شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ -
Saturday 23 November 2024
|
ايران امروز |
در حاشیه مصاحبه یک پنجاه و هفتی درباره بیانیه بهاره هدایت
«کار آنلاین» مصاحبه یکی از فعالین سیاسی دهه ۵۰ درباره بیانیه بهاره هدایت را در اختیار عموم قرار داده(۱)، از آنجا که تفاوت «گفتمان ۵۷» و «گفتمان زن، زندگی، آزادی» برای پارهای هنوز روشن نیست، سعی میشود در حاشیه این مصاحبه ضمن پاسخگویی به دعاوی اصلی مطرح شده در این مصاحبه، بار دیگر «گفتمان ۵۷» را به نقد بکشیم.
لازم است در ابتدا توضیح دهم، هدف از این مقاله نه پاسخگویی به ادعاها و اشتباهات گوناگون مصاحبه، بلکه پرداختن به «گفتمان ۵۷» است، پرداختن به اشتباهاتی همچون شرکت ۸۵۰ هزار نفر در تظاهرات به نفع فلسطین، یا فرستادن پیام تبریک فداییان اسلام به محمدرضا شاه در سال ۳۲ در این نوشته مطرح نیست.
مصاحبه شونده، فرهاد فرجاد، در بخش بزرگی از مصاحبه به توضیح انگیزههای خود در اتخاذ مواضع بر علیه امریکا، پهلوی، لیبرالیسم، «دموکراسی غربی» و تلاش در دروغین نشان دادن این دموکراسی؛ و با تاکید بر آنکه در غرب دهه ۶۰ برخورد با زنان و دانشجویان خارجی به مراتب بدتر بود از آنچه جمهوری اسلامی امروز انجام میدهد؛ در پایان مصاحبه هم بهاره هدایت عزیز به لقب «پنجاهوهفتی واقعی» مفتخر میگردد.
«پنجاهوهفتی» کیست و بدنبال چیست؟(۲)
- «ائتلاف چپ و اسلامگرائی در ۵۷ یک ائتلاف استثنائی نبود، این دو در اقصی نقاط جهان بر سر استراتژی ضدیت با غرب همدل و همپوشان هستند.» (بهاره هدایت)
- «حماس، حزب آلله، و ایران بخشی از چپ بینالملل هستند.»(نوام چامسکی، از متفکرین چپ آمریکا)
این جمله کوتاه «چامسکی» بگونه شگرف بیانگر این پیوند نامقدس در سطحی فراملی، و تائیدی بر نقطه نظرات بهاره هدایت است، نتیجه این وحدت در سال ۵۷، «گفتمان»ی شد که حاصلی جز درد و خون برای میهن عزیزمان نداشت.(۳)
نگاهی به تاریخ ۵۰ سال اخیر خاورمیانه و آنچه پس از حوادث غزه در جهان میگذرد، نشان از آن دارد که همگرائی این دو گرایش در سال ۵۷ در ایران نه یک تصادف یا گول خوردن، بلکه گواهیست بر آنکه علیرغم ایدئولژیهای متفاوت، هر دو جریان از زاویه یکسانی به بسیاری از مسائل بنیادین سیاست روز مینگرند.
به این موضوع باز میگردیم ولی بدنیست یادآوری کنم، اسدالله لاجوردی قصاب تهران در سخنرانیهایش در اوین بارها شیوههای استالین در برخورد با مخالفین را ستایش میکرد.
و قبل از هر چیز، بجاست در اینجا ویژگیهای دو «گفتمان» ۵۷ و «زن، زندگی، آزادی» از نظر گذرانیم، خطوط اصلی « گفتمان ۵۷» را میتوان اینگونه بر شمرد:
۱. دشمنی پایانناپذیر با «غرب» و بهویژه دولت امریکا و اسرائیل را، میتوان مهمترین سنگ وحدت اپوزیسیون ۵۷ نامید.
۲. ضدیت کور با پهلوی
۳. مخالفت رادیکال با اقتصاد سرمایهداری و مطرح کردن مدلهای ورشکسته به عنوان آلترناتیو: همچون راه رشد غیرسرمایهداری حزب توده ایران و یا اقتصاد توحیدی بنیصدر.
۴. مخالفت پنهان و آشکار یا بیتوجهی به دموکراسی: در اردوی «پنجاه و هفتی» اگر هم از دموکراسی سخنی به میان میآمد صرفا ابزاری برای رسیدن آنها به قدرت بود و هست. به عنوان نمونه خمینی که حتی در پستوی ذهنش دموکراسی جایی نداشت، حداقل در دوره اقامتش در پاریس به حکومت پهلوی به دلیل عدم رعایت دموکراسی حمله میکرد.
۵. نفی بسیاری از دستاوردهای مدرنیته تحت عنوان «غرب زدگی».
۶. ایدئولوژیگرایی: اکثریت شرکتکنندگان در فاجعه ۵۷ به یک ایدئولوژی، عمدتا «اسلام سیاسی» و یا مارکسیسم، معتقد بودند.
۷. تجلیل از «انقلاب بهمن»
«گفتمان زن، زندگی، آزادی»
برای خورشید پس از شبهای طولانی، برای یک زندگی معمولی...(شروین)
«گفتمان زن، زندگی، آزادی» در تقابل با «گفتمان ۵۷» از زاویه کاملا دیگری به جهان مینگرد:
۱ـ این گفتمان نه تنها در پی یک انقلاب سیاسی، بلکه همزمان انقلابی اجتماعی است.
۲ـ عبور از نظام کنونی و برقراری دولتی سکولار-دموکراتیک، هدف استراتژیک آن است.
۳ـ مدرنیته بر پرچم آن بسیار بزرگ نوشته شده.
۴ـ فرد، بویژه زن، در آن نقش محوری داشته، و اوست که بر تن خود اختیار دارد.
۵ـ ایدئولوژیها، بویژه ایدئولوژیهای دگم سنتی، در این گفتمان جائی ندارند.
۶ـ بر دسترسی آزاد اطلاعاتی و جهان مدرن تاکید ویژهای میشود.
از این روست که فراخوانی بهاره هدایت به «گفتمان ۵۷» بیشتر به طنز شبیه است.
لیبرالیسم، غرب، امریکا
- «لیبرالیسم یک دکترین سیاسی-اقتصادی است که بر حق آزادی فردی و محدودیت اختیارات دولت تاکید دارد.»(دایرالمعارف بریتانیکا)
- «چهره واقعی دموکراسی غربی یک سگ هار و گرگ خونخوار است» (خامنهای، ۵ اسفند ۱۴۰۲)
اگرچه «بریتانیکا» فقط از لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی یاد کرده، اما بسیاری منابع معتبر همچنین از «لیبرالیسم اخلاقی» یاد میکنند، چنانکه امانول کانت با تاکید بر«مصون از تعرض ماندن کرامت انسان»(۴) پرتو نوینی بر لیبرالیسم اخلاقی افکند.
لیبرالیسم، در شکل مدرنش، در پایان «جنگهای سی ساله مذهبی» اروپا، از دل «عصر روشنگری» و بر اساس آموزههای «جان لاک» و «توماس هابز» زاده شد. آموزههائی که تاکید بر مشروعیت حاکمیت بر مبنای قرارداد نوشته یا نانوشته بین حکومت و مردم داشتند، و نه یک «حق الهی».
آنچه در قرون ۱۷ و ۱۸ در آثار لاک، هابز، ژان ژاک روسو(حق طبیعی)، منتسکیو(تقسیم سهگانه قوا)، کانت (لیبرالیسم اخلاقی) و بعدها آدام اسمیت (لیبرالیسم اقتصادی) به رشته تحریر درآمدند، در قرون ۱۷، ۱۸ و ۱۹ در «انقلاب شکوهمند» انگلیس، در انقلاب استقلال آمریکا و انقلاب کبیر فرانسه، دستمایه تدوین قوانین مدنی، اساسی این کشورها و اساسنامه احزاب دموکراتیک قرار گرفتند، اصولی که هم اکنون نیز معتبر بوده و اجرا میشوند.
به سخن دیگر اصول بنیادین لیبرالیسم را میتوان چنین برشمرد(۵):
۱. انسان، همچنانکه مفهوم مرکزی عصر روشنگری بود، نقش محوری در جهانبینی لیبرال دارد.
۲. آزادی آحاد بشر باید در کلیه عرصههای زندگی ضمانت شود.
۳. دخالت دولت در زندگی آحاد بشر حداقل، و در خدمت امنیت و حفظ نظم است.
۴. در یک نظام لیبرال، دولت جدا از مذهب بوده و نهادهای مذهبی تحت کنترل دولت هستند.
۵. سه قوه اجرائی، قضائی و مقننه در یک نظام دموکراتیک باید منفک از هم باشند.
در این مصاحبه، «فرهاد فرجاد» به کرات، با شباهت غریب به گفتههای خامنهای، دموکراسی لیبرال غربی را به تمسخر گرفته، آن را کشکی خوانده و ادعا میکند بین آموزههای لیبرال و واقعیت این کشورها تفاوت زیادی است، چنانکه مابین تصاویری که از جوامع سوسیالیستی در کتابها میخواندیم و «سوسیالیسم واقعا موجود» دریائی فاصله بود.
متاسفانه او علیرغم اینکه سالهاست که رخت عضویت از یک حزب کمونیست ارتدوکس را از تن درآورده، اما عینکش را عوض نکرده و از همان زاویه سابق به جهان مینگرد و ظاهراً متوجه نشده که این عدم تطابق بزرگ تنها در جوامعی ظهور میکنند که مطبوعات و احزاب مستقل وجود ندارند همچون اتحاد شوروی، جمهوری اسلامی، چین، کره شمالی، و آلبانی انور خوجه.
اما در رابطه با آنچه مصاحبه شونده از دموکراسی دروغی، تانکهای ناتو، برخورد پلیس آلمان در دهه ۱۹۶۰ میگوید، بر فرض صحت، میتوان یادآوری کرد:
۱ـ هر کس که سفری به کشورهای «لیبرال غرب» نظیر اروپای غربی و امریکای شمالی داشته، قطعا متوجه تفاوت بنیادین نحوه برخورد دستگاه انتظامی، قضائی با مردم در مقایسه با بسیاری از کشورهای خاورمیانه، بهویژه جمهوری اسلامی شده است، مصاحبه شونده ظاهرا خود براین امر واقف است، از اینرو مدام بین دو برهه زمانی متفاوت اروپای ۱۹۶۰ و جمهوری اسلامی امروز نوسان میکند، تا شاید آنچه را برای عقل سلیم قابل پذیرش نیست، جا بیندازد.
۲ـ بخش بزرگی از اروپا در دههای ۳۰، ۴۰ قرن گذشته سالیانی را زیر چتر فاشیسم زندگی کرده، روشن است که این دوران اثر خود را در حیات سیاسی و روان اجتماعی این ملتها باقی نهاده، بویژه در کشورهائی نظیر آلمان.
این بدان معناست که اگرچه «نازی زدائی» در این کشور دههها تداوم یافت، تنها پس از انقلاب ۱۹۶۸ بود که ضربه جدی به این گفتمان وارد شد، و در سایه شیوههای جدید پرورشی، فرهنگ لیبرال جای خود را در جامعه گشود، افزون بر آن حاکمیت دستگاه اداری لیبرال، نمیتواند هیچ نوع ضمانتی بر آن باشد که باندهای مافیائی را در این کشورها شاهد نباشیم، ولی به مدد مطبوعات و فضای آزاد مجازی، میتوان امیدوار بود که ریشه عمیقی در دل جامعه لیبرال نیابند.
مصاحبه شونده بارها اروپای دهه ۱۹۶۰ را با ایران زیر سلطه ج ا، که بهوضوح آن را ترجیح میدهد، مقایسه میکند. و طبیعتا این سوال مطرح میشود که آیا او میداند چه میگوید؟
اجازه دهیم جامعهشناسان ایرانی جواب او را دهند. روزنامه شرق در ۱۲ اسفند ۱۴۰۲ تحلیلی از «محمدرضا جوادی یگانه» و «سروش افخمی تابان» دو جامعهشناس ساکن ایران را منتشر کرد: پس از اعتراضات آبان ۹۸ و سرنگونی هواپیمای اوکراینی، به تدریج شکاف سیاسی اقتصادی در ایران چنان گسترده شد که دیگر به جای دو قطبی، دوره جدیدی در تاریخمان آغاز گردیده که مشخصه آن دو جامعه مجزا از هم است.
این دو جامعهشناس توضیح میدهند، اصطلاح جامعه دو قطبی را مناسب مثلا ترکیه امروز میدانند که در آن ما دو قطب اسلامگرا و ملیگرا را داریم که در «مسائل مشخصی» در مقابل هم قرار گرفته و جامعه را دو قطبی کردهاند، اما در ایران دو گروه (اکثریت جامعه و یک گروه زیر ده درصدی)، «در تمام مسائل» در مقابل هم ایستادهاند.
این است آنچه ما در ایرانمان شاهد آنیم؛ از سوئی دنیائی مالامال از درد و ناکامی، از دگر سو اقلیتی عقب مانده و رانتخوار، که صف در صف مقابل هم ایستادهاند.
اقلیتی که پارهای از برگزیدگانش، خانم استادی از استرالیا را که بنا به دعوت رسمی به ایران آمده را، در نیمه راه هتل به فرودگاه ربوده و در زندان پیشنهاد ازدواج برایش روی میز میگذارند، و نشریه «فوربز» از رکوردشکنی تعداد دلار میلیونرهایشان در جهان سخن میگوید.
و اکثریتی که از کارگر، کارمند، هنرمند، کاسب تا استاد دانشگاه که در خطر لغزش به مغاک فلاکتند؛ نکته اینجاست که انها در تمام مسائل، متضاد هم میاندیشند.
در بخش بعد از «لیبرالیسم اقتصادی» و اسرائیل میگوئیم.
——————————————
1. https://kar-online.com/85760/
2. https://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/110046/
3. discourse (گفتمان به معنای گفتگو نیست، بلکه نگرش معنا میدهد)
4. Die Würde des Menschen ist unantastbar
۵. بهعلاوه در یک جامعه لیبرال «حقوق بنیادی» را باید بدان افزود: آزادی عقیده، آزادی مطبوعات، آزادی مذهب، آزادی تجمع.
■ دوست گرامی، جناب پرویز هدایی، درود بر شما.
شما دریچهی تازهای را به گفتگوهای همپیوند با گفتمان سازی در انقلاب ملی ایران را گشودهاید که از نگاه من بسیار سودمند و بایسته است. چنانچه روزی روزگاری من و شما بخواهیم به گفتمان لیبرالیسم و پرسمان انقلاب و انقلاب ۵۷ و تحلیل آنها بپردازیم شاید تفاوتهایی با هم داشته باشیم یا نداشته باشیم. اما با چارچوب گفتار شما همسویم، دریچه نگاه شما به پرسش را میپسندم و چشم به راه بخش دوم گفتارنامهی شما با نام «لیبرالیسم اقتصادی» و اسرائیل هستم. با بندهای ۱ تا ۶ شناسهی «گفتمان ۵۷» شما نیز به ویژه بند ۶ آن سد در سد و به شدت همسویم، به همین دلیل تلاش میکنم گفتارنامهای با نام «علی شریعتی و مارکسیسم اسلامی» را که در دست نگارش دارم هرچه زودتر منتشر سازم. در بخش گفتمان «زن، زندگی......» به ویژه با بند ۱ آن نیز که گویا نگاهی تیزبینانه به دو پرسمان «انقلاب سیاسی» و «انقلاب اجتماعی است سد در سد همسو هستم. دریچه نگاه شما به این پرسش را میپسندم و امیدوارم این دریچه نگاه در جنبش گسترش یابد. دست شما را میفشارم.
بهرام خراسانی چهاردهم اسفند ۱۴۰۲
■ جناب هدایی گرامی، شما به نکات مهمی در نوشته خود پرداختهاید، اما در مورد رابطه مذهب و دولت در نظامهای لیبرال نوشتهاید نهادهای مذهبی تحت کنترل دولت هستند، که چنین نیست. در نظامهای لیبرال نهاد مذهب یا کلیسا از دولت جداست و زیر کنترل دولت نیست. در کشورهایی مانند ترکیه یا مصر البته نهاد دین بنام وزارت یا اداره «دیانت» و نهاد الازهر زیر کنترل دولت است.
با احترام/ حمید فرخنده
■ آقای هدایی سلام.
مقاله شما بسیار مستدل و جالب و در راستای موضوعات مهم روز بود. من فقط سؤال یا نکته کوچکی را مطرح کنم، آنجا که نوشتهاید: «در یک نظام لیبرال، دولت جدا از مذهب بوده و نهادهای مذهبی تحت کنترل دولت هستند». به نظر من، نهادهای مختلف دینی، فرهنگی، هنری، علمی و.... مادام که در چارچوب قانون فعالیت میکنند، مستقل هستند، و احتیاج به «کنترل» دولت نیست. تخلفات را دستگاه قضایی رسیدگی میکند.
با عرض ارادت. رضا قنبری. آلمان
■ دوست گرامی جناب خراسانی، با درود، و با تشکر در حسن نظر همیشگی شما. واقعا خوشحالم که در «ایران امروز» دوستانی هستند که میتوانیم با هم یک تبادل فکری سالم داشته باشیم، در انتظار نظرات و تصحیحهایتان بر بخش اقتصادی مقاله هستم.
با مهر، پرویز هدائی
■ دوستان گرامی آقای فرخنده و آقای قنبری، و با تشکر از مهر شما. در این جا منظور از کنترل نه دخالت در امور داخلی نهادهای مذهبی، چنانکه در مصر و ترکیه مرسوم است، بلکه منظور من «نظارت» بود، چنانکه حاکمیت بر هر نهاد دیگر نظارت دارد، و نه برعکس آنگونه که کلیسا قبل از رنسانس انجام میداد. مثلا چند سال قبل هنگامی که دادستان وین از فعالیت شبکههای مافیائی در کلیسای این شهر مطلع شد، اطلاعات لازم در این رابطه را جمع آوری کرد و گروه مجرم را به دادگاه کشاند، فکر میکنم «نظارت» لغت بهتری باشد.
با مهر، پرویز هدائی
■ درود بر شما
بسیار موشکافانه بود. راه برون رفت از این ورطه میتواند به گفتار شما عمق بیشتری بدهد. در ادامه منتظر مقاله آقای بهرام خراسانی هستیم. برقرار باشید.
مهتاب
■ آقای هدایی گرامی، فکر نمیکنید که “لیبرالهای سکولار و غیر سکولار” ما نظیر جبهه ملی و نهضت آزادی به جای ایجاد جبههای علیه ارتجاع در حال پیشروی، عصای دست چلاقشان برای تشکیل کابینهای محلل شدند؟ کسانی که حتی جنس امثال خمینی را خوب میشناختند. بدون همکاری آنها کار “دولت تعیین کردن” وارث شیخ فضلالله مشکل میشد و شانس بختیار بیشتر. آنها چند تا از خطوط اصلی «گفتمان ۵۷» را دارند و نقششان را در ائتلاف ۵۷ نباید نادیده گرفت. در سایت “ملیون” هنوز هم شاهد چنین خطوطی هستیم. آیا در مورد دخالت و نظارت دولت منظور نظامی سکولار یا لائیسه است؟ در سکولاریسم دولت و نهاد دین از یکدیگر جدا نیستند میتوانند در اتحاد و همکاری با هم باشند. البته یک نظام لائیک میتواند سکولار نباشد. کلا این مبحث دخالت و نظارت دولت در امور نهادهای مذهبی در مورد کشور ما و آینده دم و دستگاه روحانیت از اهمیت خاصی برخوردار است.
با درود به همه دوستان سالاری
■ دوستان گرامی: هدایی و مهتاب: از شما و دلگرمیهای شما سپاسگزارم.
بهرام خراسانی
■ با درود فراوان به دوستان عزيز آقايان هدايی و سالاری
گفتگوی بسيار جالبی شروع شده و من از آنرو که بسيار تشنه آموختن هستم خود را داخل اين بحث می کنم. اول يک نکته در رابطه با کامنت دوست عزيز آقای سالاری. من حرف شما را در رابطه با نقش بسيار منفی رهبران جبهه ملی (سفر سنجابی برای دست بوسی “آقا” به پاريس، اخراج دکتر شاپور بختيار از جبهه ملی و غيره) میفهمم. اما به عنوان يک جمله معترضه بايد بگويم که من فکر نمیکنم که اين آقايان و نيز مهندس بازرگان به معنای واقعی ليبرال بودند. واژه ليبرال تخم لقی بود که حزب توده در آن زمان برای توصيف بازرگان و هوادارانش به کار میبرد. بر عکس، زنده ياد شاپور بختيار يک ليبرال واقعی بود که با شجاعت تمام مسئوليت يک پروژه شکست خورده (جلو گيری از فاجعه انقلاب ٥٧) را بر عهده گرفت و تا آخرين لحظهای که به واسطه پيروزی انقلاب مجبور به پنهان شدن و زندگی مخفی شد از مرام آزاديخواهانه خود دفاع کرد. يادش گرامی باد.
روشنفکران ايرانی متاسفانه از يک بيماری دين خويی عميق رنج برده و میبرند. به همين جهت برای امثال دکتر سنجابی وزن اسلامی خمينی اهميت زيادی داشت و او هم به نوعی در او چهره امثال آيتالله بهبهانی زمان انقلاب مشروطه را میجست. يادمان باشد که نسل پنجاه هفتی از هر آنچه رنگ غربی داشت و مزه ليبراليسم ميداد متنفر بود، و در عوض لنين و مائو و چه گوارا ايدهآلاش بود و نامه علی به مالک اشتر مانيفست سياسیاش.
يک نکته هم خطاب به آقای هدايی: من به نوبه خودم از مطلب کوتاه، و رسای شما بسيار لذت بردم. اميدوارم بحث ليبراليسم را ادامه بدهيد و اميدوارم که دوستان انديشمند ديگر نيز به اين بحث بپيوندند. من هنوز فرصت گوش دادن به مصاحبه فرهاد را پيدا نکردهام اما همين اشاراتی که شما به مصاحبه ايشان کرديد برای من کافی بود که بفهمم که متاسفانه در هنوز به همان پاشنه قديم میچرخد. برای من بسيار مايه تاسف است که بخوانم که فردی که از يک خانواده فرهيخته میآيد و سالهای جوانی (و بعد از سرکوب حزب توده) سالهای ميانسالی و سالمندی خود را در يکی از مترقیترين و پيشرفتهترين کشورهای اروپا گذرانده است چنين برداشتی و چنين بر خوردی با کشور ميزبان خودش دارد.
گهگاه با خود میانديشم که اين دوستان چرا کشور های اروپای غربی را برای زندگی خودشان انتخاب کرده اند و چرا به يکی از کشور های “مترقی” سوسياليستی مهاجرت نکردهاند و نيروی کار و تخصص شان را در خدمت مردم و احزاب کمونيست آنجا قرار ندادهاند.
به نظر من اين کار بسيار شايستهای است که آقای هدايی در پيش گرفتهاند و در حقيقت پاسخ شايستهای است به ندای خانم بهاره هدايت. همانطور که خانم هدايت مینويسند قامت ليبراليسم کوتاه است و مدعی پيچيدن نسخه نهايی سعادت و شادکامی بشری نيست و وعده بهشت نمی دهد. از اينرو دست مدافعين چنين طرز تفکری برای گفتگوی صميمانه با مردم، و از جمله گروه های سياسی چپ و سوسيال دموکرات بازتر است چرا که ليبراليسم در هسته فکری خود پراگماتيست است و شزط عملگرا بودن (آنهم در شرايط بس بغرنج سياسی فعلی ايران و کشور های منطقه) آمادگی برای گفتگو و اتحاد با ساير گروه های مدنی و سياسی است. دوست عزيز آقای هدايی، من با بغض در گلو توصيف موجزی را که شما از وضعيت فعلی ميهن مادری مان میکنيد میخوانم و باز میخوانم: “اين است آنچه ما در ايرانمان شاهد آنيم، از سويی دنيايی مالامال از درد و ناکامی، از دگر سو اقليتی است عقب مانده و رانت خوار که صف در صف مقابل هم ايستاده اند” و اميدوارم ما به سهم خود بتوانيم نقشی در گشايش اوضاع و تغيير اين وضعيت بس خطر ناک داشته باشيم چرا که فردا شايد خيلی دير باشد.
با احترام وحيد بمانيان
■ آقای بمانيان عزیز، من هم آنها خصوصا سنجابی را لیبرال و دمکرات و سکولار نمیدانم. آنها تنها نام مصدق را یدک میکشیدند ولی سوار گاری ارتجاع بودند به همين خاطر هم در گیومه “لیبرالهای سکولار و غیر سکولار” را قید کردم. برای شناخت شخصیت این” لیبرالهای وطنی” خواندن سلسله مقالات آقای علی شاکری زند “برگهایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار” سودمند میباشد. حزب هم توده دقیقا میدانست لیبرال چیست ولی در دشمنی با آن، لیبرال را با همکاری همکیشان اسلامیاش که معتقد بودند “دمکراسی و ملی هر دو فریب خلقاند” به دشنام تبدیل کرد.
با احترام سالاری
■ مهتاب خانم عزیز، با درود و سپاس.
اما اگر منظورتان برون رفت چپ، از چالهای که در آن افتاده، خوب این دقیقا سوال یک میلیون دلاری است.
با مهر، پرویز
■ آقای سالاری عزیز،
همانطور که خودتان اشاره کردهاید، جبهه ملی با رفتن به دنبال خمینی از لیبرالیسم و ملیگرائی فاصله گرفت، من تاریخدان نیستم، اما فکر میکنم اگر اینها و «حزب توده بدون کیانوری» کنار بختیار میایستاد، خیلی چیزها دگرگون میشد(در ضمن شاید آنها هم آنچه را بختیار میدانست، میدانستند اما شهامت به پیشواز جوخههای مرگ خمینی رفتن را نداشتند). در رابطه با «نهضت آزادی»، همانطورکه آقای بمانيان ذکر کردند، این جریان ملقمهای از گرایشات بسیار متفاوت بود: از آنها که مخالف رای زنان بودند، تا گرایشهایی که عملا در خارج کشور دست راست خمینی شده و بالاخره پارهای شبهلیبرالها. شبهلیبرال از آنجهت که جدائی دین از سیاست از اصول لیبرالیسم است، آنگاه یک جریان سیاسی که خودش تا گردن در اوهام مذهبی است، و از اولین اقدامهایش در جهان سیاست محکوم کردن روابط سیاسی ایران و اسرائیل، اولین دولت دموکرات خاورمیانه، است.
با مهر، پرویز هدائی
■ دوست گرامی آقای بمانیان درود،
با تشکر از یاد داشت پر احساس، پر مهر و دقیق شما. من هم در کنار شما یاد دکتر بختیار را در کنار هزاران هزار به خاک افتادگان آن شب سیاه برای همیشه در دلم زنده است. در تایید سخن شما در رابطه فرهاد فرجاد نکته مرکز اینست که فرد شهامت و دانش برخورد با خود را داشته باشد، که گاه به مراتب سختتر از برخورد با دشمن است، و همچنین دیگر فاکتورها چون در چه جو اجتماعی و اتمسفری زندگی میکنیم و یا سن هم مهم هستند. امید که بیشتر از شما بخوانم.
با مهر، پرویز هدائی
■ دوست عزيز، آقاى هدايى
از يادداشت مهربانانه شما بسيار سپاسگذارم. در رابطه با فرهاد فرجاد هم با شما كاملا موافقم. همه عواملى كه نوشته بوديد و بالاخص جو اجتماعى و سن موثر هستند. چارهاى نيست به جز تحمل و از سر مهربانى گذشت كردن تا اينكه به جامعهاى عارى از كينه و نادرستى برسيم:
در عهد پادشاه خطابخش جرمپوش
حافظ قرابهكش شد و مفتى پيالهنوش
صوفى ز كنج صومعه با پاى خم نشست
تا ديد محتسب كه سبو مى كشد به دوش
با احترام و مهر فراوان، وحيد بمانيان
■ دوست عزيز آقاى سالارى،
من به گيومه گذاشتن شما توجه نكرده بودم و از اين بابت معذرت مىخواهم. همچنين از معرفى سلسله مقالات آقاى شاكرى زند بسيار متشكرم. بدون تعارف، من از خواندن كامنتهاى شما بسيار لذت مىبرم و زبان صريح، انتقادى و بىغل و غش شما را بسيار مىپسندم. دست شما را از راه دور مى فشارم.
با بهترين آرزوها و گرم ترين درودها، وحيد بمانيان
■ سپاس از جناب پرویز هدایی برای این نوشته که همسو با نامه بانوی هوشمند و مبارز دربند بهاره هدایت نوشته شده. گذشته چراغ راه آینده است و تبیین گفتمان جنبش «زن، زندگی، آزادی» و تفاوت و تضادش با گفتمان ۵٧ ضروری است. به لیست گفتمان پنجاه و هفت میشود فرهنگ شهادت و جهان وطنی (اسلامی و مارکسیستی) را اضافه کرد. جنبش «زن، زندگی، آزادی» گرایش به زندگی دارد و در عین تمایلش به دوستی با غرب و فاصله گرفتن از گفتمان ضد غربی، از ایده صدور انقلاب و جهانوطنی فاصله میگیرد و تمایل ملی گرایانه دارد. شعارهایی نظیر «نه عزه نه لبنان، جانم فدای ایران» در همین راستاست.
با احترام رنسانس
■ دوست گرامی رنساس، با سپاس از لطفتون، و نکاتی که تذکر دادید.
به امید پیروزی، پرویز هدایی
■ آیا اتحاد نیرو های پیشرو و یا انقلابی با نیروهای واپسگرا و یا ارتجاعی برای سرنگونی یک رژیم دیکتاتوری امر درستی است؟
تقریبا” در تمام جنبشهای اجتماعی، مخالفین وضع موجود را میتوان به دو گروه کلی واپسگرایان و یا مرتجعین و نیروهای پیشرو و ترقیخواه ویا انقلابیون تقسیم کرد. برخی از نیروهای پیشرو، که به نظر میرسد آقای هدائی از این دسته هستند، معتقدند که برای سرنگونی جمهوری اسلامی ضروری است که با نیروهای ارتجاعی که سلطنت طلبان نماینده اصلی این نیروها هستند متحد شد. برای ارزیابی این نظریه به بررسی مزایا و معایب این نوع اتحاد میپردازیم:
مزایا:
اتحاد نیروهای مختلف میتواند قدرت بیشتری برای سرنگونی رژیم دیکتاتوری فراهم کند. هرچه تعداد و تنوع نیروهای مخالف بیشتر باشد و در بر گیرنده بخش بزرگتری از جامعه باشداحتمال موفقیت در سرنگونی رژیم بیشتر میشود.
اگر همه نیروهای متحد در هدف مشترک سرنگونی رژیم دیکتاتوری همنظر باشند، این اتحاد میتواند به شکلگیری جبههای قویتر و مؤثرتر برای رسیدن به این هدف کمک کند.
اتحاد نیروهای مختلف میتواند مشروعیت بیشتری به جنبش اعتراضی بدهد، زیرا نشاندهنده یک ائتلاف گسترده و متنوع از جامعه است که خواستار تغییر است.
معایب:
نیروهای پیشرو و واپسگرا ممکن است از نظر ایدئولوژیک تفاوتهای زیادی داشته باشند. این تفاوتها میتواند پس از سرنگونی رژیم به تضادهای داخلی و درگیریهای جدید منجر شود.
همکاری با نیروهای ارتجاعی و واپسگرا میتواند خطر بازگشت به شرایط مشابه یا حتی بدتر از رژیم دیکتاتوری فعلی را به دنبال داشته باشد. این نیروها ممکن است پس از سرنگونی رژیم، به دنبال تحمیل دیدگاهها و سیاستهای خود باشند که ممکن است با اهداف نیروهای پیشرو تضاد داشته باشد.
اتحادهای موقت که فقط برای سرنگونی یک رژیم شکل میگیرند، ممکن است پس از رسیدن به هدف مشترک پایدار نباشند. این میتواند به ناپایداری سیاسی و اجتماعی پس از سرنگونی رژیم منجر شود.
مثالهای تاریخی:
انقلاب روسیه (1917): در انقلاب روسیه، بلشویکها (نیروی پیشرو) با دیگر گروههای انقلابی و حتی برخی از نیروهای محافظهکار متحد شدند تا رژیم تزاری را سرنگون کنند. اما پس از انقلاب، درگیریهای داخلی و تضادهای ایدئولوژیک منجر به جنگ داخلی و نهایتا”تحکیم قدرت بلشویکها شد.
ایران (۱۳۵۷): در انقلاب ایران، نیروهای متنوعی از جمله نیروهای مذهبی و سکولار، چپگرا و راستگرا با هم متحد شدند تا رژیم دیکتاتوری پهلوی را سرنگون کنند. اما پس از انقلاب، اختلافات ایدئولوژیک بین نیروهای مختلف منجر به درگیریهای داخلی و استقرار حکومت اسلامی و نیروهای ارتجاعی شد.
نتیجهگیری:
اتحاد نیروهای پیشرو و انقلابی با نیروهای واپسگرا و ارتجاعی برای سرنگونی یک رژیم دیکتاتوری میتواند در کوتاهمدت به موفقیت در سرنگونی رژیم کمک کند، اما در بلندمدت خطرات و چالشهای زیادی دارد. تضادهای ایدئولوژیک، خطر بازگشت به گذشته و ناپایداری اتحاد میتواند به ایجاد مشکلات جدید منجر شود. بنابراین، باید با دقت و آگاهی از پیامدهای احتمالی به این نوع اتحادها پرداخته شود و راهبردهای مناسب برای مدیریت تضادها و اختلافات پس از سرنگونی رژیم در نظر گرفته شود.
مهرداد بلورچی
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|