جمعه ۷ دي ۱۴۰۳ - Friday 27 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 25.02.2024, 0:53

نه، لایق رستاخیز مهسا نبودیم!


فاضل غیبی

تفاوت ایران با اغلب کشورهای جهان سومی این است که بخش بزرگی از مردمان آن «جهان سومی» نیستند. همین ویژگی نیز باعث شد تا در دو سدۀ گذشته برخی تحولات نامنتظره رخ دهد. از انقلاب مشروطه تا رستاخیز مهسا و از نوسازی دوران رضاشاه تا “دهه دمکراسی” (دهه ۱۳۲۰)، با پدیده‌های اجتماعی سیاسی روبروییم که در کشوری جهان‌ سومی شگفت‌انگیز بودند و بدین تصور دامن می‌زدند که ایران می‌رود تا به کشوری مدرن دگرگون گردد. اما تا بحال هر بار پس از چندی، عقب‌ماندگی تودۀ اسلام‌زده و گوش به فرمان ملایان، کوشش‌های مزبور را به شکست کشانید.

با تهاجم ضد انقلاب آخوندی بر انقلاب مشروطه و تار و مار شدن کارگردانان «بابی‌‌مسلک» آن، ایران بار دیگر برای بیست سال زمین‌گیر ملایان شد، تا آنکه در سایۀ اوضاع ناشی از انقلاب بلشویکی، رضاشاه به نوسازی کشور دامن زد. در این میان بسیاری چنین وانمود می‌کنند که گویی نوسازی‌های رضاشاهی تنها به دست شخص او صورت می‌گرفت، حال آنکه حکومت او بدون مشاورانی روشنفکر و پشتیبانی کاردانان ارمنی، یهودی و بهائی به موفقیتی دست نمی‌یافت.

اما امروزه دیگر کمتر کسی می‌داند که اغلب ساختمان‌های پرشکوه آن دوران را طراحان و معماران ارمنی ساختند، بدون کوشش یهودیان، تجارت و نظام بانکی رونق نمی‌‌یافت و بهائیان پزشکی مدرن و صنایع (برای نمونه: کارخانجات ارج) را رواج دادند.

از آنجا که نوسازی رضاشاهی فرصت پیوند با نواندیشی مدرن پیوند نیافت، در دهۀ بیست نسل جوان مسلمان به استقبال شعارهای چپ روسی رفت تا ظاهری امروزی بیابد و میتینگ و تظاهرات را جایگزین روضه و تکیه کند. سپس پشتیبانی موضعی برخی ملایان از مصدق، به طمع برقراری حکومت اسلامی، باعث شد که امت مسلمان به یکباره از بحث نجاسات و مطهرات به دنیای «سیاست» پرتاب شود و در مقابله با «انقلاب سفید» جبهۀ متحد چپ اسلامی را شکل دهد، تا پس از ۲۵ سال با بالاگرفتن بحران رژیم شاه به سوی کسب قدرت در انقلاب اسلامی گام بردارد.

بدین ترتیب تودۀ امتی که در دوران قاجار در مرکز جامعۀ ایران شکل گرفته بود و دو قرن در برابر هرگونه دگرگونی مثبت اجتماعی و سیاسی ایستادگی می‌کرد، توانست با برقراری حکومت اسلامی بدویت و توحش ذاتی خود را گسترش دهد و چند میلیون وابستگان به بخش غیراسلامی جامعه را تار و مار کند.

در این گیر و دار همیشه این چیستانی بود که چگونه محمدرضاشاه که از پایگاه اجتماعی بسیار محدودی برخوردار بود، توانست ۲۵ سال بر ایران حکومت کند. خاصه آنکه وی کاملاً متناقض عمل می‌کرد؛ هم چهره‌ای مدرن داشت و هم مذهب‌زدگی خود را پنهان نمی‌کرد. اما از چشم‌انداز امروز، او درست با تکیه بر همین دوچهرگی، ماهرانه توازنی میان امت اسلام و بخش غیراسلامی ایجاد کرده بود و دو گروه اصلی جامعه را در بیم و امید نسبت به یکدیگر نگه می‌داشت.

با از میان رفتن این «توازن» بدنۀ سخت امت اسلام با ملاطی از باورهای چپ روسی به شکلی بی‌سابقه‌ تحکیم شد. بدنه‌ای که دیگر از مدرنیته هراسی ندارد و برایش «وحدت اسلامی» حرف آخر را می‌زند.

از سوی دیگر، در ماه‌های گذشته دیدیم، که اگر رستاخیز مهسا با وجود پشتیبانی قاطع بخش بزرگی از ایرانیان هنوز به پیروزی نرسیده، بدین سبب است که اکثریت بزرگی هنوز هم در بند دوگانگی فلج کننده‌ای هستند که یک سوی آن را باورها و نگرش چپ اسلامی تشکیل می‌دهد. در وهلۀ نخست شگفت‌انگیز می‌نماید اما سخن از ایرانیانی است که از تسلط حکومت اسلامی رنج می‌برند و آینده‌ای مدرن برای ایران آرزو دارند، اما هنوز هم ناخودآگاه به باورهای چپ اسلامی پایبند هستند. به دو نمونه این پایبندی را نشان دهیم:

نخست آنکه بنا به سنت چپ، انتخابات و برگزیدن مسئولان مملکتی از میان توده مردم دمکراسی ناب تلقی می‌شود. درحالیکه بنیان دمکراسی همانا شایسته‌سالاری است، تا شایسته‌ترین افراد به مقامات پرمسئولیت برسند. نا‌آشنایی ما ایرانیان با ساز و کار دمکراسی، به چپ اسلامی فرصت داد، تا پس از حذف قشر نخبگان و فرهیختگان از انتخابات و رفراندوم برای تحکیم نهائی قدرت جهنمی خود استفاده کند.

دوم، استقبال از جابه‌جایی اقشار اجتماعی به عنوان راهکار تحقق «عدالت اجتماعی» است. به عبارت دیگر، باور دارند که از راه تقسیم ثروت می‌توان اوضاع زندگی اقشار پایینی جامعه را بهبود بخشید. این توهم هنوز هم نزد ایرانیان گسترش بسیاری دارد و بهبود زندگی «محرومان» را نه بوسیلۀ دانش‌آموزی، بلکه از راه تقسیم ثروت و گماشتن آنان بر اهرم‌های قدرت تصور می‌کند.

جالب است که هنوز هم چپ‌ها انقلاب ۵۷ را دزدیده شده می‌نامند، درحالیکه خود با ترویج چنین باورهایی، موجی را برانگیختند که باعث شد انقلاب اسلامی پس از انقلاب روسیه و توحش پل‌پوتی در کامبوج، بلشویکی‌ترین انقلاب تاریخ باشد.

نه تنها زمامداران و صاحب‌منصبان رژیم پیشین بلکه حتی استادان دانشگاه و کارمندان «غیرمطلوب» نیز کنار گذاشته شدند، تا ترویج اسلام ناب ممکن گردد. تا آنجا که حتی بنا به آمار خودشان سی هزار تن از معلمان بهائی در مدارس را نیز برکنار کردند. بدین ترتیب انقلاب اسلامی با چنان «سقوط فرهنگی» توأم بود که نمونۀ آن را تنها در توحش پول‌پوتی می‌توان دید. خسران‌بارتر از آن، به قدرت رسیدن «گدایان معتبر شده»(*) در حکومت اسلامی است که بدنۀ سخت نظام اسلامی را تشکیل می‌دهند و برای حفظ موقعیت خود حاضر به دست زدن به هر جنایتی هستند.

چنین بود که در سایۀ انقلاب اسلامی نه تنها فکر دمکراسی و لیبرالیسم مجالی برای رشد نیافت، بلکه نگرش چپ اسلامی چنان در میان ایرانیان رسوخ داده شد، که بازماندگان آن حتی سخافت آن را درک نمی‌‌کنند! چنانکه نمونه‌وار بخش بزرگی از وابستگان به باورهای چپ از یک سو خود را واقعاً مخالف حکومت اسلامی در ایران می‌دانند و از سوی دیگر، «تمام قد در موضع ضداسرائیلی» میخکوب شده، چنانکه این «موضع» نه تنها با حملۀ هفتم اکتبر حماس به اسرائیل تغییری نکرد، بلکه بی‌شک حتی اگر همۀ شهروندان اسرائیل هم کشته شوند ثابت خواهد ماند.

شگفت‌انگیزتر از این هواداری بخش بزرگی از فرهیختگان ایرانی از سلطنت شاهزاده است. زیرا آنان واقعاً تصور می‌کنند که او خواهد توانست به شکلی معجزه‌آسا قدرت سیاسی را از چنگ نابه‌کارترین حکومت تاریخ درآورد و «دوران طلایی» گذشته را بازگرداند!

می‌گویند، وقتی توده‌ها به حرکت می‌آیند، خرافات و بدآموزی‌های آنان نیز زنده می‌شود. در واقع نیز شوربختانه با توجه به فقر فرهنگی فزاینده، خیزش زن زندگی آزادی بیش از آنکه به بیداری و همبستگی ایرانیان دامن زند، گسترش توهمات چپ‌ها و سلطنت‌طلبان را به نمایش گذاشت.

می‌گویند، وقتی توده‌ها به حرکت درمی‌آیند، خرافات و بدآموزی‌های آنان نیز حیاتی دوباره می‌یابند. در واقع نیز شوربختانه، با در نظر گرفتن فقر فرهنگی فزاینده، خیزش زن زندگی آزادی بیش از آنکه به بیداری و همبستگی گستردۀ ایرانیان بینجامد، گسترش توهمات چپ‌ها و سلطنت‌طلبان را به نمایش گذاشت.

به عبارت دیگر، رستاخیز زن زندگی آزادی همچون آذرخشی «صندوقچه ارواح» جامعه را روشن کرد و در ورای شعارهای مبنی بر مخالفت با حکومت ملایان، چهره‌هایی را روشن کرد که خود بخشی از مشکل برای گذار از حکومت جهل و جنایت را تشکیل می‌دهند.

خیزش مهسا نشان داد، کوشش برای تحقق همبستگی میان گروه‌های ایرانی به علت تحجر فکری دو گروه افراطی راست و چپ به سرانجامی نخواهد رسید بلکه تنها شورایی از نخبگان با گرایش قاطع به ایران‌دوستی و به دمکراسی پارلمانی خواهد توانست، با برخورد روشنگرانه به دو جناح راست و چپ، راهنمای ایرانیان در راه گذار از حکومت جهل و جنایت باشد.

*«یا رب مباد که گدا معتبر شود» (حافظ)


نظر خوانندگان:


■ درود بر شما جناب غیبی، زور زورگویان و ارتجاع سیاه و سرخ همیشه بر زور نیروهای پیشرو، پاک، میهن‌دوست چربیده، چه در مشروطه، چه در انقلاب ۵۷ و چه خیزش‌های چند گانه در این چهل سال! چه بسا، که این رژیم الهی، امپریالیست ستیز چند دهه دیگر هم بر سر کار بماند!
کشور و میهن ما ژاپن اسلامی که نشد هیچ، ترکیه هم نخواهد شد!!! و بیشتر به پاکستان خواهد رسید، اگر خوش شانس باشیم و اگر نه (ببخشید) در بدترین حالت سرنوشت مالی، سومالی و سودان در انتظار است. رژیم آخوندی تنها در یک جنگ تمام عیار فرو خواهد پاشید. چه خوب و یا بد.
کاوه


■ آقای غیبی عزیز.
تا اینجا صحیح می‌فرمایید که صرفأ برگزیدن مسئولان مملکتی از میان توده مردم، دمکراسی تلقی نمی‌شود، و نیز اینکه «عدالت اجتماعی» با تقسیم کورکورانه ثروت میان اقشار پایینی جامعه بدست نمی‌آید. اما آنجا که در مورد «توهمات چپ‌ها و سلطنت‌طلبان» نوشته‌اید، احتیاج به بازنگری دارد. یاد جمله‌ای از کنراد آدناير اولین صدراعظم آلمان فدرال می‌افتم: انسانها همین‌هایی هستند که هستند، نوع دیگری پیدا نمی‌شود!
چه بخواهیم چه نخواهیم، بخش بزرگی از نیروهای مبارز ایرانی، همین چپ‌ها و سلطنت‌طلبان (مشروطه‌خواهان) هستند. لذا باید مسایل را با دیالوگ و حسن‌تفاهم جلو برد، البته شما هم برخورد روشنگرانه به دو جناح راست و چپ را مطرح کرده‌اید. که بسیار خوبست، نهایت اینکه به صورت دیالوگ بین نیروهای «برابر‌حقوق» باشد، نه تحت عنوان «توهم‌زدایی»! اصولأ هر کس و هر نیرویی که به «بیانیه حقوق بشر» اعتقاد دارد، در جبهه مردم قرار دارد، و باید در صف مردم‌، مقدمش را گرامی داشت .
از این گذشته، کسی میدان را برای آنچه شما می‌خواهید «شورایی از نخبگان با گرایش قاطع به ایران‌دوستی و به دمکراسی پارلمانی» تنگ نکرده است. توجه کنید که هم فرانسه هم انگلستان در واقع «دمکراسی پارلمانی» هستند.
با ارادت. رضا قنبری. آلمان


■ تاریخ تکرار یک شکست را نمی‌بخشد. جامعه را طبقه توده و یا فرودستی که شما می‌فرمایید: «اما تا بحال هر بار پس از چندی، عقب‌ماندگی تودۀ اسلام‌زده و گوش به فرمان ملایان، کوشش‌های مزبور را به شکست کشانید.» رهبری نمی‌کند. مهمترین طبقه هر جامعه و کشور طبقه متوسط و جوان آنست که معمولا از طبقات نخبه و روشنفکر و دانشگاهی بیشترین تاثیر را میگیرد و در نبود و یا ضعف و انحراف آنها به طرف دیگر رهبران پوپولیستی و یا ايديولوژیکی و یا دینی و هوچی‌گر متمایل می‌شود. ریشه درخت تنومند حقیقت و تاریخ واقعی بشرفقط از دل خاک تعلیم و تربیت و اموزش و پرورش درست و علمی و سالم و جامع و بی‌غرض وبدون تعیض بیرون میزند و رشد می‌کند و فراگیر میشود. طبقه متوسط ۵۷ فاقد این توانایی و دانایی علمی و تشخیص و سنجش جهانی بود چون معلمان و استادان و طبقه نخبه و روشنفکرشان هم فاقد این گونه علم و بینش و دانش و توانایی‌ها و دانایی‌ها بودند. ما بسیار زودتر از استقلال مالزی انقلاب مشروطیت داشتیم ولی هیچ وقت معنی و روح واقعی مشروطیت را، که گریز از تمامیت‌خواهی و استبداد رای بود، نه شناختیم و نه شکافتیم و نه به حقوق بشری و آزادی اقتصادی و سیاسی بسط دادیم. چرا؟ چرا مالزی توانست و ما نتوانستیم؟ چگونه سه تبار عمده مالایایی و چینی و هندی در مالزی توانستند باهم موافق و متحد و یکی شوند و بنیان یک دموکراسی قابل تصحیح را گذاشتند و ما نتوانستیم؟
با احترام رضا سالاری




نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024