iran-emrooz.net | Tue, 05.12.2006, 10:02
(نشست مياندوره - ٢٥-٢٦ نوامبر ٢٠٠٦)
گفتهها و ناگفتههای برلين
جمشيد طاهریپور
|
سهشنبه ١٤ آذر ١٣٨٥
١
شب که میرفتم اندکی نگران بودم و کمی بيشتر در تشويش! اما شب بعد که باز میآمدم؛ سبکبار و آسوده خيال آدمی بودم. طرح علنی و شفاف مجادلات و شبهاتی که در فاصلهی "نشست لندن" تا اجلاس مياندورهای برلين پيش آمد، واکنشهای متفاوتی در پی داشت؛ پذيرنده و ناپذيرا! و... اين جا و آن جا آب را گلآلود کرده بود! محافلی هم به گوشها رسانده بودند: نگفتيم!!
امروز لازم میبينم به خوانندگانی که نوشتههای مرا دنبال میکنند مطلبی را بگويم که برای من نيز اين اندازه تازگیاش نوظهور است: همهی آن مشروطهطلبان و جمهوريخواهان که در زير سقف سالن روشن و دلباز مدرسهای در "برلين"، دورتادور هم نشسته بوديم، میدانستيم که در اين دو روز آنچه را که بايد نمايندگی کنيم همبستگی ملی، دموکراسیخواهی و تجددطلبی "نشست برلين" و "نشست لندن" است. فرد فرد خانمها و آقايان حاضر در جلسه میدانستند پژواک صدائی بايد باشند که ايران آزاد و پيشرفتهی آيندهی را میسازد؛ پژواک همبستگی ملی برای دموکراسی و حقوق بشر و رفع حکومت دينی در ايران.
به پيشنهاد "کميته همآهنگی" و موافقت همهی شرکت کنندگان، ادارهی اجلاس "نشست مياندوره" بر عهدهی دو تن از جوانترهای شرکت کننده گذاشته شد و اين در نظرم آغازی خوب آمد! نخستين پيشنهاد: يکی از اعضای "کميته همآهنگی"؛ پيشنهاد کرد پيش از آغاز دستور کار، اجلاس دو نفر منشی برگزيند برای نوشتن صورت جلسات و توضيح دقيقی داد در بارهی اهميت فراهم آوردن اسناد رسمی و معتبر در ارتباط با "نشست"های ما. من به تازگی در اين باره چيزهائی آموختهام، اجازه خواستم و از درستی و اهميت پيشنهاد او دفاع کردم و اين ادامهای خوب بود.
حالا اينبار نمیخواهم "رپرتاژ" بنويسم، بی آنکه باور خود را که سياست را چون زندگی بايد روايت کرد، کنار گذارده باشم! به اين باور هميشه و در هر حال بايد پايبند ماند؛ دليلاش را هم چند بار گفتهام؛ انفکاک سياست از انسان و زندگی او فاجعهزا است، سياست بايد در خدمت شکوفان ساختن شخصيت انسان و بهتر کردن زندگی آدميان حی و حاضر کوچه و خيابان باشد، نگاه سياست "بويژه" بايد معطوف به "پائينیها" باشد!
ما در راه استقرار دموکراسی در ايران میکوشيم، اما پيروزی يک پيش شرط دارد و آن استقرار دموکراسی در مناسبات خود ماست. مردم میبينند و قضاوت میکنند! اگر آنها ديدند ما در مناسبات خودمان اصول و قواعد دموکراسی را رعايت نمیکنيم و يا بدتر؛ اصول و قواعد دموکراسی را زير پا میگذاريم، اتفاقی که میافتد رويگردانی مردم از ما و پی آمد آن؛ شکست ماست. در چنين صورتی ما از همين امروز شکست خورده آدميانيم! و بهتر است مرحمت فرموده زحمت ديگران نيفزائيم.
دموکراسی آيندهی ايران يک موألفهاش اين است که در آن مخالفت و اعتراض قانونی است؛ در آن شک و سوأل قانونی است؛ حالا میخواهد نسبت به هرکس و هرچيز باشد. میخواهم بگويم در جمع ما هيچ کس نبايد کوچکترين ترديدی داشته باشد که در اين جا که نشستهايم حق سوأل، حق شک و ترديد، حق مخالفت و حق اعتراض دارد.
من اين حرفها را برسبيل خوشآمد نمیگويم؛ از سر پايبندی در کردار به رويکرد انسان شناختی مدرن در فرهنگ سياسی است که "نشست"های ما بايد بيانگر و نمايندهی آن باشد؛ رويکردی که گوهر مدرنيته، يعنی انسان را در مقام فرد پاس میدارد. اين حرفها برآمده از تجربهی زندگی زيستهی ماست؛ ميوهی شيرين درخت شک و انکار است، ثمر طغيان و اعتراض عليه خطاها، انحراف و ناکامیهائی است که داشتهايم، فضيلت برخاسته از معرفت به گمراهی و شکستهای ماست، پارسائی تابيده از تأملهای ماست، بالنده ايست که "سوأل" آنرا در دامن "انديشيدن" پرورده:
٢٢ سال پيش خود را بياد میآورم؛ من "سازمان اکثريت" را در ايدئولوژی و سياست رسمی پذيرفته شدهاش ؛ نمايندگی میکردم. به اصطلاح آنروزها سرسختترين سخنگوی "کهنهانديشان" بودم! نيروی محرکهی "نوانديشی"، گروه بزرگی از اعضاء و کادرهای سازمان بودند، که سه تن از آنان در همين اجلاس حضور دارند که از جمله پرچمداران اعتراض به رهبری بودند. من؛ هم امروز نيز مضمون و محتوای آن چيزی را که "نوانديشی" میناميدند؛ نه درست میشناسم و نه قبول دارم اما- و همهی جان کلام در همين اما است که میخواهم در اينجا هم بگويم- اما اگر امروز، من در جايگاهی هستم که بدان مفتخرم از جمله به يمن اعتراض ديروز همين کادرهاست! وقتی دريافتم جايگزين نفیهای ما کدام ايجاب بايد باشد- و اين تفاوت ايفای مسئوليت در سطح رهبری با فعاليت در سطح کادر است و به همين جهت نيز رهبران عموماً "آدم تأخيرند" و خوشا به سعادت رهبرانی که بهنگام، حقيقت را در يابند- باری وقتی دريافتم کدام ايجاب را بايد جای نفیها نشاند، وظيفهی خود دانستم قدر شناس باشم؛ گفتم و نوشتم؛ من امروز خود را مديون اعضاء و کادرهای سازمان میشناسم که مرا در برابر سوأل قرار دادند، متأسفم که آدم تأخير بودهام، اما قدرشناس آدمم و از باب قدرشناسی، در پيشگاه اعضاء و کادرها بر پا ايستاده و عرض میکنم، آن کس که در تصور انحصار حقيقت پاسخ بر ميز میکوبد، يک کوچهی بنبست است اما آن که سوأل در ميان مینهد، راه میگشايد. من در پاسخهای ديروز خود کوچهی بنبست بودم وشما در سوألهای ديروزتان؛ راهگشايان بوديد.
هر آن کس که در جمع ما سوأل میکند و يا اعتراض دارد بايد حرمت ببيند و مورد احترام باشد. اين طريقی است که ما به مجادلات خود صورت مدنی و دموکراتيک توانيم داد و خواهيم توانست پرسش و پاسخهای خود را رئاليزه و راسيوناليزه کنيم، يعنی به آن صورت واقعگرايانه و عقلائی ببخشيم بجای آن که عصبيت، برانگيختگی و يأس و رويگردانی را در صفوف خود دامن بزنيم و به طرد يکديگر و هژمون خواهی و انحصارطلبی رو آوريم.
ارزش "نشست"های ما در اين است که اين "نشست"ها اجتماع فعالين سياسی است که نسبت به يکديگر دگرانديش به حساب میآيند. در اينجا هم جمهوريخواهانی نشستهاند پایبند به آرمان جمهوری و هم مشروطه خواهانی حضور دارند وفادار به آرمان پادشاهی مشروطه. آنچه که ما را در اين جا، زير يک سقف گرد آورده است، باور ماست به دموکراسی و پايبندی ماست به اين اصل که ميزان رأی ملت است. ما بيش از اين که جمهوری يا پادشاهی مشروطه را خواهان باشيم، خواهان دموکراسی برای ايران هستيم و همين حقيقت؛ محور وفاق و اساس ميثاق ما را تشکيل داده است. پس حراست از وفاق و پايبندی به ميثاق در مناسبات ما هدفمند و متضمن مقصودی است و آن نزديک و نزديکتر شدن به فرهنگ دموکراسی و استقرار دموکراسی در کشور ماست. ما اجتماع خود را تا آنجا پاس میداريم که معطوف و متوجهی اين هدف و مقصود باشد. هدف و مقصودی که آگاهانه و از سر اختيار و در راستای پاسخ به مسئوليت ميهنی و مدنی خود، در مقام انسان شهروند بر گزيدهايم.
بسيار خوب! از "نشست لندن" تا امروز که در اين "نشست مياندوره" گرد آمدهايم، مجادلات و اعتراضاتی به ميان آمده است. من قسماً در اين مجادلات و اعتراضات شرکت داشتهام و سهيم بودهام. راست اين است که شبهاتی در کار آمده است، شبهاتی که اگر در رفع آنها جدی نباشيم، محور وفاق و اساس ميثاق ما را زير سوأل میبرد و موجوديت "نشست"های ما را به مخاطره میاندازد! اين شبهات واقعی و قابل فهم هستند و با اين کمبود تحرک و فقدان ابتکارات ممکن که "کميته همآهنگی" و برپا دارندگان "نشست برلين" و "نشست لندن"، داشتهاند، و من نيز با اندکی فاصله از اين شمار بحساب میآيم؛ ظهور و بروز شبهات طبيعی است و بهيج رو نبايد ما را دستخوش هيجان و کنش و واکنشهای ناسنجيده بکند. خوب است آدم انصاف داشته باشد! وقتی که بعد از گذشت بيش از يک سال هنوز يک مطلب درست و حسابی در بارهی اصول و موازين ناظر بر "منشور برلين" در دست نداريم که مرجع و مأخذی باشد در دست ديگران و حتی خودمان! برای آگاهی از آنچه که ما را به ابتکار اين "نشست"ها مصمم کرد، وقتی همهی ما- بدرجات گوناگون- هنوز قدم اول را درست و حسابی برنداشته، دلمشغول قدم آخر بودهايم! پيداست که برداشتهای عجيب و غريب پيش میآيد و شبهه و شبهات ايجاد میشود. حالا وظيفهی ما اين است در آنی که هستيم خود را چنان وضوح و روشنی ببخشيم که ما را واقع بينتر و ثابت قدمتر بکند در پيشروی به سوی هدفمان. ما به هدفمان وقوف و آگاهی روشنی داريم: هدف ما تشکيل اتحاد آزاديخواهان ايران در يک نهاد ملی است. نهادی که بتواند جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران را نمايندگی کند و جايگزين دموکراتيک و سکولار حکومت دينی را شکل ببخشد. ما طرحی از اهداف، اصول و موازينی که اتحاد آزاديخواهان ايران حول آن شکل تواند يافت ارائه کردهايم و آن منشور "نشست برلين" است که "نشست لندن" نيز بر کليت آن مهر تأئيد گزارده است. اين گامهای ضرور که ما برداشتهايم البته واجد اهميت بزرگ است اما آن چيزی که در امروز ما اهميت حياتی دارد کم و کيف تلاشها و ابتکارها برای رسيدن به اين هدف است. هدف؛ آخر خط و پايان کار است، ما در هدف پايان میيابيم! آن چه که زندگی و زايائی و خلاقيت در آن است، پروسهی رسيدن به هدف است، بسوی هدف رفتن و پيش تر رفتن بسوی هدف است که اهميت زندگی ساز و پيروزی آفرين دارد. دور هدف چرخيدن بی فايده است، روی اين آغاز و پروسهی رفتن و پيش تر رفتن بسوی هدف بايد متمرکز شد و در راهی و به آهنگی بايد رفت که پاهای ما بتواند آن قوت را پيدا کند که ما را به هدف برساند.
٢
به گزارش گروههای کار و اظهار نظرها پيرامون قوت و ضعف آنها که گوش میسپردم؛ محور انتقادها متوجهی فقدان "نقشه راه" و کمبود ابتکار و تحرک برای تقويت کمی و کيفی "همبستگی ملی" بود. اين انتقادها در من اين تصور را قوت بخشيد که ما ايرانيان برای نخستين بار داريم تاريخ خود را خودمان میآفرينيم!
اکنون نگاه ما از سکوی تاريخ به سياست واقعگرا و عقلانی شده است. در "اپوزسيون" آهسته آهسته اين انديشه راه میگشايد که نگاه تاريخی به ايران بايد معطوف به تحقق عام و تام پروژهی ناتمام، زمينگير و زمين خوردهی مشروطيت باشد. طی يک سده که از انقلاب مشروطيت میگذرد؛ جامعهی ما به چنان تراکمی از کميتها و کيفيتها دست يافته، که میتواند به اساس مشروطيت دست بيابد؛ منظورم تأسيس دولت/ملت است. برون رفت از بحرانی که جمهوری اسلامی جامعهی ما را در آن فروبرده؛ بحرانی که سراپای جامعه ما را با تباهی و انحطاط آکنده و هستی ملی ما را به مخاطره افکنده؛ تنها با تأسيس دولت/ملت امکان پذير خواهد بود! بستری که اين آماج را میپرورد، همبستگی ملی در امروز و اکنون ماست، از اينرو "نشست"های ما که جلوهای از همبستگی ملی ايرانيان را عرضه میدارد، همآواز و همآهنگ بودن ما را با ضرورت پيشرفت تاريخ نشان میدهد. اما چه چيزی موجد و مشوق اين همآوازی و همآهنگی يا به بيان بهتر سازگاری است؟ بنظر من داشتن پاسخ صحيح برای اين سوأل واجد اهميت بزرگ است؛ موجد و محرک اين سازگاری بازيافت انسان ايرانی خود راست در مقام شهروند: انسان مختار و آزاد که قدرت تميز و تشخيص دارد و از فضيلت انتخاب بر خوردار است! از اينجا دو نتيجهی مهم استنتاج میشود: تاريخ آينده ايران را مجموعهی نيروهائی میسازند که به دموکراسی باور دارند، پس تکيهی ما به اين نيروها بايد باشد و مهمترين شاخص نيز در شناسائی اين نيروها کم و کيف رابطهایست که آنها با جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران بر قرار میکنند. بايد تشخيص داد؛ چه کسانی خود را موألفهای از اين جنبش میشناسند و در راه همبستگی ملی میکوشند و چه کسانی در تعلق خاطر به حکومت دينی بسر میبرند و همهی هم و غم-شان جلوگيری از تشکيل همبستگی ملی و کمک به پايداری و تداوم جمهوری اسلامی در ايران است.
نتيجهی دوم؛ اهميت استوار کردن سياست بر محور شهروندی است. ما ملزم هستيم به تمام مسائل از منظر شهروندی پاسخ بگوئيم؛ حال میخواهد اين مسائل، مسائل مبتلابهی "نشست"های ما باشد، يا مسائلی باشند که در مقياس کشوری، منطقهای و يا جهانی مطرحاند.
در سابق خود که اکنون از من دور و دورتر رفته است، چنين میپنداشتم پيروزی به کسانی تعلق دارد که از حقانيت و سازگاری تاريخی بر خوردارند. اين که آن کسان را چه کسانی میشناختم و درکام از تاريخ و حقانيت و سازگاری تاريخی چه بود، بسيار گفته و نوشتهام، در اينجا تنها کافی است خاطر نشان کنم که من در امروز خود، بکلی جور ديگری میانديشم. در تأمل به مقولههائی از اين قبيل امروز میخواهم اين نتيجه را بدست دهم که حتی در صورت داشتن يک درک و تعريف درست از سمت و سوی تاريخ و سازگار بودن با ضرورت پيشرفت تاريخ، الزاماً نمیتوان به پيروزی دست يافت! تاريخ بشريت خاطرهی شکستهائی را ثبت کرده است که صاحبان آنها از حقانيت تاريخی برخوردار بودند و نيز پيروزیهای فراوانی در تاريخ ثبت است که پيروزمندان آن از جملهی نيروهای ضدتاريخ و ناسازگار با ضرورت پيشروی تاريخ به حساب میآيند! برای پيروزی فقط کافی نيست که ما به حقانيت و سازگاری خود با ضرورت تاريخ و سمت و سوی پيشروی آن باور درستی داشته باشيم، پيروزی در نبرد سياسی- هر نبردی- شرايط و الزاماتی دارد.
اين يک بحث مفصل و طولانی است و من در اينجا میکوشم مدخلی برای اين بحث فراهم آورم و تلاشام اين خواهد بود اگر توانستم روی مسائلی که مسائل امروز ماست پرتوی روشنی بياندازم.
"شاپور بختيار" در موضع تاريخی درستی بود اما شکست خورد و امروز همهی بزرگی و فضيلت او در شکست اوست! "خمينی" به لحاظ تاريخی حقانيت نداشت اما پيروز شد و امروز همهی شناعت، و بیمقداری او در پيروزی اوست. از "بختيار" میتوان و بايد فضيلت آموخت؛ فضيلت استوار ماندن در دفاع از حقيقت تاريخ. آن جا که منازعهی مشروعه با مشروطه در ميان است و در امروز ما که اين منازعه قسماً در صورتهای نوپديد و نو ظهور جريان دارد، میتوان و بايد از "بحتيار" آموخت و شجاع و استوار در سمت مشروطه – مدرنيته - باقی ماند. اما از خمينی...!؟ شناعت خمينی در نزاع و مقابلهی او با ضرورت پيشروی تاريخ عبرت آموز است، اما بايد فهميد که رهبری پيروزمندانهی اين منازعه از سوی او حاوی بصيرتهائی بوده که "نشست"های ما اگر طالب پيروزی است لازم است از او بياموزد!
من خمينی را از مخوفترين شخصيتهای تاريخ ايران میشناسم. او دست به جنايات بزرگ زد و از خون جوانان اين کشور، از خون آگاهترين زنان و مردان ايران وضو ساخت! اما من میخواهم بدانم؛ موقع سنجیهای خمينی که گام به گام، اما هميشه و پيوسته در راه بیاعتبار کردن حکومت شاه اهتمام ورزيد و بعد از فروپاشی نظام "شاه"، سنجيده و با فراست اما شنيع و پيمانشکن متحدان خود را، که چشم و زبان و دست و پای او بودند در پيروزی انقلاب اسلامی، يک به يک از سر راه کنار زد و از قدرت روفت از کجا میآمده؟ میخواهم بدانم استحکام نظر و قاطعيت او در عمل که مصمم و بیتزلزل ايران را زير يوغ حکومت اسلامی کشاند، تا کجايش محصول درايت و هنر رهبری سياسی بوده؟ من نمیپذيرم که تنها و تنها با سالوس و ريای آخوندی، نيرنگ و خدعه و دروغ و معجزهی "تقيه" و "امدادهای غيبی" اين همه راه پيموده آمده است؟ کسانی که ميراثدار و ميراثخوار خمينی هستند، آن کسان که جرئت فاصله گرفتن از خمينی، جرئت ديدن و شناختن خود در ذلت پيروی از خمينی را ندارند، کسانی که هنوز جرئت گسستن از او و ميراث شوم او را ندارند، اين حرفها را میزنند! من میخواهم بفهمم خمينی از کجا دانست پيش شرط برپا داشتن حکومت اسلامی در ايران، يعنی در واقعيت و عمل، برپا داشتن آن در ذهنيت و نظر است، پس در آن سالهای هجرت و فترت و خاموشی، نشست و کتاب حکومت اسلامی – ولايت فقيه- را نوشت؟ اگر ما میخواهيم بر حکومت ساخته و بر پاداشتهی خمينی پيروز شويم، حتماً بايد به اين سوألها، بطور منطقی و علمی بيانديشيم و پاسخ صحيح آنها را در اختيار داشته باشيم. من اسم اين را میگذارم شجاعت آموختن از خمينی – شناخت - بمنظور چيرگی يافتن بر او! من با کسانی که همهی برآمد خمينيسم را در جامعه شناسی آن خلاصه میکنند موافق نيستم، اين برائت خمينی است در حاليکه انسان قوهی تعقل و توان تميز و تشخيص و انتخاب دارد و درست به همين دلايل در برابر آنچه که انديشيده، گفته، انتخاب کرده و بر اين مبنا دست به عمل زده مسئول و پاسخگو است! انسان چون انسان است مسئول است والا اگر آدميت آدمی فقط با شرايط و اوضاع و احوال بود، جائی برای سوأل از او نمیماند و نيازی هم به پاسخگو شناختن کسی نتوانست بود!
بنظر من خمينی بصيرت شناخت الزامات پيروزی در مبارزه سياسی را داشت؛ میدانست شرط پيروزی، داشتن کادرهای مجهز به تئوری و نظريه – گفتمان – است. هم او بود که به پيروان خود شکيبائی و بردباری در مبارزه را میآموخت؛ از آموزههای مشهور اوست که: نبايد فکر کنيم که در عمر خود شاهد پيروزی خواهيم بود؛ فرزندان فرزندان فرزندان فرزندان فرزندان ما حکومت اسلامی را شاهد خواهند بود! و نيز میآموخت: از اولای مسائل، مردم را با خود داشتن است! بايد مدام شيوههای تبليغ و کم و کيف ارتباط خود با مردم را تازه کنيد و شيوههای تازهی تبليغ و راههای جديد ارتباط با مردم را پيدا کنيد و بکار بنديد!
حالا از خمينی فاصله بگيريم و به خود و به "اپوزسيون" ايران نگاه کنيم؛ همين "اپوزسيون" که ما موألفهای نوپديد از آنيم، هنوز يک پايش توی دمکراسی دينی و يک پايش توی دموکراسی ملی، مشارکتی، خلقی، سوسياليستی و نظاير آن است! برخیها را هم که آدم از آنها انتظار دارد، خوب که نگاه میکنی میبينی دموکراسیشان وحدانی، قبيلهای و آمرانه است! پس "اپوزسيون" در "اکثريت" خود، برای دموکراسی که همين "اکثريت" میپذيرد در راه جايگزين کردن آن با جمهوری اسلامی میکوشد؛ نظريه ندارد!
سوسيال دموکراتها دموکراسی سياسی را برپايه اصول و موازين "مکتب آزادی"؛ يعنی ليبرال دموکراسی میفهمند. بدون چنين فهمی سوسيال دمکراسی در کار نخواهد بود. ليبرال دموکراسی نسبت به سوسيال دموکراسی دارای تقدم تاريخی است و سوسيال دموکراسی با نقد آن پديدار شده است، ليکن اين نقد در فضای مهآلود ناشی از مفاهيم تجريدی صورت نگرفته بلکه در بستر تکامل تاريخی جامعهی صنعتی سرمايهداری و در کوران مبارزات اقشار و طبقات همان جوامع برای دموکراسی بيشتر، زندگی بهتر، عدالت و پيشرفت و ترقی عالیتر منجر به تشکيل سوسيال دموکراسی شده است. در مطالعهی اين سير و تاريخ، حقيقتی آشکار میشود که ما امروز بايد خود را به آن حقيقت مجهز بسازيم. آن حقيقت چيست؟ در تاريخ دموکراسی، حقيقت عبارت از اين است که نهادينه شدن دموکراسی در هرکجای اين جهان دستاورد همفکری، همگامی ، توافق و وفاق سوسيال دموکراتها و ليبرال دموکراتها بوده است. الهام بخش ما در برپا داشتن "نشست برلين" و "نشست لندن" همين حقيقت بوده است و ما با سری افراشته بايد به همگان نشان دهيم و اعلام داريم که نمونه ای از توافق و وفاق ميان سوسيال دموکراتها و ليبرال دموکراتهای ايران ؛ برای استقرار و نهادينه کردن دموکراسی در ميهن خود هستيم.
شناسائی واقعيتهای سياسی امروز ايران در پرتوی آگاهی به حقيقت تاريخ دموکراسیهای جهان، و توفيق نسبی ما در کار بست آن در عمل، به ما امکان داده است تا گامهای مطمئنی در راه تدوين "نظريه دموکراسی" برای ايران به پيش برداريم. به موجب اين نظريه؛ دموکراسی در آيندهی ايران در دو شکل امکان ظهور پيدا میکند: جمهوری يا پادشاهی مشروطه. عامل تعيين کننده رأی ملت ايران است در يک همه پرسی – رفراندم- دموکراتيک و آزاد. از اين رو مقدمترين وظيفهای که با هدف رفع حکومت دينی و استقرار دموکراسی در کشور؛ برای "اپوزسيون" ايران میشناسيم؛ شکل بخشيدن به همبستگی ملی و توافق ميان آزاديخواهان جمهوريخواه و مشروطه طلب حول محورهای مشترک است – گفتمان بدون هژمونی - که "منشور برلين" کوشيد يک صورت بيان سنجيده و دموکراتيک از آن بدست دهد.
ادامه دارد...