iran-emrooz.net | Tue, 28.11.2006, 23:20
دکتر مصباحزاده: آبروی بورژوازی ایران
جواد طالعی
|
چهارشبه ٨ آذر ١٣٨٥
ریزنقش و آراسته و نظر باز، دقیق، سخت کوش و سخاوتمند، و از همه مهمتر، تحولطلب بود.
درباره او چیزی را نقل میکردند که افسانه مینمود. میگفتند: وقتی میخواست روزنامهاش را راه بیاندازد، به صاحب دفتر کوچکی در سرچشمه تهران مراجعه کرد و خواست که آن دفتر را اجاره کند. صاحب ملک پرسید: با کدام سرمایه میخواهید روزنامه راه بیاندازید؟ قلمی از جیبش بیرون آورد، جلوی دماغ صاحب خانه گرفت و گفت: با این!
چنین افسانهای را هرگز باور نکردم. میشنیدم که از یک خاندان صاحب مکنت بندرعباسی است. پس، وقتی میخواست روزنامهاش را در بیاورد، حتما چیزی بیشتر از یک قلم داشت. اما، کردارش را که زیر ذره بین میگذاشتی، میدیدی که سرمایه اصلی و عشق اصلیاش همان قلم است. این را وقتی فهمیدم که مرا به دفترش خواند تا بگوید بیشتر گزارشهائی را که در جریان سفرهایم از گوشه و کنار ایران مینویسم میخواند. مرا احضار کرده بود تا شور کار بیشتری در من بیانگیزد و چنین کرد وقتی گفت: "هر وقت به سفری میروی و گزارشهایت چاپ میشود، تیراژ کیهان در آن منطقه ٥٠ تا ١٠٠ درصد بیشتر میشود".
به پاداش این خدمت، دست مرا باز گذاشته بود که هروقت میل سفر میکنم، خودم به خودم ماموریت بدهم. هزینه سفرم، بی چک و چانه، در آستانه سفر پرداخت میشد. رسم این بود که میبایست در بازگشت صورتحساب هزینههایت را به حسابداری میدادی. اما چنین چیزی هرگز از من خواسته نشد.
او، پاداش دادن را دوست میداشت. هرجائی به شکلی و به گونهای:
در یک کوچه بن بست، در حوالی برق آلستوم، چند خانه کوچک برای اولین گروه کارگرانش ساخته بود. این را وقتی فهمیدم که در راه سفر به شمال، صادق ثمودی خبرنگار عکاس از من خواست برای برداشتن چیزی به آنجا برویم. و او بود که خانهها را نشان داد و گفت: اینها را مصباح زاده برای بچهها ساخته است.
وقتی سنگ بنای بیش از ١٢٠ آپارتمان در کوی نویسندگان و خبرنگاران تهران گذاشته میشد، اعلام کرد که "اعضای خانواده کیهان" میتوانند پیش قسط آپارتمانهایشان را بدون بهره از صندوق کیهان دریافت کنند. و تا زمان تکميل آپارتمانها، آن را در اقساطی متناسب با درآمدشان باز بپردازند.
وقتی هاتفیها، گورانها، گلسرخیها، اسدیها، خدائیها، راجیها، نیکبختها و.... به زندان افتادند، حقوق و مزایاشان، تا هرزمانی که ساواک گریبانش را نگرفت، به خانوادههاشان پرداخت شد. کیهان مصباحزاده، همواره دست کم یکی دو زندانی سیاسی داشت. نقل میکردند که یکبار شاه در مراسم رسمی به او گفته بود: روزنامهات را کردهای لانه زنبور! و شاه راست گفته بود. بخش قابل توجهی از اعضای تحریریه کیهان و کارگران آن را، برو بچههای چپ تشکیل میدادند. از کودتای ٢٨ مرداد، تا انقلاب بهمن.
اصطلاح "خانواده کیهان" را دوست داشت و کاری کرده بود که هرکه پایش به کیهان باز میشد، این ترکیب را دوست میداشت. و من، هنوز که هنوز است، سی سال پس از جدائی، باز هم خودم را عضو خانواده کیهان میدانم. کیهان مصباحزاده آقا. نه کیهان شریعتمداری مخبط!
مدرن بود و همه چیز را در مدرنترین وجهش دوست داشت. کیهان را، رقیب الاهرام میخواست در خاورمیانه. خانواده کیهان را به بیش از هزار و هفتصد نفر رسانده بود. هسته اصلی سه سندیکای صنفی جامعه مطبوعات ایران، یعنی "سندیکای نویسندگان و خبرنگاران"، "سندیکای کارکنان اداری وسایل ارتباط جمعی" و "سندیکای کارگران صنعت چاپ"، در لانه زنبور او شکل گرفته و در دیگر رسانهها ریشه دوانده بود. در سال ١٣٥٦ از نخستین کارفرمایانی بود که امضای خود را پای قرارداد طبقه بندی مشاغل مطبوعاتی نهادند. بر اساس این قرارداد، حقوقها بعضا باید تا دویست درصد بالا میرفت. اما او آن را امضا کرد. دوست نداشت در برابر سندیکا بایستد. به خودش اعتماد داشت. میدانست که بیش از ١٧٠٠ عضو خانوادهاش، او و کیهانش را آنقدر دوست دارند که هرچه بگیرند، دو برابر آن تولید خواهند کرد. از سردبیر گرفته تا خبرنگار ساده، از حروف چین گرفته تا چاپگر، از ویزیتور آگهی گرفته تا کارمند حسابداری. چیزی به اسم دزدی از کار، اصلا معنی نداشت. خیلی از بچههای کیهان را، باید ساعتها پس از پایان ساعت کار رسمیشان، با دگنک به خانه میفرستادی. کیهان را، از خانهشان بیشتر دوست داشتند. با کارشان عشق میکردند. صمیمی بودند، دعوا نداشتند، برای پیشرفت نیازی نداشتند سد راه همکاران دیگرشان شوند، هرکه توان و صلاحیت داشت، پیش میرفت. من خود در تابستان ١٣٥٠ خورشیدی به استخدام کیهان در آمدم. با ماهی هفتصد تومان حقوق. در تابستان ١٣٥٦ حقوق و مزایای ماهانهام به یازده هزار تومان رسیده بود. وقتی عضو خانواده کیهان میشدی، شبحی نامرئی در هوا میگفت: این گوی و این هم میدان. مرد میدان باش و بتاز. کسی به تو حسادت نمیورزد. کسی سنگ سر راهت نمیاندازد. همه دستت را میگیرند. یک مقاله یا گزارش خوب که مینوشتی، اولین تشویقها را، پیش از آن که در بیرون خوانده شده باشد، از پیش کسوتان خودت میگرفتی. دکتر مصطفی مصباحزاده، با زندگی خودش، به همه یاد داده بود که هیچکس جای هیچکس را تنگ نخواهد کرد.
مدیر قوی، همکاران قوی را دور و بر خودش جمع میکند. مدیر ضعیف، از همکار قوی میترسد و این ترس را به همه زیر دستانش منتقل میکند. مصباحزاده قوی بود. پس همکارانش هم قوی بودند. بهترین روزنامهنگاران ایران، در هفتاد سال گذشته از مکتب کیهان بیرون آمدند. بله، به جرات میگویم مکتب کیهان. در این مکتب، پاکیزه نوشتن، اصل بود، نه نام.
و برای این که فن پاکیزه نوشتن را بیاموزیم، دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی را ایجاد کرد. و پس از آن بود که در عرصه روزنامهنگاری ایران، علم به استعداد افزوده شد و کار به جائی رسید که زبان کیهان، اگر ترجمه میشد، همان زبان معتبرترین روزنامههای غربی بود.
گفتم که مدرن بود و همه چیز را مدرن میخواست. هر سفرش به غرب ارمغان تازهای داشت برای خانواده مطبوعات و صنعت چاپ. او، کسی بود که حروف چینی سربی را به لاینوترون تبدیل کرد. مدرنیزاسیون، در همه جای دنیا، نوترین تکنولوژی را جایگزین نیروی کار انسانی میکند و زمینه ساز بیکاریهای گسترده میشود. اما لاینوترونی که مصباح زاده آورد، دست کم تا آنجا که من میتوانستم خبردار شوم، سبب قطع نان هیچکس نشد. از میان دهها حروف چین کیهان، آنها که هنوز جوان بودند و سالها در پیش رو داشتند، آموزش یافتند و یا نشستند پای کامپیوتر یا جذب بخشهای دیگر شدند. چند نفری هم دیگر به سالهای آستانه بازنشستگی رسیده بودند، چنان خوب بازخرید شدند که توانستند هرکدام چاپخانه کوچکی راه بیاندازند. یعنی وضع مالیشان حتی بهتر شد.
مصباحزاده، ثروتش سر به آسمان میزد، اما انسان بود. مصباحزاده، پس از پشت سر نهادن فرار رضاشاه و جنبش ملی شدن نفت و کودتای ٢٨ مرداد و آشوب ١٥ خرداد، به یک بورژوا لیبرال استخواندار تبدیل شده بود. اما میهن و روزنامه و روزنامهنگاران و حروفچینان و چاپگران و کارمندان و رانندگان و روزنامه فروشانش را دوست داشت.
سالهای آستانه انقلاب بود. در فرهنگ مسلط، بورژوا فحش بود. در جمع کوچکی از دوستان چپ، کسی به بورژوازی فحش داد. گفتم: اگر مظهر بورژوازی انسانهائی مثل مصباح زاده باشند، من آرزو میکنم که روزی حکومت بورژوازی را در میهنم تجربه کنم.
بله. مصباح زاده، آبروی بورژوازیی نوپای ایران بود.
و من در فقدان او با فرزندانش ایرج و پرویز مصباحزاده و خانواده مطبوعات ایران همدردم.