چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳ -
Wednesday 27 November 2024
|
ايران امروز |
«پنجاه و هفتی یک شخص نیست! یک اندیشه است که حتی در قالب زمانی هم نمیگنجد. اندیشهای اقتدارگرا، ایرانستیز و منفعت طلب! در عینحال که عملکرد خود را هم “مقدس و رهایی بخش” میداند»(سعید قاسمینژاد)
«این اصطلاح پنجاه و هفتیها هم این روزها دستاویزی شده برای سلطنتطلبان و شرکا که چون زورشان به زورمندان حاکم نمیرسد، یقهی پنجاه و هفتیها را بگیرند و همهی کاسه کوزهها را بر سرشان بشکنند. آنها این واژه را به طورکلی برای “همهی” شرکتکنندگان در انقلاب ۵۷ (البته بهجز خودشان که در برابر آن و مردم قرار داشتند) به کار میبرند؛ بیهیچ تفکیک زمانی، محتوایی و سیاسی!»(کیقباد یزدانی)
آیا بهراستی اینگونه است؟ آیا اصطلاح «پنجاه و هفتی» ابداع شده تا همه شرکتکنندگان در «انقلاب ۵۷» را تخطه کند؟
توضیحات «سعید قاسمینژاد» چنین برداشتی را رد میکند، ولی از سوی دیگر کم نیست مواردی که «پنجاه و هفتی» در بحثهای خیابانی و محفلی آنطور که نویسنده این مطلب، کیقباد یزدانی، ذکر کرده بهکار برده میشود که البته کاربردی نادرست است، یعنی اگر «پنجاه و هفتی» به همه کسانی اطلاق شود که به نحوی و تا مرحلهای نسبت به فاجعه ۵۷ حسننظر داشته یا در آن شرکت کردهاند، صرفنظر از دیدگاه کنونی آنها، آنگاه باید از کارگران صنایع نفت تا مبارزی چون «منوچهر بختیاری»، پدر زندهیاد پویا بختیاری، را به صلابه کشید. یعنی کسانی که در سمت درست تاریخ ایستادهاند و بسیار بیش از پارهای از هواداران «سامانه پادشاهی» نظیر سعید سکویی، دیروز و امروز هزینه دادهاند و مورد احترام مردم ایران هستند، و بدون شک شلیک به آنها جز شلیک به پای جنبش نیست.
بیاییم اندکی همهجانبهتر ودقیقتر بنگریم، چرا که پیش از آنکه به فاز دوم انقلابمان پا نهیم، میبایست پارهای از مفاهیم و مرزها برایمان روشن تر شوند.
گفتمان چیست؟
گفتمان(۱)، به معنای گفتوگو نیست، بلکه یک نحوه تفکر و نگرش در علوم یا مسائل اجتماعی، به دنیا و پدیدهها است، به عنوان مثال در قرون وسطی در محافل علما و همچنین توده مردم، تفکر «زمینمحور» حاکم بود. این گفتمان با آغاز رنسانس جای خود را به گفتمان اومانیستی(انسانمحور) داد.
نبرد گفتمانها(جنگ روایتها)
«ما خواهان رفتن به سوی نظامی بر مبنای جدایی دین از حکومت و تضمین کننده عدالت اجتماعی هستیم، و رهرو جنبشی خشونت پرهیزیم.»(دکتر حمید قرهحسنلو از زندان)
این سخنان شجاعانه به سادگی گفتمان انقلاب مهسا را منعکس میکند. در ۵۷ نیز چند گفتمان عرضه شد که از آن میان یکی غلبه یافت(به عنوان نمونه دکتر بختیار «گفتمان سوسیالدموکراسی» و خمینی گفتمان اسلام سیاسی را عرضه کردند). تا اینجا چندان جای منازعه نیست. اما نکتهای که مورد تاکید است آنست که، آنچه خمینی به عنوان «اسلام سیاسی» مطرح کرد در پارهای نقاط با روایت دیگر گروههای شرکت کننده در فاجعه ۵۷ همپوشانی غریبی داشت و این خود یکی از دلایل تثبیت او بر اریکه قدرت بود.
روشن است که گفتمان هواداران پادشاهی مشروطه و سوسیالدموکراسی شاهپور بختیار از سویی و گفتمان خمینی از سوی دیگر کاملا به دو دیدگاه از بنیاد متفاوت تعلق داشتند اما در اردوگاه براندازان علیرغم تفاوتهای زیاد، که پس از چند ماه به رویارویی آنها با هواداران خمینی منجر گشت، وجوه اشتراکی وجود داشت که از آنها میتوان به عنوان «گفتمان ۵۷» یاد کرد:
۱. دشمنی پایانناپذیر با «غرب» و بهویژه دولت امریکا: تقابل با امریکا، غرب و «پهلوی» را میتوان مهمترین سنگ وحدت اپوزیسیون ۵۷ نامید.
۲. ضدیت کور با پهلوی: متاسفانه بخش بزرگی از اپوزیسیون ۵۷ قادر به دیدن پیشرفتهای صنعتی و اجتماعی ایران در این دوره نبودند و آنها که به آن اذعان داشتند، مدعی بودند که کشور توانی به مراتب بیش از این دارد و «پهلویها» تنها بخش کوچکی از آن را به منصه ظهور رساندهاند.
۳. مخالفت رادیکال با اقتصاد سرمایهداری و مطرح کردن مدلهای ورشکسته به عنوان آلترناتیو: همچون راه رشد غیرسرمایهداری حزب توده ایران و یا اقتصاد توحیدی بنیصدر.
۴. مخالفت پنهان و آشکار یا بیتوجهی به دموکراسی: در اردوی «پنجاه و هفتی» اگر هم از دمکراسی سخنی به میان میآمد صرفا ابزاری و تا رسیدن آنها به قدرت منظور بود و هست،.به عنوان نمونه خمینی که حتی در پستوی ذهنش دموکراسی جایی نداشت، حداقل در دوره اقامتش در پاریس به حکومت پهلوی به دلیل عدم رعایت دموکراسی حمله میکرد.
۵. نفی بسیاری از دستاوردهای مدرنیته تحت عنوان «غرب زدگی».
۶. ایدئولوژیگرایی: اکثریت شرکتکنندگان در فاجعه ۵۷ به یک ایدئولژی، عمدتا «اسلام سیاسی» و یا مارکسیسم، معتقد بودند و در فعالیتهای سیاسی اجتماعی خود از آن الهام میگرفتتند، حتی گاه شاهد بودیم که بازجوها در زندان سعی میکردند سیاست و رفتار خود را بر مبنای «اسلام سیاسی» تبیین کنند.
۷. تجلیل از «انقلاب بهمن»: متاسفانه پس از گذشت ۴۵ سال از فاجعه ۵۷ و در حالیکه به جرئت میتوان گفت که این رویداد، آواری از فلاکتها را بر ملت ما و دیگر ملل خاورمیانه نازل کرد، هنوز پارهای از شرککنندگان در این فاجعه از انقلاب شکوهمند بهمن سخن میگویند.
جایگزینی گفتمان کهنه با اندیشه نو بخشی از تحول اجتماعی و پروسه انقلاب است
«حملات هنجارشکنانه خروشچف به استالین در کنگره بیست حزب کمونیست، خردمندانه نبود و عواقب بدی برای اردوگاه سوسیالیسم داشت. چنانکه من فکر میکنم «شورش مجارستان» و «بهار پراگ» تحت تاثیر اظهارات خروشچف در کنگره بیست بوقوع پیوستند.» (گفتگوی احسان طبری در دفتر مرکزی حزب توده ایران، در پاییز ۱۳۵۸)
بدون شک هر نبرد اجنماعی، از جمله نبرد کنونی مابین مدرنیته و واپسگرایی در میهن ما، نبردی است چندوجهی که یکی از وجوه آن نبرد گفتمانهاست. در نبرد گفتمانها برنده کسی است که بتواند اکثریت جامعه را متقاعد کند که در سمت درست تاریخ ایستاده است.
از این رو پیروزی در نبرد اجتماعی(انقلاب، جنبش اجتماعی) بدون پیروزی در نبرد روایتها ممکن نیست، و آنچه احسان طبری خواستار آنست یعنی نپرداختن عمیق و آشکار به «استالینیسم» و افشانکردن جنایات آن، نحوه کار دستگاه دولتی و بهویژه شیوه کار پلیس مخفی و مهمتر از همه نحوه نگرش این گفتمان به انسانها، دقیقا آن چیزی است که میتوان از آن به عنوان علت مرگ پروسه رفرم و جلوگیری از زایش یک گفتمان جدید در اتحاد شوروی یاد کرد.
به سخن دیگر طبری تلویحا از تقسیم جامعه به «خودی» و «غیر خودی» و اصلاح امور بدون آنکه «غیرخودی»ها، بخوانید مردم، در جریان جزییات آن قرار گیرند، دفاع میکند.
اما تجربه اتحاد شوروی نشان داد، اصلاحاتی که پس از کنگره بیستم از سال ۱۹۵۶ شروع شدند فقط تا زمانی ادامه یافتند که مسایل و مشکلات نسبتا علنی در مطبوعات منعکس شده و کتابهای پارهای از دگراندیشان چون «سولژنیتسین» به عنوان کتاب درسی در دبیرستان و دانشگاه تدریس و مورد بحث قرار میگرفتند. اما با بسته شدن فضای اندک باز شده، بهویژه پس از ۱۹۶۸، اصلاحات نیم بند متوقف شد، انبوه مسایل زیر فرش جارو شدند، و گاه سیاست «چسب زخم» بکار گرفته شد. اما آنگاه که در دوره یلتسین و پوتین «جعبه پاندورا روسیه» باز شد، ترکتازی باندهای تبهکار فعالمایشاء، قتلهای سیستماتیک دگراندیشان و روزنامهنگاران، تسلط دستگاههای امنیتی بر حیات سیاسی فرهنگی جامعه و صنایع عقبمانده، نشان داد که بدون «استالینزدایی» عمیق و جدی زایش روسیه مدرن و آزاد ممکن نیست.
مورد دیگری که در این رابطه میتوان به تجربه آن توجه کرد، «آلمان غربی» پس از جنگ دوم است:
در آلمان غربی پس از جنگ جهانی دوم در ابتدا یک «نازیزدایی» رسمی و نیمهکاره صورت گرفت، که دادگاه نورنبرگ یکی از مظاهر آن بود(ممنوع شدن حزب نازی، اخراج نازیها از پارهای از مقامات حساس، تغیییر قوانین ضد یهود، تغییر نام پارهای از خیابانها و غیره). اما پس از آنهم نفوذ نازیها در سیستم قضایی و دستگاه امنیتی آلمان بسیار بالا بود و حساسیت در جهت اخراج نازیها از مقامات حساس کشور هم به تدریج فروکش کرد. چنانکه «کورت کسینگر» از اعضا سابق حزب نازی در فاصله ۱۹۶۶ - ۱۹۶۹ به نخست وزیری آلمان غربی برگزیده شد. در رادیو تلویزیون و مطبوعات رسمی و حتی درگردهمایی غیر رسمی هم ظاهرا کسی مایل نبود درباره دو دهه تسلط نازیها صحبت کند.
اما این نسل جوان بعد از جنگ بود که بیست سال بعد از پایان جنگ در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی به اینکار به نحوی همه جانبه دست زد و جامعه را با این سوال روبرو کرد: در دهه ۳۰ و ۴۰ در این کشور چه به وقوع پیوست؟ پدر و مادر شما و خانوادههایتان در آن چه نقشی داشتید؟ چرا همه میگویند ما نبودیم؟
از آن پس تا به امروز پروسهای بدون وقفه در تمام عرصهها از قضا، تاریخ، جامعهشناسی تا سینما و تاتر در آلمان ادامه یافته، دانش آموزان و دانش جویان آلمانی منظما به اردوگاهها سابق کار اجباری برده میشوند، عدهای از بازماندگان اردوگاه به مدارس میآیند و از آنچه بر آنها گذشته میگویند.
البته این به معنای ان نیست که نازیسم و نئونازیسم در آلمان ریشه کن شدهاند، البته نه، ولی کافی است روحیات و گرایشات سیاسی در غرب و شرق آلمان (که این پروسه را طی نکرده) را با هم مقایسه کنیم.
از همین روست که گذار از «گفتمان ۵۷» به «گفتمان زن، زندگی و آزادی» بدون یک نبرد بیامان فرهنگی و روشنگری ممکن نیست، که البته پیشبرد این نبرد هم باید در چارچوب انقلاب مهسا صورت پذیرد و نباید به تفرقه دامن زند. بهعلاوه نیروهایی که وحدت دیدگاه ندارند، اگر به گذار از جمهوری اسلامی و بر پایی نظامی دموکراتیک و سکولار معتقدند، میتوانند در موارد مشخص «عملا» با هم همکاری کنند.
——————————————————-
1-Paradigm ( „Weltanschauung“)
■ آقای هدایی شما شور بختانه یک بعد حکومت شاه را که پیشرفت اقتصادی و اجتماعی نسبی کشور بود در نظر می گیرد اما فراموش می کنید که استبداد پادشاهی تار و پود جامعه ایرانی را در سکوت گورستانی فرو برده بود و در حالی که رهبران جبهه، نهضت آزادی و بسیاری از چپ ها در زندان بسر می بردند، روحانیون مارکسیسم ستیز همچون خامنه ای و روشنفکرانی همچون شریعتی آزادانه برای خمینی پیاده نظام تربیت می کردند. بنابراین به باور من برقم تبلیغات مخرب پادشاهی خواهان افراطی که انقلاب را حاصل رویکرد ” پنجاه هفتی ها” به شمار می آورند، شخص شاه در ایجاد زمینه های انقلاب ۵۷ نقش تعیین کننده ای ایفا کرد. با توجه به این نکته برکناری شاه کار اشتباهی نبود بلکه آلترناتیو اشتباه بود. اگر انقلابیون از جمله خود ما روشنفکران، جبهه ملی و دیگر احزاب سیاسی غیر بنیادگرا از دکتر بختیار پشتیبانی می کردیم، ( هرچند آمدنش دیر هنگام و در زمان فرار شاه از کشور صورت گرفت) شاید می توانست افق سیاسی دیگری را برای کشور نوید دهد.
با سپاس شهرام
■ مقایسه تجارب شوروی پسا سوسیالیسم و آلمان پسا نازی بسیار بجاست. فضای باز آلمان در سال های ۶۰ و ۷۰ به جامعه اجازه داد با نازیسم برخورد اصولی و قاطع شود. در حالیکه در دوران پس از جنگ دوم، استالین زدایی فقط بهانه ای ناکافی برای چسبیدن به لنینیسم عقب افتاده اوائل قرن بیست بود. روسیه هیچ گاه تحت شرایط خفقان نتوانست خود را از شر بلشویسم خشن و بی اعتنا به آزادی های فردی و اجتمایی برهاند.
فکت مربوط به طبری نیز قابل ارزیابی برای هویت شناسی نسل ۵۷ است. اندیشه خودکامه اکثر کسانی که ذوب سوسیالیسم روسی بودند (از جمله عبارت طبری در بالا) ذهنیت قالب روشنفکران چپ ۵۷ بود که خود نیز قربانی همان شیوه فکری شدند. چه بسا که نسل جوان امروز که با انزجار به نسل ۵۷ مینگرد نیز از تداوم نسبی بازماندگان ان ذهنیت که هنوز برای ملا ها رکاب میگیرد به خوبی مطلع باشد.
مهرداد
■ واژهٔ «گفتمان» به عنوان برابرنهادهٔ واژهٔ discourse، توسط داریوش آشوری برساخته شده است. وی برای نخستین بار این همسنگ را در مقالهٔ «نظریهٔ غربزدگی و بحران تفکر در ایران» در نشریهٔ ایراننامه به کار برد و به جامعهٔ فرهنگی پارسیگو شناساند (منبع: ویکیپدیای فارسی، ذیل واژه گفتمان). و اما معادل paradigm در فارسی، الگوواره یا اندشگان میباشد.
فرداد
■ سلام. پنجاه و هفتی ها یک دسته و گروه نبودند، حزب و سندیکا هم نبودند. پنجاه و هفتی ها تمامی ملت بدون پهلویها بودند. این نود و نه درصد واقعی قیام را پیش بردند و به مقصد رساندند. بر مبنای دموکراسی پنجاه و یک هم برای بدست گرفتن قدرت کافیست چه برسد به نود و نه درصد. بنابراین هیچ شبههای در سرنگونی حاکمیت پهلوی نبود و نیست. اما مشکل در بعد از پیروزی قیام است که هژمونی خمینی و اشتباهات گروه های دیگر سیاسی اعم از چپ و ملی و مجاهد و دیگران باعث انحراف شد که هرکس مطتبق با مقدار اشتباهاتش باید بپذیرد و جواب پس بدهد. ملی گراها زودتر، مجاهدین بدنبالش، چپها بدنبالش و دیگران هم دیرتر به انحراف نه گفتند. اما مهم امروز است، نه پنجاه سال پیش. امروز همه باید درک کنند که باید تاگتیک مناسب و همه گیری بیابند تا حول آن متحد بشوند. غم فردا نخورید تا رفراندوم تکلیف گروه قویتر را روشن کند و حکومت را بدست گیرد، مشروط بر: پذیرش انتقاد، آزادی پس از انتقاد.
تشکر اکرم
■ آقای هدایی سلام. مقاله کوتاه اما بسیار مستدل و مفیدی بود، مخصوصأ آنجا که به زمینه ظهور باندهای تبهکار در دوره یلتسین و پوتین اشاره داشتید. کاملأ با شما همعقیدهام که در برخورد گفتمانها، برنده کسی است که بتواند اکثریت جامعه را به درستی راه خود متقاعد کند. اما متقاعد کردن، اصولأ پروسهای طولانی و بسیار دشوار است. لذا برای مسائل و مشکلاتی که راهحل کوتاهمدت میطلبند، باید «ساز و کاری دمکراتیک» جستجو کرد و به بحث گذاشت که همانطور که نوشتهاید بتوان در موارد مشخص «عملا» با هم همکاری کرد. موفق باشید.
ارادتمند. رضا قنبری ـ آلمان
■ پنجاه و هفتی یک ابداع بیمعنی سلطنتطلبان است برای کوبیدن تمام مخالفشان و همه کسانی که منتقد سیستم دیکتاتوری پهلوی بوده، و انقلاب را نتیجه استبداد و حکومت فردی و اسلام گستری محمدرضاشاه میدانند. حتا انتقاد به ساواک هم انگ پنجاه و هفتی میخورد. این واژه چنان مسخره است که مجبور شدهاند برای توضیح آن چندین مقاله بنویسند. اینکه این واژه تنها توسط سلطنتطلبان بکار برده میشود اتفاقن نشانگر آن است که این جریان گفتمانی برای عرضه ندارد و ضد گفتمان “پنجاه و هفتی” برای سرپوش گذاشتن بر آن است. آنان که سودای بازگشت به پیش از ۵۷ را دارند از هر نیرویی به ۵۷ نزدیکترند!
mbr1614
■ دوست گرامی آقای شهرام،
اینکه فقط «۵۷یها» را عامل فاجعه ۵۷ بدانیم، روشن است کاملا غیر علمی است، فکر میکنم عدم وجود دمکراسی و میدان دادن به مذهبیهای قشری هم، نقش جدی در پدید آمدن این فاجعه داشت، اما از سوی دیگر روشن است که دموکراسی هم چیزی نیست که به خواست این پادشاه یا آن سیستم بستگی داشته باشد، بلکه عوامل بسیار دیگری در آن دخیل هستند که امید در فرصت مناسبی به آن بپردازیم. در مورد دولت بختیار با شما موافقم، اما تمام کسانی که حوادث سالهای آخر حکومت محمدرضا شاه را با دقت دنبال میکردند، میدانستند که اگر سیستم بهم بخورد هیچ کس جز خمینی شانسی ندارد(جزنی جز معدود کسانی بود که جرئت کرد آنرا بنویسد).
با مهر پرویز
■ دوست عزیز مهرداد، کاملا موافقم،
با مهر پرویز
■ آقای فرداد عزیز! از تذکر شما سپاس، در اولین فرصت بررسی میکنم.
با مهر پرویز
■ دوست عزیز اکرم! البته درصد بالایی خاموش بودند(قشر خاکستری)، با شعار اتحاد شما صد در صد موافقم، چون اکنون مسئله بود و نبود ایران است، در ضمن لطفا به پاسخ من به آقایی شهرام هم مراجعه کنید.
با مهر پرویز
■ دوست گرامی آقای قنبری! از لطف شما سپاسگزارم و خوشحالم که باز از شما میشنوم.
با مهر پرویز
■ جناب هدائی
در پاسخِ سئوال یا عنوان مقالهی شما «پنجاه و هفتی» یعنی چه و کیست؟ فکر کردم اگر بحث و گفتگو را به پیش و پس از سال ۵۷ تعمیم دهیم بهتر میتوان در مورد چیستی «پنجاه هفتی» به توافق و همگرائی برسیم.
ـ کودتای ۱۲۹۹ گفتمان عمدهی مشروطهخواهی، استقلالطلبی علیه روسیه تزاری و انگلیس و ضد ارتجاع مشروعه خواه را به شدت تغییر داد. با تحکیم حکومت پادشاهی رضا شاه و تغییرات ساختاری توام با مدرنیزاسیون ، گفتمان مشروطه خواهی ، حاکمیت ملی و مردم تصعیف و گرایش های جدیدی به لیبرالیسم غرب ، فاشیسم آلمان ، بلشویسم روسی و...اقتدار گرایان آن دوره را یک جانبه ستایش می کنند.
ـ شهریور ۱۳۲۰ با اشغال نظامی ایران توسط متفقین و تبعید رضا شاه و طرفداران آلمان هیتلری بار دیگر گفتمان مشروطه خواهی نضج گرفت.بر خلاف دوره ی رضاشاهی با برچیدن زندان و شکنجه و آزادی احزب و مظبوعات توام بود.تعارضات شدیدی بین نیروهای مذهبی (فدائیان اسلام)، نیروهای ملی، طرفداران دربار ، انگلیس، شوروی (حزب توده) و.....حاکمیت غیر مستقیم مردم از طریق شرکت در انتخابات و رونق مجلس شورای ملی از دستاورد های تاریخی این دوره ست زبان و فرهنگ مردم تغییر کرد و در سال ۱۳۲۹ قانون ملی شدن نفت در مجلس شورای ملی تصویب شد.این دوره مورد قبول اقتدار گرایان ایران نیست و به «آشوب » و «هرج مرج » در آن اشاره می کنند. قدرتهای جهانی انگلیس و آمریکا هم با کودتای نظامی ۲۸ مرداد نا خشنودی خود را از آن نشان دادند.
ـ کودتای نظامی ۲۸ مرداد۱۳۳۲ نه تنها به گفتمان مشروطه خواهی آسیب زد. بلکه با تعطیل تمام احزاب و مطبوعات به دیگر گفتمان های موجود پایان داد.ممنوعیت فعالیت آزاد نیروهای ملی، چپ، مذهبی از طرفداری از لیبرالیسم غربی موجب بسیته شدن جامعه و رشد بد آموزی های مختلف مذهبی، سیاسی، فرهنگی و... شد.
زندان و شکنجه دوباره مثل پیش از شهریور ۱۳۲۰ راه افتاد و با ابعاد وحشتناکتری ... ـ اصلاحات ۱۳۴۱، با انتخاب جان اف کندی در آمریکا ۱۹۶۰ / ۱۳۳۹ ، حکومت کودتای ایران کمی از فشارها کاست دست به اصلاحات وسیعی زد. حرکت های صنفی و سیاسی هم قبلا شروع شده بود . دوباره گفتمان مشروطه خواهی مطرح گردید. متاسفانه با افراطی گری های نیروهای مذهبی و مشروعه خواه به خشونت و سرکوب خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ منتهی شد. دوباره حکومت نظامی برقرار شد. حکومت محمدرضاشاه اهل بحث و گفتگو در هیچ سطحی حتی در درون حکومت و با کارشناسان و بوروکرتهای خود هم نبود. شاه با نسبت دادن مخالفتها و انتقادها به «ارتجاع سرخ و سیاه» به ساواک ماموریت داده بود که تمام مخالفان و منقدان را سرکوب کند. طرفداران حکومت پادشاهی هنوز به «ارتجاع سرخ و سیاه » دشنام می دهند.
بزبان دیگر پادشاهی خواهان همیشه بعداز ۱۲۹۹ تعریف خود را از مخالفان در رسانه های رسمی تبلیغ کرده اند.
امروز هم با همان شیوه در رسانه های خود تاریخ را تعریف می کنند: «ارتجاع سرخ و سیاه» = «پنجاه هفتی» در حالیکه تمام کتابِ خاطرات سران حکومت گذشته، مصاحبهها، فیلمها، نشریات داخلی و خارجی نشان میدهد که فرآیند تغییرات اجتماعی از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا انقلاب ۱۳۵۷ مشحون از هزاران فاکتور و پارامتر بوده ست که قدرت های جهان با نفوذ ترین و تاثیر گزار ترین در تغییرات بوده و به سال ۵۷ محدود نمی شود.
با درود های صمیمانه محمد مفیدی
■ ۱- نگاه تفرقهآمیز ۵۷ آری/نه به جنبش مردم ایران صدمه جدی میزند. ۵۷ تاریخ است و باید تاریخی به ان نگریست نه احساسی. البته قابل درک است که بسیاری از ما (نظیر خود من) رژیم تبهکار ج.ا. را نتیجه ۵۷ میدانیم و و اغلب هر دو را به یک چشم می نگریم، در حالی که این طور نیست. عزیزانی که نزدیک نیم قرن در نوستالژی دوران شاه زیستهاند هیچ نشان و اسمی که پس از ۵۷ پدیدار شد را بر نمیتابند.
۲- نیروهای دموکرات، چپ، لیبرال، ملیون تا آنجا که دیدهام جملگی معترفند که سیل ویرانگر عوامگرایی (پوپولیزم) را ندیدند. بخشی از حکومت بهمن ۵۷ نیز آن را ندید، نظیر بازرگان، سنجابی، فروهر. این کلیت را بپذیریم، ولی مته به خشخاش صلاح امروز نیست.
۳- تحلیل علمی ۵۷ مفید است چرا که پتانسیل عوامگرایی در جامعه ایران همچنان بالاست. سیاست در بین ایران و ایرانی همچنان رهبرپرست و به گونه خطرناکی قهرمانپرست میباشد. در فرهنگ اجتماعی “سیاه و سفید”، “یا این یا آن” حرف اول را میزند.
۴- عزیزانی که دست به قلم هستند و مخاطبانی دارند روی یک موضوع تاکید کنند: مشترکات حقیقی جنبش آزادی خواه بسیار بیشتر از افتراق ها است.
پیروز
■ ۵۷ تیها از این قرارند:
۱- محمدرضاشاه که در کارنامه روشن و نمره نسبتا خوب خود شک کرد و باور کرد که در دستگاه او ظلم و فساد وجود دارد. در پیامی خطاب به مردم گفت که برای مبارزه با ظلم و فساد در کنار مردم است! او نمیدانست که ظلم و فساد در همه کشورهای جهان حتا دمکراسیهای پیشرفته وجود دارد و امری نسبی است.
۲- کسانی که نزدیکترین کسان به او بودند، کسانی که در دستگاه دولت با شایستگی به مقامات بایستهای رسیدند و چه در بخش دولتی و چه خصوصی در ساختن ایران شاه را یاری کردند. با اولین نسیم ناآرامیها طی تابستان و پاییز ۵۷ خانه و ماشین و اثاثیه را در روزنامه کیهان آگهی کردند و فروختند و رفتند به لسآنجلس. آنها فرار کردند (از چه؟) و نماندند که از شاه و دستاوردهایشان را دفاع کنند. آنها هم باورشان شده بود که عمله ظلم و فسادند. اینها یکی از مقصرترین ۵۷ تیها و شایسته بیشترین سرزنشها هستند. حال امروز در لسآنجلس نشسته و از زمین و زمان طلبکارند و میگویند ما نبودیم! به آنها باید گفت که اشکال در همین است که شما نبودید. (زنده یاد داریوش همایون تعریف میکرد که چند سالی پس از انقلاب با یکی از اهل سیاست در طیف چپ در جلسهای هم صحبت شد. آن «رفیق» خطاب به داریوش همایون گفت: آقا این شاه شما چرا زود ول کرد رفت؟ همایون پاسخ داد: خب شما گفتین بره! آن رفیق گفت: ما گفتیم بره.. اون چرا رفت!؟)
۳. بقیه ۵۷ تیها انسانهای نادانی بودند. هیچگاه مسئول کاری نشده بودند و سنگی روی سنگ نگذاشته بودند که بدانند کشور ساختن مثل علف نیست که از زمین بروید. گاو نر میخواهد و مرد کهن. آنها سادهلوحانی بودند که تصور میکردند اگر قدرت را بدست بگیرند گل خواهند کاشت. در یکی از نوارها خمینی چنین میگفت: «این مردکه (شاه) میگوید که میخواهد از چیز خورشید برق بگیرد.. تو نمیتانی چراغ نفتی را روشن کنی!» و کسی ایرادی به او نمیگرفت. به هیچ یک از سخنان سخیفش کسی پاسخ نگفت. میگفتند بگذار بدست او این شاه را بزنیم خودمان کار را بدست خواهیم گرفت و کشور را خواهیم ساخت. به باور من هیچکدام کشور را نمیتوانستند بسازند. کشوری که مردمش از بقال و نانوا گرفته تا ژنرال تا مدیر بانک و استاد دانشگاهش به روی بام بروند تا به چشم خود ببینند که این که میگویند عکس امام در ماه است آیا شایعه است یا واقعیت دارد.. ملت ناپختهای است.
۴. اغلب ۵۷ تیها و انقلابیون از گز نکرده پاره کردنشان عذاب وجدان دارند. آنها که همچنان بر اصالت ۵۷ اصرار میورزند یک ۵۷تی واقعی هستند. آنها را در نامربوطی به زمان باید کنار کسانی نشاند که هنوز برای واقعه سیاهکل بزرگداشت میگیرند. سیاهکل و ۵۷ به هر نیتی که انجام گرفت اما بزرگداشت گرفتن ندارد.
محسن کردی
■ آقای پرویز چگونه ممکن است سهم و نقش دولت ها را در ایجاد و یا نابودی دمکراسی نادیده بگیریم. مثل اینست که نقش ترامپ در آمریکا را در پشت پا زدن به کاروسازهای دمکراتیک در انتخابات ریاست جمهوری و ضربهای که وی به اعتماد بسیاری از مردم آمریکا نسبت به نهادهای دمکراتیک این کشور وارد ساخت نفی کنیم! در ضمن اگر شاه بجای روی کار اوردن نخست وزیران بی کفایت و فاسد مانند شریف امامی و یا سپهبد ازهاری بی خاصیت شاپور بختیار را نخست وزیر می کرد، نام خمینی مطرح نمی شد. در ضمن صدام به شاه پیشنهاد کرد که خمینی را سربه نیست کند ولی شاه که گرایشات مذهبی نیز داشت نپذیرفت. ژسکار دیستن رئیس جمهور وقت فرانسه نیز پیشنهاد اخراج خمینی از فرانسه را به شاه داد و شاه ضمن مخالفت از رئیس جمهور خواست که احترام خمینی در نفلو شاتو حفظ شود. اگر در پی متهم کردن ” ۵۷ ” ها هستیم پیش از هر چیز باید کارکرد حکومت داری شاه را در سال ۵۶-۵۷ با دقت بررسی کنیم.
با سپاس شهرام
■ برخی از عزیزان در فرازهای گفتارشان به اصالت یا عدم اصالت انقلاب ۵۷ اشاره میکنند. انقلاب ۵۷ صد در صد اصالت داشت, گذشته از این که نتایج آنرا چگونه ارزیابی کنیم. شق دیگر آن است که انقلاب (یا شورش یا طغیان) ۵۷ را با تئوری توطئه تحلیل کنیم و بگوییم ۹۰% مردم را فراماسونری به خیابان ها کشاندند. تمامی جنبش های مردمی اصالت دارند، حتی اگر به فاشیسم و تباهی ختم شوند. تک تک کسانی که سالهای منتهی به ۵۷ در خیابان های ایران حضور داشتند شاهد هستند که چه میزان انرژی نهفته همچون آتش زیر خاکستر در حال شعله ور شدن بود.
یک نکته را کلی گویی میکنم - که نیاز به موشکافی بسیار دارد - و آن نقش جنبش چپ در رادیکالیزه کردن کل جنبش منتهی به ۵۷ است. دست اول میگویم که چپی ها بزرگترین یا شاید تنها نیرویی بودند که شعار “مرگ بر شاه ” را به خورد جنبش دادند. بله, امروز میدانیم که این نقش تا چه اندازه مخرب و انحرافی بوده. یک شانتاژ سیاسی نا محسوس (و گاه محسوس) طی ۵-۴ سال فضای سیاسی اپزوسیون را قرق کرد که نیروهای گوناگون ترس داشتند مورد انتقاد “سازشکار” چپها واقع شوند. ملیون( کمتر از دیگران) , ملی مذهبی ها, مجاهدین, گروههای مذهبی, حتی حزب توده و شخصیت های اقمارش. نمونه ها : بهار و تابستان ۵۷ وقتی رابط های بازار تهران اعلامیه ای را برای تکثیر و توزیع به مساجد جنوب شهر میدادند نظر سلولهای چپی در محله را جویا میشدند تا محکم کاری کرده باشند. و یا: ابراهیم یزدی متن هر سخنرانی را بارها زیر و رو میکرد تا بهانه دست چپی ها ندهد.
بعد از دوره میدان ژاله و دولت ازهاری بود که خمینی و اطرافیانش خودکار شدند و دیگر خدایی را بنده نبودند. و حالا دیگر دیر بود. آرزوی نسیم آزادی توفان ویرانگری به ارمغان آورد. آوار پشت آوار بر سر ایران خراب شد. و ما چه کردیم ؟ هیچ. “ما هیچ ما نگاه” از این منظر است که جنبش مهسا پیامی زیبا دارد و آوایش میخواند ” به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد”
پیروز
■ ساختار سیاسی ایران تاریخا و همواره همراه با اقتدار بوده و هر جا در این اقتدار خدشهای وارد شده دورهای از بینظمی و فروپاشی ایجاد که پس از ترمیم اقتدار توسط شاه و یا سرکرده ایل و یا نظامی کار کشته دیگری جامعه به آرامش رسیده و جریان طبیعی خود را پیموده است حالا چه خوشمان بیاید و یا نه مشروطیت خللی در این اقتدار ایجاد کرد که تا کودتای سوم اسفند نابهسامانی و آنارشی حاکم بوده و پس از ان جامعه در یک شانس تاریخی آرامش گرفت وماهتا اقتداری متفاوت با اقتدار ساکن وقرون وسطایی دولت قاجار بلکه توسعه گرا ومدرن جایگزین گردید هرچند که استبداد نواقص و نقاط منفی فراوان داشته اما باید هم نواقص و هم دستاوردها را در ترازو گذاشت که کدام بیشتر سنگینی میکند.
بعد از اشغال ایران توسط دو دولت زورگو که متاسفانه کمتر در ادبیات روشنفکرانه مورد اعتراض واقع شد و حتی برای عدهای دخالتی آزادیبخش از ستم رضا شاهی که اینهمه چهره ایران را عوض کرده بود پیدا نمود دوباره سیکل آزادی توام با آنارشی و زنده باد و مرده باد شروع و توسعه در پرتو پوپولیسم ملی شدن نفت به فراموشی سپرده شد تا اینکه در شرایط جنگ سرد و جلوگیری از سقوط ایران به دامان شوروی اینبار شاه با کمک غرب ولی تحقیر شده و فاقد اعتماد بنفس به سلطنت باز گردانده شد ولی مجدا با احیای اقتدار روند مدرنیزاسیون آغاز و ادامه یافت تا سال پنجاه و پنج با روی کار آمدن کارتر و سیاست حقوق بشری آن شاه برای جلب اعتماد امریکا چاره را در کاهش اقتدار دید و این پدیده منجر به طغیان همه نیروهای ضد توسعه که به بند کشیده شده بودند از جمله دشمنان قدیم شاه در جبهه ملی و سازمانهای آرمانخواه و متوهم چپ و رسوبات جریانات سنتی مذهبی شد و شاه بدون پاشنه آهنین سرکوب در قبال این همه نیروهای وسیع که هنوز به علت نداشتن زمان کافی در مدرنیته حل نشده قرار گرفت و سرانجام نیروی سنت با همه عقب ماندگیهای تاریخی جایگزین آن گردید. راز پنجاه هفتی در این وحدت همه نیروهایی است که هنوز در تخمیر اولیه مدرنیته ناقص و خیلی سریع به عرصه قدرت پرتاب شده میباشد که یک به یک توسط آن غول سنتی که در اعماق جامعه زیست میکرده به کنار کشیده و نابود شدندو استبدادی قهقرایی جایگزین استبدادی مدرن شد.
بهرنگ
■ چه نیازی به ابداع چنین واژهای است؟ واژه پنجاه و هفتی چه کمکی به جنبش پیشروی زن زندگی آزادی میکند؟ فکر میکنم فکر برتر افکار پس مانده را خود کنار میزند، چنانکه جنبش نوین مردم ایران همه ایدئولوژیهای گذشته را به کنار زده است.
پنجاه و هفتی واژهای است که به سرعت در بین طرفداران پهلوی محبوب شد، چرا؟ به دلیل اینکه این واژه، اگر چه جدید است ولی بر بستری از فرهنگ سنتی نشسته است، یعنی از همان فرهنگ دینی میآید. اسلام، دگر اندیشان را مشرک، کافر و منافق خواند. در زمان قاجار روشنفکران را بابی میخواندند. رژیم جمهوری اسلامی با طاغوتی آغاز کرد و به منافق و معاند رسید و حال پنجاه و هفتی!
این مهم نیست که دوستم آقای بامدادان آن را یک گفتمان بخوانند و درباره آن بحث روشنفکری کنند. مهم اینست که چنین واژهای در چه زمینه فرهنگی مینشیند و چگونه مورد استفاده قرار میگیرد.
تجربه شخصی من اینست که سلطنتطلبان از آن به عنوان یک فحش، یعنی یک ابزار سرکوب دگر اندیشان استفاده میکنند. معمولا این واژه را به «مارکسیستها، مذهبیها و مصدقیها» اطلاق میکنند که هنوز به گناه خود اعتراف نکردهاند. در گفتگویی اظهار شد که هر گاه فردی از آن گروهها از گذشته خود اظهار شرمساری کند، دیگر پنجاه و هفتی نیست. آیا این سخنان به گوشتان آشنا نمیآید؟ خیلی ساده معنی این حرف این است که طرفداران پهلوی در پرتو انوار قدسی نشستهاند، و مخالفان و منتقدان پهلوی در ظلمات، پس کافرند. ولی اگر توبه کنند توبه آنان به مثابه کلید رهایی از واژه خفت آور پنجاه و هفتی عمل میکند.
خیلی متاسفم که میبینم طرز تفکر دینی هر روز به شکلی از اذهان ایرانیان بهظاهر مدرن سنتی بیرون میزند.
mojim
■ دوست گرامی پیروز، مسئله بر سر تغییر گفتمان است، اینبار بر خلاف ۵۷ با مردم کم تجربهای سروکار نداریم که خیال خود در فکر مبارزه با امپریالیسم و سرمایهداری هستند، بلکه اینبار مردم در فکر زندگی بهتر و آزادی هستند. پوپولیسم ربطی به گفتمان ندارد، بلکه شیوه است.
با احترام، پرویز
■ دوست گرامی آقای کردی، برای همه ملل لحظاتی پیش میآید که ابر و باد و خورشید فلک، و خود مردم هم، دست به دست هم میدهند، تا ملت را به ته دره بیندازند.
با احترام، پرویز
■ کمتر اتفاق می افتد که نوشته ای چنین کوتاه، غیر قابل تفسیر و روشن بخوانم. مطلب ارزنده ایست، حتی اگر هدف شما این نبوده است.
دارا گلستان
■ دوست گرامی بهرنگ، در اواسط قرن بیستم شرایط برای دمکراسی فراهم نبود، ولی در دهه ۵۰ شمسی بسیاری فاکتور ها تغییر پیدا کرده بودند. در نقش خودمان را نا چیز نگیریم.
با مهر پرویز
■ دوست گرامی موجی، وقتی ملت گذشته خود را درست بررسی نکند و از گذشته و «گفتمان»های غلت درس نگیرد، مجبور به تکرار آنهاست.
با مهر پرویز
■ دوست گرامی آقای شهرام، من هم در پاسخ قبلی عرض کردم، مسئله متهم کردن یک نسل نیست.
با مهر پرویز
■ دوست گرامی آقای گلستان، با تشکر، دقیقا هدف همین بوده.
با مهر پرویز
■ اگر کسی هنوز در اپوزیسیون بگوید که آن انقلاب، خیزش، قیام درست بود، باید به عقلش شک کرد. همان رژیم شاه، که من معتقدم اشکالات فراوانی داشت و اگر نمیداشت انقلاب نمیشد، بهمراتب و هزار بار بهتر ازاین وضعی بود که الان به آن دچار هستیم. ازاین نظر این ایراد به انقلابیون ۵۷ وارد است. ولی مساله بسیاری از سلطنتطلبان بررسی وقایع نیست. آنها از حالا جامعه را به خودی و غیر خود تقسیم کردهاند تا مانند جمهوری اسلامی یک دیکتاتوری برقرار کنند تا از موهبت آن خودی هارا برخوردار کنند. به این جهت من معتقدم با کسانیکه با این قصد جامعه را دچار شکاف میکنند بحث کردن بیخود است بلکه باید آنهارا رسوا ساخت و نیت پلیدشان را آشکار کرد. سلطنتطلبی که از حالا از مخالفینش با انگشت پذیرایی میکند، روشن است که اگر به قدرت برسد با آنها چگونه رفتار خواهد کرد.
تهماسبی
دوست گرامی تهماسبی! «باید آنها را رسوا ساخت»، با این نتیجهگیری شما آغاز میکنم، من فکر میکنم این دقیقا هدف و آرزوی جمهوری اسلامی به عنوان یک رژیم توتالیتر(تمامیتخواه) است، رژیمهای توتالیتر تنها هنگامی میتوانند به حیات خود ادامه دهند که نه با یک توده متحد و سازمان یافته در انجمنها و اتحادیهها و غیره، بلکه با تودهای از هم گسیخته که همه دشمن هم هستند، روبروباشند.
هنگامی که «چپ» در مورد سلطنت طلب، فقط در فکر رسوا کردن اوست(به جای مبارزه با رژیم)، سلطنت طلب متقابل همین طور در مورد چپ ،«چپی» که از نظر او با اغتشاشاتی که برپاکرد به انقلاب ۵۷ کمک کرد، و جمهوری خواه و مصدقی هم در فکر بی ابرو کردن هر دو. چهل سال است که جمهوری اسلامی از این تفرقه سو میبرد و سعی میکند آتش آنرا تندتر کند.
دوست گرامی! توصیه من به خودم و شما و همه کسانی که دل در گرو ایران دارند، اینست: اتحاد هر چه گسترده تر با همه نیرو های دموکرات، و اگر کسانی هستند که تن به کار مشترک نمی دهند، یا معتقد به دمکراسی نیستند، باید به آنها گفت: اکنون زمان مبارزه با این رژیم ایران برباد ده است، اگر با ما به تظاهرات و مبارزه می آیی، عالی، وگرنه برو و با رژیم مبارزه کن، پس از سرنگون شدن رژیم وقت داری، با اشتباهات دیگران مبارزه کنی، هرچه مردم بیشتر به تو رای دادند، بیشتر میتوانی در هدایت کشور در راستای رفاه و آزادی گام برداری.
با مهر پرویز
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|