سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
خشم مرو خواجه! پشیمان شوی / جمـع نشین، ورنه پریشان شوی
طیره مشو خیره مرو زین چمن / ورنه چو جغدان سوی ویران شوی
گر بگریزی ز خراجات شهــر / بارکش غـول بیـابـان شــوی
دیوان شمس، غزل ۳۱۷۱
۱) کمابیش ده ماه پیش، دختر کرد زیبا و جوانی به نام مهسا امینی برای دیدن خانوادهاش از کردستان به تهران رفت. اما پیش از آنکه خانواده خود را ببیند، به دست خشکمغزان نهاد غیرقانونی و بیمعنای «گشت ارشاد» بیدلیل دستگیر، و تنها پس از چندساعت، زیر فشار جسمی و روحی دژخیمان، از بازداشتگاه روانه بیمارستان، و در بیمارستان کشته شد. گزارش این قتل را دو زن خبرنگار دلیر و دلاور به نامهای نیلوفر حامدی از روزنامهِ شرق و الهه محمدی از روزنامه هممیهن همچون وظیفهی قانونی به گوش مردم رساندند، و غوغایی برپا شد. این دو خبرنگار به جرم وظیفهی قانونی خود دستگیر، و پس از محاکمه و محکومیت دستوری در دادگاه، به کار خود افتخار کردند.
در این رویداد، نه این دختر غریب در شهر تهران خلافی کرده بود و نه برای کشته شدن به تهران رفته بود. آن خشکمغزان هم شاید پیشاپیش تصمیم به کشتن این دختر خاص نگرفته بودند. اما سرشت و کارکرد اصلی نهاد غیرقانونی گشت ارشاد که ریشه در ایدئولوژی حکومت جمهوری اسلامی دارد و هدفش تحمیل حجاب اجباری غیرقانونی و غیر عقلانی بر زنان است، ناگزیر به چنین فاجعههایی میانجامد.
فزون بر کشتارهای گستردهای که از آغاز روی کار آمدن جمهوری اسلامی رخ داده است، نمونهی مهسا هم شاید تا آن روز بارها بیآنکه فاش شود رخ داده بود. اما این بار به دلیل ژرفای جنایت مأموران جمهوری اسلامی و انجام وظیفۀ قانونی دو زن خبرنگار، خبر خیلی زود در شهر پیچید و تلخی و سوزناکی آن همچون اخگری بود که بر باروت خشک خشم بیش از ۴۰ سالهی ایرانیان گرفت، و تلخی و سوزناکی آن سراسر ایران را به آتش یک انقلاب ملی کشید، و خبر آن در سراسر گیتی پیچید. آتشی که مغز و دل بسیاری از ایرانیان را در سراسر کشور روشن کرد و زمینه را برای انقلابی ملی هموار ساخت.
۲) آتش خیزش انقلابی شهریور ۱۴۰۱ که مهسا امینی اخگر آن بود، راه انقلابی نوین و سکولار را در ایران روشن و نه تنها بدنه جامعه در داخل کشور را به میدان آورد، که دیاسپورای نیرومند ایرانی را در سراسر جهان با راهپیماییهای به یادماندن در چند شهر بزرگ جهان به جنبش درآورد و یادگار گذاشت. آن رویداد را همه دیدیم و حامد اسماعیلیون بر زبان آورد که در این راهپیماییها، جهان در زیرپای ایرانیان به لرزه درآمد و همدلی گستردهی جهانیان را برانگیخت. در درون کشور هم دختران و پسران جوان با شعار سرنگونی جمهوری اسلامی به خیابان و کوی و برزن و دانشگاهها آمدند و بسیاری از آنها دستگیر، شکنجه، کور و کشته شدند.
این جنبش و پشتیبانی گستردهی هنرمندان و ورزشکاران ایرانی و غیر ایرانی از آن در سراسر تاریخ ایران بیهمانند بود. اما برخی چپگرایان ایرانی با یادآوری ضربات شلاق بر کف پای خود در ۵۰ سال پیش، نه این کشتهها که کشتههای دوست و هماندیش خود در سال ۱۳۶۷ را نیز کمابیش به هیچ گرفتند.
گزافه نیست بگوییم که در سایهی خروش جوانان ایرانی در میدانهای شهرهای ایران و این راهپیماییهای ایرانیان برونمرزی، در اندک زمانی شرایط عینی انقلاب خودنمایی کرد گرچه کسانی آن را ندیدند یا نخواستند ببینند. چنین برداشتی از شرایط عینی، زودهنگام و ذهنی نبود. اما شوربختانه آنچه را که در گذشته شرایط ذهنی انقلاب نامیده بودند و میتوان آن را فرهنگ و سازمان پیشرو انقلابی نامید، نه تنها موتور پیشرانهی این انقلاب نشد، که بخش بزرگ و پرمدعای آن اوپوزیسیون با رفتار و گفتار خود روبروی انقلاب ایستاد. شکست انقلابها همواره گواه بر آماده نبودن «شرایط عینی» آن نیست، اما میتواند گواه بر نبود «شرایط ذهنی» در بهره گیری از «شرایط عینی» باشد.
در آن روزها و هماکنون، بخش بزرگ اوپوزیسون درونمرزی چپ و ملی و اصلاحطلب در زندانها بودند و هنوز هم هستند. به همین دلیل و نیز باتوجه به سرکوب و خفقان شدید پلیسی، این اوپوزیسیون نمیتوانست رهبری جنش انقلابی را در داخل بردوش گیرد، که کاش میتوانست. از اینرو، نیروهای اوپوزیسیون فرامرزی این پرچم را بر دوش گرفتند و چندی کار را به خوبی به پیش بردند. اما شوربختانه بسیار زود، آتش کینه و حسادت برخی از نیروهای چپ مارکسیستی که خود را خدای انقلاب میپنداشتند، به همراه دمِ سرد و تفرقهانگیز و خودخواهانهی برخی از دانشجویان پیشین انجمن تحکیم وحدت اصلاحطلبان دمیدن گرفت، و آتش انقلاب را سرد کرد. آقای رضا پهلوی که تنها یک فرد بود، آماج اصلی حسادت و کینخواهی چپها و این گروه بود.
در چنین شرایطی که اندیشه و اندیشیدن نیاز بنیادین انقلاب بود، برخی از بزرگان چپ مارکسیستی با نشان دادن کف پای شلاق خوردهی ۴۵ سال پیش خود در برنامههای تلویزیونی، گویی ارث پدری خود را میخواستند از فرزند شاه سرنگون شده، آواره و مرده بگیرند. برخی دانشجویان تحکیم وحدت اصلاحطلبان هم که مزد چندماه زندانی شدن خود را با پروانهی زندگی در غرب دموکرات دریافت کرده بودند، اکنون با پرگوییها و لفاظیهای پوپولیستی در رسانههای رایگان برونمرزی، خود را از رهبران انقلاب و پشت و پناه دانشجویان وانمود میکردند. آنها میداندار «جمهوریخواهی» شده بودند، و بیآنکه کسی مخالف «جمهوری» و «جمهوریخواهی» باشد، خود را تنها قهرمان دوران جمهوریخواهی وانمود میکردند. درسآموز اینکه حتا بیشتر اصلاح طلبان و رهبران میدانی جنبش سبز هم به اندازه این گروه با رضا پهلوی مخالفت نمیکردند.
در چنین شرایطی، بار دیگر ائتلافی از «ارتجاع سرخ و سیاه» شکل گرفت، اما به وارون سال ۱۳۵۷ که که آن اتحاد به زایش انقلاب کمک کرد، این بار این «ارتجاع سرخ و سیاه» با ایجاد شکاف در صف پیشگامان انقلاب ملی ۱۴۰۱، پیروزی انقلاب ملی ایران را برای مدتی به رکود کشاند. در این شرایط، برخی از چپهای مارکسیستی قدیمی که پیشتر زبان لنین شده بودند و میگفتند برای انجام هر انقلابی باید حزبی انقلابی وجود داشته باشد، اینک شاید به دلیل شکست پیاپی خود در ۴۴ سال گذشته در همهی زمینهها ازجمله ساختن یک حزب کارآمد، دکان ساختن «اتحاد»های جمهوریخواهی باز کرده و دست به دامن «جمهور» شدند، و همهنگام بر کرسی رهبری یا هواداری چند گروه چپ مارکسیستی با پیشینهی اکثریتی هم نشستهاند.
آنها اکنون پا را از روی گاز ماشین انقلابیگری برداشته و روی ترمز آن گذاشتهاند. شاید از ترس اینکه مبادا رانندگی ماشین به دست دیگری بیفتد. گویا راه نرفتن ماشین انقلاب بهتر از آنست که کس دیگری راننده آن باشد. این درحالی بود که تن جامعه به درست یا نادرست، بیقرار انقلاب بود و هست. در پهنهی جهانی نیز این گروهها گویا اوکراین را به روسیه فروختهاند. اما این کارها، گریز از و دور شدن از آزادیخواهان و دموکراسیخواهان ایرانی هرچند با دیدگاهی دیگر، جورکش غول بیابان جمهوری اسلامی شدن است. ده ماه گذشت نیز نشان داد که ستیز نیروهای چپ با دیگر انقلابیهای ایران با دیدگاههای دیگر با برچسب گاه دروغین سلطنتطلب یا همه را به یک چوب راندن، سرانجامی جز ناکامی دموکراسی یا سوسیال دموکراسی و کامیابی جمهوری اسلامی ندارد.
۳) در سایهی تفرقهافکنیهای چند گروه چپ مارکسیستی که به ظاهر همهجا هستند اما در هیچجا دیده نمیشوند، و با یاری چندگروه نوپای اتحاد جمهوریخواه هوادار پیشین دفتر تحکیم وحدت اصلاحطلبان، انقلاب اکنون با برجای گذاشتن هزاران جان باخنه، هزاران چشم کورشده، و دهها هزار زندانی دربند، با یک شکست تاکتیکی گذرا روبهرو شده است. این تفرقهافکنی نیروهای چپ مارکسیستی و جمهوریخواهان خودکامهی هوادار دفتر تحکیم وحدت اصلاحطلبان همانگونه که خواهیم دید، همهی پهنهها را دربر میگرفت. از مبارزه با پرچم شیروخورشید انقلاب مشروطیت و آوردن چندین پرچم بهجای یک پرچم ملی در میدان تظاهرات، و دامن زدن به شعارهای قومگرایانه در میان کردها و دیگر گروههای قومی، دامن زدن به اختلاف میان رهبران کرد، پخش گستردهی گزارههایی هراس افکنانهای مانند «چلبیسازی» و حلبیسازی و مانند آن معلوم نیست ازسوی چه کسی. اینها همه درست در هنگامی رخ میدهد که از یکسو مردم سراسر ایران هنوز و رساتر از همیشه فریاد «از زاهدان تا کردستان جانم فدای ایران» سر میدادند و هر روز بیشتر از روز پیش به بایستگی اتحاد سراسری مردم ایران پی میبرند.
ازسوی دیگر نیز، کارگزاران جمهوری اسلامی سخت در کار «رهبرسازی»، کودتاسازی، گسترش نهادهای سرکوب در درونمرز و کشورهای همسایه، لاس زدن با داعش و طالبان برای ماندگار سازی نظام جمهوری اسلامی، فروش همه چیز و همه کس ایران به چین و روسیه، واگذاری ناگزیر منابع زیرزمینی مردم ایران به عربستان و امارات، و نهادهای نظامی خرابکار در منطقه بودند و هستند. کارهایی که شاید به زودی جنگی دیگر بین ایران و عراق رادرپی داشته باشد. گروگانگیری، فرستادن نخبگان انقلابی کشور به تیمارستان، بازگرداندن خاموش گشتهای ارشاد، نابودسازی محیط زیست به سود اولیگارکهای جمهوری اسلامی و مانند آن، کارهایی هستند که اکنون جمهوری اسلامی انجام می دهد. در چنین شرایطی هراسافکنی این نیروها از چلبیسازی و حلبیسازی معلوم نیست ازسوی چه کسی، در اصل چیزی نیست جز سرپوش انداختن بر این کارهای زیرکانهی رژیم جمهوری اسلامی، و بازهم نمودی از همان همکاری ارتجاع سرخ و سیاه هرچند ناخواسته و ناآگاهانه.
۴) اکنون با همهی تلخیهای کمابیش ده ماه گذشته در روند سرکوب خشن جنبش انقلابی به دست جمهوری اسلامی، میتوان گفت که در نبرد تا کنونی، دستآورد مردم و انقلابیها شکستی تاکتیکی و گذرا همراه با پیروزیهای بزرگ استراتژیک و ماندگار بوده است. در برابر آن، دستآورد رژیم جمهوری اسلامی هم شکستی استراتژیک همراه با یک کامیابی تاکتیکی و کوتاه مدت و گذرا بوده است. با همهی فشار و سرکوب رژیم جمهوری اسلامی، با گذشت هر روز و به هر شکلی که انجام شود، بر چگالی پیروزی استراتژیک مردم و شکست استراتژیک رژیم جمهوری اسلامی خواهد افزود. شکست گذرای انقلاب با یک پیروزی بزرگ استراتژیک و ماندگار همراه بوده است که دیر یا زود پیروزی انقلاب ملی ایران را درپی خواهد داشت.
در ده ماه گذشته، بسیاری از باورهای سیاسی و اجتماعی نادرست و ناکارآمد در ذهن بسیاری از مردم و نخبگان رنگ باخته و باورهایی نو و اثربخش جای آن را گرفته است. اثبات ناکارآمدی روشهای پیشین اصلاحطلبی سیاسی حتا برای بخش بزرگی از اصلاحطلبان حکومتی، اصلاحناپذیری ساختارهای اقتصادی با وجود حکومت کنونی، شکست بزرگ پروژهی خصوصیسازی نولیبرالی و رشد افسانهای «طبقهی شرکتها» و نوکیسگان اولیگارک، ضعیف و ناتوان شدن پیوستهی بخش خصوصی واقعی و طبقهی متوسط نوین، تورم پیوسته و سرسام آور، کاهش پیوستهی نرخ تولید ناخالص داخلی و مانند آن و بسیاری نمودهای اقتصادی و اجتماعی دیگر، گواه بر این برداشت است. از این رو، ریزش پیوستهی هواداران رژیم، منزوی شدن پیوستهی آن در منطقه و حتا احتمال شورش مزدوران حشدالشعبی و زینبیون در جاهایی مانند عراق و لبنان و احتمال آغاز جنگی دوباره میان ایران و عراق، چشماندازی احتمالی برای جمهوری اسلامی است.
در چنین چشماندازی هیچ چیز به حالت پیشین خود برنمیگردد. نه جوانان و هنرمندان با رژیم آشتی خواهند کرد، نه زنان به زیر چادر جهل و نادانی برمیگردند. نه پیوندهای سیاسی ایران با جهان که ۴۲ سال پیش در پای فلسطنیان واپسگرا قربانی شد بهبود مییابد، نه گداییهای رژیم جمهوری اسلامی برای یک مشت دلاری که از دیگران طلبکار است بهجایی میرسد، و نه هیچ چیز خوب دیگر. تنها امید این نگارنده آنست که نخبگان و نواندیشان از گذشته درس بیاموزند و خود را برای آیندهی شاید نه چندان دور آماده سازند.
۵) هر «انقلابهای اجتماعی» رویداد تاریخی کمیابی است که در شرایطی ویژه و آنگاه که یک «تغییر پارادیمی» ناگزیر شود، خواه ناخواه و جدا از اینکه کسی آن انقلاب را بخواهد یا نخواهد، رخ میدهد. در این تغییر پارادایمی حتا پیش از آنکه رخ دهد، بخش کوچک یا بزرگی از ارزشهای موجود ناکارآمد و ناخواستنی میشوند و ارزشهایی خواستنی. چیزهایی افتخار آمیز میشوند و چیزهایی شرم آور. به همین دلیل وبرای اینکه انقلابی سیاسی یا اجتماعی رخ دهد، معمولاًحکومتها پیش از آنکه در واقعیت سرنگون شوند، در ذهن بیشینهی مردم سرنگون و ناخواستنی میشوند. از اینرو، میتوان گفت که هر انقلاب سیاسی یا اجتماعی، آمیزهی است از:
۱) شور و احساس همگانی انسانی و اجتماعی برای دستیابی به هدف انقلاب، همراه با گذشت و فداکاری برای آن. نه تنها در هیچ انقلاب یا شرایط انقلایی نمیتوان از شور و احساس چشم پوشید، که چنین کاری در شرایط انقلابی و افتخار به «منطق» و «بیطرفی»، شرم آور است. برای نمونه، هنگامی که فغان مادر مهسا امینی به آسمان میرود، پا گذاشتن روی شور و احساس انقلابی شرمآور است. اما افشاگری نیلوفر حامدی و الهه محمدی، هم افتخار است و هم بایسته. به ویژه آنگاه که این دو روزنامهنگار و بانوی فرهیخته، در دادگاه جمهوری اسلامی هم به این کار افتخار کردند. یا در نمونهی نابودی محیط زیست ایران، واکنش پر احساس دانشمند ایرانی دکتر کاوه مدنی و یا هنرمند و زمینشناس ایرانی نیک آهنگ کوثر، هم وظیفه و هم افتخارآمیز است. اما در همین شرایط که جوانان کور شده به دست رژیم اسلامی افتخار میکنند که یک چشم خود را در راه انقلاب دادهاند و چشم دیگر را نیز اگر لازم باشد خواهند داد، بیاحساسی آن مدرس دانشگاه که یافتن قسمتی از «کاغذپارهی سر بیموی دکتر مصدق در زیر تخت» مرحوم پدرش و نه روی دیوار و بالای سر او را دستمایهی رپرتاژ آگهی تبلغاتی خود در تلویزیون میکند، این بیاحساسی دیگر نه منطق و افتخار، که بیمنطقی و شرمآور است.
۲) آشنایی با حدی متعارف از دانش و تئوری دگرگونیهای تاریخی و اجتماعی همساز با شرایط و نیاز،
۳) آشنایی متعارف با تاریخ و شرایط اجتماعی و اقتصادی جامعۀ هدف انقلاب. البته حد آشنایی همهی افراد با این دانستهها یکسان نیست و به جایگاه هر کس در جامعه و فرایند انقلاب وابسته است. برای کسانی که در لایههای رهبری انقلابها هستند یا میخواهند باشند، آشنایی کامل و بسنده با تاریخ انقلابها و دگرگونیهای بزرگ جهان و نیز تاریخ دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی جامعهی هدف بسیار بایسته و ناگزیر است.
خوشبختانه چنین مینماید که کنشگران جوان ایرانی به آموختن تاریخ ایران از جمله تاریخ انقلاب مشروطیت و انقلاب ۱۳۵۷ بیشتر توجه میکنند. آن استاد دانشگاه هم میتواند هنگام گفتگو با تلویزیون بیبیسی و یا ایراناینترنشنال و پخش شو رپرتاژآگهی تبلیغاتی دنبالهدار خود به دستآویز بخشی از عکس سر بیموی مصدق، بیاحساس باشد و به هر کس و مقامی هم که خواست علامت دوستی و همسویی بدهد. اما این روش او در شرایط کنونی نه تنها «افتخار» نیست، که شرمآور و غیرعلمی هم هست.
پیروز باشیم
بهرام خراسانی
نهم مرداد ۱۴۰۲
■ آقای خراسانی، چه خوب گفتید: “تنها امید این نگارنده آنست که نخبگان و نواندیشان از گذشته درس بیاموزند و خود را برای آیندهی شاید نه چندان دور آماده سازند” و یک راهکار مهم و تعیین کننده برای حصول این مهم یافتن زبان همگرا و غیر حذفی است. که شما تا اندازهای به حیطه بر چسب وارد شدید “هرچند ناخواسته”
در فرازی دیگر : “معمولاً حکومتها پیش از آنکه در واقعیت سرنگون شوند، در ذهن بیشینهی مردم سرنگون و ناخواستنی میشوند.” که بدرستی بیان کردید. از نظر بسیاری، رژیم ، امروز در چنین شرایطی است. توان حکومت کردن را از دست داده و بیشتر میدهد، چه بر مردم چه بر ارکان خودش. شواهد چند هفته اخیر نشان از مالیخولیای بیرویه رهبر نظام دارد. اگر “شرایط ذهنی” جنبش خود را به تحولات روز نرساند ابتکار عمل به دست عناصر درون رژیم میافتد که خود را از سقوط بدست سید علی برهانند. از آقای رضا پهلوی گفتید که چهره شناخته شده و مقبولیست. بعد از تمامی تجربیات خوب و بد یکساله آیا وقت آن نیست که ایشان فراخوانی صادر کنند که شامل همه باشد؟ شرایط خطرناک ایران در کنار شرایط خطرناکتر جهانی، گذشت و همکاری استثنایی میطلبد، تا مالیخولیای سید علی یا پوتین به نقطه جوش نهایی نرسیده بیاییم آلترناتیوی بپا کنیم، همه گیر باشد و همه به آن افتخار کنیم.
با سپاس فراوان / پیروز
■ جناب خراسانی
پس از ۴۵ سال فاجعه وقت ان است که به جای واژههای مبهم از قبیل “چند گروه چپ مارکسیستی”؟ شما و دیگر روشنفکران متحد از جمله چپگرایان معتقد به دموکراسی و آزادی که همه نیز در غرب سکنا گزیدهاند با گروههای مزبور برخورد مستقیم داشته باشند و از نام بردن هراسی نداشته باشند. آینده چپ سوسیال دموکرات در ایران فقط در گرو شفافسازی و خط کشی با لنینیسم عقب افتاده قرن بیستمی است.
مهرداد
■ با جناب مهرداد کاملا موافقم. در بعضی از مقالات، دوستان انگار از اشباح صحبت میکنند در صورتی که باید با آدرس درست و حسابی دادن آنها را از سایه امنشان بیرون کشید. بنظر نمیآید که آقای رضا پهلوی در عمل خط خود را از شاه اللهی جدا کرده باشد، ایشان خیلی زود تحت تغییر شرایط و فشار منبر عوض میکند و تاکتیک و استراتژی مورد توافق را به حراج میگذارد. کنشگر سیاسی هدفمند و با پشتکار و در عین حال انتقادپذیر است و کارنامه کاریاش را مدام ورق میزند. ایشان عملا با گره زدن خویش به پادشاهی و ترس از دست دادن هوادارانش دستشان بسته است و در آنطرف هم مصدقیون رادیکال از هر طیفی و بعضی از احزاب قومی مانند حزب دمکرات کردستان با ایران و بیایران مانند جن از مشروطه خواهی واهمه دارند. حال آنکه هم مصدق مشروطهخواه بود و هم بختیار که این همه ملیون سنگشان را به دل میزنند. بخشی از چپها توی کشور ملوکالطوایفی ملاها دنبال انقلاب پرولتریاند و بقیه را یا ضد انقلاب یا ارتجاع میدانند و بخشی دیگر هم به خاطر “ضد امپریالیستی” خواندن حکومت اسلامی هم چنان زیر بالش را گرفتهاند تا لنگان لنگان راه رشد غیرسرمایهداری را طی کرده و در رکاب روسیه و چین از گزند غرب در امان بماند. هر چند که اقامت در کوبا و ونزوئلا و روسیه با مذاقشان سازگار نیست و پاریس و لندن و برلین را ترجیح میدهند.
من از این همه وسواس و تعلل که از خودمحوری و عدم درک و بیاعتنایی به شرایط دهشت بار کشورمان برمیخیزد، در شگفتم. خیلی از جریانها و شخصیتهای سیاسی یک چار چوب کلی و حداقلی را برای گذار از نظام اسلامی را قبول داشته اما عاجز از ایجاد جبههای که بتواند امید ایجاد کند، تا صدای واحد ملتی باشد که هر بار از دل خاکستر پر میکشد.
با درود سالاری
■ جناب سالاری،
ضمن امتنان از توجه، اتفاقا اشاره شما به پهلویها خود مصداق بر گفته من دارد. بعد از چهل و چهار سال از مرگ پهلوی دوم هنوز بازار ننگ و نفرت از او و خاندانش رایج است، اما وقتی کاربران ساده چون بنده از پیک نت یا اکثریت نام میبریم بیشتر مطالب سانسور میشوند! اصرار من بر غنیمت شمردن زمان است که تا قبل از اینکه نسل چپ ۵۷ به کلی مشمول انقراض تاریخ شود حداقل آنانی که با وجدان به بطلان گذشته پی برده و راه آینده را در یک جامعه سکولار دموکرات یافتهاند از فرصت باقی مانده استفاده کنند و یک بار برای همیشه به خط کشی قاطع با سوسیالیسم دروغین و جنایتکار روسی بپردازند. اگر رضا پهلوی، که شخصا به دلائل عدیده استخوان و توان متحد کردن اپوزیسیون ایرانی را ندارد، امروز حامیان بسیار پیدا کرده، دقیقا به دلیل غیبت نیروهای میانی و معتدل دموکرات است. ناگفته نماند که با اینکه این نیروها همه از اردوگاه شرق به غرب فرار کردند، تمامی سعی خود را در راه مبارزه با سرمایهداری و بدنام کردن دموکراسی های غرب کردهاند. آیا باز هم باید از برخورد مستقیم با این اشباح خودداری کرد؟ من نیز کمال موافقت با شما را دارم.
مهرداد
■ ورود به مباحث ایدئولوژیک و تخصصی را در سطح جنبش همگانی و در شرایط امروز جنبش درست نمیدانم. فکر میکنم این بحثها بهتر است بیشتر محفلی باقی بمانند. در عوض تقویت فصلمشترکها راهگشا هستند. واقعیتهای عینی ایران ممکن است با آرزوهای دموکراسیخواهی من و شما فاصله بسیار داشته باشند. من هم دلم نمیخواهد به این واقعیت تسلیم شوم، نوعی کسر شأن روشنفکرانه است. باید اعتراف کرد. اگر نیازهای فوری و میان مدت ایران به آزادی و نظم دمکراتیک و حقوق بشر را در یک کفه بگذاریم و در در کفه دیگر خواست نیروهای اپوزسیون را، باور کنید اکثریت قاطع را در بر میگیرد. این درگیری جمهوری-مشروطه-پادشاهی گاه کودکانه مینماید و اغلب زائد و هرز برنده. هزاران سخن بر لب و آرزو در سینه داریم. اما همه را حبس میکنیم و فقط همت به این گام نهیم، که ایران از فلاکت این حکومت ولایی به سلامت عبور کند. درود بر شما. (در ضمن نمیدانستم که هنوز کسی در این کره خاکی به لنینیسم معتقد باشد ؟؟)
پیروز
■ دوستان گرامی، اگر به وقایع بعداز اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰ مراجعه کنیم تحولی که در بحبوحه جنگ جهانی دوم در ایران اتفاق افتاد میتوان گفت در شرائط «ترس و نکبت» جهانی به «معجزه» شبیه بود. در فاصلهی شهریور ۱۳۲۰ تا کودتای انگلیسی ـ آمریکائی (آژاکس) ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با وجود تمام افراط و تفریطها، ترورهای کور واپسگرایان اسلامی، کجرویهای حزب توده و وقایع آذربایجان و کردستان، راسترویهای بعضی سیاستمداران و قانونشکنیهای درباریان و نظامیان در تضعیف قانون اساسی در حال تعمیق جنبش مشروطه و..... دستاوردهای گرانبهائی در تمام زمینههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی داشتیم که در تمام دورههای بعداز انقلاب مشروطه بیبدیل بوده ست. در ایران میرفت که حکومت سلطنت مشروطه / پارلمانی نهادینه شود.
تمام فراز و نشیبهای بعداز شهریور ۱۳۲۰ تحمل شد ولی تصویب قانون ملی شدن نفت ایران در سال ۱۳۲۹ برای حکومت فخیمهی انگلستان غیرقابل تحمل بود که قرارداد دارسی لغو گردید. در این کامنت نمیتوان به جزئیات کارشکنیها انگلیس تا اجرای کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ پرداخت که بخاطر نفت تمام دستاوردهای جنبش مشروطه، پلورالیسم، چند حزبی و چند صدائی را برای همیشه در ایران کنار گذاشت.
طرفه آنکه حکومت پادشاهی محمدرضا شاه پهلوی نیز به همان دلیل که دولت ملی دکتر محمد مصدق ساقط شد وقتی با افزایش قیمت نفت روبرو شد (در مورد درست و نادرست بودن افزایش قیمت نفت نمیتوانم اظهار نظر کنم) قدرتهای ناخشنود جهانی بعداز ۲۳ سال از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با ورق «حقوق بشر» از زبان جیمی کارتر به مصاف محمدرضا شاه پهلوی آمدند که زمینهی ذهنی و عینی در ایران فراوان داشت و حکومت پادشاهی بخاطر بی توجهی به دگر اندیشان حکومتی و غیر حکومتی تقریبا بیدفاع بود.
بهر صورت ما هر تحلیلی که داشته باشیم حکومت پادشاهی فروپاشید. بر خلاف شهریور ۱۳۲۰ که راه برای تقویت قرارها و بنیانهای شریف مشروطه باز شد. بعداز به قدرت رسیدن روحانیون به رهبری آیتالله خمینی خیلی سریع تمام نیروهای غیرمذهبی و مذهبی مخالف و حتی موافق خود را که در فاصله ۵۷ تا ۶۰ در خلاء نیروهای سازمان یافتهی امنیتی و سرکوبگر، فعالیت داشتند را بهطرز بربرمنشانهای از بین بردند. دوباره تک صدائی حاکم شد.
نتیجه: دو حکومت پادشاهی و ولایی به اشکال مختلفی مبلغ و مروج تک صدائی در جامعه بودند که بدآموزیهای آنها در این ۷۰ سال در تمام جزئیات کار و زندگی و روح و روان جامعه دیکتاتور زده رسوخ کرده و نیروهای سیاسی در داخل و خارج از این بلایا مصون نماندهاند. یکی از عوارض این سالیان میزان نازل تسامح و تساهل (تولرانس) در بین مدعیان سیاسی و اجتماعی ست.
نگاهی به جوامع آزاد اعم از پادشاهی پارلمانی (انگلیس، اسپانیا، سوئد، نروژ، دانمارک، هلند و..) یا جمهوریها (آمریکا، آلمان، فرانسه، ایتالیا، اتریش، فنلاند، یونان، پرتقال و...) نشان میدهد که شهروندان از طریق رای مستقیم خود در انتخابات ادواری نمایندگان خود را از میان احزاب مختلف انتخاب میکنند و با این روش در هر دو نظام پادشاهی پارلمانی و جمهوری پارلمانی احزاب در رقابتهای دائمی برای جلب شهروندان فعالیت میکنند و قدرت سیاسی با آرای مردم بین احزاب جابجا میشود.
به مثل؛ ملکه الیزابت دوم در انگستان در ۷۲ سال سلطنت خود تا وفات، شاهد روی کار آمدن ۱۵ نخست وزیر با رای مردم بود.
در حکومت پادشاهی محمدرضا شاه پهلوی چنین نبود:
ـ امیر عباس هویدا ۱۳ سال نخست وزیر بود که در بحران بعداز ۱۳۵۵ کنار رفت و در سال ۵۶ در حکومت شاه دستگیر شد (با قدرت رسیدن خمینی مانند بسیاری از صاحب منصبان کشوری و لشگری اعدام شد)
ـ دکتر عباس ریاضی استاد دانشگاه ۱۵ سال رئیس مجلس شورای ملی (توسط حکومت اسلامی اعدام شد).
ـ مهندس جعفر شریف امامی ۱۵ سال رئیس مجلس سنا
در حکومت واپسگرای ولایت فقیه هزاران مرتبه از حکومت پادشاهی انحصارطلبتر و جز «کیان شیعه» به هیچ چیز دیگری پایبند نیست و طبق آمار در سال ۲۰۲۲ دو میلیون دیگر از ایرانیان مهاجرت کردند.
در این شرائط نقش فعالان سیاسی از هر نحلهی فکری و فرهنگی با هر پیشینهای زمانی کارساز و موثر واقع خواهد شد که به تجربیات گذشتهی نه چندان دور از یک طرف و جامعهی جوان ایران عنایت کنند.
دستاوردهای جهانی حکومتهای پارلمانی میتواند الهام بخش ما باشد و تا میتوانیم از تکرار اشتباهات تا کنونی جلوگیری کنیم. متاسفانه در رویدادهای یکسال اخیر این بیتوجهی در بین بسیاری از نیروها به خصوص در خارج از کشور دیده شد. تو گوئی میل به تک صدائی بد جوری در بین بعضیها لانه کرده ست. البته به هیچ عنوان آشفتگی و پراکندگی دهها یا صدها گروه و محفل کوچک و بزرگ معنی چند صدائی نمیدهد. این خود دلیلی بر حضور تک صدائی در بین تمام مدعیان سیاسی ست. تا زمانیکه ما ایرانیان به چند حزب بزرگ و منسجم مجهز نشویم تمامیتخواهان بر ما حکومت خواهند کرد.
اگر ما به چند حزب مجهز شویم مردم حتما به آنها توجه خواهند کرد و به حزبی که حزف و آرزوهای آنها را میزند رای خواهند داد. این همه را نمیتوان بعداز کنار رفتن حکومت ولایت فقیه انجام داد. باید از همین امروز تلاش کنیم.
با احترام هوشنگ فرخجسته
■ جناب پیروز گرامی. درود بر شما از توجه شما به نوشتار خودم سپاسگزارم. من هم با این برداشت شما کاملاً همسو هستم که «اگر شرایط ذهنی جنبش، خود را به تحولات روز نرساند ابتکار عمل به دست عناصر درون رژیم میافتد که خود را از سقوط برهاند». به ویژه آنکه در شرایط آشفتهی کنونی جهان و جنگ قدرتهای بزرگ برای تقسیم چند باره جهان آنچنان خشن و مغلوبه شده است، که من ترس آن دارم که در یک پیچش تند، شاید نه تنها جنبش انقلابی که کل کشور ایران قربانی شود و به جایی برسیم که دیگر هیچ آیندهای نه برای دموکراسی در ایران وجود داشته باشد و نه برای جمهوری اسلامی، و نه ایران. این درحالی است که با داشتن آلترناتیوی هرچند ضعیف اما دارای چشم اندازی کمابیش روشن، شاید روند شرایط به سود جنبش و مردم ایران پایان یابد. این دو گزینه شاید بتواند دو سر احتمالی یک پیوستار یگانه باشد، و هر دو ممکن. در روزهای آغازین جنبش، به دلیل همان یکپارچگی هرچند ظاهری و ضعیف، امکان پشتیبانی جهانی از انقلاب ما بیشتر بود، البته هنوز هم کاملاً نابود نشده، و با رفتارهای ماجراجویانهی جمهوری اسلامی شاید شرایط تغییر کند.
شوربختانه تاکنون رژیم جمهوری اسلامی با همهی سیاهکاریهای خود، به دلیل امکانات مالی دولتی و اینکه دستِکم یک هدف روشن یعنی باقی ماندن خود بر سر قدرت دارد، بهتر از نیروهای نا متحد دموکرات و انقلابی از شعارها و راهکارهای حقوق بشری جهان به سود خود و علیه دموکراسی بهره گرفتهاند. در این زمینه هم نه با کسی شوخی دارد، و نه راه را گم کرده است. اما بسیاری از هواداران انقلاب اصلاً راه و هدفی واقعی را برای آینده برنگزیدهاند که بخواهند از آن برگردند.
بسیاری از ما نه با دولت موجود و زنده میجنگند، نه برای آیندهی بهتر، و نه برای یافتن پاسخ چرایی شکستهای گذشته. بلکه بیشتر میخواهند از دشمن مرده انتقام بگیرند. آنها لجوجانه تنها از دشمن مرده و وارثانش میخواهند از خودش یعنی دولت شاه انتقاد کند، بیآنکه یک بار از خودشان انتقاد کنند که با جان هزاران نفر هوادار و هماندیش خود چه کرده و چرا آنها را در ۵۰ سال گذشته به بیراهه آنارشیسم، ماجراجویی و پشتیبانی از جمهوری اسلامی کشاندهاند. چرا در ۴۵ سال گذشته نتوانستهاند به جای دهها گروه و گروهک و اتحاد ناپایدار جمهوریخواهی و «کنگرهی ملیتها» و مانند آن، یک سازمان و آلترناتیو هرچند کوچک درست کنند که امروز بتوانند در جامعهی واقعی حرف خود را به گوش چهار نفر برسانند. با چنین رفتاری، چیزی به نام اتحاد نیز رؤیایی بیش نخواهد بود و تا کنون نیز چنین بوده است. همانگونه که پس از گذشت ۲۲۰ سال از انقلاب فرانسه و بیش از سد سال پس انقلاب مشروطیت و انقلاب اکتبر ما هنوز تعریفی روشن و یگانه از شرایط کنونی کشور و مفهومهایی مانند همین شرایط ذهنی انقلاب نداریم. حتی اینکه چنین مفهومی درست هست یا نیست. اما تا اطلاع بعدی و در تعریفی گذرا، شاید بتوانیم از میان بردن همین کمبودها را به معنای دستیابی به شرایط ذهنی انقلاب بپذیریم و برای دستیابی به آنها تلاش کنیم. امیدوارم به کسی جز خودم برچسب نزده باشم و اگر زدهام، به من یادآوری فرمایید. در ضمن، من نمی توانم به آقای پهلوی پیامی بدهم، اما از یاد نمیبرم که مثال اتوبوس او که بیشتر به یک شوخی همانند بود، به چه بهانهجوییهایی در میان ایرادگیران دامن زد.
با سپاس و شادباش پیشاپیش ۱۴ مرداد، روز مشروطیت
بهرام خراسانی ۱۲ مرداد ۱۴۰۲
■ جنابان مهرداد و سالاری گرامی. درود بر شما.
اینکه جناب مهرداد نوشتهاند: «پس از ۴۵ سال فاجعه وقت ان است که به جای واژههای مبهم از قبیل “چند گروه چپ مارکسیستی” روشنتر سخن بگوییم، و «آینده چپ سوسیال دموکرات در ایران فقط در گرو شفافسازی و خط کشی با لنینیسم عقبافتاده قرن بیستمی است»، البته و با این یادآوری که لنینیسم نه سدهی بیستمی که سدهی نوزدهمی است، این سخن درستی است. اما پاسخ به این پرسش، پیش از هرچیز در گرو آن است که پیشتر به چهار پرسش پیشینی پاسخ داده باشیم. نخست آنکه امروز و در سدهی بیست و یکم «چپ» چیسـت، دوم آنکه مارکسیسم چیست، سوم آنکه لنینیسم چیست، و چهارم آنکه سوسیال دموکراسی در شرایط کنونی جهان به چه معنا است. و آیا خود در زیر شناسهی «چپ» میگنجد یا نه. من دیدگاه شما را نمیدانم، اما چون گویا پرسش شما رو به من بوده است، و با توجه به پیشینهی سیاسی و اندیشگی خودم، از نگاه من مارکسیسم همچون یک بستهی ایدئولوژیک یا «آیینی» مقدس و مناسکی برای سپردن قدرت سیاسی و اقتصادی به پرولتاریا یا طبقهی کارگر، دیگر نه وجود دارد و نه من به آن باور دارم و نه آن را میخواهم. در اینجا و تا اینجا، برخلاف مد روز و دستکم به این دلیل که هنوز به تعریفی روشن از مفهوم «ایدئولوژی» دست نیافتهام، دربارهی آن داوری ارزشی و منفی هم ندارم. اما هنوز به مارکسیسم همچون یک «ابزار هستی شناسی» فلسفی و مادهگرایانه باور دارم. اما در پرسش به اینکه به جای واژههای مبهم از قبیل «چند گروه چپ مارکسیستی....»، چون تعیین نام دیگران حق خود آنها است، منظور من از این گزاره، همهی گروههایی است که خود را مارکسیست میخوانند، و چنین مینماید که برخی از آنها تنها یک نام هستند و لشکری ندارند (مانند راه کارگر) یا حزب کمونیست کارگری!، در این گروه میگنجند. من تا هنگامیکه هنوز به آن بستهی مارکسیسم کلاسیک باور داشتم و سازمانی هم به نام حزب توده ایران وجود داشت، تنها این یکی را همچون یک «حزب» مارکسیستی پذیرفته بودم، بیآنکه هیچگاه با آن پیوند سازمانی داشته باشم. اما امروز به هچیک از آنها باور ندارم. هنگامی هم که در نوشتارهای خود ازجمله همین گفتارنامه انتقادی نوشتهام، منظورم همهی گروههایی است که خود را چپ یا مارکسیست میخوانند، ازجمله و به ویژه گروه به اصطلاح «حزب چپ»، فدایی و یا اکثریت است که از آغاز کل فدائیان را نه حزب میدانستهام، نه چپ و نه مارکسیست. پنهانکاری هم نداشتهام و بیدرنگ پس از بیانیهی تأسیس «حزب چپ»، دیدگاه خود را در چند گفتارنامهی در این زمینه، در سایت اخبار روز منتشر کردهام.
با سپاس از شما و شادباش پیشاپیش روز مشروطیت
بهرام خراسانی ۱۲ مرداد ۱۴۰۲
■ دوستان گرامی، بحث آموزندهای بود. خوشحال هستم که در آن ندای وحدت، و اجتناب از بحث تفرقهافکن جمهوری ـ پادشاهی، در راستای اتحاد همه نیروهای دموکراتیک و سکولار را دیدم. امید که آن را در ماههای آینده در سپهر سیاسی کشورمان شاهد باشیم.
پرویز هدایی
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|