iran-emrooz.net | Fri, 06.05.2005, 7:57
به بهانه رخدادهای خوزستان
حقوق قومی یا حقوق شهروندی(١)
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
جمعه ١٦ ارديبهشت ١٣٨٤
رخدادهای خوزستان و سرکوب ددمنشانه هممیهنان عربمان بدست نیروهای رژیم جمهوری اسلامی، و بیانیهها و موضعگیریهای نیروهای سیاسی ایران در باره آن، بهانهای شد برای نگاهی دوباره به جایگاه پُرسمان حقوق خلقها در درون گفتمان آزادیخواهی، گیتیگرائی و حقوق بشر. پیش از هر چیز باید بر این نکته پای فشرد که قانون اساسی ایران و قانونهای مدنی که از آن سرچشمه میگیرند، چه پیش و چه پس از خیزش بهمن پنجاه و هفت هیچ گونه همخوانی با بافت پیچیده زبانی، فرهنگی و دینی جامعه ایران نداشتهاند. قانونگزاران اگر چه اینجا و آنجا گوشه چشمی به گونه گونی فرهنگی مردم ایران داشته اند، ولی هیچگاه قانون را فراخور این گوناگونی بروی کاغذ نیاوردهاند و بهتر دیدهاند که چشم بر این ویژگی برجسته ملت ایران ببندند.
برای نیروهای هوادار آزادی، گیتی گرائی و حقوق بشر یک نکته جای هیچ چون و چرائی ندارد و آن نیز اینکه، بر سرکوب و به گلوله بستن بپاخاستگان خوزستانی، چه جدائی خواه باشند و چه نباشند، از آنجا که شهروندان این کشور بشمار میروند نامی جز جنایت نمیتوان نهاد. من در نوشته پیشین خود نوشتم که باید از سوئی با همه توان به پشتیبانی از حقوق شهروندی و خواستههای هم میهنان عرب خود برخیزیم – واین نگاه ریشه در باور ژرف من به حقوق بشر دارد -، و از سوی دیگر با این شورش کور همراه نشویم، چرا که ویرانگری و آشوب را با مبارزه مدنی سر سازگاری نیست و از این هرج و مرج تنها دشمنان مردم ایران سود میبرند.
در بیانیههای چندین سازمان سیاسی، و همچنین در بسیاری از رایانامههائی که در پاسخ به نوشته پیشینم برای من فرستاده شده بودند ولی، نکاتی بود که مرا بر آن داشت برداشت خود از پُرسمان "ستم ملی" را کمی بازتر کنم. برای کسانی که از مردمسالاری و دموکراسی «بخش کردن برابر "همه" امکانات یک کشور در میان "همه" مردمان آن» را برداشت میکنند، جایی برای گفتگو بر سر این سخن که در ایران در هیچ زمینهای این بخش کردن امکانات روی نداده است، برجای نمیماند: فرمانروایان ایران در "همه" زمینهها بر "همه" مردم ایران ستم روا داشته و می دارند. گفتن این نکته نیز تهی از هوده نیست که "امکانات" نه تنها دارائیهای مادی، که آزادیهای فردی، حقوق سیاسی- اجتماعی- فرهنگی و قدرت سیاسی را نیز در بر میگیرد. به پُرسمان "ستم ملی" به گمان من از این نگرگاه باید نگریست. از همین نگرگاه نیز باید بر رسانههای سراسری خرده گرفت که چرا بیشتر گوش بزنگ رخدادهای تهرانند و رویدادهای دیگر استانهای کشورمان را کمتر پوشش میدهند. برای نمونه سامانههای اینترنتی و روزنامههای ایرانی در سال ١٣٧٨ در بزرگترین بخش نوشتههای خود به رویدادهای هژدهم تیرماه دانشگاه تهران پرداخته بودند و به آنچه که در روزهای نوزدهم و بیستم همان ماه در دیگر شهرهای ایران و بویژه در تبریز گذشت (که دامنههای آن کمتر از رویدادهای تهران نبود) تنها در کناره رویدادهای تهران پرداختند. اینرا نیز ناگفته نباید گذاشت که این کاستی رسانههای سراسری پارسی زبان رفته رفته کمرنگتر و کوچکتر میشود و همانگونه که دیدیم، این رسانهها چه دستگیری انصافعلی هدایت را، چه رویدادهای خوزستان را و چه دستگیری یوسف عزیزی بنیطُرُف را بخوبی پوشش دادند که خود پدیدهای نیک است و نشان از جا افتادن نگاه حقوق بشری به رویدادهای ایران دارد.
به ستم ملی باز گردیم. از آنجائی که برخی از سازمانهای سیاسی در بیانیههایشان و همچنین خوانندگان نوشته پیشین من در نامههایشان واژههائی چون "ملتهای تحت ستم ایران" و "شووینیسم فارس" را بکار گرفته بودند، جای آن دارد که این واژهها را کمی وابشکافیم و نخست سری به گذشته و پیدایش این واژهها و بکار گیری آن از سوی سازمانهای چپ دهههای سی و چهل بپردازیم.
مبارزان سیاسی دهههای نامبرده همیشه نیم نگاهی به سرزمین شوراها داشتند و تلاش میکردند که نه تنها در جهانبینی و اندیشه، که در گفتار و کردار نیز پای در جای پای مبارزان کمونیست روسیه بگذارند. این روند با پیدایش حزب توده در پهنه مبارزات مردم ایران آغاز شد و سازمانهای چپ نسل دوم (از فدائیان مارکسیست لنینیست گرفته تا مجاهدین مسلمان) هر یک به گونهای به آن پایدار ماندند. در جنبش چپ ایران، از نمونههای کمیاب و انگشت شمار اگر بگذریم، آفرینش اندیشه کالائی نایاب بود و گَرتهبرداری و تقلید برخی از این مبارزین – بیآنکه خواسته باشم از ارزش آرمانهای آنان و از خودگذشتگیهایشان بکاهم- گاه چهرهای سوگمندانه به خود میگرفت، برای نمونه سیزده تن از فدائیان خلق در یک این-همان-پنداری سادهانگارانه و در پیروی از فیدل کاسترو و چه گِوارا (١) در نوزدهم بهمن چهل و نه(١٩٧١) به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله کردند. هم حزب توده و هم دیگر سازمانهای چپ در نبرد با رژیمی بودند که از یکسو "وابسته به امپریالیسم جهانخوار امریکا" بود، از سوی دیگر هیچ گونه صدای ناهمخوانی را در پهنه اندیشه برنمیتابید و از سوی سوم، با بههم بافتن سخنان درهمی در باره نژاد آریا و پادشاهیهای سهگانه هخامنشی، اشکانی و ساسانی در پی یکسان سازی گسترده فرهنگی و زبانی ایران بود. هم در حزب توده و هم در سازمانهای چپ، بخش بزرگی از باورمندان را فرزندان خلقهای چهار گوشه ایران میساختند که وابستگیهای زبانی و فرهنگی با آذربایجانیها، لرها، کردها و ترکمن ها داشتند(٢). اینان چنان واله و شیدای انقلاب اکتبر روسیه بودند که گاه ایران شاهنشاهی را با روسیه تزاری یکسان میگرفتند و اگر لنین، روسیه تزاری را زندان ملتها میخواند، آنان نیز در کوران نبرد با رژیم سرکوبگری که دامنههای سرکوب را از آزادی های سیاسی فراتر برده به سرکوب همه جانبه فرهنگی (و پیش از هر چیزی سرکوب زبانی) فراگسترده بود، سخن از ملتهای دربند ایران میراندند و بزهکاریهای فرهنگی یک خودکامه خودبزرگبین را که خود را خورشید نژاد آریا (آریامهر) میخواند، به پای کسانی مینوشتند که همزبانان او بودند و اینچنین بود که واژه "شوینیسم فارس" از دل آمیزش رمانتیسم انقلابی فرزندان خلقهای ایران و شیفتگی آنان به گفتمان انقلابیون روس زاده شد. کار این شیفتگی و گَرتهبرداری به آنجا کشید که فدائیان اکثریت جنگ با عراق را نیز به پیروی از شورویها "جنگ بزرگ میهنی" میخواندند(٣). فدائیان و هم چنین سازمان راه کارگر (که از بازماندگان سازمانهائی هستند که نامشان چندین دهه با "جنبش چپ" یکی گرفته میشد) در بیانیههای خود درباره رخدادهای اهواز با افتادن به گودال ژرف پوپولیسم، هم امروز نیز از "ملیتها" و "ملتها"ی ایران، "کشور چند ملیتی ایران" و "شووینیسم فارس" سخن میگویند، بیآنکه از بار تک تک واژههای خود آگاه باشند و دست کم در جایگاه سازمانهائی که خود را پیشرو و پیشتاز میدانند، اندکی بر روی واژه شناسی و بار سیاسی-حقوقی این واژهها درنگ کنند.
نمیتوان از "ملتها" سخن گفت و بار سیاسی- تاریخی این واژه را نادیده گرفت. اگر ایران را کشوری "کثیرالمله" بنامیم و از "ملتها" و "ملیتهای" آن سخن بگوئیم، باید پیشاپیش پذیرفته باشیم که که هر کدام از گروههای فرهنگی- زبانی ایران امروز در گذشته از خود کشوری با مرزهای شناخته شده داشتهاند و از دولتی برخوردار بودهاند و در گذر زمان رفته رفته یا بدست ایرانیان گشوده شده و یا خود به ایران پیوستهاند. نگاهی به تاریخ نشان میدهد که چنین نیست. از سال ١١٧٥ خورشیدی که آغامحمدخان قاجار پس از گستراندن سرزمین زیر فرمانروائیش به مرزهای ایران زمان صفویان بر تخت شاهی نشست، تا سال ١٣٤٩ ایران پیوسته بخشهای پهناوری از سرزمینهای خود را از دست داده است(٤). بیهوده نیست که بخشی از کردها، آذربایجانیها، بلوچها، ترکمنها و تالشها در درون و بخش دیگری از آنان در بیرون از مرزهای ایران زندگی میکنند. همه مردمان نامبرده دست کم در چند سدسال گذشته بخشی از یک ملت یکپارچه بنام ملت ایران بودهاند و هیچگاه کشوری مستقل از خود نداشتهاند. از آنجائی که ما نیز بمانند مردمان دیگر کشورهای همسایهمان نه آفرینندگان، که تنها بکاربرندگان دانشهای نوین اروپائی مانند جامعهشناسی (سوسیولوژی)، سیاست شناسی (پولیتولوژی) و مردمشناسی (اتنولوژی) بودهایم، جای آن دارد که برای بازشناسی مفهومهایی مانند "ملت" و "شوینیسم" نیز دست بدامان پدیدآورندگان آنها شویم:
١. ملّت: ملت به مفهوم نوین آن برابرنهادی است برای واژه "ناسیون". برداشت نوین از واژه ملت در اروپا در رابطه تنگاتنگ با کشور (٥) است. در زبان پارسی ولی واژه "ملت" در گذشته نه برای نامیدن یک گروه انسانی با ویژگیهایی که برای ناسیون برشمارده میشوند، که بیش از هر چیزی در کنار و به معنی دین بکار میرفته است (٦). ملت آنگونه که در دانشنامه "بروکهاوس" آمده، مجموعهای از گروههای انسانی با ویژگیهای مشترکی مانند نژاد، زبان، دین، فرهنگ و تاریخ است که در چارچوب مرزهای سرزمینشان از قدرت سیاسی مستقل برخوردارند. ملت پس از انقلاب فرانسه دیگر تنها با نگاه به توان کنشگری سیاسی یک کشور (کشور- ملت) چه در برابر کشورهای دیگر و چه در زمینه بکارگیری قدرت مستقل سیاسی است که تعریف میشود. به دیگر سخن، اگرچه مردم ایران را تا آغاز جنبش مشروطه بیشتر "امت" میتوان خواند تا "ملت"، ولی اگر بتوان واژه ملت را در ایران قجری بکار برد، همانا برای "همه" مردم ایران و نه برای هر کدام از بخشهای آن، چرا که هیچکدام از بخشهای سازنده ملت ایران (که برخی از آنان بنام ملتهای ایرانی یاد میکنند) هیچگاه برخوردار از قدرت سیاسی مستقل در چارچوب مرزهای شناخته شده نبودهاند. به دیگر سخن هم امروز نیز مردم جمهوری آذربایجان و یا جمهوری ترکمنستان یک ملت، و آذربایجانیها و ترکمنهای ایران تنها بخشی از یک ملتاند. پس بکار بردن واژههای "کثیرالملّه"، "چند ملیتی" و "ملتهای ساکن ایران" نادرست است و اگر ریشه در ناآگاهی از ترمینولوژی جامعهشناسی مدرن نداشته باشد، بی گمان نشانگر ولنگاری بیمرز در نوشتار و گفتار است.
٢. شووینیسم: این واژه برگرفته از نام سربازی فرانسوی بنام "شووین" است که فرانسویان او را برای میهنپرستی دیوانهوارش ریشخند میکردند. شووینیسم در ادبیات سیاسی گرایش میهنپرستانه زیادهجویانهای را مینامند که از قربانی کردن دیگر ملتها برای رسیدن به هدفهای ملت خودی نیز واهمهای ندارد. پیشتر نیز نوشتهام نژادپرستی که زائیده کوتهاندیشی و نادانی است، فارس و ترک و کرد و عرب و بلوچ نمیشناسد. بیهیچ گمانی میتوان در میان پارسیزبانان ایران نیز درست به اندازه دیگران (و نه بیشتر و نه کمتر) گرایشهای نژادپرستانه یافت. همچنین میتوان گفت که بسیاری از سیاستهای فرهنگی دوران پهلویها آبشخوری شووینیستی داشتهاند. ولی آیا امروز، در سال هزار و سیسد و هشتاد و چهار نیز میتوان از فرمانروائی شووینیستهای فارس بر ایران سخن گفت؟ آیا رسمی بودن زبان فارسی نشان از گرایش شووینیستی (از گونه پارسی) جمهوری اسلامی است؟ اگر چنین است، وادار کردن همه دانش آموزان ایرانی به آموختن زبان عربی را به پای کدام گرایش باید نوشت؟ سخن را سادهتر کنیم: اگر بجای عربها، فارسیزبانان در زمینهای زرخیز خوزستان زندگی میکردند و شهری مانند تایباد در استان خراسان عرب نشین میبود، آیا جمهوری اسلامی "فارسی زبانان" خوزستان را به روز خود وامیگذاشت زمینهای آنان را از آن خود نمیکرد و به سراغ عربها میرفت و طرح نیشکر را بجای خوزستان در تایباد پیاده میکرد؟
بازتاب اجتماعی یک گرایش شووینیستی چیست؟ شووینیستها برای برخوردار کردن مردم یک کشور از امکانات گوناگون، نخست به خاستگاه نژادی و یا زبانی آنان مینگرند و نخست گروه اجتماعی را که خود وابسته به آنند از همه امکانات برخوردار میکنند. اگر جمهوری اسلامی رژیمی با گرایش شووینیستی فارس باشد، باید:
* بخش بزرگ دارائیهای ایران در دست فارس زبانان باشد، که میدانیم چنین نیست و اگرچه آماری در دست نداریم، میتوان پنداشت که آذربایجانیها بیشتر دارائیهای کشور را در دست داشته باشند.
* شهرها و استانهای فارسنشین باید از زیرساختهای پیشرفتهتری برخوردار باشند، که میدانیم چنین نیست و بم و کرمان و بخشهای بزرگی از خراسان و یزد و دیگر بخشهای فارس نشین از زیرساختهای بسیار واپس ماندهای برخوردارند.
* قدرت سیاسی باید یکپارچه در دست فارس زبانان باشد، که میدانیم چنین نیست و از رهبر گرفته تا آیتاللههای کوچک و بزرگ، تا وزیر دفاع و فرمانده نیروی انتظامی، تا رئیس قوه قضائیه و بسیاری از قاضیان، در همه لایههای قدرت تنها سنجه برای گزینش، نه فارس زبان بودن، که سرسپردگی به بارگاه "ولایت عظمای فقاهت" است (٧).
* فارسی زبانان باید آزادی فرهنگی بی مرز داشته باشند و برای نمونه آزاد باشند برای فرزندانشان هر نام پارسی را که بخواهند، برگزینند، که میدانیم چنین نیست و اداره ثبت احوال نامهای عربی را بسیار سادهتر میپذیرد.
* ...
* تنها یک نکته باقی میماند، و آنهم رسمی بودن زبان فارسی و وادار کردن کودکان سرتاسر ایران به آموزش به این زبان است (که خود تبعیض کوچکی نیست و در نوشتههای پیشین خود بارها به آن پرداختهام).
بهر روی انداختن گناه سرکوب و کشتار مردم عرب خوزستان بر گردن شوینیسم فارس، چیزی جز گشودن جبهه دروغین نژادی و به بیراهه کشاندن مبارزه با فاشیسم دینی و به هرز دادن نیروها نیست. جمهوری اسلامی تنها به یک برداشت فاشیستی از مذهب شیعه پایبند است و از همین روست که برای نمونه عربها و آذربایجانیهای شیعه را در بالاترین لایههای قدرت میتوان یافت، حال آنکه کردها، بلوچها و ترکمنهای سُنی مذهب به سادگی از قدرت کنار گذاشته میشوند، مسیحیان، یهودیان و بهائیان دیگر جای خود دارند.
دنباله دارد ...
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
اردیبهشت هشتادوچهار
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
-------------------------------------------
١. در ماه دسامبر سال ١٩٥٦ فیدل کاسترو بهمراه برادرش رائول، ارنستو اِل چه گِوارا و هفتاد و نه تن دیگر با کشتی کوچکی خود را به کوبا رساندند. پس از کشته شدن هفتاد تن از یارانشان در همان روزهای نخست، دوازده چریک به کوههای سیرا ماسترا پس نشستند و با حمله به یک پاسگاه مبارزه با رژیم باتیستا را آغاز کردند.
٢. حزب توده شمار بزرگی از آذربایجانیها، ارمنیها، مازندرانیها و گیلانیها را در خود جای داده بود. بخش بزرگی از اعضای برجسته سازمان مجاهدین خلق مانند محمد حنیف نژاد، سعید محسن و موسی خیابانی آذربایجانی بودند. فدائیان خلق بیشتر از استانهای باختری و شمالی یارگیری میکردند. شعار «بروجرد، لاهیجان، مهد چریک ایران!» بخوبی نمایانگر این پدیده بود. همچنین نگاه کنید به: "ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان"
٣. کار حزب توده از این نیز فراتر رفته بود. ما هواداران نیروها سیاسی آن روزگار به ریشخند میگفتیم: «هنگامی که در مسکو باران میبارد، توده ایها در تهران چترهای خود را باز میکنند!»
٤. قفقاز ١١٩٢ خورشیدی، اران ١٢٠٦ خورشیدی، هرات (افغانستان باختری) ١٢٣٥ خورشیدی، مکران و بلوچستان ١٢٤٩ خورشیدی،خوارزم و فرارودان ١٢٦٠ خورشیدی، بحرین ١٣٤٩ خورشیدی. گستره ایران در سال ١١٧٥ (دویست و نه سال پیش) اندکی کمتر از دوبرابر گستره کنونی آن بود.
Nationalstaat, Nationalstate .٥
٦. ملت عشق از همه دینها جداست/ عاشقان را مذهب و ملت خداست (مولانا)، آفتاب پرست بودهاند یا ملتی ضعیف داشته ... (ابن البلخی)، موحدی است گذشتن ز ملت ثنوی/ ولیک از ثنوی زادگی گذر نبود (سوزنی).همچنین نگاه کنید به واژه نامه دهخدا.
٧. یکی از خوانندگان نوشتار "جمهوری اسلامی و هویت ملی ما" نقدی بر آن نوشته بود و آورده بود:«آذربایجانیها تنها هنگامی به مناسب بالای دولتی گماشته میشوند که خود را در خدمت اهداف پان آریائی شوینیستهای فارس قرار دهند». شاید براستی چنین باشد، ولی برای من دیدن ملا حسنی و شیخ صادق خلخالی در حالی که درفش کاویانی بر دوش گرفته و در پاسارگاد به زبان پارسی سِره مشغول نیایش برای روان کوروش بزرگ هستند، در جهان پندار نیز ناشدنی است!!!