سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
پیام مشترک چند چهره سیاسی، مدنی و هنری بهمناسبت آغاز سال نو میلادی بعنوان یک اقدام سمبولیک همگرایی و اتحاد، کاری مثبت است. پیام اساسأ اصل ضرورت همبستگی را مطرح کرده و دعوت به سازماندهی بعنوان شرط پیروزی انقلاب مردم ایران میکند. درست همان چیزی که جنبش انقلابی جاری به ان نیاز دارد.
با آغاز خیزش انقلابی و به موازات تداوم آن مسأله اتحاد نیروها، سازماندهی و رهبری به مهمترین مشغله ذهنی جنبش تبدیل شده است، به همین علت هر پیام و اقدام کوچک و بزرگی که در این زمینه به جامعه مخابره میشود، فورا آنتنها فعال میشوند، توجه عمومی جلب میشود و انتظارات و واکنشهای مختلفی را دامن میزند. واکنش عمومی به این پیام نیز اهمیت این ضرورت حاد را نشان میدهد.
این پیام هم به علت مضمون اصلیاش و هم ترکیب پیامدهندگانش با بازتاب گستردهای میان ایرانیان روبرو شده است. اما اینجا نیز در کنار دامن خوردن خوشبینیهای دلگرمکننده و انتظارات دور و دراز، نگرانیها و ارزیابیهای تردیدآمیز و حتا منفی جان گرفته است. احساسات و ارزیابیهایی که بخشا ناشی از تجربه ناکام و منفی پروژه اتحادهای گذشته است و بخشا به خاطر گشوده شدن عرصههای ناشناخته فعالیت دستهجمعی و جستجویی کورمال برای یافتن و خلق الگوهای تازهتر سازماندهی است که با این جنبش نوین و این شرایط سیاسی تازه انطباق داشته باشد.
جنبش انقلابی جاری با بیتفاوتی به گروههای سیاسی بازمانده از نسل قدیم نشانههای از خود بروز داده است که بهدنبال مدلهای تازهتری از سازماندهی و رهبری است. این پیجویی برای آفریدن مدلهای تازه یک انتخاب انتزاعی نیست بلکه تحمیل عینتی است که از جامعه و روابط جدید بر میخیزد.
جامعه امروزی مجهز به ابزارهای دیجیتال، جامعه دارای شهروند خودمختار، جامعه دارای طبقه آکادمیک، جامعه شبکهای و درهمتتیده و جامعه گشوده به جهان. انسان و جنبش این جامعه دیگر در مدلها و قفسهای تنگ احزاب سنتی با ان ایستایی رهبری و مناسبات بوروکراتیک جا نمیگیرند، همچنین علاقهای به مانیفستهای سنگین و اساسنامههای سختگیر ندارند. همین شهروند مدرن و خودبنیاد ایضا دیگر نیازی به رهبر فرهمند خطاناپذیر، کمیته مرکزی همهچیزدان و پادشاه و خدایگان تازه ندارد.
بیتردید ابداعی مدرن که همچون شعار زن، زندگی و آزادی بهکلی از گفتمان کلاسیک و شناخته شده گروههای سیاسی چپ و راست متمایز باشد. ابداعی در تقابل با الگوهای اقتدارگرا و هیرارشیک احزاب کلاسیک، با ساختارهای مردسالارانه، رهبریهای در انحصار متخصصین سیاسی و کادرهای همهفنحریف. نخبهگرایانی که معمولا با رانت محفلهای نامرعی حزبی از پلههای سازمان بالا میروند و از آن ارتفاع به شخصیتهای که اغلب با تلاش خود و استعدادهای فردی دل مردم را بدست میآورند، نگاه میکنند.
در پیوند با همین موضوع امروزه داشتن یک درک تازه از جایگاه چهرههای مشهور در عرصههای مختلف اجتماعی که در رقابت با گروههای ورشکسته نوعی از فعالیت و نقش احزاب سیاسی را برعهده میگیرند، اهمیت یافته است. این مقوله اجتماعی نیز جزیی از تحولات و آفریدههای جامعه مدرن هستتد که نقش مهمی در مفصلبندی جنبشهای اجتماعی بازی میکنند.
در فضای فکری جنبش جدید که گروههای سنتی فراموش شدهاند، و مردم به سوی چهرههای محبوب اجتماعی روی آوردهاند، دارندگان تفکر سنتی به جای بازبینی خود و کوشش برای نوآوری و همسو شدن با تحولات عصر دیجیتال، از این رویکردهای تازه به خشم آمدهاند. یک چنین احساس و واکنشی امروز در میان تربیت شدههای سیاست و تشکیلات سنتی در چپ و راست قویا موج میزند.
آقایان شهرام همایون و رضا تقیزاده از طیف سلطنتطلبان عریانترین و مبتذلترین شکل این فرهنگ سیاسی سنتی و اقتدارطلب را در این خصوص بروز دادهاند، آنگاه که انها درباره بیسوادی مسیح علینژاد صحبت میکنند و او را مسخره میکنند و حتا نامش را درست ادا نمیکنند، یا وقتی خانم گلشیفته فراهانی را ستاره سکسی و پورنو مینامند، یا به حامد اسماعیلیون که میرسند، کل شخصیت سیاسی او را با طرح پرسشهای بودار و مشکوک که آقا این آدم کی بود؟ اصلا از کجا آمد، زیر سوال میبرند. همه اینها ابتذال و خشم این فرهنگ سنتی اقتدارگرا را که البته منحصر به طیف سلطنتطلبان نمیشود، افشا میکند.
این اقدام شاید تازهترین آزمون از سوی این نوع فعالان سیاسی و اجتماعی باشد که در راستای همگرایی و سیاستورزی مشترک با اهداف و ارزشهای دموکراتیک صورت گرفته، یک تجربه و گام اولیه سیاسی که در گستره اجتماعی معینی حتا امیدهایی را به آینده خود برانگیخته است. بنا به گفته بیشتر این افراد به خصوص صحبتهای حامد اسماعیلیون و مسیح علینژاد این گام نخست است که محتاج مداخله و برخورد انتقادی همگان بخصوص شرکت کنشگران جنبش داخل کشور برای یافتن و شکل دادن به یک سازماندهی منعطف و فراگیر برای نیرومند ساختن جنبش انقلابی مردم است. بنا براین یک موضع مسئولانه نسبت به آن ایجاب میکند که به جای تخطئه و تمسخر کردن با همدلی اما با نگاهی انتقادی با این اقدام و برنامههای بعدی آنها برخورد بشود.
فیسبوک نویسنده
■ آقای ملک نکات مهمی را مطرح کردهاند. چه سلطنتطلب باشیم چه جمهوریخواه، چه رفرمیست باشیم چه انقلابی و چه جنبش اخیر را انقلاب بنامیم یا حرکت اعتراضی، باید وارد شدن ایران به شکل های نوی کنشگری سیاسی را دریابیم. نقد سیاستهای کنشگران سیاسی درست و لازم است، اما اکثر کسانی که برآشفتهاند و به شخص حمله میکنند قبلا نیز به بهانههای دیگری به این شخصیتهای سیاسی و هنری حمله میکردند، روزی برای کاری کردن و روزی برای کاری نکردن.
حمید فرخنده
■ درود بر آقای ملک!
انصافا موجز و مختصر، حرف حساب زدهاید و اگر بر شما آفرین نگویم، مرتکب گناه کبیره! شدهام. اصل مسئله دقیقا همین است که انگشت گذاشتهاید. یعنی «اتّحاد عقیدتی و خزعبلات مشابه» را به دور انداختن و تلاش به سوی همبستگی از بهر آزادی در معنای وسیع کلمه از فردی گرفته تا اجتماعی. اصلا تدقیق شدن به فریاد «زن/ زندگی/آزادی» نشان میدهد که اینها سه تا یکتا هستند. یعنی مردم ایران از پیر و جوان، یه چیز را میخواهند. آنهم زندگی در آزادی. در نتیجه، کسانی که برای زندگی و آزادی گام بردارند، قدمشان روی چشم. مهم نیست به چه چیزی اعتقاد دارند و چگونه در حریم خصوصی میزییند. مردم ایران نمیخواهند انسانها را حسب ادّعاها و عقایدشان و مرام و مسلکشان داوری کنند، بلکه حسب اقدامها و کردارها و رفتارها و موضعگیریهای توام با مسئولیت در قبال زندگی و آزادی. ولایت فقیه
را رفتارها و کردارهای زمامدارانش در رویارویی به جان و زندگی و خشنودی مردم ایران به طور کلّی، خلع و عزل کرد از دایره حقانیّت داشتن به قدرت؛ نه ادّعاها و گفتارها و رجزخوانیهای طیف متشرعین. در نظر مردم ایران، انسانها، خواه کنشگر عرصه سیاسی باشند، خواه استاد دانشگاه باشند. خواه معلّم رقص باشند. خواه بازیکن فلان تیم ورزشی باشند. خواه هنرپیشه باشند. خواه خواننده و مطرب، اصل کلیدی، رفتار و کردار و همّت و راستمنشی آنها مدّ نظر است. مگر رونالد ریگان کی بود؟ مگر آرنولد شوارتسنگر کی است؟ یا آبراهام لینکلن کی بود؟ و کثیری انسانهای دیگه همچون اینها.
کسانی که هنوز با معیارهای پوسیده و نخنما شده عقیدتی و ایدئولوژیکی به دنبال آدمهایی میگردند که ایده آل باشند، هنوز انسان را نمیشناسند و منتظر فرشته هایی معصوم از آنسوی کائناتند که مبرّا از هر گونه خطایی باشند و در خدمت امور زمینی درآیند. اساسا منتظر شدن و دنبال فرشته بیخطا و ایده آل گشتن، نشانگر بیمسئولیّتی تمام عیار منتظرین فرشته سانها است؛ زیرا نمیخواهند به تن خویش، کمترین مسئولیت فردی و اجتماعی را به عهده بگیرند و سهمی مثبت در مسائل اجتماعی داشته باشند. اما انسان همین است که میبینم و تجربه میکنیم با تمام برتریها و استعدادها و خطاها و بلاهتها و هوشیاریهایش. کلیدی ترین مسئله باید حفظ جان و زندگی و تلاشی برای خشنودی و خوشزیستی و رفاه و آزادی همدیگر باشد؛ بویژه در جایی که ولایت فقاهتی، گیوتین الهی را با بیشرمی تمام بر گلوی همه ایرانیان آویخته است و هر روز قربانی میکند و میکشد و خون میریزد و قبرستانها را آباد میکند. آنانی که خودشان را کنشگر عرصه سیاسی میدانند، بدانند که الان فرصتی ست تا اثبات کنند، واقعا آن شعور و فهم را دارند که در کنار مخالفان عقیدتی خودشان با رادمنشی بر سر میزگرد بنشینند و از بهر آزادی و خوشزیستی مردم ایران گام بردارند؛ اگر واقعا و وجدانا و قلبا و پرنسیپا به مردم ایران و خاک ایران، عشق و دلبستگی دارند. این گوی و این میدان. ثابت کنند. نه در حرف؛ بلکه در عمل با دلیری و رادمنشی.
شادزی و دیر زی! / فرامرز حیدریان
■ با سلام، برای این که بعدا سوء تفاهمی پیش نیاید، همین اول بگویم که من از یک موضع سوسیالدموکراتیک حرکت میکنم.
از دیدگاه من، “پیام مشترک چند چهره سیاسی، مدنی، و هنری به مناسبت آغاز سال نو میلادی” گامی به پیش به حساب نمیآید و باید در باره آن اندرز و هشدار داد. چرا؟ برای این که اگر من مایکل والزر (Michael Walzer) را درست فهمیده باشم، این حرکت ما را در دوران ماقبل لیبرالیسم تثبیت میکند. چرا؟ از خوانندگان ایران امروز میخواهم که برای جواب کامل(تر) یکی از دو کار زیر را انجام بدهند:
۱- به اصل مقاله مایکل والزر با این آدرس نگاه کنید: Walzer, M. (1984). Liberalism and the Art of Separation. Political Theory,
12, 315–330. https://doi.org/10.1515/9783110815764.265
۲- اگر فرصت خواندن کامل مقاله مایکل والزر را ندارید، به ترجمه عرفان ثابتی از آن مقاله در همین سایت ایران امروز نگاه کنید. مطمئن نیستم که عرفان ثابتی تمام مقاله را ترجمه کرده باشد، ولی فکر میکنم شیره مطلب را بتوان از آن ترجمه استخراج کرد. مقاله عرفان ثابتی با عنوان: لیبرال بودن به چه معنا است؟
و اما جواب کوتاه من به این ادعا که “پیام مشترک چند چهره سیاسی، مدنی، و هنری به مناسبت آغاز سال نو میلادی” گامی به پیش به حساب نمیآید، این است که مطابق نظر مایکل والزر انتقال سرمایه به دست آمده در یک “زمینه/نهاد” به “زمینه/نهاد” دیگر، از بین بردن دستآوردهای لیبرالیسم است. به تعبیر من، چنین کاری، یک گام به پس به حساب میآید. اتفاقا فرماندار شدن شوارتزنگر یا رئیس جمهور شدن ترامپ بدترین اتفاقی است که میتواند برای یک دموکراسی معیوب (flawed democracy) مثل دموکراسی آمریکایی اتفاق بیافتد. (برای مطالعه در مورد اندازهگیریهای دموکراسی واژه “democracy index” را جستوجو کنید).
برای روشنتر شدن موضوع چند بند از مقاله مایکل والزر را که به سرعت ترجمه کردهام، بدون ویراستاری، در این جا میآورم.
“پیشنهاد میکنم که لیبرالیسم را راهی معین برای ترسیم نقشه جهان اجتماعی و سیاسی بدانیم. نقشه قدیمی و پیش از لیبرال، عمدتاً یک سرزمین تفکیکنشده را نشان میداد، که رودخانه و کوه و شهر و شهرک دارد، اما مرز مشخصی ندارد. همآنطور که جان دان (John Donne) گفته است: “هر انسان تکهای از قارهای است» و تنها یک قاره وجود داشت. جامعه مانند یک کل ارگانیک و یکپارچه تصور میشد. ممکن بود که [جامعه] را از منظر دین، یا سیاست، یا اقتصاد، یا خانواده نگریست، اما اینها همه در یکدیگر نفوذ کرده و یک واقعیت واحد را تشکیل میدادند. دوگانههای کلیسا و دولت [state]، کلیسا-دولت و دانشگاه، جامعه مدنی و جامعه سیاسی، دودمان پادشاهی و حکومت [government]، محل کار و دارایی، زندگی عمومی و زندگی خصوصی، خانه و مغازه، به طریقی مرموز یا غیر-مرموز، دو [روح] در یک [بدنِ] جدایی ناپذیر بودند. نظریهپردازان لیبرال، در مواجهه با این جهان، هنر جداسازی را موعظه کرده و به عمل درآوردند. آنها خطوطی را ترسیم کردند که قلمروهای مختلف را مشخص میکرد و نقشهی اجتماعی-سیاسی را ایجاد کردند که ما امروز با آن آشنا هستیم. معروف ترین خط، “دیوار” بین کلیسا و دولت است، اما [دیوارهای] دیگری هم وجود دارند. لیبرالیسم دنیایی مملو از دیوار است و هر [دیوار] آزادی جدیدی را خلق میکند.
هنر جداسازی یک کار توهمآمیز یا فوقعادی نیست، بلکه یک کار اخلاقی و سیاسی ضروری برای سازگاری با پیچیدگیهای زندگی مدرن است.
[در این جا] میخواهم به انتقاد دیگری [از لیبرالیسم] بپردازم که در آن [ادعا] میشود که لیبرالها به اندازه کافی در مورد هنر خود جدی نبودهاند.
هنر جداسازی نه تنها آزادی، بلکه برابری را نیز ایجاد میکند. نمونههایی را که با آنها شروع کردم، دوباره، تک به تک، در نظر بگیرید. آزادی مذهبی قدرت بازدارنده مقامات سیاسی و کلیسایی را خنثی میکند. از این رو، در اساس، روحانیتی از همه مؤمنان ایجاد میکند، یعنی همه مؤمنان را به طور یکسان در جستجوی نجات خود آزاد میگذارد؛ و در عمل منجر به ایجاد کلیساهایی میشود که به جای کشیشان، توسط افراد غیر روحانی اداره میشوند. آزادی آکادمیک فراهم کننده حمایت بالقوهای برای دانشگاههای خودمختار است ، که هر چند همیشه به فعل در نمیآید. [در چنین دانشگاههایی] حفظ موقعیت ممتاز برای فرزندان افراد ثروتمند یا اشراف دشوار است.
تحت حمایت هنر جداسازی، آزادی و برابری با هم پیش میروند. در واقع، [دیوارها] یک تعریف واحد را عرضه میکنند: میتوان گفت که یک جامعه (مدرن، پیچیده و تفکیکشده) زمانی از آزادی و برابری برخوردار است که موفقیت در یک چهارچوب یک نهاد به موفقیت در [نهاد] دیگر تبدیل نشود، [و این] یعنی تا زمانی که جداسازیها اعتبار دارند و قدرتِ سیاسی کلیسا را شکل ندهد یا تعصب مذهبی دولت را شکل ندهد و غیره.
موفقیت در بازار، محدودیت های بازار (آزاد) را به سه طریق کاملاً مرتبط نادیده میگیرد. اول از همه، نابرابریهای افراطی ثروت، بازدارندگی خود را ایجاد می کند، به طوری که بسیاری از مبادلات فقط به طور [اسمی] آزاد هستند. دوم، انواع خاصی از قدرت بازار، که مثلاً در ساختارهای شرکتی سازمانیافتهاند، الگوهایی از فرمان و اطاعت ایجاد میکنند که در آن حتی تشریفات مبادله جای خود را، به چیزی که بسیار شبیه به حکومت است، میدهد. و سوم، ثروت هنگفت و مالکیت یا کنترل نیروهای مولد به آسانی به حکومت به معنای دقیق تبدیل می شود: سرمایه به طور منظم و با موفقیت از قدرت بازدارنده دولت استفاده میکند.
علاوه بر این، ثروت نامحدود تمام نهادها و شیوههای “جامعه مدنی-آزادی آکادمیک”، مانند در دسترس بودن مشاغل برای استعدادها، برابری «خانهها» و «قلعهها»، را تهدید می کند. این امر کمتر آشکار، و موذیانهتر از بازداندگی دولتی است، اما هیچ کس نمیتواند در تبدیل راحت ثروت [یا شهرت] به قدرت و امتیاز و موقعیت، شک کند.
و سپس احتمالاً به این نتیجه میرسیم که همانطور که کارهایی هست که دولت نمیتواند انجام دهد، باید چیزهایی هم وجود داشته باشد که با پول نتوان خرید، [مثلا از چیزهای نسبتا آسانی مانند] رای، مقام، تصمیم هیئت منصفه، جایگاه دانشگاهی [تا] انواع مختلف نفوذ ملی و سلطه محلی که با کنترل سرمایه همراه هستند.
اما اگر از افراد به نهادها روی آوریم، واضح است که قدرت سیاسی خود مستلزم حمایت است - نه تنها در برابر تسخیر خارجی، بلکه در برابر تصرف داخلی. زمانی که قدرت در اختیار مجموعهای از اعضای یک خانواده، روحانیون، صاحبمنصبان یا شهروندان ثروتمند قرار میگیرد، دولت دیگر آزاد نیست.
با احترام – حسین جرجانی
■ سلام آدرس کامل مقالهی انگلیسی آقای والزر در زیر میآید: لینک بالا درست و کامل مقاله را بارگزاری نمیکند.
https://www.ias.edu › files › sss › pdfs › Walzer
پاینده جو
■ مرتضی ملک گرامی، به درستی بر نکات کلیدی و حساسی انگشت گذاشتید. این یک واقعیت است که در حال حاضر بجز کردستان، در سراسر ایران احزاب و سازمانهای سنتی کوچکترین نقشی در جنبش انقلابی کنونی ندارند. این احزاب و سازمانها اگر با رویکردهای تازه جنبش و شیوههای نوین رهبری آن همراه و همساز نشوند، بزودی آن اندک هواداران خود، عمدتا در خارج کشور را هم از دست خواهند داد. مایلم در ادامه سخن شما به یکی دو نکته مهم اشاره کنم. یکم، به نظر من گروهی که اخیرا به نام “ائتلاف” یا “هم صدایی” شکل گرفته است میتواند در درجه اول نقش بسیار مهم و مثبتی در رهبری و هماهنگی اقدامات ایرانیان خارج کشور بازی کند و بتدریج به نماینده شناخته شده جنبش در سطح بینالمللی تبدیل شود. دوم، اینکه با شرکت افرادی با گرایشهای متفاوت قومی، عقیدتی و جنسی از یکسو و پیوند ارگانیک با رهبران داخل کشور، این جمع یا گروه پتانسیل آن را خواهد داشت که بتدریج به شورای رهبری جنبش انقلابی ایران و یا چیزی مثل پارلمان در تبعید تبدیل گردد. همه اینها بستگی به توانمندی، انعطاف پذیری و مسئولیت پذیری گروه اولیه ائتلاف از یکسو و همت و پشتیبانی همه کسانی که به ایرانی آزاد میاندیشند، بستگی دارد.
آرش جهاندار
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|