iran-emrooz.net | Sun, 01.10.2006, 9:12
زندهماندن ما شکست آنهاست
الف- صادقی
٣٠/٩/٢٠٠٦
"وقتی آنها میخواهند ما را بکشند، زندهماندن شکست آنهاست."
مدتی است که اعتصاب غذا در زندانهای سیاسی ایران، تاکتیکی است که مبارزین راه آزادی به آن متوسل میشوند. اگرچه این پدیده در زندانهای شاه و جمهوری اسلامی، پدیدهی نوینی نیست، ولی مشخصات امروزی آن تفاوتهای عمیقی، با گذشته دارد و از آنجاییکه بحث بر سر جان انسانهای آزاده و متعهدی است که جان برکف به مبارزهای نابرابر روی آوردهاند، توجه عمیق و مسئولانهی روشنفکران و مبارزین راه دموکراسی و عدالت اجتماعی به آن امری است که نپرداختن به آن بهای سنگینی را متوجه این جنبش و ملت ایران خواهد ساخت.
با توجه به اینکه ٧ سال و نیم در زندانهای شاه و جمهوری اسلامی بسر بردهام و جریان اعدامهای سراسری سال ٦٧ را از نزدیک تجربه کردهام، زاویه نگاهم به مسئله بیشتر از جنبهی پراتیک و حسی است، اگرچه، به جنبهی تئوریک و تجریدی این مقوله هم نیمنگاهی دارم.
- آیا زندانهای سیاسی میتوانند آغازگر جنبش تودهای مدنی باشند؟
در این رابطه با نقل دو تجربه و یک خاطره به موضوع میپردازم.
تجربه اول: سال ٥٧ بود، که برای اولین بار از پشت دیوارهای زندان قصر، صدای تظاهرات مردم را در خیابانها میشنیدیم. موج وسیعی از اعتصاب کارمندی و کارگری و تعطیل بازارها آغاز شده بود. ما نیز در زندان برای اولینبار پس از سالهای ٥١ و ٥٢، اعلامیهای نوشتیم و اعتصاب غذای ٢ یا سه دورهای را بعنوان همگامی و همدردی با مردم شریف ایران اعلام نمودیم.
نوشتن اعلامیه و یا اعلام هر تصمیم جمعی در زندان شاه، پس از سرکوب وحشیانهی زندانها در سال ١٣٥٢ بهیچوجه امکانپذیر نبود. رژیم هیچ نمایندهای را از طرف جمع زندانیها به رسمیت نمیشناخت، حتی تا مدتها نمایندهی صنفی را هم نمیپذیرفت تا چه رسد به اینکه نمایندهی سیاسی معرفی کنیم و یا اعلامیهجمعی بدهیم. ولی در سال ٥٧، خیزش میلیونی مردم، توازن قوا را بین مردم و رژیم و به تبع آن بین زندانی و زندانبان بر هم زده بود.
بعد از این اعتصابغذای سمبولیک، یادم نیست پس از چه مدتی، اعتصاب غذای دیگری را آغاز کردیم که جنبهی صنفی داشت؛ یعنی خواستهایی از قبیل داشتن رادیو، نشریات بیشتر و ... را مطرح کردیم و برای رسیدن به آن مطالبات دست به اعتصاب غذای جمعی زدیم. این اعتصاب در اوین و قصر، جنبهی سراسری بخود گرفت و تا رسیدن به برخی از خواستهایمان ادامه داشت و با پیروزی نسبی و نه کامل، خاتمه یافت. اعتصاب دوم که مشخصاً مطالباتی بود و باید تا رسیدن به خواستهایمان ادامه پیدا میکرد، در واقع جزئی از مبارزات وسیع تودهای واقعاً موجود در آن مقطع تاریخی بود. یعنی، در حالیکه تقریباً ٨٠ تا ٩٠ درصد کارخانجات بزرگ و ادارات و بازارها دائماً قطعنامه صادر میکردند و خواستهای صنفی و دموکراتیک خود را عنوان کرده و برای کسب آنها دست از کار میکشیدند، ما هم بعنوان جزئی از مردم ایران، مطالبات صنفی و دموکراتیک خود را مطرح نموده و اعتصاب غذا کردیم.
منظورم از بیان این تجربه، تنها طرح این مسئله است که ما زندانیان سیاسی زمان شاه آغازگر و یا حتی موتور کوچک برای حرکت وسیع مردم علیه دیکتاتوری شاه نبودیم، بلکه جویباری بودیم که به سیل بنیانکن تودهها پیوستیم.
البته ممکن است مسئله را طور دیگری تفسیر کنیم و بگوییم، بسیاری از زندانیان سیاسی سالها قبل از حرکت وسیع مردم، نبرد با رژیم شاهنشاهی را آغاز کرده و در همین رابطه در زندانهای سیاسی بسر میبردند. این تفسیر درست است و همه میدانیم که مبارزهی شجاعانه و آگاهگرانهای که روشنفکران علیه رژیم شاه، سالهای پیش از انقلاب ٥٧ آغاز کردند، نقش مهمی در افشاء و تضعیف رژیم و آگاهی مردم ایفا نموده است. ولی در اینجا مراد، آغازگری و یا ایفای نقش موتور کوچک در جنبش وسیع مردمی است. چیزی شبیه مبارزهی مردم ایران در انقلاب ٥٧ و یا نافرمانی وسیع مدنی، در حدی که با نافرمانی مدنی هندیها در زمان گاندی قابل مقایسه باشد.
همینجا باید اضافه کنم که من حساب زندانیسیاسی و زندان سیاسی بعنوان یک مجموعه را از فرد یا افرادی که بهر دلیل عملاً رهبر سیاسی بخش بزرگی از مردم هستند و اتفاقاً به زندان افتادهاند، را از یکدیگر جدا میکنم.
کسانی مثل " نلسون ماندلا "، " گاندی "، و یا " نهرو " و ... اگر در زندان باشند، مسلماً زندانی سیاسیاند ولی تفاوتهای معینی با مجموعهی زندانیان سیاسی دارند که سبب میشود روش مبارزاتی آنها را بعنوان مقولهی دیگری مورد بررسی قرار دهیم .
- تجربه دوم: اعتصابهای سال ١٣٦٦ در زندانهای سیاسی جمهوری اسلامی.
در سال ٦٦، موجی از اعتصابغذای زندانیان سیاسی در اوین و گوهردشت و شاید دیگر زندانها، به راه افتاد. (بدواً اشاره کنم که متأسفانه بررسی انتقادی و نه صرفاً افشاء جنایات رژیم – از این حرکت – تا کنون صورت نگرفته است؛ علتش میتواند از یکطرف این باشد که بسیاری از شکنجهگران و زندانبانها هنوز بر سر کارند و از طرف دیگر، بسیاری از دوستانمان و رفقای زندانی در اعدامهای سال ٦٧ قتلعام شدند و حضور ندارند. ولی به عقیده من بررسی تحلیلی و موشکافانه از جریان زندانهای آنموقع هرچند ناقص، باید توسط بازماندهها صورت گیرد؛ چرا که تجارب و نتیجهگیریها مسلماً به درد زندانیان و مبارزین امروز خواهد خورد.)
در سال ٦٧، چند تغییر مهم در زندانها رُخ دادند که البته چندان هم ناگهانی نبودند.
هئیتهای آقای منتظری برای بازدید از زندانها آمدند و مسئولیتهای برخی از شکنجهگران معروف مثل حاجداوود در قزلحصار و لاجوردی در اوین عوض شد و به اصطلاح جناح کبوترها به مسئولیت رسیدند. در نتیجه فشار دائمی و روزمره، وصنعت توابسازی لاجوردی، مدتی کمرنگ و تا حدودی تعطیل شد.
اینجا بود که زندانیان سیاسی که از سالهای ٦٠ تا ٦٦ زیر وحشیانهترین شکنجههای جسمی و روحی قرار داشتند، مانند فنری که سالها فشرده شده باشد، با بازشدن نسبی فضا، از فاز کاملاً تدافعی، وارد فاز "دفاع فعال و تا حدودی تهاجمی" گردیدند.
اعتصاب غذا، نه بصورت غذانخوردن و تنها آب و چاینوشیدن طوری که امروزه و یا در زمان شاه معمول بود، بلکه بصورت تحریم غذای دولتی و خوردن مقدار کمی غذا مثل خرما و ... آغاز گردید.
دلیل برای اعتصاب همواره در زندان وجود داشت؛ توهین، کمبود کتاب و روزمانه و هواخوری و ...
حال باید دید دستآورد ما در این اعتصاب چه بود؟
راستش تا آنجا که به خواستهای رفاهی و صنفی ما مربوط میشد، به یاد ندارم بجز موارد استثنائی زندانبانها خواستهای ما را بخاطر اعتصاب اجابت کرده باشند. ولی افشاگری در بیرون از زندان، یعنی انعکاس اعتصابها در رادیو ها و نشریات خارج از کشور که رژیم را از لحاظ نقض حقوق بشر میتوانستآ زیر فشار قرار دهد، تنها دستآورد سیاسیای بود که نصیب ما میشد.
و اما در درون زندان، رژیم نسبت به ما چه عکسالعملهایی نشان میداد.
مثلاً در یک مورد (یکی از بندهای گوهردشت)، افرادی را که نشان کرده بودند، به زیر هشت (دفتر زندان) بردند و همانجا با شلاق مجبورشان کردند که غذای آن روز را بخورند. میگفتند:" میری توی بند به بقیه هم میگی که غذاشونو بخورند. " در مورد دیگر کاملاً برعکس رفتار کرده و وقتی موقع تحویل غذا به بند، به پاسدار مربوطه میگفتیم:" حاجآقا ما در اعتصاب غذا هستیم، غذا را برگردانید "، پاسدار میگفت:" نمیخورید؟ به جهنم! غذا را بر میگرداند و در وعدههای بعدی، دیگر غذا نمیآورد. یعنی ما که میخواستیم با پس دادن دیگ غذا، هر وعده نشان دهیم که در اعتصاب هستیم، بابی اعتنائی پاسدار مربوطه مواجه میشدیم.: " تحقیر و به رسمیتنشناختن اعتصاب "، یعنی " اینقدر غذا نمیدهیم که خودتان در بزنید و بگویید غذا بدهید. "
اکنون که این جملات را مینویسم، بخاطر میآورم که واقعاً موضوع به این سادگیها هم نبود و تأثیرات منفی وِ روانی آن لحظات هرگز نمیتوانند از بین بروند.
حساب کنید برخورد آنها چه تأثیری روی ما میگذاشت، یعنی آن ٨ نفری را که در گوهردشت به زور آش خوراندند و گفتند بروید به کل افراد بند بگویید، غذایشان را بخورند، چه کشیدند؟
خیلیهاشان گفتند: نمیگوییم و همانجا کابل (شلاق) خوردند. آنها غذا را خورده بودند ولی دیگر نمیخواستند مبلّغ شکست اعتصاب بشوند و بابت همین باید شلاق میخوردند.
(البته آن اعتصاب غذا به این ترتیب شکسته شد.)
در بین زندانیان دو نظر در مورد مجموعهی حرکتها در مقطع سال ٦٦ در اوین و گوهردشت وجود داشت.
نظر اول که هوادارانش بیشتر بودند، استدلال میکرد:" مردم به جنبش رو آوردهاند و مخالفت با جمهوری اسلامی بیشتر شده است. (حتی یکی از دوستان معتقد بود دوران اعتلای انقلابی آغاز شده.) و رژیم دیگر نمیتواند شرایط سالهای ٦٠ را در زندانها حاکم کند. (یعنی اعدامهای هرروز و هرشب، و صنعت توابسازی لاجوردی.)
در نتیجه ما باید از لاک دفاعی بیرون آمده و حالت تعرضی داشته باشیم. باید آنها را به عقب بنشانیم. "
نظر دوم که کمتر مورد توجه بود تحلیلش این بود که از سالهای ٦٠ و ٦٢ تا کنون (٦٦) تغییر زیادی در مردم و حکومت پیش نیامده و بهیچوجه نشانی از برآمد جنبش تودهای و یا اعتلای انقلابی وجود ندارد. تغییرات در مدیریت زندان، نتیجه اختلافات درونی جناحهای حاکمیت در مورد ادارهی زندانهای سیاسی است و این اختلافسلیقه تا حدودی در نتیجهی مقاومت زندانیان سیاسی در این چند سال است که شکست ِ نظریه لاجوردی مبنی بر "توابکردن همهی زندانیها" را ثابت کرده و نشان داده که اگر چه عدهای تواب میشوند ولی نمیشود با شکنجه و اعدام مخالفین را بطور واقعی موافق کرد و یا تعداد زندانیان سیاسی را تقلیل داد.
ولی اگر رژیم با حالت تعرضی زندانیان روبرو شود، هنوز میتواند وحشیانه سرکوبمان کند و دوباره بساط کابل (شلاق) و توابسازی وسیع آغاز شود.
نظر دوم معتقد بود، در زندانهای سیاسی بخصوص در رژیم جمهوری اسلامی امکان تعرض، بسیار ضعیف و خطرناک ولی امکان دفاع بسیار قوی و لازم است. کار ما دفاع است و نه حمله.
وظیفه ما دفاع از آرمانهای خود، حفظ روحیه مبارزاتی و تنندادن به مصاحبه است.
برخی از زندانیان سیاسی زمان شاه به نظر دوم گرایش داشتند و مکرراً تجارب سرکوب سال ١٣٥٢ در زندانهای شاه را گوشزد میکردند.
این اعتصابها، با سرکوب رژیم مواجه شدند و بتدریج خاتمه یافتند ولی زندانبان نتوانست زندانیان را به تسلیم و توابشدن وادار کند. هم شدت سرکوب مانند سالهای ٦٠ و ٦١ نبود و هم زندانیان مقاومتر و با تجربهتر شده بودند.
نتیجه این شد که دیگر هیچوقت دوران نسبتاً آرام سالهای ٦٥ تا اواسط ٦٦ باز نگشت، امکانات ما نیز بسیار محدودتر گردید. زندانبانها چون پلنگ زخمخورده دنبال فرصتی بودند تا ما را درهم بشکنند و این فرصت را در مرداد و شهریور ٦٧ بدست آوردند.
در اینجا قصد ندارم علل و چگونگی اعدامهای سراسری تابستان سیاه ٦٧ را بررسی کنم و یا ارتباطی بین اعدامها و اعتصابات سال ٦٦ برقرار نمایم. – چرا که در مورد اعدامها پارامترهای متعددی میتوانستند دخیل باشند که خود احتیاج به تحقیق و بررسی جداگانهای دارد.
بعد از این اعتصابها، حداقل عدهای از ما زندانیها به این نتیجه رسیدیم که دیدگاه دوم به واقعیت نزدیکتر بود. این درست بود که در رابطه با اعتصابها، به سرعت دوران سالهای ٦٠ و ٦١ برنگشت ولی یکسال بعد، بدتر از سالهای ٦٠، بزرگترین جنایت در زندانهای سیاسی ایران و بلکه جهان در تاریخ معاصر بوقوع پیوست.
تجربهی اول ودوم نشان میدهند که زندانیان سیاسی پیشقراول حرکت وسیع توده ها نمیتوانند باشند. یا همراهند ویا در پرتو وجود مبارزهی وسیع مردمی که توازن قوا بین مردم وحکومت را تغییر داده است، میتوانند به مبارزات خود در زندان شدت بیشتری بدهند.علاوه بر تجارب عملی از لحاظ نظری هم به راحتی میتوان به این نتیجه رسید که عوامل وپارامترهای سوق دهندهی مردم به نافرمانی وسیع مدنی ویا حتی انقلاب، متعددند که نقش روشنفکر یکی از آنهاست وزندانی سیاسی به عنوان جزئی از روشنفکران تنها در حد یکی از پارامترها تا ثیر گذار است و نه بیشتر.
از طرف دیگر بخصوص تجربهی دوم(دورهی جمهوری اسلامی) نشان میدهد که در تشخیص و ارزیابی وجود یا عدم وجود مبارزهی وسیع مردمی نباید دچار توهم شد وآرزوها را به جای واقعییت نشاند.
و اکنون خاطرهی تلخ دیگری از دوران اعدامهای سراسری سال ٦٧:
جلیل شهبازی، که از سال ٥٨ در رابطه با چریکهای فدایی خلق ایران دستگیر شده و تا سال ٦٧ یکی از قدیمیترین زندانیان سیاسی جمهوری اسلامی که فراز و نشیبهای زیادی را تا آن لحظه از سر گذرانده بود، به تخت شلاق بسته شد تا نماز بخواند. در اولین شلاقخوردن با هم به تخت بسته شدیم؛ روزی سه وعده کابل به کف پا میزدند تا نماز بخوانیم.
کسانی را که با ما نبودند به انفرادیهای آمفیتئاتر برده بودند تا اعدامشان کنند. آنها به "هیئت سهنفره" نگفته بودند که مسلمان هستند و یا صریحاً گفته بودند که مارکسیستاند. تازه در همان روزهای کابلخوردن فهمیدیم که دوستان دیگر را دارند اعدام میکنند.
جلیل شاید دو یا سه روز کابل خورد و در یک فرصت کوتاه در دستشویی زندان با شیشه مربایی که اتفاقی در آنجا دیده بود، رگش را درید و خودکشی کرد. زندانبانها هیچ اقدامی برای نجاتش نکردند.
جلیل قبل از خودکشی به همسلولیهایش گفته بود:" فکر نمیکنم اینها فقط با نمازخواندن دست از سر ما بردارند، چیزهای دیگری هم خواهند خواست. ایکاش میگفتم کمونیستم و مرا اعدام میکردند."
جلیل حتی بارها هنگام کابلخوردن گفته بود، من کمونیستم تا او را هم اعدام کنند ولی آنها میگفتند:" اول نماز میخونی بعد صحبت میکنیم."
شاید یک هفته بعد از خودکشی جلیل بود که از جریانش مطلع شدم. ناصریان دادیار و یکی از مسئولین اعدامها به سلول جلیل رفته و به همسلولیاش گفته بود:" طناب میخوای بهت بدم؟ توهم مثل جلیل خودتو راحت کنی!؟ جلیل که خودش، خودشو کشت، کار ما را هم آسان کرد."
تمام داستان جلیل عزیز را گفتم تا همین جمله ناصریان را بگویم.
در تمام آن یک هفته که در زیر فشار مسئله نمازخواندن بودیم، چه من و چه بقیه دوستان دنبال تیغ یا شیشه و یا هر چیز تیز دیگری بودیم که در جایی در لباس خود جاسازی کنیم تا بتوانیم در صورت لزوم خودمان را بکشیم. یعنی اگر دیدیم دیگر نمیتوانیم تحمل کنیم، خودکشی کنیم و تن به مصاحبه یا توابشدن ندهیم.
اما، بعداز شنیدن این جمله ناصریان، نگاهمان به موضوع تغییر کرد.
تا آن لحظه آنها میخواستند ما را تواب کنند، خوار و خفیف و تهی از انسانیت کنند، ما را به همکاری بکشانند.. ولی اینبار قصدشان قتلعام بود.
" اگر تواب شوند و با خفت بمیرند، چه بهتر ولی اگر هم نشد، مهم نیست. باید با شتاب طی چند روز هرچه بیشتر، از آنها بکشیم."
اینجا بود که گفتیم:" حالا که آنها میخواهند ما را بکُشند، زندهماندن ما شکست آنهاست."
پس از آن، دیگر زندهماندن معنای دیگری داشت. معنای همیشگیاش یعنی "زندگی" را نداشت. معنای مقاومت، معنای ایستادگی در مقابل این ددمنشی، معنای مبارزه و حتی پیروزی در اوج جانباختن آنهمه انسان را داشت.
ناصریان، با گفتن این جمله که پرده از مکنونات قلبیاش بر میداشت، به ما فهماند که اگر خودکشی کنیم، کار جلادها را آسان کردهایم.
کار ما سختتر شده بود. باید زنده میماندیم ولی تواب نمیشدیم. باید تن به مصاحبههای فرمایشی نمیدادیم. باید برای نمازنخواندن آنقدر کابل میخوردیم تا نماز بخوانیم و اینها در شرایطی بود که رفقایمان را فوجفوج حلقآویز میکردند. و این اوج رنج و خفقان بود.
اکنون که ١٨ سال از آن لحظات گذشته است با پرپر شدن انسانهایی چون محمدی و فیض مهدوی ودر خطر قرار گرفتن باطبی، دوباره به یاد همان جملات ناصریان میافتم.
اگرچه رژیم اکنون در شرایطی نیست که بخواهد زندانیان سیاسیاش را قتلعام کند ولی در شرایطی هم نیست که بخاطر مرگ زندانی سیاسیاش در اثر اعتصاب غذا، کوتاه بیاید و چه بسا از این امر خوشحال هم میشود. چون هزینه زیادی هم نباید بپردازد و تازه جنبش تودهای و یا نافرمانی مدنی هم شکل گستردهای ندارد و هنوز زندان حلقه ضعیف جنبش است. اگرچه بخشی از شریفترین و مقاومترین فرزندان این آب و خاک را در خود جای داده است.
گفته میشود، برای مبارزه با دیکتاتوری باید آزادیخواهان بهای این مبارزه را بپردازند و از حبس و تعزیر نهراسند. این حکم بسیار درستی است و همه میدانیم، حق گرفتنی است و نه دادنی و مبارزه به قول امروزی ها، هزینه دارد. (بماند که تعزیر در جمهوری اسلامی همان کابل زدن به کف پا است وتا کسی در زیر بازجویی برای لو دادن دوستانش ویا قبول مصاحبه کابل نخورده باشد واقعا" معنای آنرا حس وچه بسا درک نمیکند)
به عقیدهی من نترسیدن از زندان هزینهی بسیار بالایی است که متاسفانه باید پرداخت شود، تا دشمنان آزادی و آزادگی نتوانند با حربهی زندان مبارزین را خاموش کنند و از آنجائیکه هیچ رژیمی از پر شدن زندانهایش خوشحال نمیشود، در نتیجه ضمن آنکه آتش مبارزه همواره روشن میماند، دشمنان آزادی را هم با محدودیتهای بیشتری مواجه میسازد.
ولی اعتصاب غذا آن هم، نامحدود و تا مرگ، مسئلهی دیگری است کیفیتا" متفاوت از نهراسیدن از زندان و شکنجه.
اعتصاب غذا یکی از امکانات مبارزاتی زندانی سیاسی است و نه تنها امکان. از این امکان با رعایت همهی جوانب، تازه زمانی میتوان استفاده کرد که به ضد خودش یعنی ناکامی مبارز و خوشحالی حریف بدل نشود.
مقاومت در مقابل ترکتازیهای زندانبان و تن ندادن به مصاحبه یا لو دادن دیگران، حفظ مواضع سیاسی، تلاش برای حفظ سلامتی جسمی و روحی خود ودیگر همبندان، اینست مبارزهای پایدار، سنگین وبسیار سخت که بر دوش زندانیان سیاسی سنگینی میکند.
نمونههای درازمدت چنین مقاومت ومبارزهای چه در ایران وچه در کشورهای دیگر، کم نیستند. که یک مورد شناخته شدهی آن آدمی است مثل نلسون ماندلا که مبارزه کرد، جانانه هم مقاومت کرد، ولی زنده ماند و به انسانهای دیگر هم زندگی بخشید.