سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ - Tuesday 3 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 07.10.2022, 20:09

چو فردا برآید بلند آفتاب...


عطا گیلانی

امروز پانزدهم مهر است. یک روز عادی. این روز در تمام دنیا یک روز معمولی است. برای ایرانیان روزی است، در نیمه ماه. ماهی که بیشتر درآمدشان خرج شده است و مانده‌اند که باقی ماه را چگونه به‌سر آورند. کارگران بسیاری در مقابل دفتر حساب‌داری گردن خم کرده و تقاضای پیش‌پرداخت می‌کنند و بسیاری مانده‌اند که دو هفته باقی مانده را چگونه سر کنند. برای برخی دیگر اما این روز معنایی دیگر دارد. پانردهم مهر، روزی قبل از شانزده مهر است و شانزدهم مهر می‌رود که حماسه‌ای ‌بیافریند. حماسه‌ای که شانزدهم آذر در مقابل آن رنگ می‌بازد.

امشب شبی است که سیدعلی تا صبح نخواهد خوابید. شاید او را اطبای بیت با والیوم و یا تریاک بخوابانند.

شورای امنیت ملی همه اعضایش را فرا خوانده است. تصمیماتی گرفتند و سید علی را در جریان تصمیمات خود قرار دادند. در داخل شورا صداهای مختلف شنیده می‌شود. چند نفری زیرلب با یک‌دیگر زمزمه می‌کنند: «نباید آمار کشته‌گان را بالا برد، این باعث جری شدن مردم می‌شود. نباید شهید سازی کرد!»

اما این زمزمه‌ها در همان جا می‌ماند. هیچ یک  جرئت نمی‌کند، این عقیده را با صدای بلند ابراز کند. بقیه معتقد به شدت عمل هستند. وزیر اطلاعات می‌گوید: «اوضاع خطرناک است و اگر نتوانیم، سردمداران را دستگیر کنیم، کنترل اوضاع از دستمان خارج می‌شود!» رئیس ناجا معتقد است: «باید سر مار را با سنگ کوفت!»

صدایی از انتهای سالن بلند می‌شود: «...ولی چطوری؟ این مار هزار سر دارد!» و صدای دیگری در می‌آید: «تانک‌ها و نفربرهای نظامی را به میدان می‌آوریم. چهارگوشه میدان آزادی را با ادوات زرهی می‌بندیم، همان کاری را می‌کنیم که در حلب آزمودیم.» و یکی دیگر از حضار عنوان می‌کند: «فقط تصور بکنید که این سلاح‌ها به دست این جوان‌ها بیفتد. آیا حاضرید، تضمین بدهید که این اتفاق نخواهد افتاد؟»

یکی از حضار پیامکی دریافت می‌کند. به سراغ تلفنش می‌رود و بعد از گفتگوی کوتاهی، رو به آقایان می‌کند و با لبخند معنی داری خبر می‌دهد: «سه هواپیمای حشدالشعبی به زمین نشست و عنقریب پنج هواپیمای دیگر خواهد رسید.»

یکی از شنوندگان با احتیاط می‌پرسد: «از سوریه‌ای‌ها چه خبر؟» زیدی پاسخ می‌دهد: «اسد چندان هم قابل اعتماد نیست!»، «و لبنانی‌ها؟» پاسخ می‌شنود: «آن‌ها آمده‌اند و مستقر شده‌اند.»

نقشه‌های عملیاتی را روی دیوار می‌اندازند و هر کسی چیزی می‌گوید. هر کسی چیزی می‌گوید تا چیزی گفته باشد. هر کدام از زیر چشم به ساعت نگاه می‌کنند تا کی بشود، به خانه بروند و کپه مرگشان را بگذارند. دیگر هیچ کدام در خانه‌های سازمانی خود نمی‌خوابند.

نظامیان قبل از خروج از ساختمان کلاه خود را از سر بر می‌دارند تا در ماشین‌های خود شناخته نشوند. معمم ها عمامه و عبا را در ساک حمام خود می گذارند و بعد از سوار شدن به ماشین، خود را تا جایی که ممکن است در صندلی فرو می‌کنند.

فردا روز شانزدهم مهر است. دانشجویان دانشگاه‌های مختلف با هم‌دیگر پیام رمز رد و بدل می‌کنند. فرهاد و کامی بر سر آن که آیا باید از آخرین فرصت شبانه برای شعارنویسی استفاده کنند و یا نه با یک دیگر اختلاف دارند. فرهاد که دو سالی مسن‌تر است، جلوی کامی را می‌گیرد: «باید انرژی خود را برای فردا ذخیره کنیم! شعار نوشتن شبانه، در این شب سرنوشت‌ساز، کار درستی نیست. امکان دارد که لو بروی و کار فردای ما خراب شود!»

کامی دلگیر شد و فریبا ناخنش را مانیکور می‌کند تا مشت زنانه‌اش را در ظهر فردا در میدان آزادی با افتخار بلند کند. مهدی، پدر خانواده، سعی می کند که خونسرد بماند و در کار فرزندانش دخالتی نکند. ژاله، مادر خانواده، از زیر چشم به فرزندانش نگاه می‌کند و امیدوار است که فردا شب هم، همه فرزندانش را صحیح و سالم دور میز ببیند. نگاهی از زیر چشم به مهدی می‌اندازد. مهدی معنی نگاه ژاله را می‌داند: «فردا، همه ما با هم خواهیم بود. با هم بیرون می‌رویم و با هم به خانه برمی‌گردیم!»

بچه‌ها به هم‌دیگر نگاه می‌کنند و معنی حرف پدر را نمی‌فهمند. ژاله حرف پدر را معنی می‌کند: «این یک دستور است! از جلوی چشم هم‌دیگر دور نخواهیم شد! با هم در ساعت مقرر راه می‌افتیم. با فاصله معین، ولی هم‌دیگر را گم نمی‌کنیم!»

چو فردا برآید بلند آفتاب...!
عطا گیلانی

۱۵ مهر ۱۴۰۱



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024