يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 02.10.2022, 22:03

نامه‌ای به ناکجاآباد و یاری از خوابزدگان


نامۀ سرگشادۀ ایاز آسیم به عبدالکریم سروش

دانشمند فرزانه جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش

نامه‌ای را که برای مراجع تقلید و بزرگان حوزه‌های اسلامی نوشته‌اید، خواندم و از کمک‌خواهی‌ و فراخوانتان از آنان برای برخاستن به یاری ستم‌دیدگان، آگاه شدم.

یکم
بر شما درود می‌فرستم که همواره برای گسترش دانش و داد در این کشور کوشیده‌اید و در این راه رنج‌ها برده‌اید و ستم‌ها کشیده‌اید. نیکخواهی‌تان ستودنی و همراهی‌تان با مردم کشورتان ماندنی خواهد بود. شما از دانشمندان و استادانی هستید که به پژوهش و خزیدن در کنج کتابخانه و دانشگاه و آزمایشگاه بسنده نکرده‌اید و همواره در همۀ رویداداهای سیاسی و اجتماعی، در بستر رویدادها و در کنار مردم و کنشگران اجتماعی بوده‌اید و نقش مرجعیت اجتماعی خود را، هم در نظریه‌سازی علمی و هم در کنش اجتماعی در نظر داشته‌اید.

با این همه باید بگویم این نیکخواهی و همراهی، گاهی هوشمندانه نبوده و نیست. شما افزون بر «نامه به مشایخ و مراجع عظام» در مهرماه ۱۴۰۱، در ماه خرداد ۱۳۸۹ نیز چنین نامه‌ای برای همین گروه نوشته بودید. سال‌ها پیش از آن نیز هنگامی که حال آقای اکبر گنجی بر اثر اعتصاب غذا در بیمارستان میلاد تهران به وخامت نهاده بود، طی نامه‌ای از مراجع تقلید درخواست کمک کردید. تا آنجا که به یاد دارم این بزرگ‌نماها هیچ گامی برنداشتند و صدایی برنیاوردند؛ چه آنکه اینان نه بزرگند و نه از بزرگی و بزرگواری بهره برده‌اند. اینها با دروغ و هزارچهرگی و نیرنگ و نیز فریب توده‌ها و سادگی شماری اندک از طبقۀ متوسط و خواص، بزرگ نشان داده شده‌اند. افزون بر آن، با افزایش آگاهی مردم به‌ویژه جوانان در چند دهۀ گذشته، همگان به بیهودگی و سربارگی و مفتخوارگی و گمراهی و گمراه‌سازی اینان پی برده‌اند.

‌اکنون کسی چندان به دنبال اینان نیست که چشم به راه رهنمودهایشان باشد. با آشکار شدن چهرۀ راستین اینان برای مردمان و نیز همراهی آشکارشان با فرمانروایی ستم و تباهی و همدست شدن با خلیفۀ واپسگرای خونخواره، جایگاهی برای اینان در میان مردم نمانده تا بخواهند از آن برای گشایش‌های اجتماعی بهره ببرند. عالِم‌نماها و بزرگ‌نماهای حوزه‌های اسلامی تا همین گذشته‌های نزدیک، می‌توانستند با هزار دغل، هویت و ماهیت و چهرۀ حقیقی خود را پشت ریش و عمامه و عبا و تاریخ و مقدسات و القاب و عناوین پنهان کنند؛ امروز ولی چنین چیزی ممکن نیست: مردمان امروزی، همانند گذشتگان، ساده و چشم‌وگوش بسته نیستند و دستیابی به منابع مطالعات شناختی نیز آسان شده است. این، یعنی پتۀ آخوند و مرجع و عالم بر آب ریخته است.

بیشتر رهبران مسلمانان، از اندونزی تا چهارگوشۀ آفریقا، و رهبران حوزه‌های شیعی از پاکستان تا نجف، حکومت کنونی ایران را فرصتی برای حاکمیت و گسترش اسلام، و برپایی آن را بهتر از نبودنش می‌دانند؛ از این رو، بر همۀ جنایات و فساد و خرافه‌پراکنی آن چشم می‌پوشند. آیا ندیدید بخشی از رهبران القاعده و طالبان پس از سقوط افعانستان به دست آمریکا در سال ۲۰۰۱ م، در پناه همین حکومت غنودند؛ آیا ندیدید رهبران طالبان پیش از فتح دوبارۀ افغانستان، آشکار و پنهان و رسمی و غیررسمی، یکسره در ایران در رفت‌وآمد بودند؟

با آنکه حکومت ایران خود را حکومتی اسلامی می‌داند و از سوی دیگر با آنکه الأزهر مصر، پایگاه اصلی اندیشه‌سازی دینی جهان اسلام به‌ویژه اهل سنت است، آیا تاکنون یک موضع مشخص از سوی الأزهر در بارۀ سیاست‌های حکومت ایران دیده شده است؟

آیا حوزۀ علمیۀ نجف که کانون اصلی شیعه است، تاکنون یک موضع مشخص در بارۀ سیاست‌های دینی حکومت ایران گرفته است؟

از آن سوی نیز اگر بنگرید خلیفه و حلقۀ سران این خلافت، با هدف گسترش و تثبیت اسلام و نیز در رقابت با برخی فرقه‌های اهل سنت، به اندازه‌ای در جهان اسلام سرمایه‌گذاری کرده‌اند که اگر این کمک‌ها و سرمایه‌ها قطع شود، بخش بزرگی از مراکز آموزشی و پژوهشی اسلامی در سراسر جهان اسلام یک روز هم برپا نمی‌مانند. اگر همین امروز، پشتیبانی‌های مالی خلافت شیعی حاکم بر ایران نباشد دفاتر بسیاری از مراجع تقلید در دو کشور ایران و عراق بسته خواهد شد.

اگر از سرمایه‌گذاری خلافت شیعی ایران در راستای شیعه‌گستری در جهان اسلام چشم بپوشیم و در اینجا فقط به حوزه‌های شیعی ایران و عراق بنگریم، خواهیم دید یکی از کارهای بنیادین این خلافت، طی چهل سال گذشته، مرجع‌سازی و عالِم‌سازی در ایران و عراق بوده، یا با پول‌پاشی فراوان، علمای حوزه را خریده است و یا با بیم‌افکنی و آزار، آنان را خاموش کرده است. بدانید شمار فقها و روحانیانی که با بیم‌افکنی خلافت و گزمکانش لب فروبسته و در لاک خویش فرورفته‌اند، بسیار بسیار اندکند. در بارۀ خریدن این بزرگ‌نماها، به یادتان می‌آورم دو تن از شخصیت‌های برجستۀ حوزۀ علمیۀ قم را که عارف سالک و واصل شمرده می‌شدند و خلقی را در پی خویش می‌کشیدند یا شیادانی، خلقی در پی آنان روان کرده بودند. در تابستان سال ۱۳۷۸ هنگامی که یک نشریۀ دانشجویی در نقد آزمون سراسری دانشگاه‌ها مقاله‌ای نوشت با عنوان «کنکور، وقت ظهور»، و در آن، برپایی کنکور و گذر از آن تا رسیدن به دانشگاه را به عقیدۀ شیعی «حیرانی عصر غیبت و دشواری گذر از دوران ظهور» تشبیه کرده بود، نوچه‌های خلیفه در تهران و جیره‌خوارانش در حوزه‌های قم و مشهد فریاد وااسلام و واامام زمان بلند کردند و با روش همیشگی خود که هیاهو و تهمت و بگیر و ببند است، مدیران آن نشریه و نویسندۀ آن مطلب را دستگیر و زندانی کردند و تا مرز صدور حکم ارتداد آنان پیش رفتند.

در آن میان، برخی از دانشجویان و خانواده‌های دستگرشدگان برای رهایی فرزندان خویش دست به دامان آن مرجع عارف شدند و از او در بارۀ آن مطلب استفتا کردند و او طی مصاحبه‌ای اعلام کرد در این نوشته، اهانتی به امام زمان و مقدسات اسلامی دیده نمی‌شود. این اعلام نظر، آبی بر آتش آن آشوب ریخت و آن دانشجویان از تهمت ارتداد رَستند. چند ماهی بعد، آن مرجع عارف، بیمار شد و در یکی از بیمارستان‌های تهران بستری شد. خلیفه خود به عیادتش رفت و پس از آن، ماهی هزار تومان از سوی وی به طلاب حوزه‌ها شهریه داد. روحانیان حوزه به خوبی به یاد دارند که از اواخر دهۀ ۱۳۷۰ تا پایان عمر آن مرجع عارف، ماهانه همراه با شهریۀ خلیفه، هزار تومان نیز با نام آن مرجع دریافت می‌کردند. این پشتیبانی مالی سبب شد آن مرجع تقلید عارف تا زمانی که زنده بود، زبان در دهان فرو برد و تا پایان عمر در بارۀ هیچ یک از مسائل اجتماعی اظهار نظر نکرد. این، نمونۀ کوچکی از خرید علمای حوزه توسط خلافت حاکم است.

نزدیک نیم قرن است دو کشور ایران و افغانستان دچار بحرانند و دو تن از مراجع بزرگ حوزۀ نجف، یکی ایرانی و دیگری افغانستانی هزاره است. آیا از این دو مرجع تاکنون موضعی در بارۀ وضعیت مردم کشورشان شنیده‌ایم؟ در خوش‌بینانه‌ترین حالت، چشمان این مراجع تقلید به دست همین مردم نگون‌بخت دوخته شده تا با وجوهاتی که از آنان می‌گیرند، بیت خود را بگسترند و رسالۀ خود را در شمارگانی افزون به چاپ برسانند و بر مریدان خود بیفزایند و طلاب بیشتری بپرورند و در پندارشان تشیع را استوار و پایدار نگه دارند. کمک‌های مالی خلافت شیعی ایران به آنها را نیز نباید از نظر دور داشت. چه بسا این کمک‌ها آنها را وامدار و ساکت کرده باشد!

مشتی نمونۀ خروار پیش رو نهادم؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

حالا از این علمای اسلام می‌توان چشم یاری داشت؟ تا زمانی که این خوان‌های رنگارنگ گسترده است و تا زمانی که هر یک از اینها زیر نام‌های دهان‌پرکن حوزه‌های علمیه، مؤسسات، پژوهشگاه‌ها، دانشگاه‌ها، مدارس تخصصی کلام و قرآن و حدیث و فلسفه، مراکز اسلامی و بیت‌های برافراشته با سرمایۀ این کشور جا خوش کرده‌اند، برخاستن و همراه شدن با مردم و شوریدن بر ستم و فساد و تباهی و خونخوارگی، انتظار بیهوده‌ای است؛ زیرا دستگاه روحانیت، نخست در پی حفاظت و گسترش دین، سپس در پی مذهب درون دینی خود (مانند تشیع یا تسنن در جهان اسلام)، سپس در پی حفظ صنف و دستگاه خود و پس از آن اگر جایی و فرصتی ماند در اندیشۀ کشور و مردم برمی‌آید. دستگاه دین، سرزمین و مردم را هم در خدمت دین می‌خواهد و اگر در خدمت دین نباشند، آنان را کفار می‌داند و ریختن خون و گرفتن جان و خوردن مالشان را مباح می‌داند. حتی دغدغۀ نخست روشنفکران دینی حوزوی نیز دین است. در این فضای اندیشه و کنش، چشم یاری داشتن از روحانیان و علما و مراجع، نشانۀ هوشمندی نیست. باور کنید کسانی چون حسینعلی منتظری استثنای بشریتند که شاید صدها سال بگذرد تا یکی همچون او بر کرۀ زمین چشم بگشاید! این روحانیان هنگامی روی به مردم خواهند آورد که برای نگهداری و برپایی بیت‌ها و بتکده‌ها و خرافه‌کده‌هایشان به آنان نیازمند باشند. خلافت تبعیضگر سیه‌اندیش، به اندازه‌ای از سرمایه‌های کشور به پای این حوزه‌ها و مراجع و مشایخش ریخته که هنوز نیازی به مردم ندارند.

دوم
جناب آقای دکتر سروش، شما از میانۀ دهۀ ۱۳۶۰ به این سو، همواره در تکاپوی اندیشه‌ورزی نوآورانه بوده‌اید و نه تنها نوآوری کرده‌اید که جان دانش و دانشوری دینی را دست‌کم در میان ایرانیان به جنبش آورده‌اید. چه نظریه‌های شما را درست بدانیم و بپذیریم و چه نادرست، نمی‌توان نادیده انگاشت که اندیشه‌ورزی‌های نوآورانۀ شما، دین‌پژوهی نوین ایرانی را پویا و پرنشاط کرده است و در پی هر نظر و اثری که آورده‌اید کاروانی از دانشوران دین‌پژوه را برانگیخته‌اید تا زوایای گوناگون موضوع را بررسی کنند. به فرخندگی این انگیزش است که اکنون آثار بسیاری در این حوزه پدید آمده و بستر دین‌پژوهی ایران را از دیگر کشورهای جهان اسلام متمایز کرده است.

پس از آنکه نظریۀ «رؤیای رسولانه» را آوردید، روند بیست سالۀ شما را بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم که اگر این روند همین سان به پیش رود، به زودی دین مصطلح و سنتی را نفی خواهید کرد و آن را ساختۀ ذهن بشر و تکامل‌یافتۀ روند تاریخی اندیشۀ هستی‌شناسی انسان خواهید دانست. این روند را فرخنده می‌دانستم و به آن امیدوار بودم تا آنکه نظریۀ «دین و قدرت» را درانداختید. بند نخست نوشتار را که خواندم، دیدم آری، به همان چیزی رسیده‌اید که گمانش را برده بودم.

در آغاز نظریۀ «دین و قدرت»، می‌گویید:
«هم دین و هم معرفت دینی، نه تنها در کنار معارف بشری رشد می‌کنند، بلکه در کنار قدرت هم رشد می‌کنند؛ یعنی که گویی دو سایه بر معرفت دینی می‌افتد. در اینجا می‌خواهم بگویم بر دین می‌افتد. یکی سایۀ معارف بیرون‌دینی است که آدمیان تولید می‌کنند و دائماً در حال رشد و تکامل است و دیگری قدرت‌هایی که (منظور من از قدرت، قدرت سیاسی نیست؛ گرچه قدرت سیاسی بخش اهم مطلب است) بیرون از دین وجود دارند و سایه‌شان بر سر دیانت، رشد دیانت، فهم دیانت و حتی تولد و تکون خود دیانت یعنی در زمان خود رسول، می‌افتد و به او شکل می‌دهد. این نکته، پاک در قبض و بسط مورد غفلت بوده».

چکیدۀ نظریۀ دین و قدرت، همین بند است؛ بقیۀ مطالب، شرح و تفسیر این نکته است؛ چرا که دین و دین‌داری، ذات و طبیعت ماورایی ندارد، بلکه دین، شناختی برخاسته از نوع نگاه و اندیشۀ هر کس به هستی در ظرف زمانی و مکانی خودش می‌باشد و دینداری، قدرت و روش و ابزار هر کس در به‌کار بردن (فعلیت بخشیدن) آن شناخت است.

این شناخت، در ذهن انسان و در همین فضای ناسوتی (زمینی و مادی) صورت می‌گیرد و در همین زیست مُلکی به‌کار برده می‌شود، نه در ملکوت؛ آنچنان که دینداران سنتی پنداشته‌اند.

از آنجا که انسان‌ها در فرهنگ‌ها، سرزمین‌ها و روش‌های تربیتیِ خانوادگی و نژادی و قومی و ژنتیک گوناگون پرورش می‌یابند، شناخت‌ها و کاربردهای آن، متنوع و متکثر می‌شود. اینجاست که دین، فقط اندیشه و تفسیر هستی است و جهان پر از اندیشه‌ها و تفسیرهای هستی‌شناسانه است و هیچ تفسیر هستی‌شناسانه‌ای حقیقت مطلق نیست؛ هرچند هر یک از اندیشه‌ها و تفسیرها در جای خود حقیقت یا حقایقی در بر دارند و ارزشمندند. نکتۀ مهم‌تر آنکه این تفسیر هستی‌شناختی، پس از ظرف زمانی خود به امر تاریخی تبدیل می‌شود و در بیرون از ظرف مکانی‌اش غالباً بی‌معنی و ناسازگار خواهد بود.

برداشت من از نظریۀ دین و قدرت، گذر شما از اصالت ماورایی دین است. چه این برداشت را بپذیرید یا نپذیرید، این برداشت یا این نتیجه، از این نظریه جداشدنی نیست.

این را نوشتم تا بگویم جهان امروز جهان دین و دین‌آوری نیست، بلکه همگرایی فرهنگ و دانش و هنر، دین را از زندگی و جامعه به پستوی تاریخ و پستوی ذهنیت شخصی افراد رانده است. پارادایم امپراتوری‌های سیاسی و دینی به‌سر آمده و توسعه، شاخصی چون دین و سرزمین پهناور ندارد. چه کشورها که دین در آن موج می‌زند، ولی در آن از انسانیت و اخلاق و رشد بهداشتی و اقتصادی و حقوقی اثری نیست؛ چه کشورهای بزرگی که رشد اقتصادی و تکنولوژی و بهداشتی و علمی آنها جهان را خیره کرده، ولی حقوق انسان و اخلاق و عدالت در آنها معنی ندارد و با همۀ پیشرفت‌هایشان متمدن نیستند؛ چه کشورهای کوچکی که سرمشق تمدن جهانی هستند. در اینجا روی سخنم با شما در بارۀ آسیب‌شناسی دین در جهان و بایستگی وانهادنِ جهانیِ دین، نیست. این مطلب را باید در جایی دیگر بررسی کرد. اینک می‌خواهم این نکته را با نگاه به جامعۀ ایران یادآروی کنم: ایران باستان، ایران دوران اسلامی و ایران آینده. در اینجا نیز فقط می‌خواهم به فراخور این نوشته، به ایران دورۀ اسلامی بپردازم.

هر ایرانی با یک بررسی‌ گذرا این حق را دارد که از خود بپرسد: از هنگام یورش مسلمانان عرب دوران جاهلی به ایران و مسلمان کردن ایرانیان با زور و شمشیر، تا اکنون که چهارده سده از آن زمان می‌گذرد، اسلام به ما (به ایران و ایرانیان) چه داده است و از ما چه ستانده است و چه می‌ستاند؟

استاد گرامی، اگر نیک بنگری، یکی از بحران‌های بنیادین جامعۀ ایران پس از یورش اعراب، دوگانگی هویتی ایرانی ـ اسلامی است که به هویت سه‌گانۀ ایرانی ـ عربی ـ اسلامی انجامیده است. اگرچه مسلمانان با نیرنگ و رندی کوشیده‌اند هویت ایرانی ـ اسلامی را سازگار و همگرا نشان دهند، ولی این بی‌هویتی و چندپارگی هویتیِ تحمیلی، همچون موریانه‌، خرد و دانش و فرهنگ و تاریخ و هنر ایرانی را از درون خورده است و همچنان می‌خورد.

اسلام و مسلمانی همیشه برای ایران و ایرانی هزینه داشته است. در میان همۀ کشورهایی که عرب‌ها اسلام را با شمشیر بدان جا بردند، تنها کشوری که بیشترین هزینه‌ها را برای اسلام داده، ایران است و شگفتا که همین ایرانیان یکی از ستون‌های اصلی پایداری اسلام بوده و هستند. از تدوین و تنظیم ادبیات عرب گرفته تا کلام و فقه و تاریخ و حدیث و سیاست اسلامی را بیشتر ایرانیان بر دوش کشیده‌اند. این همه در حالی است که اسلام ـ بر پایۀ تعریفی که از دین کردیم ـ شناختی برخاسته از نوع نگاه و اندیشۀ محمد به هستی در ظرف زمان و مکان خودش بود. اسلام، هستی‌شناسی محمد در فرهنگ و جغرافیای حجاز قرن هفتم میلادی بود که شاید در آن ظرف زمانی و مکانی بهترین خیزش اصلاحی اجتماعی به شمار می‌رفت، ولی در همان زمان برای فراتر از آن پهنۀ جغرافیایی نه ارزشمند بود و نه کارکردی داشت. اسلام پس از محمد، حتی برای همان حوزۀ فرهنگی نیز کارآمد نبود. نشانه‌اش پایبند نبودن برخی از خلفای راشدین به پاره‌ای از سنت‌های محمد و ترک تقریباً کامل آن سنت از سوی خلافت اموی و عباسی بود. با کاوش در قرآن نیز به همین نظر می‌رسیم، آنجا که می‌گوید: «و ما أرسلنا من رسولٍ إلا بلسان قومه» (سورۀ ابراهیم، آیۀ ۴).

روشن است که پس از هر پیامبری، زمان و مناسبات اجتماعی، هر دو دگرگون می‌شود و انسان و اجتماعِ دیگر، اندیشه و نیاز دیگری پیدا می‌کند و در نتیجه نیازمند قانون و روش و ابزار دیگری است. این حقیقت را عرب‌های امروزی شبه جزیرۀ عربستان، اعراب کرانه‌های خلیج فارس و بخش‌هایی از مسلمانان آفریقایی به درستی دریافته‌اند و به گونه‌ای از نوزایی (رنسانس) رسیده‌اند. اکنون جامعۀ دانشگاهی و جامعۀ سیاسی و بخش بزرگی از توده‌های عربی به این نتیجه رسید‌ه‌اند که پایبندی به اسلام اولیه، نه ممکن است و نه معقول، بلکه مانع تحول و توسعه نیز هست؛ از این رو، همچنان که جامۀ سیاست از تن اسلام در آورده بودند، آن را از صحنۀ زندگی شخصی نیز زدودند و به حوزۀ باورهای ذهنی صِرف برده‌اند و از اسلام تنها پوسته‌ای تشریفاتی نگه داشته‌اند که فقط نشانگر میراث تاریخی و آیینی سرزمین و نیاکانشان است و البته بر پایۀ روش‌های زیستی نوین، از آن میراث تاریخی و آیینی، بهره‌های گوناگون می‌برند.

ایرانیان نیز ـ همچنان‌ که شما به درستی پی برده‌اید ـ در گذر زمان به ناکارآمدی اسلام پی بردند، ولی بر اثر ناتوانی علمی، یا از بیم تکفیر و یا از روی سودجویی، هیچ‌گاه شهامت بازنگری بنیادین در باورهای اسلامی پیدا نکردند، بلکه هر بار با گشودن راهی دیگر یا برگرفتن روش و ابزاری دیگر بر تثبیت دین اسلام کوشیدند: آنگاه که به بی‌پایگی و سطحی بودن باورهای هستی‌شناسی اسلامی، پی بردند، با کمک از فلسفۀ یونانی، به استوارسازی باورهای بنیادین اسلام در قالب علم کلام کوشیدند؛ آنگاه که از خرافه و خشونت اسلام به ستوه آمدند، با گدایی محبت و عشق از تصوف، عرفان اسلامی را پایه‌گذاری کردند؛ آنگاه که از ستمگری و تبهکاری خلافت اسلامی به ستوه آمدند، طرح تشیع ناب ایرانی را درانداختند؛ آنگاه که رشد سرطانی فقه شریان‌های زندگی آنان را بست، پی نواندیشی دینی را گرفتند. دریغ که در هیچ‌یک به نتیجه‌ای نرسیدند و همۀ آنها کج‌راهه و پریدن از چاله‌ای در چاهی دیگر بود.

ایرانیان همۀ سرمایه‌های تاریخی و فرهنگی و مادی و معنوی خود را در ظرف اسلام ریخته‌اند و می‌ریزند و همچون قماربازی همۀ داشته‌های خود را به پای اسلام باخته‌اند و می‌بازند. گذشته از هزینه‌های جانی و مالی و سرزمینی که همیشه ایرانیان برای اسلام داده‌اند، بزرگ‌ترین زیان اسلام بر ایرانیان این است که هویت انسانی، فرهنگی و تاریخی‌شان را آنان را ستانده است. این است که مسلمان ایرانی، گرفتار ازخودبیگانگی و بیگانه‌گرایی است. مسلمان ایرانی، تحت تأثیر اسلام و فرهنگ عرب دوران جاهلی، واپسگرا و خشونت‌طلب و بی‌آینده است.

مسلمان ایرانی، به پشتوانۀ توانایی‌های چشمگیرش گاهی عزتی ذلیلانه در سایۀ فرهنگ و آیین عربی داشته است. اگر اسلام و مسلمانان یورشگر در قرن‌های اولیۀ اسلامی به توانایی‌های ایرانیان نیارمند نبودند، شاید یک دانشمند و یک سردار ایرانی را زنده رها نمی‌کردند.

ایرانی به جای آسیب‌شناسی تاریخی و فرهنگی خود، به دین و آیینی گردن نهاد که به هیچ رو با تاریخ و فرهنگ و جغرافیایش سازگار نبود؛ آیینی که اصولاً نمی‌توانست فراتر از محیط و زمان ظهور خود کارآمد باشد. گیرم نسل اول مسلمانان ایرانی با زور شمشیر به آن دین و آیین گردن نهادند، هیچ توجیهی نداشت که فرزندان آنان و نسل‌های بعدی بدان گردن نهند! در اینجا یا باید بپذیریم که فرهنگ و تاریخ این کشور، ظرفیت بازسازی و رهایی نداشت و ندارد که شواهد، خلاف آن را نشان می‌دهد، یا بگوییم دانشوران و نخبگان ایرانی هر دوره، در این باره کم‌کاری کردند و به این بررسی‌های بنیادین نپرداختند. اکنون ما و نسل ما هیچ بهانه‌ای نداریم که بر این دین بمانیم و همچنان برایش هزینه کنیم؛ زیرا که ما برای خود تاریخ و فرهنگ و هویت داریم. ماندن ما بر دین و آیینی که ویژۀ زمان و مکانی دیگر و برای فرهنگی دیگر آمده است، خانه کردن در زمین دیگران است.

در راستای این نگرش، انتظار آن بود پس از طرح نظریۀ «دین و قدرت»، راه‌کار یا راهکارهایی در پیشِ رو می‌نهادید تا ایران و ایرانی راهی در پیش گیرد که آرام آرام خود را از این بحران و پریشانی درازدامن و تاریخی و ویرانگر وا‌رهاند. از آنجا که دین، خودبه‌خود، نابودگر نیروی اندیشه در انسان است و از آنجا که هزار و چهارصد سال است انسان ایرانی افسار خرد و اندیشه‌اش را به بیگانگان سپرده، به خوابی سنگین فرو رفته و سخت نیازمند بیداری است. بایسته است بزرگان همۀ توش و توانشان را برای بیداری مردمشان به‌کار برند.

می‌توانستید به جای نامه به خوابزدگان هموارۀ تاریخ، نامه یا نامه‌هایی به شرح زیر بنویسید:

۱ـ به جای نامه به بزرگان و مراجع حوزه، می‌توانستید نامه‌ای به نهادهای حقوقی جهانی بنویسید و از آنها بر پایۀ سازوکارهای حقوق بشر و حقوق بین‌الملل برای کشورمان یاری بطلبید که اثر بیشتری داشت و برای مردم ایران هم امیدآفرین بود.

۲ـ می‌توانستید و بلکه سزاوار بود نامه‌ای به استادان و نهادهای دانشگاهی و پژوهشی ایران می‌نوشتید و آنها را به ایفای نقش مرجعیت اجتماعی‌شان فرا می‌خواندید که بیش از سه دهه است مرجعیت اجتماعی خود را وانهاده و در خوابی ژرف فرو رفته‌اند!

۳ـ سزاوار بود طی نامه‌ای حقوقدانان، جامعه‌شناسان، سیاستمداران، اقتصاددانان و کنشگران فرهنگی ایرانی داخل و خارج از کشور را به یک گردهمایی حضوری یا غیرحضوری فرا می‌خواندید و پیشنهاد نگارش پیش‌نویس قانون اساسی را می‌دادید تا چشم‌انداز آینده و راهبرد مبارزات و کنش‌های سیاسی ـ اجتماعی تا اندازه‌ای روشن شود. با آنکه همه بر رفتن و برافتادن این نظام خلافت مذهبی توافق دارند، برای هیچ‌یک از گروه‌های اجتماعی روشن نیست که خواهان جایگزینی چه نظامی هستند. وضعیت ما اکنون درست مانند سال ۱۳۵۷ است که می‌دانیم چه نمی‌خواهیم، ولی به روشنی نمی‌دانیم چه می‌خواهیم. از نوع تحلیل‌ها، نوشته‌ها، گفته‌ها و شعارهایمان به درستی پیدا نیست که چه ساختاری از نظام آینده را پیش رو خواهیم داشت؟ سازوکار مشارکت گروه‌ها و احزاب در آینده چگونه خواهد بود؟ چه راهی در پیش بگیریم که حکومت آینده از سوی یک گروه یا حزب مصادره نشود و اختلافات مانند اوایل انقلاب، ما را گرفتار بحران نکند؛ یا همچون کشورهای عراق، افغانستان، سودان، لیبی و میانمار گرفتار جنگ داخلی و کودتا نشویم! اگر پیش‌نویسی از قانون اساسی حتی با کمترین توافق میان گروه‌های کنونی تهیه شود، بر نوع مطالبات کف خیابان‌ها نیز اثر می‌گذارد و خواسته‌ها و شعارها سازماندهی و هدفمند خواهد شد.

۴ـ چنان‌که می‌دانید خلافت حاکم با آگاهی از نارضایتی گستردۀ ایرانیان و آمادگی خیزش، بیش از دو دهه است بخش بزرگی از سرمایۀ کشور را به فراهم‌سازی ابزارهای سرکوب و آماده‌سازی نیروهای سرکوبگر اختصاص داده است. از خیزش کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۸ تا آبان ۱۳۹۸ که ابزارها و نیروهای سرکوب به نمایش گذاشته شدند به آسانی پی برده شد که سرمایه‌های کشور به جای سرمایه‌گذاری در راه آبادی و توسعۀ کشور و ایجاد اشتغال و رفاه عمومی، در راه حفظ و بقای قدرت و ثروت حاکمان سرمایه‌گذاری شده است. در این فرایند روشن است بخشی از جوانان و نیروهای نظامی و شبه‌نظامی با مغزشویی و آموزش خشونتگری و نیرنگ دفاع از اسلام و نظام اسلامی، برای کشتار و سرکوب پرورش داده شده‌اند؛ به گونه‌ای که حضور این نیروها ـ چه در لباس نظامی و چه لباس شخصی ـ یکی از موانع بزرگ حضور گستردۀ مردم در دفاع از حقوق خویش است؛ از این رو، کاش نامه‌ای مهرانگیز و بیدارباش برای نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و نظامی و شبه‌نظامی می‌نوشتید و با تشریح وظایف نیروهای مسلح در پاسداری از منافع ملی، آنان را به صف مردم فرامی‌خواندید و اندکی از بار خشونت‌هایشان می‌کاستید.

۵ـ شما باید این نکته را نیک بدانید که پایگاه خوبی در میان بسیاری از دانشمندان و کنشگران سیاسی در داخل و خارج از کشور دارید. از سوی دیگر بر پراکندگی و اختلاف‌های بی‌پایۀ گروه‌ها، احزاب و شخصیت‌های مخالف نظام نیز اگاهید. این پایگاه، فرصتی برایتان فراهم می‌کند که تا اندازه‌ای و با سازوکاری حساب‌شده، جمع پریشان گروه‌ها و شخصیت‌های مخالف و منتقد نظام را به هم نزدیک کنید تا با همگرایی و همبستگی بیشتری به کار بپردازند. یکی از آفت‌های جامعۀ سیاسی این دوره، اختلافات و پراکندگی‌های بیهودۀ گروه‌های مخالف نظام (اپوزیسیون) در داخل و خارج از کشور است که زمینۀ سرکوب و به حاشیه راندن آسان آنان را فراهم می‌کند و این ظرفیت بزرگ را ناکارآمد می‌سازد. از نگاه من فراخوان شما برای اجتماع و همفکری این گروه‌ها بسیار کارآمدتر از نامه‌ای است که برای رهبران حوزه‌های اسلامی نوشته‌اید. اگر این گروهها هماهنگ و سازمان‌یافته باشند، می‌توانند راهکارها و راهبردهای خیزش‌های ملی را روشن کنند و خیزش و جنبش ملی ایرانیان بی‌سر و بی‌هدف در میانۀ راه رها نمی‌شود.

۶ـ  سیاست خودی و غیرخودی کردن مردم از سوی خلافت حاکم، پیامدهای سهمگینی بر پیکر این کشور و روان مردمانش گذاشته است. چنان‌که نیک می‌دانید بیشتر خودی‌های این خلافت، ناتوانان و نادانان سر‌به‌زیر و فرمانبرانی هستند که با عناوین گوناگون بسیجی، ولایی، ایثارگر، متدین و ده‌ها عنوان ساختگی دیگر، اصطبل و علف خویش را به بهای نادیده‌انگاری و نابودی توانمندی‌ها و حقوق اکثریت شهروندان ایران و ریختن خون آزادگان رونق بخشیده‌اند و در هر حال در پی نگهبانی و نگهداری منافع خویشند. هر گاه مردم ایران خیزش و جنبشی نشان داده‌اند، دستگاه خلافت، باتوم و شوکر و تفنگی در دست این سفلگان داده و آنان را به جنگ با مردم فرستاده است. این خودی‌ها مانع بزرگی در به بار نشستن خیزش‌ها و جنبش‌های صنفی و ملی به شمار می‌روند؛ زیرا که چهرۀ اینان در میدان نبرد، شناخته شده نیست و مبارزان نیز به ملاحظات انسانی و میهنی، میلی به رویارویی با آنان ندارند. این دوقطبی‌سازی ویرانگر، حرکت مردم و کنشگران سیاسی و صنفی را کند و گاهی بی‌اثر می‌کند. اکنون به راهکاری نیازمندیم تا این بخش از جامعه، از ایستادگی در برابر اکثریت ملت باز ایستد. کاش نامه‌ای، پندنامه‌ای یا زنهاری به این بخش از جامعه می‌دادید تا اندکی از نگرانی خیزش ملی ایرانیان از این سو کاسته می‌شد.

ایاز آسیم
دهم مهر ۱۴۰۱ خورشیدی


نظرات خوانندگان:


■ ایاز آسیم گرامی. با سلام.
لطفا این‌قدر لی‌لی به لالای سروش نگذارید. او عموما حدود ۵۰ سال از دنیای فلسفه و مخصوصا فلسفه علم عقب‌ماندگی دارد. به یاد بیاورید که سروش، پیش و پس از انقلاب (و حتی در آن مناظره معروف تلویزیونی) از نظرات سال ۱۹۳۴ کارل ریموند پوپر (Karl Raymond Popper) (بدون آ‌ن‌که آن را درست فهمیده باشد) استفاده می‌کند. باز هم به یاد بیاورید که سروش در رویای رسولانه از نظرات سال ۱۹۶۲ تامس کون (Thomas Kuhn) استفاده می‌کند (من حتی بازبینی‌های ۱۹۷۰ کون را در گفتار سروش نمی‌بینم). با این دو مثال تصور می‌کنم سروش ۵۰ سال دیگر وقت لازم دارد تا بتواند امروز را بفهمد.
با احترام - حسین جرجانی


■ با درود
نامه‌ای با نکاتی بسیار خوب و گویا و آموزنده. ولی افسوس که نویسنده این نامه از کسی (عبدالکریم سروش) استمداد می‌طلبد که خود با همه وزن استادی، تنها در حوزه دین پژوهی باد کرده است. و این استاد هم مثل استاد قبلی، علی شریعتی آلوده همان عوالم دینی است. تازه این دین پژوهان دانشگاه دیده دست به دامان مراجعی می شوند که مربوط به ما قبل تاریخ هستند، و نمی توانند بفهمند که (جهان امروز جهان دین و دین‌آوری نیست، بلکه همگرایی فرهنگ و دانش و هنر، دین را از زندگی و جامعه به پستوی تاریخ و پستوی ذهنیت شخصی افراد رانده است.) لطفا با دقت به عکسهای این مشایخ و مراجع عظام و حساب‌های بانکی آن‌ها نگاه کنید. بزرگ‌ترین خدمت خمینی به ایران این بود که باعث شد لجن ته‌نشین شده در اعماق جامعه ما به روی آب بیاید و همه با چشم باز علت عقب ماندگی را باز شناسند. فکر نمی‌کنم در آینده ایران‌زمین جایی برای چنین (دانشوران دین پژوهی) باقی بماند. بوی گند این‌ها دنیا را پر کرده است.
گیتی‌گرا


■ بسیاری از مخالفان سروش و یا اصولا مخالفان نواندیشان دینی سکولارهای فلسفی، آتئیست‌ها یا آگنوستیک‌ها هستند. سروش و بقیه نواندیشان دینی برای این طیف سخن نمی‌گویند. فراموش نکنید که دین در ایران قبل از انقلاب حضور داشته، الان نیز علیرغم مخالفت گسترده مردم با حکومت دینی وجود دارد ‌در آینده نیز وجود خواهد داشت. گفته‌ها و تفسیرهای نو سروش برای کسانی که اصولا دین و دینداری مسئله‌شان نیست البته که جالب نیست، بلکه خسته‌کننده هم شاید باشد. اما فراموش نکنید که کتاب‌ها و‌ نطریه‌های سروش در میان دینداران ایران و حتی در حوزه‌های علمیه خوانده می‌شود و بر آنها اثر گذار است. اگر کسانی بتوانند جامعه مذهبی و سنتی ایران را متحول کند در درجه اول همین سروش و دیگر نواندیشان دینی هستند، چون آنها با زبان فرهنگ و سنت ایران با آنها، با زبان ایمان سخن می‌گویند، نه سکولارها یا لائیک‌ها. روشنفکران با نواندیشان دینی حلقه مهم ارتباطی جامعه سکولار و مدرن ایران با جامعه دینداران و سنتی ایران هستند. وجود آنها برای گذار جامعه ایران از سنت به مدرنیته مهم است.
حمید فرخنده


■ حمید فرخنده گرامی،
بعضی، سروش را در قد و قامت “مارتین لوتر” می‌بینند. نکته در این است که مارتین لوتر در جریان یک شجاعت عملی در مقابل کلیسای کاتولیک قرار گرفت. نواندیشان دینی، که هنوز چشم امید به دستگاه رسمی روحانیت دارند متاسفانه، تاکید می‌کنم، متاسفانه، خود را در اندازه‌هایی که داعیه رهبری مسلمانان را داشته باشند، نمی‌بینند. نواندیشان دینی بیشتر از آن‌که به حمایت احتیاج داشته، محتاج بریدن بند ناف خود هستند.
با احترام - حسین جرجانی


■ جناب آقای جرجانی عزیز،
آنقدر که عبدالکریم سروش علیه روحانیت و نگاه این قشر به مردم نوشته و بحث و جدل با آنها در نامه‌نگاری‌ها داشته تا آنجا که من می‌دانم هیچ نواندیش دینی نداشته است. تفسیرهای جدید او از وحی حتی برخی مراجع شیعه را تا پای تکفیر او پیش برد. از این گذشته نواندیشان دینی داعیه رهبری مسلمانان را هیچ وقت نداشته‌اند! برعکس یکی از بنیان‌های فکری آنها مخالفت با این نوع ادعاها هست. سروش همیشه فقه تکلیف‌مدار را نقد کرده و معتقد است مسلمانان باید خود را به روز کنند و برای این امر باید تحول اساسی در فقه شیعه صورت بگیرد، از تکلیف‌مداری به حق‌مداری. اگر هم مقصود شما نامه اخیر سروش به مراجع شیعه بود، آن نامه برای اتمام حجت با آنها و ریزش در میان مقلدان این مراجع بود. توجه داشته باشید که برخی از سرکوبگرانی که چماق بر سر مردم می‌کوبند و یا طرفدار نظام‌اند افراد معتقدی هستند که مقلد یکی از همین مراجع نیز هستند.
با احترام/ حمید فرخنده


■ حمید فرخنده گرامی،
بسیار خوب. من حرف شما را می‌پذیرم که نامه آخر سروش به مراجع تقلید و شیوخ حوزه، بنا به گفته شما، “اتمام حجت” است. بنابراین بهتر است من و شما ادامه این بحث را به زمانی دیگر و مکانی دیگر موکول کنیم تا ببینیم سروش بعد از این “اتمام حجت” چه می‌کند!
با احترام - حسین جرجانی




نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024