شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ -
Saturday 23 November 2024
|
ايران امروز |
ای کاش همواره از سر بریده میترسیدیم
(و فقط) در محفل عاشقان میرقصیدیم!
هجو و فکاهه از قدیمترین ایام در ادبیات خاص و عام جای مهمی داشته و عالیپیام بیگمان در این پهنه استاد است. چه نام بامسمایی دارد این مرد! مقصود من نه «هالو» که عالیپیام است. و از نخستین کسانی است که رودربایستیهایش را با ملایان کنار گذاشت و سخن طنز را عیاری دیگر بخشید و کار را بر دیگر طنازان سخت کرد. الحق که دستش مریزاد!
از او بسیار خوانده و شنیدهایم. از جمله:
«مردم ما همه تیغ زنند
این یکی ریش میزند با تیغ
آن یکی تیغ میزند با ریش!»
و ریشوها سعی بسیار کردند که قلمش را بشکنند و زبانش را خاموش کنند. به زندانش انداختند و حتی جانیانی را مامور کردند که او را در زندان به قتل برسانند. چون نتوانستند بر او جرمی ببندند، قاضی پرونده گفت: «باید رویش را کم کرد».
اما عالیپناه «پرروتر» از این حرفها بود. رویش نه تنها که کم نشد، بلکه ماند تا روی آنها را کم کند:
«ای “رهبری” که “راه بر” خلق گشتهای
راهت به جز نشیب و خم و چاله چوله نیست
قرآن به نیزه کردهای و در سپاه تو
جز عدهای الاغ دراز و کوتوله نیست
گویا ولی عهد تو شد مجتبای تو
این ملک لانه تو و آن خوک توله نیست
آن کارگر که حق و حقوقش به جیب تست
در سفره اش به جز سند قرض و قوله نیست
خلق بلوچ را به فلاکت کشاندهای
اهواز تشنه مانده و آبی به لوله نیست
بنگر درون کوله آن کرد کوله بر
جز نان خانواده او توی کوله نیست
کشتی و سینهاش به گلوله شکافتی
این را بفهم پاسخ مردم گلوله نیست!...»
(لینک در پایان همین نامه)
در این جا چند بیت پایانی این منظومه را بازخوانی کرده و به بهانه آن به گفت و گویی بنشینیم:
«خوش باشد آن زمان که ترا سرنگون کنیم
بیت الفساد ظلم ترا واژگون کنیم
دوزیم آن دهان پر از یاوه ترا
آنگاه بر جنازه تو رقص خون کنیم
پایت قلم نموده ز منبر فرو کشیم
آن چفیه را به گردن تو پاپیون کنیم
آخوندهای هرزه به دریا در افکنیم
یاران داعشیت از ایران برون کنیم
تار عنکبوت جهل و خرافات برکنیم
کشور به سوی علم و هنر رهنمون کنیم
جای امامزاده بسازیم مدرسه
یا حوزههای علمیه دارالفنون کنیم
از نو بنا کنیم بنای پرسپولیس
زنده دوباره تخت جم و تیسفون کنیم
راهی برای خلق به جز این مقوله نیست
این را بفهم، پاسخ مردم گلوله نیست!»
آقای عالی پیام و همزادش آقای هالو، نه تنها با قلم که در عرصه عمل هم جان بر کف گرفته و در سنگر دفاع از آرمان خلق ایستادهاند. هر جا که شعر کم میآورند، مستقیما با مردم از قوانین جنگ و گریز سخن میگویند. باشد که در نهایت به پیروزی نور بر جاهلیت بینجامد. من از همین فرصت استفاده کرده و به هر دوی این بزرگواران درود می فرستم.
و اما در باره این ابیات:
من تردید دارم که آقای عالیپیام که مستانه در محفل عاشقان به پایکوبی میپردازد، دست خود را به خون حتی چنان خبیثی که در بند اول توصیف کرده است، نجس کند. البته جای رجزخوانی جدا است و جای عمل جدا. ترس من از آن است که خلخالیهای آینده بخواهند این رجزخوانی را کلمه به کلمه جدی بگیرند و خواب خون ببینند.
آقای عالیپیام! من از بسیاری از اشعار شما درس شفقت و انسانیت آموختم. از نیشخندی که شما به قدرتمداران زدهاید، نیرو گرفتم.
گمان میکنم، ابیات پایانی شعر مزبور، نه از ملکوت شعر بلکه از هبوط ابلیس به شما الهام شدهاند. کاش آن کسی که برای نخستینبار، از شیطان الهام گرفته بود، آن آیات را از دفترش پاک نمیکرد، چرا که آنها تنها آیاتی بودند که بوی آشتی میدادند. و کاش شما این آیات را از دفتر خود پاک کنید چون بوی خون میدهد. آخر، عالی پیامی که ما میشناسیم، نه جوی خون به پا میکند، نه چفیه سیدی را گرفته و در گردنش پاپیون میکند. به قول مولانا «خون به خون شستن کجا باشد روا؟»
میدانی عزیز! هنوز وقتی که به یادم میآید،... چهل و چند سال پیش بود، با کودک یک سالهام در بغل در خیابان آزادی، که هنوز آزادی نبود، با موج جمعیت میرفتم، یا موج جمعیت مرا میبرد، هر طور که خیال کنی، در ماهیت موضوع فرقی نمیکند. مشتم به هوا میرفت، دهانم باز میشد، فریادی نا خواسته از گلویم بیرون میجست و در آمپلی فایر هزاران آدم دیگر تقویت شده، در فضای تهران میپیچید: «تا فلان کفن نشود، این وطن وطن نشود» و «می کشم، آن که برادرم کشت!»
سالها بعد، هر وقت به یاد مدرسه رفاه و جنایاتی که بر پشت بام آن مدرسه اتفاق افتاد، میافتادم، عرق شرم بر پشت من مینشست. شاید - نه شاید - که به یقین، در ادامه همین شعارها بود، که خمینی به خونسردی یک قصاب خون میریخت و بیشرمانه ادعا میکرد «محاکمه لازم نیست، فقط احراز هویت برای اعدام کافیست!»
آیا زمان آن نرسیده است که از گذشته درس بگیریم و در شعارهای خود قانونگرایی را بگنجانیم؟ تقاضای همان عدلیه را بکنیم که از زمان انقلاب مشروطیت تا کنون محقق نشده است.
عالم پناه عزیز! مرا ببخش، نمیخواهم به نوشته تو خرده بگیرم، نمیخواهم بگویم که تو تبلیغ قتل مخالفین میکنی! نوشته ترا بهانه قرار دادم تا توجه همه را به این موضوع جلب کنم که مخالفان حقوق بشر، خود بشرند و باید حقوق بشر را در حق آنان هم رعایت کرد.
دیروز در یکی از تظاهرات «زن، زندگی، آزادی» شرکت جستم. کودک یک ساله آن سالهای من همراه با کودکان ده و دوازده ساله خود، در کنار من ایستاده بودند. گویندهای همه خشمش را در میکروفون فریاد میزد و نوههای من همراه با مردم، مشت گره کرده خود را در هوا میپراندند. من سر در گوش یکی از نوادگان خود گذاشتم و گفتم: هر شعاری را که میشنود، قبل از تکرار کردن، چند بار در دهانش مزه مزه کند. او حرف مرا نفهمید. من هم متاسفانه یاد نگرفتم به زبانی که او میفهمد، سخن بگویم.
بعد از تظاهرات، با احساس آرامشی که از هم دردی و هم آوایی مردم جهان به آدم دست میدهد، به یک آبجوفروشی رفتیم تا خیزش انقلابی مردم خود را جشن بگیریم. رفیقی که در آن جا بود، با پشت دست پس مانده آبجو را از شارب خود زدود و گفت:
«بعد از پیروزی باید فقط سه روز اجازه اعدام بدهند تا بر هر تیر چراغی ملایی را آویزان کنیم. فقط سه روز!»
و من اضافه کردم: «در روز چهارم کسی را اعدام خواهند کرد که بخواهد بعد از سه روز اعدام ها را متوقف کند!»
مهربان باشیم!
عطا گیلانی
ده مهر ۱۴۰۱
هالو ـ فرمانده الوداع
آیات شیطانی - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
■ سخن سنجیده گفتهای و در آن منطق و عقلانیت و تجربه را کاربردی دیدهای نویسنده گرامی.
تفاوت متن نثری با متن نظمی در منطق نهفته در آن کلام نهفته است. وقتی یک گزاره متنی بر کاغذ میآید چکیده اندیشیده شده و سنجیده شده است که با احتمال حک و اصلاح میتواند شکل نهایی را به خود بگیرد در حالیکه در نظم گرچه انگیزه نقش اساسی دارد ولی تکیه بر احساس دارد و تاثیر عقل سنجشگر در اولویت نیست. و متاسفانه امروزه که مدیا صبر و تامل و تاحدودی تفکر را پس رانده و با تهییج و تصویر و سخنهای مجمل و کوتاه عرصه ایهام را گسترده کرده خرد ورزی را اگر نگوئیم به محاق ولی پس رانده است . به درستی در این نوشته میتوان فاصله نسلی را دید و شکاف و گسل ایجاد شده را دریافت. نسل ما چارهای ندارد جز اینکه تجربه های تلخ خود را از تحولات ۱۳۵۷ پر تکرار با نسل امروز ایران در میان بگذارد و از کم توجهی جوانان نهراسد زیرا ندیدن تجربه های تاریخی مردمان خسارتهای جبران ناپذیری در پی میآورد. کما اینکه من به گفتههای آقای خیابانی در سال ۵۷ توجه وافی نداشتم و به چشم خود دیدم چه بر سرمان رفت.
روانش شاد. مستفا حقیقی
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|