iran-emrooz.net | Thu, 21.09.2006, 9:58
قهرمان جهان اسلام یا دون کيشوت؟
محسن حيدريان
|
پنجشنبه ٣٠ شهريور ١٣٨٥
عوامفریبان حاکم بر ایران با آرزوی کسب رهبری تودههای عرب و مسلمان، با پديده بازگشت به دوران شور انقلابی باز گشتهاند. سخنان احمدینژاد در نشست مجمع عمومی سازمان ملل کوشش آشکاری برای تبدیل شدن به قهرمان جهان اسلام ، تحریک احساسات توده خشمگین و ناامید مسلمان و استراتژی در برآوردن آرزوی برتری و چيرگی بر جهان اسلامی است. رمانتيسم، اسطورهگرايی، طغيانگری، غربستيزی و گفتمانی مبتنی بر حسگرايی (سانسواليسم) و دشمنی با آزادی فردی و دموکراسی ، تهاجم علیه جهان مدرن، خمير مايه اصلی این گفتمان رادیکال انقلابی- اسلامی را تشکیل میدهد.
سیاست انسداد در درون و پرخاشگری در بيرون، تفسیر این بازگشت است. در درون، حکومت درهای سياست را هر چه بيشتر میبندد و قدرت را متمرکزتر میکند؛ در بيرون، سیاست نظامی کردن خاورمیانه ، رقتن تا لبه پرتگاه جنگ با آمريکا و اسرائيل و استراتژی تهاجمی را دنبال میکند.
سخنان احمدینژاد در نشست مجمع عمومی سازمان ملل تنها دامن زدن به تنش آفرینی و بحران سازی در سياست خارجی و تحریک احساسات ملی و بازگشت به سالهای اول انقلاب نیست. او آشکارا در سودای هژمونیطلبی در جهان اسلام است.
هدف اصلی احمدینژاد از گفتمان مبارزه طلبی علیه اسرائیل و امریکا ، دفاع از مظلومان و حق طلبی گسترش نفوذ در توده مسلمان است، اما نتیجه عملی آن انزوای بیشتر ایران از جهان، نظامی شدن بیشتر خاورمیانه و قطبی کردن منطقه است.
دولت احمدی نژاد، با درپيش گرفتن سياستهاي ماجراجويانه، سرنوشت وامنيت کشوررا با خطری جدی روبه روساخته است. محافل جنگ طلب امريكا واسرائيل با مستمسک قراردادن سياستها وموضع گیریهای تحریک آمیزاوست که اجماع بین المللی را برای اعمال فشارو تحریم ايران آماده میسازند.
اما ذهنيت خيالی احمدینژاد و تضاد ميان بلند پروازیهای ميان تهی او با زندگی واقعی، از جنبه خود شيفتگی بنيادگرايی اسلامی ايران هم مثال زدنی است. اگر آيتالله خمينی شخصیتی کاریزماتیک داشت و ظهور اسطورهای گفتمان انقلاب، رمانتيسم سياسی ، غرب ستيزی و واقعیت گریزی مهمترين ويژگیهای روشنفکران سه دهه پیش ايران را تشکیل میداد، بازگشت به سالهای اول انقلاب، اینک نه تنها هچمون يک پهلوان پنبه و يک چهره تقلبی و مسخره بلکه فاجعهآميز و تراژيک همچون دون کيشوت جلوهگر میشود.
دون کيشوت در دورانی که شواليهگری ديگر رونق خود را از دست داده است، میخواهد بساط پهلوانی پهن کند. او دائما داستانهای شواليهگری و عياری (مربوط به دوران قرون وسطی) را میخواند و در افسوس تحقق روياهای خيالی خود است. با آنکه توان پراندن يک مگس را ندارد، زره بر تن میکند و کلاه خود بر سر میگذارد و زوبين در دست و شمشير بر کمر بر اسبی ضعيف و ناتوان سوار میشود و در جستجوی پهلوان شدن سر به دشت و بيابان میگذارد.
دون کيشوت هدف و آروزهای عالی در سر دارد و میخواهد از درماندگان و محرومين حمايت کند، اما توان و مايه لازم و نيز هوشمندی شناخت واقعيتها را ندارد و لذا به جنگ واقعيات میرود. نبرد تن به تن او با آسيابهای بادی مظهر و نمونه گويايی از درگيری کورکورانه او با زندگی واقعی است.
سروانتس نویسنده دون کيشوت، تضاد ميان روياها و بلند پروازيهای ميان تهی شواليهها با زندگی واقعی مردم کوچه و بازار را در قالب کاريکاتور گونه ای با خلق دون کيشوت تصوير کرده است.
ايدهآلهای غيرواقعی و خيالبافیهای تمسخرآميز سبب میشود، هنگامی که يک قهرمان و شواليه خيالی و بلند پرواز گام به دنيای واقعيات میگذارد، دچار چنان فلج روحی و بی دست و پايی گردد که تنها در جنگ با اوهام و خيالات میتواند هويت شواليه خود را به اثبات رساند. رفتار پر وسواس دون کيشوت در انتخاب لباس و کژ فهمی معيارهای اخلاقی واقعی جامعه و خيالبافیهای عجيب و غريب به بهترين شکلی جدال ميان رويا و واقعيت را تصوير میکند. اين خيالبافیهای ذهنی دون کيشوت است که در برخورد با دنيای واقعی و آدمهای زنده به گويا ترين شکل ممک مسخره آميز جلوه میکند.
از اينرو دون کيشوت به نماد پهلوان پنبههای بیعرضهای تبديل شده است که برای پوشاندن ناتوانی خود به جنگ با دشمنان خيالی میروند و ضعفهای خود را در زيرهارت و پورتهای پر سر و صدا در نبرد با رذالتهای اشباحگونه و نا موجود پنهان میکنند. دون کيشوت تصوير زوال و نابودی قهرمانی خيالی است که بجای جستجوی راههای عملی تحقق آروزهای بزرگ خود، به عالم واهی خيالات پناه میبرد.
دون کيشوت را میتوان در هر گفتار و رفتار احمدینژاد جستجو کرد و مصاديق آن را يافت. پهلوان پنبه خود شيفتهای که برای تحکيم موقعيت خود به انگاره دشمن خارجی نياز دارد، فرا فکنی میکند و ناکامیهای سياسی خود را از طريق بزرگ کردن عوامل بيرونی و «توطئه» دشمن توضيح میدهند. دون کيشوت در ستيز با واقعيتها، بجای بازبينی به خودستايی دچار میشود و ضعفهای بزرگ خود را با رجز خوانیهای ابلهانه میپوشاند. دون کيشوت هيچگاه به علت شکستهايش که ريشه در خيالبافی و عدم شناخت او از واقعيات دارد، پی نمیبرد. لذا مقصر اصلی در نگاه او «عوامل ديگر»اند و در نهايت به اين نتيجه میرسد که: «چون از قوانين شواليهگری و پهلوانی سرپيچی کردهام، خداوند جنگ اين کيفر را در حق من روا داشت تا تنبيه شوم.»