iran-emrooz.net | Sun, 17.09.2006, 8:02
بخش اول
سياست خارجی ايران و سردرگمیهای اپوزيسيون
دكتر محمد برقعی
|
يكشنبه ٢٦ شهريور ١٣٨٥
برای فهم سياست خارجی ايران از جمله مسئله انرژی هستهای، رابطه با غرب، صلح خاورميانه و چگونگی عملكرد ما به عنوان نيروهای مخالف جمهوری اسلامی ايران(ج.ا.ا) نخست نكات ذيل میبايد بررسی و روشن شود.
١ــ اصل را بر مخالفت با جمهوری اسلامی گذاشتن
در اين صورت هر گونه عملكرد جمهوری اسلامی ايران از نظر ما نادرست و مردود است. اگر ستيزهجويی را برگزيند آن را آشوبطلب و ضايع كننده منافع كشورمان میدانيم و مدعی میشويم كه حكومت ايران بیجهت با دشمنی با اسرائيل و آمريكا و غرب مملكت را به خطر میاندازد. و اگر راه مصالحه و آشتی را برگزيند آن را سبب تحكيم پايههای قدرتشان میدانيم و در راه اجرای آن سنگ اندازی میكنيم و آن را به فرصت طلبی و بیاصول بودن متهم میكنيم. نمونه اش مخالفت بسياری از اپوزيسيون با اعلاميهای بود كه چند سال پيش بخشی از اپوزيسيون داد و پيشنهاد كرد كه رابطه ی علنی و شفاف بين آمريكا و ايران برقرار شود تا منافع ملت مثل جريان گروگان گيری فدای معاملات پشت پرده نشود. برخی تا بدانجا رفتند كه پيشنهادكنندگان اين طرح را سازشكار و حتی گاه از عوامل جمهوری اسلامی ايران خواندند.
٢ــ جهانبينی
جمعی بر آنند كه با وجود تمام سودپرستیها و قدرتطلبیهايی كه در سياست جهانی است، سياست كلی جهان بويژه سياست كشورهای پيشرفته بر مراعات اصول انسانی و دستيابی به صلح و ايجاد حسن روابط بينالمللی استوار است. لذا دولتها از طريق گفت وگو و مراعات موازين ديپلماتيك قادر به حل اختلافات خود هستند. بيشتر طرفداران اين نظر با توجه به زبان خشن رهبران جهان سوم و عملكرد زورگويانه و سركوبگرانه آنان در داخل كشورشان گناه جنگ افروزیها و آشوبطلبیهای موجود جهان را به طور عمده بر گردن اين رهبران میگذارند و معتقدند رهبران كشورهای پيشرفته دارای نظام دمكراتيك انسانهای متمدنتری هستند و اين نظامها حتی منافع خود را در برقراری صلح و آرامش و مراعات موازين حقوق بشر و وجود حكومتهای مردمی در بند احترام به قوانين بين الملی میدانند.
در مقابل جمع ديگری بر آنند كه جهان سياست جهان گرگها است و پيرو اصل داروينيسم اجتماعی هستند كه در اين شعر تجلی میيابد "برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی/ كه در نظام طبيعت ضعيف پايمال است" اينان بر آن باورند كه توسعه طلبی و سلطه جويی امر ذاتی قدرت است و هر كشور نيرومندی به دنبال خوردن و سركوب كشور ضعيفتر است. آمريكا با ايران همان كاری را میكند كه ايران در زمان توانمنديش با هند كرد. مردم هم در موضع ضعف كشورشان از انسانيت میگويند والا شهروندان كشورهای قدرتمند مشوق كشورگشايیهای حاكمانشان هستند. فلسفهای كه در چند دهه زير عنوان جنگ سرد تعيين كننده روابط جهانی بود و مسابقه تسليحاتی كشورهای قدرتمند و شوق خريد اسلحه در جهان سوم، تقدم بودجه تسليحاتی بر بودجههای سازندگی بر همين فلسفه استوار است.
اين نزاع فلسفی از آغاز تمدن بشری وجود داشته و حداقل از سه هزار قبل در چين اين دو نظر منظم شده و در موردش به تفصيل بحث شده است و بر مبنای آن نوع حكومت معلوم شده است.
٣ــ نفاق اخلاقی
ما با آن كه همه از يك اخلاق صحبت میكنيم، اما دو نظام اخلاقی داريم يكی اخلاق مردم و ديگر اخلاق حاكمان. هدف اولی ايجاد روابط سالم و سازنده ميان افراد است و اين سخن اديان و فلاسفه و روشنفكران است و مورد خواسته و بلكه آرمان همه انسانها. و اما هدف اخلاق حكومتی به دست آوردن و حفظ قدرت است كه بيشتر حاكمان ضمن عمل به آن در برابر مردم منكر آن هستند. همه بدنامی ماكياول بر سر آن بود كه آنچه را حاكمان در طول تاريخ میكردند و انكار میكردند او نوشت و تشريح كرد و طبيعی امر حكومت دانست و به جرم افشاگری اين نفاق مغضوب حاكمان و مطرود مردمان شد.
من بر آنم كه اين نفاق حاصل وجود اين دو اخلاق با رشد دمكراسی پيچيدهتر و وسيعتر میشود زيرا حكومتهای خودكامه نياز به توضيح برای مردم ندارند يا با دادن چند شعار ساده مردم را برانگيخته و به راه خود میبرند. ملا سلطان محمود غزنوی برای حمله به هند و غارت ثروت معابد و مردم آنجا لزوم گسترش به بلاد كفر را مطرح میكرد. ديگر حاكمان ايران تا يك سده گذشته مخالفانشان را متهم به بابی گری میكردند. و در اين دوران نيز حكومت، اميرانتظام را بيش از دو دهه به جرم آمريكايی بودن زندانی میكند. بیآنكه وی امكان داشته باشد برای ملت روشن كند كه چگونه حاكمان آنان را فريب دادهاند.
اما در نظامهای دمكراتيك رای مردم و بنابر اين اقناع آنان مهم است. وسايل ارتباط جمعی نيز آزاد و ناظر بر قدرت هستند و اطلاعات را به مردم میرسانند، لذا فريب مردم به يك هنر پيچيده و بسيار ظريف تبديل میشود. در اين كشورها نمیتوان مثل حاكمان جهان سوم عمل كرد و چون قداره بندان محله را قرق كرد، بلكه بايد مثل مافيا لباس شيك پوشيد و مودب رفتار كرد و حكم قتل را با زدن بوسه بر لبان قربانی صادر كرد. اينجا هر ژست و حركتی بايد حساب شده باشد، كنترل وسايل ارتباط جمعی بايد بسيار پيچيده و غيرملموس انجام شود. تمام ادبيات سياسی و نظامی بازنويسی شود، به نحوی كه خشونت و فريب در قالب كلمات متمدنانه و مورد قبول مردم به آنان گفته شود.
يك نگاه به گزارش اسارت گيری دو سرباز اسرائيلی در لبنان به خوبی اين مطلب را نشان میدهد. اينكه در خبر گفته شود آن دو گروگان Hostage گرفته شدند يا آدم دزدی Kidnapped شدند و يا اسير abduct شدند، از همان اول ذهنيت شنونده را به سويی كه میخواهند هدايت میكنند. با به كار بردن دو لغت اولی شنونده پيش از توجه به خبر حكم محكوميت را صادر میكند و ناخودآگاه باور میكند كه حزب الله وحشی و غيرانسانی است و اسرائيلیها مظلوم و قربانی. در حالی كه لغت سوم كه تقريبا بار ارزشی خنثی دارد چنين كاری را نمیكند و لذا خبرنگاران آگاه مثل خانم رابين رايت از چنين لغتی استفاده میكند. و يا در وسايل ارتباط جمعی آنقدر حزب الله را تروريست میخوانند كه حتی سياسيون مترقی و بینظر ما هم در اعلاميههايشان حزب الله را تروريست میخوانند و به اين ترتيب از همان اول بیآنكه بدانند، برعكس ادعايشان جناح گيری میكنند.
بيهوده نيست كه امروزه برای به كار بردن لغات مناسب يك رشته تخصصی در ارتشهای پيشرفته جهان وجود دارد و روانشناسان و زبان شناسان روی آن به دقت كار میكنند. "وزارت جنگ" تبديل میشود به "وزارت دفاع". بمبهای نيرومند و بسيار خطرناك را "بمب هوشمند" نام گذاری میكنند تا اين تصور را القا كنند كه اين بمب مثل ليزر عمل میكند و فقط فرد مورد نظر را میكشد نه مردم بیگناه بسياری را كه در آن ساختمان يا خيابان هستند. توجه كنيد به زبانی كه سخنگويان ارتشها در گزارشاتشان به كار میبرند، آنان حتی لغات و اصطلاحاتی چون "توبيخ" و "تنبيه" و به "سزای اعمالشان رساندن" را نيز به كار نمیبرند.
پس از تحليل اين سه مورد به اصل موضوع يعنی سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران و عملكرد اپوزيسيون در اين رابطه میپردازيم.
با توجه به مورد اول: در حالی كه در مورد مسايل داخلی هر چه بیپرواتر و سختتر میتوان به نقد و مخالفت با عملكرد نظام پرداخت در مورد سياست خارجی موضع گيری ما بايد با توجه به دو نكته صورت بگيرد:
١ــ منافع طولانی مدت كشور. برای مثال قوام السلطنه كه قيام سی تير در مخالفت با او و در جهت سرنگونی دولت او انجام شد كسی است كه با فريب سياسی شوروی امتياز نفت را به آنان نداد. بنابر اين در هر يك از مسايل سياسی و خارجی مثل رابطه با غرب، انرژی هسته ای، هژمونی ايران در منطقه، صلح خاورميانه بايد منافع طولانی مدت كشور را در نظر گرفت نه مخالفت با حكومتی كه برای مدتی بر سرير قدرت نشسته است. زيرا حكومتها میآيند و میروند، اما كشور بر جای میماند. نكتهای كه بيشتر نيروهای اپوزيسيون شاه به آن توجهی نداشتند و نمیخواستند بپذيرند كه قدرت نظامی حكومت محمد رضا شاه مانع توسعه طلبی صدام و تسلط عراق بر اروند رود شد و يا حكومتهای عرب خليج فارس از دست اندازی به سه جزيره چشم پوشيدند. حتی حمايت او از عمل انورسادات در پذيرش صلح مصر و اسرائيل در معاهده كمپ ديويد به نفع ما و آرامش منطقه بود.
٢ــ مراعات اصول انسانی: در دشمنی با حكومت ستمگر خود، اصول انسانی را نبايد ناديده گرفت. يعنی در حالی كه كارتر تجاوز اسرائيل در لبنان را محكوم میكند و اسارت گرفتن دو سرباز اسرائيلی را حاصل ده هزار زندانی فلسطينی و لبنانی در زندانهای اسرائيل میداند نيروهای سياسی حتی مترقی ما به دشمنی با حزب اللهیهای كشورمان در عمل جانب اسرائيل را میگيرند (برای تفصيل بيشتر مراجعه شود به مقاله "فاجعه لبنان از ديدگاه ايرانيان" از همين نويسنده در شماره ١٠٨٧ شهروند مورخ ١٨ آگوست ٢٠٠٦)
با توجه به مورد دوم: حاكمان كنونی ايران بر آنند كه فلسفه حاكم بر سياست جهان فلسفه گرگ صفتی است و به قول آقای خمينی و كلام آقای رفسنجانی "النصر به الرعب" پيروزی بر ايجاد وحشت استوار است. نظريهای به قدمت حكومتها در جهان و عموم پادشاهان ما، بويژه كه سلسلهها كه در دوره تاسيس عمل میكردهاند بر همين نظر بودهاند.
حاصل اين فلسفه در رابطه حكومت و ملت جنايت و خفقان است و ويرانگر رابطهای كه در سنتیترين نوعش بايد مثل رابطه پدر و فرزند باشد و در شكل امروزه آن رابطه وكيل و موكل. كشتار بیامان زندانيان در سال ٦٧ و سركوب ٢٧ ساله و دستگيری و شكنجه و كشتار وسيع دگرانديشان و به طور كلی وقاحتی كه قوه قضاييه و نيروهای امنيتی دارند اگر در قرون گذشته معمول بوده در قرن بيستم واقعا شرمآور است.
اما در رابطه با ديگر كشورهای جهان عملكرد طرفهای مقابل را نيز بايد در نظر داشت. از جمله در رابطه با دولت آقای بوش آيا واقعا راهی برای يك گفت و گوی متمدنانه وجود دارد؟ دولتی كه مثل بنيادگرايان افراطی بر سر قدرت در ايران است و از همان فلسفه پيروزی براساس وحشت پيروی میكند و بر آن است كه آمريكا میبايست بر جهان حكومت كند و هر كسی در هر جا در برابر اين نظر بايستد بايد به شدت سركوب شود، بويژه در جوامع اسلامی كه معتقد است كه دينی ست مخالف تمدن غرب و مسيحيت (سخنانی كه بنابه ملاحظات سياسی هرگز سياسيون به صراحت نمیگويند اما در گفتار متفكران اين نظام چون پرل و برنارد لوئيس و مايكل لندن و بسياری ديگر بسيار میتوان ديد و ائتلافهای مسيحی كه از پايههای اصلی قدرت حكومت آقای بوش هستند چون پث رابرتسون و جری فاولز به صراحت و گاه بسيار هم وقيحانه بيان میدارند).
و يا صهيونيستها كه بقا و قدرتشان را در گرو سركوب جنبشهای اسلامی میدانند و ايران را سر اين مار میشناسند كه میبايست به سختی سركوب شود. دولتی كه به هيچ قانون بين المللی سر فرود نمیآورد و محكوميتهای جهانی و سرزنشهای تمامی سازمانهای حقوق بشر جهان را به مسخره میگيرد. و چه در قتلهای صبرا و شتيلا و دير ياسين و غيره و چه در حملات غيرانسانی اخيرش به لبنان نشان میدهد كه در راه سركوب حريف از كشتار بیگناهان به هر تعداد و هر اندازه كوچكترين پرهيزی ندارد.
آيا خطر بمب اتمی داشتن ايران جدی است؟ و در صورتی كه ايران مجهز به سلاح اتمی شود امكان حذف اسرائيل از صحنه جهان را دارد؟ در مقاله "ايران و سلاح اتمی (شهروند١٠٥٣ مورخ ٢٨ ژانويه ٢٠٠٦ و ١٠٥٥ مورخ ٣ فوريه ٢٠٠٦) به تفصيل پوچی اين ادعاها را نشان داده و روشن كرده ام كه اينها همه بهانههايی است برای آنكه يك ايران نيرومند در منطقه پای نگيرد؛ ايرانی كه رقيب اسرائيل و مانع توسعه طلبی آمريكا باشد. والا نه هويت دولت ايران برای اينان مهم است و نه عملكرد آن در رابطه با مسايل حقوق بشر و سركوب مخالفان داخلی خود.
و بالاخره بايد بسيار هشيار بود كه كنترل كنندگان وسايل ارتباط جمعی جهان هويت نيروها را از زاويه منافع خود برای ما تعريف نكنند. به نحوی كه از اسلام جز خون و شمشير نبينيم و مردم خود و ديارمان را ملتی وحشی و غريبان را انسانهای متمدن و پای بند اخلاقيات. بويژه توجه داشته باشيم كه عملكرد ملتها و حكومتها در داخل كشورشان به هيچ وجه بيانگر نوع عمل آنان در رابطه با ملتهای ديگر نيست و اگر در روابط داخلی كشوری احترام به قانون و حقوق بشر مراعات میشود به اين معنی باشد كه در رابطه با مردم ساير كشورهای جهان نيز بدين گونه است.
هم چنين بنيادگرايی را در عمل فقط در ميان مسلمانان ندانيم و معتقدان كشور و منطقه را همه امثال صادق خلخالی يا انتحاريون ندانيم و حكومتگران خود را همه مشتی تروريست و ابله، در مقابل حريفان غربی و اسرائيلی آنها را آدمهايی منطقی و متمدن بدانيم چون يكی كراوات میزند و سخنان شيرين میگويد و ديگری لباس شيك نمیپوشد و لحن خشن دارد.
توجه داشته باشيم كه ما هم اسير همان تبليغاتی نشويم كه در نتيجه آن هشتاد درصد مردم آمريكا بر آن شدهاند كه خشونت و بیرحمی ذات اسلام است و مسلمانان همه خواستار حكومت دينی هستند و همه شمشير به دست آماده كشتار غيرمسلمانان. و بالاخره برای گريز از افتادن در چاله "غرب ستيزی" در چاه "عرب ستيزی" نيفتيم.