پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
این روزها همه ما در پی درگذشت هوشنگ ابتهاج (سایه)، شاهد واکنشهای متفاوتی در جامعه ایرانی بودهایم. از همشهریان این غزلسرای چیرهدست عصر ما گرفته تا شعر و غزل دوستان؛ از نیروهای سیاسی واقع در طیف چپ گرفته تا حزب مورد علاقه ایشان؛ و در نهایت، از شخصیتهای مستقل ملیگرا گرفته تا ابراهیم رئیسی و نهادهای وابسته به جمهوری اسلامی، هر کدام اظهارنظراتی کردهاند که هیچکدام بسته به جایگاه هر یک از آنان، دور از انتظار نبوده است.
بدیهی است که برای از نظر گذراندن کارنامه زندگی هنرمند مطرحی همچون سایه، نمیتوان تنها به جنبه کار هنری او بسنده کرد، بلکه میباید که در عین حال، توجه لازم را متوجه نقشی نمود که وی در عرصه سیاسی-اجتماعی جامعه خود در طول حیاتش ایفاء کرده است.
تأسفبار اینجاست که سایه، با آنکه از تبحر بالایی در زمینه غزلسرایی بهرهمند بود، در دیدگاه سیاسی-اجتماعی خود، انسانی دگم و جزماندیش بود. او تا آخرین لحظه حیات خود نشان داد که از تقابل با ذهنیت مسموم خود نسبت به شاه و حکومت پهلوی و نقد کردههای خود در این رابطه، ناتوان است و همچون خیل “روشنفکران” همدورهاش، گرفتار در بند “عاشورایی” است که از رویداد ۲۸ مرداد ساخته و پرداختهاند.
کینه کور شخصی و ایدئولوژیک او نسبت به شاه، به حدی بود که از او در پایبندی به ارتجاع سرخ و در همراهی با ارتجاع سیاه، یکی از شخصیتهایی را ساخت که در شکلگیری فاجعه ویرانگر ۵۷ نقش فعالی را از خود نشان دهند.
شاید بتوان رفتار سیاسی سایه را مصداق این دو اصطلاح دانست که اویی که در حکومت پهلوی، این آزادی را داشت که در پست سرپرستی برنامه گلها در رادیو به فعالیت پرداخته و در تعالی شعر و موسیقی و فرهنگ جامعه تأثیرگذار باشد، راضی به “گذشتن از در دروازه حکومت پهلوی” نبود و نشد، اما در رو در رویی با فجایعی که حکومت اسلامی در مراحل مختلف موجودیت خود برای ملت ایران و فرزندان و آب و خاک این ملت بهبار آورده و میآورد، “نرمشی” حیرتانگیز داشت و تا واپسین دم حیات خود حاضر بود و شد که “از سوراخ سوزن جمهوری اسلامی” بگذرد.
بدین ترتیب او، هم در زمان دورانساز پهلوی و هم در دوران ذلتبار جمهوری اسلامی، در صفآراییهای سیاسی جامعه، در جایگاهی قرار گرفت و ماند که در نقطه مقابل منافع کشور و ملتش میبود.
سایه هیچگاه در طول همه سالهایی که در کلن آلمان اقامت گزیده بود، حتی برای یک بار هم که شده، به بیدادگریهای جمهوری اسلامی واکنشی نشان نداده و آنرا محکوم نکرد. ۳۴ سال است که جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی در ایران به همت و ابتکار دکتر بهرام بیگدلی در شهر کلن یعنی همانجا که سایه اقامت داشت، گردهماییهای مختلفی را ترتیب میدهد. از آن جمله است مراسم یادبود قربانیان قتل عام تابستان ۶۷ در زندانهای سراسر ایران. دریغ از یک بار شرکت سایه در یکی از این گردهماییها و محکوم کردن صریح قتلها و اعدامهایی که توسط بانیان جمهوری اسلامی، از پشت بام مدرسه علوی آغاز شده و تا به امروز ادامه یافته است.
ظاهرا برای سایه مصلحت آن بود که با حاکمان جمهوری اسلامی در نیافتد تا مبادا کوچکترین خدشهای به سفرهای رفت و برگشت وی میان کلن و ایران وارد گردد! او حتی وقتی سیاوش کسرایی از مسکو و از طریق شجریان به او در باره جهنم شوروی و بیمایگی و پلشتی حزب توده پیام دردآلود فرستاد، با همان نخوت خاص خود، تنها عکسالعملی که نشان داد، آن بود که کسرایی را “همیشه عجول” خطاب کرد و همچنان به دگمهای فکری خود محکم چسبید.
سایه از جنبه سیاسی و اجتماعی به چهرههای مطرح نسلی تعلق داشت که در راه سوداهای ایران بر بادده خود، هزاران جان شیفته را به بیراهه کشیدند و آسوده خاطر، در برج عاج نشستند و حق بهجانب، پیر شدند. او حتی پس از فاجعه ۵۷ نیز، در ادامه کینه کور خود از شاه و حکومت پهلوی که درست بر خلاف سمت و سوی حرکت او و هم نسلانش، حرکتی در سمت درست تاریخ داشت، در گمراهی خود غوطه خورد و فلاکتی که کشورش را تا یک قدمی سقوط کشانده نیز او را به بازنگری گذشته خود وادار نکرد.
تاریخ در باره سایه چه بسا اینچنین قضاوت کند که اگر چه او در غزل سرایی پرنیان اندیش بود، اما در عرصه سیاسی-اجتماعی، اندیشهای جزم و فاجعهبار داشت. او تمام عمر خود را در توهم آن اندیشه زیست و به مصداق آن سیلی که روزی با حق به جانبی بر گوش دلداده خود خوابانده بود، با همان حق به جانبی، سیلی خود را بر گوش ملتی که عزیزش میپنداشت نیز، خواباند و رفت.
با احترام / بهروز فتحعلی
■ سایه یک فیلسوف و یا سیاستمدار و یا روشنفکر اندیشمند اجتماعی-سیاسی-فرهنگی نبود و چندان ادعایی هم بر اینها نداشت. براستی تحصیلات و اموزش و تجربه اکادمیک لازم این موضاعات را هم نداشت. او فقط یک شاعر با احساسی توانا و روشنفکر پسند بود که بسیار به شعر و موسیقی علاقه داشت. همچون شاملو و شجریان بیشتر مسکن درد و رنج و ناکامیهای قلوب و احساسات هنری و فرهنگی مردم رنجدیده و سرخورده بود. چرا ما باید این همه توقع از بزرگان هنری خود داشته باشیم. اگر تودهای بود، و یا در مقابل این رژیم ساکت ماند، و یا منفعل از فعالیتهای اعتراضی و انقلابی و میدانی بود، و غیره، همه به خودش و به زندگی خصوصیاش مربوط است. سایه هم در سایه بود و هم بزرگی از بزرگان بود. روحش شاد.
رضا سالاری
■ دست بر قضا، سیاه بختی ما در همین است که هیچکدام از رهبران و سیاستمداران امروز ما تحصیلات آکادمیک ندارند. دامپزشک میشود فرمانده نیروهای نظامی و دکتر اطفال میشود وزیر خارجه! سیاستبازان ما در زمان شاه هم یا شاعر بودند یا مترجم و یا نویسنده! اما نگاه کنید به فرماندهان و وزرا و سیاستمداران دوران پهلوی و سطح سواد سیاسی و یا نظامی آنها! اتفاقا لشکر اپوزیسیون شاه که سایه را نیز در بر میگرفت, نمیتواند و نباید از قبول سهم خود در فاجعه ۵۷ شانه خالی کند و همه سیاهکاریهای شخصیتهای مطرح درون خود را به مسائل خصوصی آنها تقلیل دهد. متاسفانه بزرگانی که در این خاک بلا خیز میتوانستند فرهنگ نایاب “قبول مسئولیت” را نمایندگی کنند, در پس شعر و ادبیات و های و هوی اصلاحطلبی پنهان شدند. بهطوری که شاعری به اسم سایه که از مخالفان سیاسی سرسخت شاه و حکومت پهلوی بود و در شکل گیری فاجعه ۵۷ و رو کار آمدن حکومت اسلامی نقش بلامنازع داشت, نقش سیاسی خود را, به نفع تحکیم این تبهکار به کناری گذاشت و به شاعر بودن خود سنده کرد، چریک خانمان برانداز شد کنشگر و برپا کنندگان جهنم کنونی شدند ملی - مذهبی! نخیر, برعکس نظر شما، مدتهاست که زمان آن رسیده که شاعر و ادیب و مترجم و کنشگر حقوق بشر و مدافع حقوق زنان قبل از خصوصیسازی زندگی خود، یک حسابرسی با خودشان کرده و از رضا شاه کبیر و محمد رضا شاه پهلوی، این مرد ایراندوست و متین تاریخ ایران، و نیز از ملت بزرگ ایران برای نادانی خود عذر خواهی کنند. در غیر این صورت, این دو دوزه بازی جز لطمه نهایی به کشور, ثمر دیگری نخواهد داشت.
با احترام بهروز فتحعلی
■ جناب فتحعلی ممنون. متاسفانه اکثریت روشنفکران احساسی و مخالفان پهلویها، بهویژه پهلوی دوم، در یک بیسوادی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی-روابط بینالملل علمی باورنکردنی بهسر میبردند و تنها چیزی که بلد بودند شعار آزادی و استقلال بود و به تنها چیزی که فکر میکردند پیروزی انقلاب تا محو کامل پادشاهی حتی نوع مشروطه و مترقی آن بود. اگر سایه هم در بین آنان نبود همین اتفاق میافتاد. جو، جو احساسی و هیجانی ناشی از داشتن یک شکم سیر و بینیاز اقتصادی بود. تفکر و تعقل و گفتمان و تمدن بهکل غایب بود. مانند اشعار سایه و شاملو تعبیر زندگی سراسر احساس و غم و سرخوردگی بود. همه بدنبال بهشت آخوندها و طرفداران چپ و راستشان بودند و فقط بدیها رو میدیند و اغراقآمیز آنها را برای عوام بازگو میکردند. اینها همه آن روزها مد بود. یا باید تودهای بود و یا مخالف شاه. خود شاه هم برای اولین بار در کل تاریخ شاهنشاهی ایران قول یک حکومت مشروطه را داد. این یک کار بسیار تاریخی بود. ولی جو، جو خمینی و ملی-مذهبیها و چپهای ولایتمدار بود. فقط سایه مقصر نیست. خیلیها و شاید همه ایرانیان اون دوران! درس مهم تر از عذرخواهی است. چه درسی گرفتیم؟ چه باید کرد که دیگر چنین وضعی پیش نیاید؟
رضا سالاری
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|