شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ - Saturday 23 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 10.07.2022, 20:24

احیای پهلویسم از دیدگاه معرفت‌شناسی


مسعود کریم‌نیا

تیرماه ۱۴۰۱

در این اواخر با اوج گرفتن مبارزات مدنی در داخل و پخش سخنرانی هم‌زمان آقای رضا پهلوی از ‏چند رسانه، این گمان فزونی گرفته است که از قرار غرب و یا محافل دیگری در صدد به حکومت ‏رساندن آقای پهلوی هستند. نوشته‌ها و گفتارهای زیادی نیز تا کنون پیرامون آن انتشار یافته و ‏برخی خوش‌خیال حتی جدول زمانی هم برای آن تعیین نموده‌اند!‏

جای آن چه که اما در این آرزوها و تحلیل‌ها خالی است نشان‌دادن تحلیلی جامع و حتی‌الامکان ‏علمی پیرامون شرایط ژئوپولیتیک امروز جهان از یک سو و آرایش نیروها و مواضع آنها در داخل ‏کشور از سوی دیگر است که صرفا با عنایت به آنها می‌توان تحلیلی تا حدودی واقع‌بینانه بر مبنای ‏معرفت‌شناسی‎(epistemology) ‎، ماورای آرزوها و کاهش تلفات و هزینه‌ها جهت تغییر شرایط ‏ارائه داد. به عبارت ساده چنین به نظر می‌رسد که هم آقای پهلوی و هواداران ایشان و هم غالب ‏اظهارنظرکنندگان با پارادایم‌های زمان انقلاب ۵۷ به امکان تغییر شرایط داخل کشور می‌نگرند.‏

‏به هر ترتیب اوضاع داخل کشور چنان به‌هم‌ریخته و فقر و گرسنگی و اعدام و فشار بر زندانیان ‏سیاسی روزافزون شده و مردم مستاصل شده‌اند که شاید براساس این ضرب‌المثل، انسان در حال ‏غرق به طناب پوسیده هم آویزان می‌شود! رژیم اسلامی نیز نه تنها هیچ وقعی به خواسته‌های ملت نمی‌‏نهد، بلکه هر روز سرکوب‌ها را تشدید کرده و مثل همیشه به سراغ حجاب زنان می‌رود.

پیش از تلاش جهت ارائه‌نظر پیرامون موضوع حاضر شاید این مقدمه شایان توجه باشد که منظور ‏نظر پیرامون معرفت‌شناسی علمی که امروزه زیربنای همه تحلیل‌ها در غرب است چیست؟ و ‏در آغاز مطرح کنیم که امروزه هر گونه نگاه ایدئولوژیک به مسائل اجتماعی دیگر فاقد اعتبار شده ‏و در بهترین حالت تنها بینش‌های متکی بر علم تا حدودی می‌توانند به آینده نگری کمک کنند. اگر ‏گفته می‌شود که می‌بایست نظرها علمی باشند، علوم انسانی برخلاف علوم طبیعی و به ویژه ‏سیاست دارای فرمول‌های ریاضی و به اثبات رسیده در همه ادوار و مکان‌ها نیستند. از این‌رو ‏استناد به تجربه هم (هرچند ضروری است) اما حتما نمی‌تواند برای پیشگوئی آینده قابل کپی‌‏برداری باشد. چرا که هم پدیده‌ها همواره در حال تغییراند و شعور و آگاهی و همپای آن رفتار انسان‌ها و شرایط اجتماعی و طبیعتی که در آن زندگی می‌کنند نیز شامل آن می‌شود. از جانب دیگر هم ‏تجربه نشان می‌دهد و هم علم امروزه بر این باور است که به علت دینامیک بودن همه‌چیز در ‏زندگی انسان‌ها حتی قوانین حاکم بر روندها نیز تغییر پیدا می‌یابند!

بر این اساس هیچ ساحل امنی برای زندگی ما و امر مسلمی در آن وجود نداشته و ناچاریم که اندیشه ‏و رفتار خود را هر روز با شرایط جدید منطبق کنیم که البته این کار نیز با ساختار بیولوژیک مغز ‏انسان بسیار دشوار است! بر شمردن عملکرد منفی ایدئولوژی‌های معروف و متکی بر ادیان کار ‏دشواری نیست، اما چنانچه به عملکرد نظام‌های سیاسی ظاهرا غیر ایدئولوژیک چون آمریکا نیز ‏نگاه کنیم، اثبات این که این کشور در سیاست خارجی خود پس از جنگ جهانی تقریبا در هیچ کجا ‏کارنامه مثبتی نداشته که این خود حکایت از نوعی حاکمیت ایدئولوژیک و ناتوانی نظام سیاسی آنجا ‏در تغییر به‌موقع مواضع خویش می‌کند!

پیش‌بینی آینده به علت دینامیک بودن پدیده‌ها و ازدیاد عوامل تعیین‌کننده در آنها و بین خود آنها ‏بسیار دشوار است و در بهترین حالت از نظر علمی می‌توان بر اساس احتمال‌ها اعلام موضع نمود. ‏همچنانکه در ریاضیات هم فرضیه احتمالات دارای کاربرد فراوانی است. مضاف بر این دشواری، ‏علت ناکارآمد بودن ایدئولوژی‌ها در این است که چون همه ایدئولوژی‌ها دارای احکام ثابت و ‏لایتغیر هستند، با نظام دینامیک و متغیر حاکم بر هستی در تضاد اصولی قرار دارند!

برای یافتن احتمالات در منطق و فلسفه علمی قوانینی حاکمند که در نهایت با کمک از آنها اساسا ‏نتیجه‌گیری امکان‌پذیر می‌شود. از جمله این قوانین علت و معلول، استقرا، قانون جبر و اختیار و ‏در آخر نقش نهادینه تصادف به شمار می‌روند. اما با پیشرفت علم به ویژه در چند دهه اخیر ‏چگونگی و نحوه استفاده از این قوانین نیز دچار تحول گردیده و به‌کار بردن آنها نیازمند تخصصی ‏ویژه است. از جمله و از سوی دیگر برخلاف گذشته به اثبات رسیده است که وجود تصادف نه به ‏علت ناآگاهی ما از قوانین بوده و امری نهادینه در هستی است و هر زمان باید منتظر تصادف و ‏تغییر مسیر جریانات نیز بود. دیگر آن که به علت چند عاملی، هیچ پدیده اجتماعی در هستی در ‏زمان‌ها و یا شرایط مختلف به‌طور قطع مشابه یکدیگر روی نداده و این معضل از یک سو امکان ‏استفاده از تجربه را کاهش می‌دهد و از سوی دیگر پیش‌بینی آینده را!‏

حاصل این مباحث این که چون دانش سیاست بر خلاف علوم طبیعی فاقد قوانین ثابت بوده و چند ‏عاملی است و این عوامل نبز تاثیر دینامیک بر یکدیگر دارند، راه حل‌ها به‌راحتی در دسترس قرار ‏ندارند، اما مشکل اینجاست که اکثر افراد با هر تخصصی به‌جز علوم سیاست و شناخت‌شناسی و ‏علوم جنبی در آن (جامعه‌شناسی، روانشناسی اجتماعی و تاریخ و غیره) خود را مجاز به اظهارنظر ‏دانسته و مشکل زمانی هم بیشتر می‌شود که فرد دارای ایدئولوژی ویژه‌ای بوده و یا از مکانیزم ‏عملکرد ایدئولوژی و یا دین در مغز خویش بی‌اطلاع باشد.‏

مشکل دیگر از سوی دیگر بر اساس بیان آقای زیدآبادی آن که در انقلاب‌ها و جنبش‌های ‏اجتماعی، عوام که عاملین اصلی پیاده کردن سیاست‌های جدید در زندگی عادی و روزمره می‌‏باشند، بدون برخورداری از درکی صحیح مطابق اهداف عالی رهبریت، آن‌گونه که رشد فرهنگی ‏آنها اجازه می‌دهد رفتار کرده و در این شرایط به ویژه پوپولیست‌ها و نان به‌نرخ روز خورها ‏میدان‌دار شده و به این صورت انقلاب یا جنبش به مرور از اهداف اصل خویش فاصله می‌گیرد. ‏این شرایط زمانی نیز وخیم‌تر می‌شود که مواضع رهبری نیز بی‌تناقض نبوده و از صراحت و ‏شفافیت برخوردار نباشد. این امر در حال حاضر در مورد مواضع آقای رضا پهلوی صدق نمی‌‏کند.‏

حال با توجه به آنچه که آمد نکته اول در زمینه شرایط ژئوپولیتیک این که در غالب انقلاب‌ها و ‏جنبش‌ها به ویژه در دهه‌های اخیر به دلیل پیچیده‌تر شدن شرایط جهانی (از زمان انقلاب ۵۷ و ‏فروپاشی شوروی، حمله به برج دوقلوها در آمریکا، بهار عربی و هنگ‌کنگ و بلاروس) مشاهده ‏کرده‌ایم که در نهایت امر معیار صحت و سقم و موفقیت هر جنبشی را شعار‌ها و خواسته‌های ‏مردم (حتی به‌صورت میلیونی) تعیین نکرده، بلکه نگرش عمیق سیاسیون باتجربه و آشنا با تاریخ و ‏عملکرد نیروهای اجتماعی آن سرزمین، به ویژه با تخصص در شناخت‌های علمی روز و البته ‏مقاومت‌های خستگی‌ناپذیر و از همه مهم‌تر رفتار قدرت‌های بزرگ تعیین کننده خواهند بود.

پس از این مقدمه سعی در ارائه تحلیلی معرفت‌شناسانه در زمینه طرح احیای مجدد پهلویسم در ‏ایران نموده و در اینکه این تحلیل حتما نقایصی دارد تردیدی نیست، اما امتیاز این تلاش در این امر ‏نهفته است که می‌تواند حداقل مخرج مشترکی علمی و غیرایدئولوژیک و واقع‌بینانه و البته همه‌‏جانبه در زمینه شناخت جریانات و فعالان سیاسی و مدعی رهبری و زیربنای ارائه تحلیل‌ها و ‏راهبردها به سوی آینده باشد.‏

چنانچه بخواهیم اهمیت یکایک این نکات را نشان داده و آنها را بدیهی و یا بی‌اهمیت تلقی نکنیم، ‏مثال‌های زیادی از دوران انقلاب، حیاتی بودن آنها را روشن می‌کند. جهت پرهیز از زیاده‌گوئی با ‏نشان دادن صرفا یک نمونه در اینجا شاید بتوان منظور نظر را روشن نمود. آقای بنی‌صدر یکی از ‏شخصیت‌های مهم راس انقلاب و مدافع و موثر در به حکومت رسیدن خمینی بود، اما طولی نکشید ‏که مورد بی‌مهری و خشونت خمینی و روحانیت قرار گرفت و از حمایت خمینی در به قدرت ‏رسیدن او پشیمان شد و تا آخر عمر با جمهوری اسلامی مبارزه نمود. ضمن این که او ملی‌گرای ‏مصدقی نیز بود و آثار دکتر مصدق را پیش از انقلاب در فرانسه منتشر نمود.

او در مقابل این پرسش که چرا آنگونه از خمینی در پاریس دفاع نمودید، همواره تکرار می‌کرد که ‏خمینی به قول‌های خود در پاریس وفا نکرد. اما این جواب جهت تبرئه نمودن یک فرد سیاسی کافی ‏است؟ البته که هرگز! چرا چون او و دیگر افراد کنار خمینی با اختیار سرمنشاء ایجاد جریانی شدند ‏که با به قدرت رسیدن فرد مورد حمایت با آن سابقه تاریخی سیستم را وارد جریانی جبری نمودند که ‏دیگر آنها قادر به تغییر آن نبودند و نشدند. رابطه جبر و اختیار را در این مثال می‌توان مشاهده ‏نمود.‏

اما مشکل اطرافیان خمینی این بود که در همان زمانی که هنوز در پاریس بود، علائم چندی از فقدان ‏صداقت و شفاف نبودن برخی مواضع ظاهرا دموکراتیک و شفاف قابل‌رویت بودن نظرات مستبدانه ‏او قابل مشاهده بود. یک فرد سیاسی می‌بایست حداقل در آن شرایط بداند که فردی که هیچگاه در ‏شهری با حداقل مدنیت زندگی نکرده و اساسا درکی از مدنیت ندارد و آثار نوشتاری او هم به وضوح ‏آن را نشان می‌داد چگونه می‌توان قول‌های او را باور نمود؟ و می‌دانیم که قول‌های ظاهرا ‏دموکراتیک که او می‌داد غالبا توسط بنی‌صدر و یزدی و حبیبی به او یاد داده می‌شد و از این رو ‏بود که در پاریس هیچ مصاحبه بدون آمادگی قبلی را نمی‌پذیرفت. در کنار این علائم بسیار روشن ‏که حداقل می‌بایست برای یک فرد سیاسی زنگ خطری قبل از وقوع واقعه در زمینه عدم صلاحیت ‏باشد، آن‌زمان نشریه هفتگی اشپیگل آلمان نوشته بود که نحوه سخن گفتن خمینی فاشیست‌گونه است! ‏این نحوه شناخت ساده‌ای است که یک متخصص می‌تواند پیشاپیش خطر را مشاهده نماید و اکنون ‏نیز در مقابل انتخاب راه‌هائی هستیم که بعدا تبدیل به روندهای جبری نشده و بازگشت ازآن غیر ‏ممکن نباشد.

با توجه به مسائل فوق‌الذکر می‌توان به این نظر رسید که احیای پهلویسم دارای سه مشکل نهادینه ‏است که در زیر به توضیح آن‌ها پرداخته‌ایم. مشکل اول تفاوت شرایط ژئوپولیتیک جهان است با ‏چهل سال پیش و دیگر طرح به قدرت رساندن آقای رضا پهلوی از دیدگاه ویژگی‌ها و شایستگی‌های فردی ایشان و به ویژه روانشناسی اجتماعی و از همه مهم‌تر شعور تاریخی جراحت دیده ملت ‏ایران از عملکرد غرب و شرق در این سرزمین. و مشکل سوم در همه اعصار و همه کشورها ‏تجربه بسیار گرانبها و صدها بار تکرار شده این است که اساسا تمامی حکومت‌ها (به ویژه در ‏شرق) با رهبری فردی در نهایت منجر به برقراری استبداد می‌شوند، چرا که مشکل بیولوژیک و ‏رفتاری انسان به دلیل برخورداری از غریزه غیرقابل تعطیل قدرت‌طلبی در او مانع از این کار می‌‏شود. و تاریخ نشان می‌دهد که تنها امکان تعدیل این غریزه در نظام دموکراسی امکانپذیر شد، چرا ‏که تنها در این نظام، امکان کنترل حاکم به نهادهای خارج از او و منتخب مردم سپرده شده.‏ نحوه انتخاب در نظام دموکراسی را آقای دستمالچی در نوشتار خویش تحت عنوان ”همراهی‌ها و ‏همگرائی‌ها” با دقت بیان کرده‌اند.

در مورد رهبریت فردی شاید کمتر از تعداد انگشتان دو دست استثنا‌هائی چون نلسون ماندلا و ‏گاندی را بتوان در تاریخ چندین هزار سال زندگی انسان ذکر نمود که البته به قول معروف وجود ‏استثنا موید صحت آن قانون است و به هیچ وجه نمی‌بایست پیشاپیش به این استثناها بسنده کرد. حال ‏علت انحراف همه ایدئولوژی‌ها و ادیان و نظام‌های تک حزبی به این خاطر است که کنترل حاکم ‏به خود او سپرده شده. و این در ذات بیولوژیک همه انسان‌ها است که به علت شیفتگی پر توان ‏غریزه قدرت‌طلبی به مرور رابطه او با واقعیت رنگ‌باخته و پس از کسب قدرت و احساس خطر، ‏توسل به غریزه خشونت و زور، امری اجتناب ناپذیر می‌شود! در این زمینه آزمایش‌های علمی ‏نیز موید این خصلت انسانی هستند!

به هر ترتیب این نقصان ساختار بیولوژیک نسل هموزاپین (ما انسان‌ها)، هر نوع رهبریت فردی ‏را به نوعی دچار خود بزرگ‌بینی و فاصله گرفتن از واقعیت و ترس نموده و همه را (حتی نزدیکان ‏را) دشمن و رقیب می‌پندارد، مگر همان نان به نرخ روز خورها را.‏

این جریان به هر صورت در مورد پدر و پدر بزرگ آقای رضا پهلوی و خانواده پهلوی نیز صدق ‏نموده و نشان‌دهنده بخشی از جراحت شعور تاریخی ملت ایران و بروز انقلاب در ایران است!

از قرار آقای رضا پهلوی از هم اکنون دچار این معضل شده‌اند که از یک سو نافی استبداد پدر و پدر ‏بزرگ نبوده و صرفا به برشماری خدمات آنها بسنده کرده و از سوی دیگر فداکاری‌ها و تلاش‌های ‏ده‌ها هزار زندانی و مبارز و اعدامی را نادیده انگاشته و به اپوزیسیون ایراد هم می‌گیرند که در ‏زمینه حقوق بشر چه کرده‌اند؟ این یکی از علائمی است که از هم اکنون مخاطبین را در زمینه ‏صداقت ایشان مردد می‌نماید. ایشان می‌بایست بر اساس باور به دموکراسی مبارزین را نه به ‏عنوان رقیب و یا دشمن، بلکه همراه و مکمل ایجاد جبهه‌ای واحد در مقابل استبداد قلمداد نمایند.

به این ترتیب آقای رضا پهلوی برای خویش شخصیتی وابسته به پدر و پدر بزرگ را انتخاب کرده‌اند که با شخصیت اصیل ایشان که باور به دموکراسی می‌تواند باشد ناسازگار است و از قرار علت ‏اتخاذ مواضع متناقض به این خاطر است.

از قرار اینطور به‌نظر می‌رسد که گوئی ایشان به این ترتیب و با مواضع چند پهلو، ناگفته در پی ‏احیای پهاویسم با همان روش و سیاق بوده و این موضوع مشابه وضعی است که در بالا در مورد ‏آقای بنی‌صدر و خمینی آمد.

برخی فاکت‌های دیگر در زمینه رفتار پدر و پدر بزرگ ایشان در بیانیه جبهه ملی (پنج تیرماه ‏‏۱۴۰۱) نیز آمده است.

بر این اساس و شناخت‌های نوین علمی تا اینجا به عبارت ساده مصداق کاندید شدن آقای رضا ‏پهلوی جهت رهبری این ضرب‌المثل آلمانی است که می‌گوید گارسون صورت حساب را در غیاب ‏مشتری نوشته است!

حال چنانچه به تغییر شرایط ژئوپولیتیک جهان بپردازیم، به عنوان نمونه در چهل سال پیش دو ابر ‏قدرت غرب و شوروی در جهان وجود داشتند و در اقمار غرب غربی‌ها با دست باز می‌توانستند ‏هرکجا که بخواهند به سادگی کودتا نموده و فرد موردعلاقه خود را بر اریکه قدرت بنشانند. محمدرضا ‏پهلوی، صدام حسین، خمینی، سوکارنو، سرهنگان در یونان، پینوشه و موسی چمبه و ... به این ‏ترتیب به قدرت رسیدند و جسد لومومبا را انگلیسی‌ها در اسید نابود کردند!‏

‏در آن‌زمان از قدرتی به‌نام چین خبری نبود و شوروی با مشکلات عدیده در کشورهای وابسته به‌خود و ‏مضاف بر آن اقتصادی، توان اظهار وجودی نداشت و تنها مراقب آن بود که جرقه دموکراسی‌خواهی ‏در کشورهای عضو شوروی روشن نشود و از سوی دیگر چون نظام شوروی متکی بر استبداد تک ‏حزبی نیز بود، شوروی تا حدودی موافق رفتار کشورهای غربی در برقراری استبداد در کشورهای ‏دیگر بود که نشان دهد آنها بهترند. اما در شرایط امروز، ایران به نوعی نیمه مستعمره روس‌ها ‏است و چینی‌ها در ایران منافع زیادی پیدا نموده‌اند. ما همین اکنون شاهدیم که روسیه فعالانه در ‏زمینه مذاکرات برجام به صورت علنی شرکت دارد!

پرسش در این مثال‌ها در زمینه شرایط ژئوپولیتیک اینجاست که آیا از یک سو غرب در حال ‏حاضر دارای چنین قدرتی مانند گذشته است و ژئوپلیتیک جهان و افزایش تعداد قدرت‌های ‏بزرگ اجازه عملکرد یک‌طرفه را به آنها می‌دهد؟ از سوی دیگر در دهه‌های اخیر در کجا غرب ‏توانسته با تکیه بر روش سابق خویش بر کشوری تسلط پیدا نماید؟ باز هم به عنوان نمونه آنها با ‏وجودی که در سرنگونی صدام و قذافی و به‌وجود آمدن بهار عربی ایفای نقش نمودند، اما در آخر ‏ناچار شدند آن کشورها را به حال خود رها کرده و یا با پاپس‌کشیدن، کشوری مانند سوریه را دو ‏دستی تقدیم روسیه نموده و روسیه هم آن را بدون مقاومت غرب کن‌فیکون کرده و جرات حمله به ‏اوکراین را از آن تجربه بدست آورد! در افغانستان با صرف صدها میلیارد دلار و بیست سال تلاش ‏با افتضاحی تاریخی و شرم‌آور ترک آنجا و در لیبی غرب چرا پیروز نشد؟

نمونه دیگر ونزوئلا است که غرب جهت تغییر حکومت آن (بازهم بر اساس پارادایم‌های گذشته ‏خویش) حتی با ارسال نامزد خویش و پشتیبانی از گوایدو قادر به برکناری مادورو نشد، چرا که در ‏آنجا دو قدرت روسیه و چین مانع از این کار شدند! آیا این چند مثال کافی نیست که پی ببریم که در ‏این زمینه پارادایم‌های جدیدی در ژئوپولیتیک بوجود آمده‌اند و با توجه به این پارادایم‌ها می‌بایست ‏امروز در پی یافتن راه‌های تغییر مثبت در ایران نگریست و به دور از آرزوها رهنمون به آن شد؟ ‏به عبارت روشن‌تر در حال حاضر نه غرب حاضر است و نه می‌تواند مانند آن دوران فردی را ‏برای گرفتن قدرت نامزد کرده و در صورت لزوم به سادگی حتی نیرو نیز به آنجا اعزام کند و آنجا ‏هم که چنین می‌کند، یا شکست می‌خورد و یا پس از مدتی آنجا را به حال خود رها می‌کند که ‏سرنوشتی چون کشورهائی که نام بردیم پیدا می‌کند!

از سوی دیگر برخلاف گذشته در ژئوپولیتیک جهان امروز کشورهای منطقه‌ای نیز در شطرنج ‏سیاست یا خود راسا و یا به صورت نیابتی ایفای نقش می‌کنند، امری که در چهل سال پیش به ‏مراتب کمتر بود. در بین همه کشورهای عربی و شمال ایران اسرائیل تنها با مصر دارای روابط ‏خوب بود، در حالی که امروز عملا ایران در محاصره اسرائیل و هم پیمانانش قرار گرفته. در ‏خاورمیانه کشورهای نفت خیز به علت درآمدهای سرشار از نفت و گاز دارای چنین پتانسیل‌هائی ‏هستند و دخالت‌های آنها در کشورهای دیگر اسلامی (از جمله بدترین اقدام آنها ایجاد داعش) از یک ‏سو و نگرانی‌هایشان از رژیم تهران (به ویژه از پروژه اتمی خانمان‌سوز آن که منجر به قهقرا ‏بردن ایران و دشمن‌سازی در غالب کشورها شد) و همسو شدن ایران‌ستیزی آنها با اسرائیل و ‏ترکیه (در سوریه و لیبی) که سعی در دخالت مستقیم در تمامی کشورهای منطقه دارد در حال حاضر ‏فعلیت شدیدی پیدا نموده و می‌تواند به‌نظر برسد که سناریوی احیای پهلویسم ساخته و پرداخته شده ‏این ائتلاف باشد و طبق گزارشات تاکنون جلسات مشرکتی هم با حضور آمریکائی‌ها در آن‌ها ‏داشته‌اند!‏

گفتنی پیرامون پارادایم‌های ژئوپولیتیک جدید که به مرور تغییر زیادی یافته بسیار است و همین ‏شرح کوتاه فوق برای نشان دادن تغییراین شرایط و اهمیت آن جهت پیش‌بینی آینده احتمالا در بحث ‏حاضر کافی باشد. در هر حال سرآغاز این تغییرات به احیای اسلام‌گرائی با انقلاب ۵۷ ایران و ‏به‌وجود آمدن طالبان توسط آمریکا جهت مبارزه با ارتش شوروی که افغانستان را اشغال نموده بود و ‏سقوط شوروی باز می‌گردد.

موضوع دوم مربوط به بحث پیرامون آقای رضا پهلوی می‌شود. نکته اول آن که اصرار عجیب ‏ایشان و هواداران او از آوردن واژه “شاهزاده” قبل از نام او چیست؟ مگر صرف شاهزاده بودن فی‌نفسه امتیازی به فرد می‌دهد؟ تولد یافتن به صورت شاهزاده بر اساس لیاقت‌ها و استعدادها و غیره ‏نبوده و امری تصادفی است!

حال ایشان به عنوان شاهزاده در ایران هیچ سمت و فعالیتی نداشته و از زمان فقدان پدر جز ‏سخنرانی دارای چنان سازمان سیاسی هم نبوده که بر اساس تجربیاتی مثبت ایشان را دارای امتیازات ‏ویژه‌ای نماید که دیگران فاقد آنند. از ثروت به ارث برده پدر هم که عملا به مراتب و هزاران هزار ‏بار بیش از حقوقی بوده که در زمان پادشاهی کسب نموده و مابقی متعلق به ملت است، تا کنون نه ‏رقم آن را اعلام نموده و نه بنیاد خیریه‌ای را به‌وجود آورده که نه تنها ایشان را صاحب مقامی برتر و ‏مستحب‌تر از شخصیت‌های سیاسی دیگری که از جان و مال زحمت کشیده و فدا نمودن حقوق خود ‏و خانواده خویش و تحمل زندان و خفت و خواری و بسیاری در کهنسالی صرفا برای رسیدن به ‏آزادی می‌کنند. از نظرعلمی هم ایشان جز خلبانی دارای تخصص و تجربه ویژه‌ای نیستند.

حال چنانچه این توصیفات را در نظر بگیریم، در آخر اصرار عجیب الصاق واژه “شاهزاده” جلوی ‏نام ایشان این ادعای آخوندزاده‌ها را در ذهن انسان متبادر می‌کند که ایشان از قرار از “ژن برتر” ‏برخوردارند و یا مثل خود آخوندها دارای رابطه‌ای الهی‌اند (که پدر ایشان بر این باور بود)، که ‏همه آنها نیز در نظام‌های دیکتاتوری رایج است! به هر حال با این وصف به‌نظر می‌رسد که ایشان ‏و هواداران مصمم به احیای پهلویسم هستند و بر اساس آنچه که در زمینه تعریف ایدئولوژی آمد، این ‏امر نیز منجر به یک ایدئولوژی زمینی با همه عواقب آن خواهد شد!

در اینجا می‌رسیم به این که حال مگر پدر ایشان خود بر اثر لیاقت‌ها و استعدادها و فداکاری‌های ‏بی‌شمار به مقام شاهی رسید که فرزند همه آنها را به ارث برده است؟ شاه شدن پدر ایشان هم نه به ‏علت توانائی‌ها و فداکاری‌ها برای ملت بود و ماندن ایشان بر اریکه قدرت نیز بر اساس کودتا بر ‏علیه حکومت قانونی دکتر مصدق توسط بیگانگان و رفتار بی‌رحمانه او با دکتر مصدق و فاطمی و ‏ملیون امکانپذیر شد و هنگام نیاز دو بار با ترک ایران، مردم و ارتش را به حال خود رها کرد. به ‏این ترتیب فرزند این پدر بودن و اصرار بر شاهزاده بودن بیدار نمودن جراحت تاریخی حاصل ‏رفتار پدربزرگ و پدر و رفتار غرب است و به قول معروف پاشیدن فلفل بر زخم‌های حداقل بخش ‏بزرگ مردم و به ویژه ملیون است که عملا بار مبارزه با رژیم را در داخل بردوش دارند.

مابقی رفتار و کردار ایشان و خانواده ایشان را آقای هادی خرسندی و دیگران برشمرده‌اند. آیا در ‏این حال الصاق واژه “شاهزاده” به نام فرزند اظهار آمادگی جهت برقراری همان استبداد پهلویسم ‏نیست؟ با این توصیفات و فاکت‌ها آیا صرفا متوصل شدن به چند شعار در اعتراضات داخل کشور ‏جهت حقانیت و از آن بدتر نادیده گذاردن و بی‌ارزش دانستن این همه فداکاری‌های فرزندان این آب ‏و خاک برای ایشان کافی است؟ آیا این شرط عقل و دموکرات بودن و اوضاع خطیر نیست که حتی ‏از کسانی هم که از این رژیم جدا می‌شوند حمایت کنیم؟ آیا اظهار نظر و شعار‌های عوام را در ‏جریان انقلاب در تظاهرات حتی میلیونی در دفاع از خمینی و ناحق بودن آنها را مگر فراموش کرده‌ایم؟

با این تحلیل به این نظر می‌توان رسید که احیای پهلویسم در ایران اگر غیرممکن نباشد، طرح آن ‏به صورت نا روشن و مواضع چند پهلو از یک سو باعث ایجاد اختلاف و سردرگمی در بین ‏مبارزین شده و امکان تحقق آن دارای شانس زیادی نیز نخواهد بود. ولی همانگونه که در بالا آمد، ‏قانون تصادف می‌تواند آن را در شرایطی که ما از آن اکنون بی‌اطلاعیم افزایش دهد. از دیدگاه ‏معرفت‌شناسی پیش از وقوع واقعه امکان تحقق همه پیش‌بینی‌ها با نسبت‌های مختلف وجود دارند.‏

البته نه کسی می‌بایست و نه می‌تواند مانع از فعالیت ایشان بشود و با شرایط دردناک ایران از یک ‏سو و فعالیت نیروهای امنیتی رژیم در ایجاد اختلاف و پراکندگی اپوزیسیون از سوی دیگر، هر نوع ‏مبارزه‌ای در راه کنار گذاردن این رژیم مثبت خواهد بود، اما فعالیت ایشان زمانی می‌تواند از نتایج ‏مثبت و فراگیری برخوردار شود که از یک سو دلیل استفاده خویش را از واژه “شاهزاده” بازگو ‏نموده و با اعلام صریح و بی‌تناقض مواضع خود و قبول ضوابط دموکراسی و حقدق بشر، ضمن ‏اعلام و فاصله گرفتن از اشتباهات پدر بزرگ و پدر با دیگر نیروهای آزادیخواه همراه شوند و ‏فعالیت نیروهای دیگر را نه تنها مورد تایید و حمایت قرار دهند، بلکه خواهان ایجاد جبهه واحدی با ‏آنها باشند. درغیر این صورت و بر مبنائی که اینک ایشان رفتار می‌کنند بر اساس نمونه‌ای که در ‏مورد آقای بنی‌صدر آوردیم، از همین حالا بوی انحصارطلبی به مشام می‌رسد و امکان پیروزی ‏جریانی واحد را کاهش می‌دهد.‏

در آخر چنانچه آقای رضا پهلوی، بیش از تلاش جهت احیای پهلویسم، به فکر نجات ایران و ‏برقراری آزادی و دموکراسی و رفاه ملت در ایران هستند، این توصیه را می‌توان به ایشان و ‏همه اپوزیسیون نمود که با توجه به اوضاع خطیر داخل کشور و منطقه و سرنوشت کشورهای ‏افغانستان و سوریه و لیبی حتی‌المقدور در صدد ایجاد جبهه‌ای واحد که در برگیرنده کسانی که از ‏بدنه رژیم نیز جدا می‌شوند بوده و به این فکر باشیم که چون پیش‌بینی آینده بسیار دشوار است، ‏در هر شرایطی خود راه نیز هدف است. ‏


نظر خوانندگان:


■ آقای کریم‌نیا خوشحالم که مقاله طولانی شما با تاکید بر همگرایی اپوزیسیون برای گذار از جمهوری جهل و جنایت ولایی خاتمه می‌یابد. یکی از شروط دمکرات بودن این است که رقبای سیاسی‌مان را آنطور که هستند و نه آنطور که ما می‌خواهیم به پذیریم و با آنها همکاری کنیم. من خود جمهوری خواهم اما واقعیت این است که بخشی از مردم ایران و اپوزیسیون خارج کشور مشروطه‌خواه است و باید این واقعیت را پذیرفت چرا که در بسیاری از ارزش‌ها از جمله تشکیل نظامی سکولار با ما اشتراک نظر دارند. شما آنها را به انحصار طلبی متهم می‌سازید اما خود “بار مبارزه با رژیم را در داخل بردوش” ملیون می‌سنجید که به باور من اغراق‌آمیز است. شما و بسیاری از جمهوری‌خواهان متشکل بدون ارائه مدارک معتبر آمریکا و اسرائیل را پشتیبان این فرد اعلان می‌کنید پس چگونه می‌خواهید به عنوان یک ملی‌گرا با وی جبهه واحد تشکیل دهید؟!
از دوران پهلوی و حتی ۲۸ مرداد خوانش‌های گوناگونی وجود دارد که لزوما مورد توافق همگان نیست و نتوانسته و نخواهد توانست به عنوان شروط همکاری راه گشا باشد. در ضمن مگر تمام نیروهای جمهوری خواه کارکرد خود در روی کار آوردن خمینی و حتی تحکیم نظامش را مورد بررسی قرار داده‌اند و به‌طور واقعی به خود انتقاد کرده‌اند؟
شوربختانه در شرایط متشتت اپوزیسیون خارج کشور، امید به همکاری و همیاری اکثریت نیروها و گروه‌ها بسیار کم‌رنگ است و خامنه‌ای نیز از این بابت نگران نیست!
با امید به روزهای بهتر در ایران
شاهرخ


■ ملت بزرگ ایران انکار کردنی نیست و هم اوست که فریاد میزند : رضا شاه روحت شاد ! دوستان جمهوری خواه بهتر است به جای همه این فلسفه بافی های تکراری معرفت شناسانه ,عملکرد جمهوری خواهان را در ایران نقد کنند . ایران زنده خواهد ماند البته نه با جمهوری.
با احترام بهروز فتحعلی


■ خلاصه حرف این مقاله این است که احیای رژیم سیاسی پهلوی نه شدنی است و نه مطلوب از نظر دموکراسی‌خواهی.
اما گرچه به خاطر نفوذ قدرت‌های شرق شاید ناممکن به نظر برسد ولی نه در صورت باتلاق شدن اوکراین برای روسیه. بنابراین درصورت توافق اپوزیسیون مشتت برسر مشروطه خواهی، احیای پهلویسم ممکن می‌شود. درباره مطلوب نبودنش هم باید توجه کرد که امروز کار مردم ایران از دموکراسی‌خواهی گذشته است. یعنی ملت ایران لنگ حداقل‌های زندگی شده و در کنارش منابع ایران در حال غارت شدن است. یعنی مردم در شعار رضاشاه روحت شاد اول دغدغه منافع ملی‌ دارند و بعد دغدغه آزادی که یعنی بکیر و ببند رضاشاهی پیش این‌ حکومت لونگ می‌اندازد. دموکراسی صفر و صدی نیست و با بازگشت پهلویسم به کشور هم یک شبه به دست نمی‌آید و در صورت احیای رژیم پهلوی باز هم باید سال‌ها برای داشتن آزادی و دموکراسی بیشتر تلاش کرد.
حسام اسلام‌لو


■ با درود و سپاس از نوشته‌ی مفید شما آقای مسعود کریم‌نیا،
بنده هم مانند شما، امیدوارم، که بتوانیم تلاش تمام نیروهای ایرانی علیه حکومت مرتجع و ویران‌گر ولایت فقیه را تحمل و حمایت کنیم. نگارنده بر این باور ست که در انقلاب ۵۷ در نبود گفتمان آزادی و دموکراسی خواهی و بی‌تجربگی نیروهای جوان؛ به جای نفی مناسبات دیکتاتوری، تمامیت‌خواهی و حکومت فردی که در ۲۵ سال بعداز کودتای ۲۸ مرداد شکل گرفته بود. به‌جای رسیدگی به عملکرد مسئولان اصلی که بنیان‌گزار آن حکومت تک حزبی بودند و حق حاکمیت مردم را نادیده گرفته بودند و مخالفان و منقدان بیرحمانه سرکوب می‌کردند. در فضائی احساساتی و با رهبری سنتّی روحانیون، میلیونها ایرانی که در حکومت پادشاهی در خدمات کشوری و لشگری شاغل بودند، مورد حمله و هجوم و اهانتِ عقب مانده ترین جریانات اجتماعی قرار گرفتند. افراط و تفریط بیداد کرد. موج مهاجرت ایرانیان از ترس و وحشت از قبل از انقلاب کلید خورد. اکثریت مهاجران نقشی در شکل گیری حکومت تمامیت‌خواه پادشاهی نداشتند ولی مجبور شدند وطن خود را ترک و مشکلات فراوان و خسارات جبران ناپذیر روحی تحمل کنند.
امروز بعداز ۴۰ سال شرائط به مراتب از سال ۵۷ وخیم‌تر ست در تائید فرمایشات جناب کریم‌نیا شرائط جهانی، منطقه و ایران به کلی تغییر کرده ست. دیگر جیمی کارترها، هایزر ها، سالیوان ها و... نمی‌توانند در تهران برای حفظ منافع «دستورات» خود را به ارتش، ساواک، شاه و...... دیکته کنند و برای به قدرت رساندن مرتجع‌ترین جریان اجتماعی دفاع کنند.
امروز مردم ایران گروگان حکومت مرتجع دینی‌اند. به اتکای تمام فاکت ها و اسناد و مدارک راجع به فراز و نشیب های بعداز انقلاب ۵۷ ، مردم سراسر ایران زمین به اشکال مختلف در این ۴۰ سال در مقابل حکومت فاسد و عقب مانده مقاومت و مبارزه کرده‌اند. در آستانه‌ی فروپاشی حکومت تمامیت خواه ولایت فقیه تلاش کنیم که اشتباهات سال ۵۷ تکرار نشود. اجازه دهیم وکلاء، حقوق دانان و شخصیت‌های خوش‌سابقه و مردمی در مورد متهمان جنایت بشری و خیانت‌ها و سیاست‌گزاری‌ها رسیدگی و در زمان مقتضی در دادگاههای صلاحیت دار تشکیل و بررسی و مشمول مجازات عادلانه شوند. دیگر در شان مردم ایران نیست که با بیدادگاههای نظامی و انقلاب اسلامی دگراندیشان قربانی دیکتاتور ها شوند.
روی سخنم با طرفداران استبداد پهلویسم و «شاهزاده» رضا پهلوی می‌باشد که صمیمانه و صادقانه به سخنرانی آخرین شاه را در ۱۴ آبان توجه کنند که اصلا با واقعیت‌های ۵۷ سال حکومت پهلوی‌ها همخوانی نداشت. «من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف ملت به پادشاه تفويض شده است هستم و آنچه را که شما برای بدست آوردنش قربانی داده‌اید، تضمین می‌کنم، که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و بدور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود.» (بخشی از سخنان شاه ۱۴ آبان ۵۷)
آیا آقای رضا پهلوی و طرفدران ایشان فکر می‌کند که حکومت پادشاهی پهلوی‌ها «سلطنت مشروطه» بود؟ آیا آقای رضا پهلوی هم مانند پدر ، معتقد ست که «سلطنت مشروطه » موهبتی الهی ست که از طرف مردم به پادشاه تفویض می‌شود؟ این‌ها موضوعاتی ست که دیگر نمی‌توان سر سری گرفت. نگاه و برخورد صادقانه به آن می‌تواند دریچه‌های تازه‌ای بروی نظرات ما بگشاید. اگر همه شمول آقای رضا پهلوی، دیکتاتوری‌ها را بدون قید و شرط محکوم کنیم و فقط متهمین به ایجاد حکومت های استبدادی و تحکیم آن را از شرکت در جایگزین حکومت اسلامی محروم کنیم. مسیر روشن‌تر از آن خواهد شد که امروز مورد سئوال و با شک و تردید روبرو ست. مشکل در کجاست؟
در ضمن نظر جناب شاهرخ (نویسنده‌ی کامنت‌) را به این نکته جلب می‌نماید که نقش و وظیفه‌ی عالیه‌ی حکومت‌های تمامیت‌خواه و رهبران آن (۵۷ سال پادشاهی و ۴۳ سال ولایت فقیه) در درجه اول اهمیت ست. در مورد نیروهای مخالف و منقد (دگراندیشان) که قربانیان دو نوع حکومت تمامیت خواه بوده‌اند و بی‌عیب هم نیستند را نیز جداگانه باید رسیدگی کرد. در حّد و وزن آنها باید برخورد انتقادی لازم را انجام داد. ولی همیشه و همه جا حکومت‌ها باعث اعتلاء یا مانند امروز ایران موجب قهقرا هستند.
با احترام هومن دبیری


■ با تشکر از همه دوستانی که پیرامون نوشتار من اطهارنظر کرده‌اند و آقای دبیری بیش از دیگران مقصود مرا متوجه شده‌اند و زحمت استدلال را نیز بر خود هموار کرده‌اند. در جواب همه دوستان این شعر خیام می‌تواند مقصود و منظور مرا در این نوشتار روشن‌تر بیان کند:
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می‌ترسم از آنکه بانگ برآید روزی
ای بی‌خبران، راه نه آن است و نه این
آری من در این نوشتار در درجه اول از دیدگاه علم معرفت‌شناسی می‌خواهم این نکته را بیان کنم که با تغییر شرایط هر نظامی دینامیک دیگری پیدا می‌کند و راه حل مشکلات آن با درک این دینامیک امکانپذیر شده و با اطمینان می‌توان گفت که امکان تکرار گشته هم بسیار ناچیز است. از این رو امکان پیش‌بینی آینده هم اگر بسیار دشوار است و من به خود جرات این کار را نداده‌ام و حتی نگفته‌ام که نظام آتی جمهوری و یا مشروطه است، از خود سوال می‌کنم که اکنون چه‌کار می‌توان کرد که باز هم بعد از ده‌ها سال شکست احساس غبن نکنیم؟ در این شرایط جهت کم کردن تلفات و هزینه چه باید کرد؟ در پایان نوشتارم اشاره کرده‌ام که که خود راه نیز هدف است و این امر اکنون تنها چیزی است که می‌توان به آن اتکا نمود و می‌تواند معیار صحت و سقم ادعاها باشد. دیگر آن که از هر تلاشی می‌بایست حمایت نمود. بر این اساس در این حال می‌توان و مکانیزم دموکراسی‌طلبی حکم می‌کند که اگر من بخواهم از جریانی حمایت کرده و شاید بخواهم زیر پرچم او نیز بروم پرسش‌هائی را که دانش و تاریخ در مورد سابقه جریانات سیاسی و راه آنها نشان می دهند مطرح کرده و انتظار جواب قانع کننده علمی نیز داشته باشم. من در نوشتارم پرسش‌ها و ایراداتی را در مورد پهلویسم و آقای رضا پهلوی مطرح کرده و منتظر جواب خواهم بود. یکی از اصول دموکراسی و علت ادامه حیات آن جلب حمایت مردم از احزاب و شخصیت‌های سیاسی چیزی است به نام شفافیت. در آلمان رئیس جمهوری به خاطر یک تخلف ۷۵۰ یوروئی از کار برکنار شد! به این ترتیب تکرار دائمی این که در تظاهراتی شعاری داده شده، نمی‌تواند حقانیت چیزی را اثبات کند، چرا که امثال بنده از ترس مار گزیدگی از طناب سیاه نیز می‌ترسد.
کریم‌نیا




نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024