iran-emrooz.net | Mon, 02.05.2005, 7:42
آی تهرانیهای عزيز...
از بازار در تهران قديم چه میدانيد؟
پيرايه يغمايی
دوشنبه ١٢ ارديبهشت ١٣٨٤
واژهی بازار که اصل آن در پهلوی (واچار) است و هنوز هم در گيلان و نطنز به صورت واچار به کار میرود ، اصلا ً فارسی است و کلمهی بازارگان (= بازرگان) هم از آن به دست میآيد. اين واژه به دليل تجارت ايرانيان با پرتغالیها وارد زبان پرتغالی شده و از آنجا به فرانسه و انگليس راه يافته ، چنانکه آنان هم مرکز خريد و فروش خود را بازار میگويند.
امروزه هرگاه بازار تهران را به ياد میآوريم ، بیدرنگ راهروی سر پوشيدهای در نظرمان مجسم میشود با دو رديف دکان که روبروی هم زير آن سقف مشترک قرار دارند. اما اين تجسم با هويت اصلی بازار در تهران قديم بسيار متفاوت است. چرا که در آن زمان چون ارتباط مردم با هم بسيار محدود و سنتی بود ، بازار نه فقط يک مرکز داد و ستد ، بلکه يکی از مراکز عمدهی ارتباطهای اجتماعی و سياسی ميان مردم - از هر طبقه و دستهای - به شمار میرفت و جايگاه وسيعی در قلب تهران قديم ، نزديک به کاخهای سلطنتی (ارگ) و ديگر مراکز حکومتی داشت و همچنين نزديک به مسجد جامع بود، زيرا که هر يک از اين دو مکان عمومی (بازار و مسجد) باعث تقويت يکديگر میشدند. البته امروز هم بازار تهران تا حدودی موقعيت خود را حفظ کرده است.
فکر ساختن بازار ابتدا در ذهن آقا محمد خان قاجار افتاد و در زمان فتحعليشاه قاجار، در مرکز تهران قديم - ميان دو محلهی سنگلج در غرب و عود لاجان در شرق – شکل گرفت و در دورهی ناصر الدين شاه به رونق رسيد.
بنای بازار که هنوز هم معماری ويژه خود را با راهروهای پيچ در پيچ ، طاقهای ضربی و هواکشهای سنتی حفظ کرده است ، در آغاز کار زياد هم پيچيده نبود اما به مرور زمان گسترش يافت چنانکه درآن سراها و چارسوقهای تو در تو و پيچيده و مرتبط بوجود آمد ، مکانهای عمومی چون قهوه خانه ، زور خانه ، حمام ، حسينيه و سقاخانه ساخته شد ، راستهها ايجاد شد و هر راستهای که خود در حکم بازار کوچکتری بود به صنف خاصی تعلق گرفت و بطور جداگانه صاحب تکيه و مسجد و حمام و غيره و برنامههای خاص خود شد و در برگزاری جشنها و سوگواریهای مذهبی برای جلب بيشتر مردم با راستههای ديگر به رقابت پرداخت و بنابراين بازار بزرگ که از اجتماع اين راستهها فراهم آمده بود ، در مسير جنب و جوش بيشتری قرار گرفت و مردم بيشتری را به سوی خود کشيد.
از طرف ديگر چون معماری بازار بگونهای بود که زمستانها گرما و تابستانها خنکا را حفظ میکرد ، کم کم به صورت پايگاه مطبوعی برای مردم درآمد و مرکز ملاقات آنان گرديد. مردم در بازار يکديگر را میديدند ، از حال و وضع هم با خبر میشدند ، اخبار اجتماعی و سياسی را به گوش هم میرساندند و گاهی از صبح تا غروب يعنی تا زمان بسته شدن دکانها در بازار وقت میگذراندند و بدينگونه بود که بازار چونان شهری پر شور در دل شهر تهران قرار گرفت و قلب تپندهی آن شد.
اما امروزه بر اساس نيازهای اجتماعی ، بسياری از آن راستهها از ميان رفته است مثلا ً اکنون ديگر از بازار مسگرها ، بازار مرغیها و بازار توتون فروشها اثری نيست و بعضی از آنها هم چون بازار زرگرها و بازار حلبی سازها کوچکتر شده. و حتا از بازار خندق هم که در گذشته ، معروفترينشان بود ، رد پايی وجود ندارد. (به بازار خندق بازار شتر گلو و يا بازار مفت برها هم میگفتند).
جهان گردان خارجی که به ايران آمده اند از قبيل اورُسل جهانگرد بلژيکی که در زمان ناصر الدين شاه به ايران آمده و کنت دو گو بينو در مورد بازار بزرگ تهران گفتههايی شنيدنی دارند که به بخشیهايی از آنها اشاره میشود:
"از سبزه ميدان به وسيلهی سه مدخل میتوان وارد بازار شد. بازار تهران خود به تنهايی به منزلهی يک شهر است که روزانه در حدود بيست تا بيست و پنج هزار نفر را در خود جای میدهد و کوچهها ، مهمان خانهها ، و مساجد مرتبی دارد. راهروهای وسيع پيچ در پيچ سر پوشيدهاش زير گنبدهای روزنه داری قرار گرفته است و اين روزنهها طوری ساخته شده که نور و هوا به داخل بازار نفوذ میکند.
بازار گذشته از اين که بزرگترين مرکز کسب و تجارت تهران است ، برای بيکارهها نيز گردشگاه مناسبی به حساب میآيد و ميعادگاه انواع و اقسام مردمی است که در آنجا يکديگر را میبينند تا امور را ارزيابی کنند ، اخبار روزانه را بشنوند و شايعات و دروغهايی را که بلافاصله دهان به دهان میگردد و يک کلاغ چهل کلاغ میشود ، پخش کنند.
بازار تهران دارای کاروانسراهای متعددی است که از نظر ساختمان همه شکل هم هستند ؛ يک حياط چهار گوشه که در ميان آن يک حوض نسبتاً وسيع و گردی وجود دارد که آب از آن جاری است ، دورتادور حوض را درختان انبوه گرفته و دور تا دورحياط هم ساختمانهايی دوطبقه يا يک طبقه و در اطراف اين حياط هم بستههای کالاست که بر روی هم انباشته شده است.
در ميان اين کاروانسراها ، کاروان سرای حاجب الدوله که در زمان ناصرالدين شاه بنا شده ، از همه ديدنیتر است. جايی وسيع ، پر از گونه گونه چلچراغها و انواع کالاهای بلور ، و گردشگاه و محل تجمع صاحبان ذوق. که حتا از ميان اعيان و اشراف نيز کسانی بدشان نمیآمد که گاهی سری به آنجا بزنند.
در بازار مساجدی نيز وجود دارد و در تقاطع دالانهای آن چار سوقهای سر پوشيدهای که گنبد و ديوارههای آن با کاشیهای زيبا به طرزی چشمگير تزيين شده است. چارسوق تيمچه يکی از آنهاست که حجرههای اطرافش اختصاص به کتاب فروشها دارد و لاجرم محل مراجعه و اجتماع روحانيون و ميرزاها و روشنفکران است.
کسبه روی قالیهايی که در حجرههای خود گسترده اند ، دو زانو يا چهار زانو بر مخدهيی مینشينند و کالاهای خود را با سليقهی چشمگيری- که ما مغرب زمينان از آنان تقليد کردهايم و آن را به کمال رساندهايم – میچينند و مردم را به خريد دعوت میکنند." سفرنامهی اورسل"
مردم گوناگونی در اين بازارها در رفت و آمدند ؛ لوطیها که کلاه را کج گذاشته ، تکمهی پيراهن را گشوده و خودنمايانه دست بر قبضهی قمهی خود نهادهاند ، فروشندگان ميوه و کره و پنير و آجيل که متاع خود را بر دراز گوشهای سفيد بار کرده و تبليغ کالای خود را به الحان گوناگون میخوانند ، نابينايان و گدايان اشعار شاعران سلف را در مايهها و آهنگهای متنوع میسرايند و نقالان که هر يک در گوشهای معرکه گرفته ، باد به گلو انداخته و از پهلوانیها افسانه میگويند. گاه ميرزايی که قلمدان از پر شالش ديده میشود ، شتابان برای خود راهی باز میکند. آن سو ترک درويشی که تخته پوستی به پشت انداخته و تبرزينی بردوش نهاده ، با خراطی که سخت مشغول تراشيدن تنهی قليانی است ، سرگرم گفتگوست و شاهزادهای افغانی ، که خود سوار است و نوکرانش پياده او را در ميان گرفتهاند ، با جلال و جبروت تمام میگذرد. بخش عمدهای هم زنان خانه دارند که بخصوص در بازار کفاشان و بزازان بيشتر از جاهای ديگر اجتماع میکنند.
ناگهان قطار شتری که از اعماق دوردست کويرهای بی پايان رسيده با قافلهای از استران که کالای مازندران را به پايتخت آورده است ، درهم گره میخورند و در ميانهای و هوی و فرياد ساربانان خسته و کاروانسالاران بی حوصله و آواز آشفتهی زنگ و زنگولهی شتر و قاطر پيشاهنگ که در شلوغی بازار و عدم حرکت آزادانه ، نظم تفکرانگيز آهنگ خود را از دست داده است راه آمد و شد مسدود میشود... من نمیدانم اين قطار شتر و قاطر چگونه در اين معبر تنگ توفيق میيابند که از کنار يکديگر بگذرند. اما از آنجا که در اين کشور باستانی هيچ کاری نيست که عملا ً امکان ناپذير باشد ، نه تنها قطارها راه خود را ادامه میدهند بلکه مردم هم به راحتی از ميان دست و پای شتر و قاطر برای عبور خود راهی میيابند.
در اين ميان سياسيون (= سياسیها) شهر و کسانی که خود را در هر مورد آگاه و صاحب اطلاع میدانند ، در حجرههايی که پاتوق آنهاست در باب مسايل دولتی و پيچيدگی امور کشوری سخن میگويند و تصمِيمات تازهی شاه و صدر اعظم را بررسی میکنند و از وقايع حرمسرای شاه که بيش از همه چيز شنونده دارد، گفتگو مینمايند.
مردم پول میدهند و پول میگيرند ، قرض میکنند و اثاث خانهی خود را به گرو میگذارند. علاوه بر اينها قليانچیهای دوره گرد بیوقفه قليانها را در بازار میگردانند و قهو ه چيان استکانهای شستی کوچک را که چون برج و بارويی عظيم بر يک دست بر هم چيدهاند ، به کاسبان و مشتريان عرضه میکنند و شاگردان چلو پزیها که در برابر چلو پز خانهها ايستاده اند ، عابران را به صرف ناهار میخوانند.
گاهی هم يکی از جارچيان حکومتی در گوشهای میايستد و آخرين احکام حکومت را به صوت بلند برای آگاهی عامه اعلام میکند ، زيرا مردم به ندرت میتوانند بنويسند يا بخوانند. " کنت دوگوبينو : سه سال در ايران ٦٢ تا ٦٤ "
گاهی يک خبر عجيب که از کاخ سلطنتی سرچشمه میگيرد از ابتدا تا انتهای بازار دهان به دهان میگردد: اعليحضرت به بازار میآيند! آنگاه شاهنشاه در حالی که درباريان و ملتزمين زيادی دور و برش را گرفتهاند به چپ و راست گشتی میزند و رای مبارکش به سوی مغازهای متمايل میشود و از صاحب مغازه میخواهد که با شاه شريک شود. صاحب مغازه با کمال اشتياق میپذيرد ، بعد اعليحضرت دستور حراج میدهد. درباريان و اشخاص ثروتمندی که همراه شاه هستند برای اينکه نظر مبارک شاهانه را بيشتر به سوی خود جلب کنند با شور عجيبی در بالا بردن قيمتها با هم رقابت میکنند و آن زمان است که يک کالای تجملی که سه يا چهار فرانک بيشتر قيمت ندارد به مبلغ هزار يا دو هزار فرانک به فروش میرسد و خريدار هم حتما ً بايد پول نقد بپردازد. وقتی تمام اجناس مغازه به فروش رسيد ، شاه با شريک يکروزهی خود تسويه حساب میکند ؛ به اين صورت که سه چهارم مبلغ عايدی را به جيب مبارک میگذارد و يک چهارم را به صاحب مغازه میدهد و آن وقت خوشحال و تر دماغ به کاخ مراجعه میکند.
از غروب آفتاب به بعد درهای حجرهها را تخته کرده و بر آنها قفلهای سنگين میزنند و تنها چند شمع روشن میکنند که در سايه روشن آنها به زحمت میشود تک و توک مردم را ديد که با رداهای بلند و تيره، آرام آرام در دالانها و چارسوقها میلغزند. دست آخر گزمهها سراسر بازار را که ديگر جنبندهای در آن نيست تحت نظارت میگيرند.
از تجار بعضی يکراست به خانههای خود میروند و بعض ديگر بر نيمکتهايی که کنار خيابان نقاره خانه گذاشته شده ، مینشينند و شاگرد قهوه چی با سرعتی عجيب ، با سينیهای پر چای دور مشتریها میچرخد و با مهارت قابل تحسينی جلوی هر شخص تازه وارد استکانی چای میگذارد. قليانها دست به دست میگردد و در طرفی نوازندهها اشعار حافظ يا فردوسی را میخوانند و درويشها سرگذشت خود و ماجراهايی را که در سفرهای دور و دراز بر سرشان آمده با بيانی گرم تعريف میکنند و بازاریها همچنان که در ذهن خود به حساب سود و زيان خويش میرسند ، به اين آوازها و داستانها جسته و گريخته گوش میدهند و چای مینوشند و قليان میکشند. "سفر نامهی اورسل ص ١٤٠ و ١٤١ "
اکنون جا دارد به تک تک راستهها که هر يک نام بازار را به خود گرفتهاند سری بزنيم:
بازار امير يا بازار خياطها :
اين بازار در ادامهی بازار بزازها قرار داشت و اصلا ً در بسياری از کتابها ، از جمله کتاب "تهران در گذشته و حال، صفحهی ١٤٧" آن دو بازار را يکی میداند و ميانشان تفاوتی نمیگذارد
کتاب دارالخلافهی طهران ، در شرح اين بازار مینويسد:
بازار امير يادگار امير کبير ، صدر اعظم بزرگ ناصرالدين شاه است. هنگامی که امير کبير به دسيسهی اجانب مغضوب و به کاشان تبعيد شد ، چون احساس کرد که مرگش نزديک است ، وصيت نامهای نوشت و در آن ثلث اموال خود را به حاج شيخ العراقين که از مجتهدان معروف تهران بود واگذار کرد تا به مصرف امور خيريه برساند. پس از مرگ وی وصيتش اجرا گرديد و شيخ عبدالحسين از محل يک سوم اموال او ، مسجد و مدرسهای ساخت که هنوز هم در انتهای بازار ارسی دوزها باقی است و برای ادارهی مسجد و مدرسه نيز بازار امير را وقف کرد. به اين بازار ، بازار خياطها نيز میگويند. سبب اين نامگذاری از آن جهت است که در گذشته معروفترين خياطهای پايتخت در آن راسته بودند و بدون استفاده از چرخ خياطی که هنوز وارد نشده بود ، با نخ و سوزن لباس و پوشاک میدوختند. بعدها مظفرالدين شاه که از سفر فرنگ بازگشت يک خياط قفقازی را با خود به تهران آورد که ده دستگاه چرخ خياطی به همراه داشت و لباس درباريان را با ماشين خياطی میدوخت. اين عمل ، ابتدا با مخالفت عدهای از روحانيون رو به رو شد ، ولی بعد با آن موافقت کردند و اندک اندک استفاده از چرخ خياطی در بازار خياطها باب شد.
بازار بزّازها:
بازار بّزازها هم يکی ديگر از راستههای مهم در تهران قديم بود که ادامهی آن به بازار امير میرسيد و علت اينکه در بعضی مراجع اين سه بازار را يکی میدانند ، همين است. بازار بزازها که قسمت اعظم آن هنوز هم باقی است ،در گذشته از انتهای خيابان ناصر خسرو فعلی شروع میشد و تا ميدان محمديه (=اعدام) امتداد میيافت. طول آن را تا پنج کيلومتر نوشتهاند. در بازار بزازها انواع و اقسام پارچههای نخی و پشمی و ابريشمی ، از قبيل پارچههای چيت (= پارچهی پنبهای و نقش داری که بيشتر مزين به نقش گلهای کوچک و بزرگ بود) ، چلوار (= پارچهی پنبهای سفيد و آهار دار و بسيار پر مصرفی که از آن پيراهن و زيرجامه و ملحفه و روبالشی تهيه میکردند) ، کرباس (= کرباس يا کرپاس ، پارچهی پنبهای سفيد و درشت بافت که غالباً زنان و مردان روستايی از آن جامه میساختند و برای کفن نيز به کار میرفت) ، متقال (= پارچهی پنبهای سفيد شبيه به کرباس اما از آن لطيف تر) ، کتان (= پارچهای که از الياف ساقهی کتان ساخته میشود. کتان گياه علفی يکسالهای است دارای برگهای سبز مات و ساقهی متشکل از الياف نرم و بلند. از اين الياف نخ کتانی هم به دست میآورند) ، مخمل (= پارچهای نخی يا ابريشمی که يک روی آن صاف و روی ديگر دارای پرزهای لطيف و نزديک به هم و به يک سو خوابيده است) ،حرير (= پارچهی ابريشمی نازک) وال، تور ، فاستونی، ململ ، (= نوعی پارچهی نخی لطيف و نازک و سفيد) ، ماهوت (= پارچهای ضخيم تمام پشم ، نرم ، کمی براق ، با سطح پرز دار) ، کريشه (پارچهی سبک نخی دارای گلهای برجسته) ، کلوکه (= پارچهی نخی که بيشتر برای چادر مشکی بکار میرفت) ،کرپدوشين (= يا کربدوشين پارچهای از خانوادهی کرپ که از ابريشم خام بافته میشد) ، آغبانو (= پارچهای نازک و پنبهای که بيشتر برای چارقد و چادر به مصرف میرسيد) ، گاواردين (= نوعی پارچهی معتبر و مرغوب انگليسی که بيشتر به مصرف کت و شلوار مردانه میرسد) ، دبيت (= پارچهای نخی که بيشتر آستر لباس و رويهی لحاف میشد و نوع علی اکبری آن از همه مرغوب تر بود.حاج علی اکبر شخصی بود که دبيت را به کارخانههای دبيت بافی لندن سفارش میداد) ، مخملهای کاشان ، زربفتهای يزد (= زربفتهايی که به دست زنان زردشتی يزد بافته میشد) ، بورسا (= بروسا يکی از بنادر معروف ترکيه است که محصولات ابريشمی آن شهرت جهانی داشت) ، شالهای کشمير (= اين شالها را به تقليد از شالهای کشمير با پشم شتر در کرمان میبافتند) ، پارچههای زری دوزی شدهی اصفهان ، قدک نخی قزوين ، عبای لار و بسياری از چيزهايی از اين دست به معرض فروش گذاشته میشد. مشتريان اين بازار بيشتر خانمها بودند که دسته دسته به مغازهها هجوم میآوردند ، پارچهای را قيمت میکردند و بعد وارد مغازهی ديگری میشدند و دوباره قيمت میکردند و چانه میزدند و سر انجام هم ممکن بود آن را نخرند. از اين رو مغازه داران سعی میکردند مشتريان واقعی (به قول خودشان بخر) را بشناسند و با آنها با زبان چرب و نرم تری گفتگو کنند و چنانکه معمول شان بود جنس را به چند برابر قيمت آب کنند.
روانشاد جعفر شهری در کتاب تهران قديم میگويد : " به بازار بزازها ، بازار بد ذاتها هم میگفتند زيرا بی ايمانی با خون فروشندگان آن عجين شده.و پايبند هيچ مذهب و آيينی نبودند. اين بازار چرخ سياست مملکت را میچرخانيد و پولهای کلا نی که از جانب ارباب و صاحب میرسيد، اول در اين بازار تقسيم میشد بازار بزازها در وضع سياسی آن زمان تأثير کلی داشت و باز و بسته بودنش میتوانست شهر را به آشوب بکشد ، يا آرام کند. فروشندگان آن بسيار حقه باز بودند و در اين بازار حتا اگر کسی جنسی را به ثلث قيمت هم میخريد، باز سرش کلاه رفته بود ". (طهران قديم ، ج ٣ ، ص ٢٣٣).
ادامه دارد...
-------------------
مراجع :
شرق ؛ از بازار کفاشها تا سرای دلگشا ، سه شنبه ٣ شهريور ١٣٨٣
طهران قديم ؛ جعفر شهری ، جلد اول و سوم ، انتشارات معين ، تهران، ١٣٧٦
فرهنگ فارسی امروز (ويرايش سوم) ؛ غلامحسين صدری افشار
کتاب کوچه ؛ احمد شاملو ، حرف ب ، تحت واژهی " بازار "، انتشارات مازيار ، تهران ١٣٧٨
لغت نامهی دهخدا
همشهری ؛ تيمچهی حاجب الدوله و اينهمه حرفه ، يکشنبه ٢٦ مهر ١٣٨٣