يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
در ماه فوريهی امسال، در روز “والنتاين” عکسی دريافت کردم که بسيار زيبا و گويا بود. آن را برای چندده نفر از دوستانم، و از آن ميان برای نازی عظيما فرستادم. بسياری از دوستان پاسخی در ستايش از گويائی عکس نوشتند، اما پاسخ نازی چيز ديگری میگفت:
«شيوا جان، فقط بگم که من در تهران هستم. مادرم پاش شکست و من سراسيمه از امريکا پريدم اينجا و عکس و تفصيلات مفصل دوباره. نازی»
کليد رمز، اينجا کلمهی “دوباره” است. میدانست که میدانم که سال گذشته هم هنگام خروج، پروازش به تأخير افتاد و وقتی که به خانهی مادرش بازگشت مأموران به آنجا ريختند، خانه را زيرورو کردند، گذرنامهی او را گرفتند، مانند هر مأمور امنيتی ديگری در هر کشوری، هر نوشته و کتابی را که از آن سر در نياوردند با خود بردند، و نازی را برای “پاسخ به برخی پرسشها” در روز و ساعتی به نشانی معينی فراخواندند. آن داستان با گرو گذاشتن خانهی مادر نازی به پايان رسيد و نازی به کار و زندگی خود در خارج بازگشت. چندی بعد به او خبر دادند که مدارک گروی خانه را پس دادهاند و با کار او در “راديو فردا” ديگر مشکلی ندارند.
اکنون اما، “دوباره”...
روز ۲۵ ژانويه هنگام ورود گذرنامهاش را توقيف کردهبودند و او يک ماه صبر کردهبود تا اين را به من خبر دهد. و پس از آن نيز میخواست صبر کند. او و وکيلانش نمیخواستند “موضوع را رسانهای” کنند. فرزند و دو نوهاش در امريکا برای ديدار او لحظهشماری میکردند، و نوهی سوم او همين امروز و فرداست که چشم بر اين جهان بگشايد، جهانی بی لبخند مهربان مادربزرگ، جهانی که در آن کسانی احساس زيبای دگرباره مادر شدن را به همين آسانی از زنی میربايند. اما نازی میگفت:
میخواهم بازآمدن از چنان اعماقی را بياموزم
که در ميان همهی چيزهای طبيعی،
بتوانم زندگی کنم، يا نکنم.
مهم نيست که سنگی بشوم، سنگی سياه،
سنگی خالص و پاک که رودخانه با خود میبرد.
ربع قرنی پيش نام او را در سروصداهای کانون نويسندگان ايران شنيدم، و بعد او عضو هیأت دبيران شورای نويسندگان ايران بود، که من عضو شمارهی ۶ آن شدم، و بعد به ديدارش میرفتم تا نوشتههای احسان طبری را برای انتشار در “دفتر شورای نويسندگان و هنرمندان ايران” به او بسپارم. زنی زيبا و جذاب بود و من در او همچون يکی از “آنت”های “جان شيفته”ی رومن رولان با ترجمهی م.ا. بهآذين مینگريستم: زنی نترس، آزاده، و آزادانديش – و پاسش میداشتم. و بعد... سيهروزیها بود.
و راستی:
چرا در سيه روزیها
با مرکب نامرئی مینويسند؟
و هنگامههايی بود. و هنگامی بود که نمیدانستی و نمیدانستم کداميک از کسانی را که همين ديروز سلامی به او گفتهام گرفتهاند و بر چارميخ آويختهاند. و شبهايی بود که کسانی را که به جان میشناختم و با هم کار کردهبوديم و دوستشان میداشتم، میکشتند و در “خاوران” در خاک میانداختند، و مدام از خود میپرسيديم:
راست است که شبها بر فراز کشورم
کرکسی سياه پرواز میکند؟
من تا پنجاه نفر شمردم، از آنانی که هر روز و شام با ايشان بودم. اما نازی نيز همچون من بخت بلندی داشت و از دام جستهبود. پيش از آن و پس از آن، در ايران و در خارج بارها ميهمانش بودم. و بعد “زير آسمانهای جهان” به ترجمهی او و چندين کتاب به ويرايش او را میخواندم و روانی و استواری قلم و دانش گستردهاش را میستودم.
و بعد...، میپرسم آيا پيشامد محض است که در پانزدهم بهمنماه ۱۳۸۵ سايت “بازتاب” ناگهان متن کامل نوارهای سخنرانی سعيد امامی (مقام امنيتی واجبیخوار معروف) در دانشگاه همدان را منتشر میکند، با آنکه پيشتر بخشهايی از آن در روزنامهها چاپ شدهاست؟
سعيد امامی در آن سخنرانی از جمله میگفت:
“[...] کتاب [زير آسمانهای جهان] برای من خيلی جالب بود. يکی از علتهايی هم که جالب بود، اينه که مترجم اين کتاب يه خانمه به اسم نازی عظيما. من هرچی متن رو میخوندم، نمیتونستم بپذيرم اين متن ترجمهست – از بس که اين متن شيوا و روان بود. از اسم هم احساس میکردم مثلاً يه دختر بيستوهفت هشت سالهای بايد باشه که اينو ترجمه کرده. میگفتم نمیتونه ترجمهای به اين قویای از دو زبان فرانسه و انگليسی... [...] نمیتونيم يه همچه مترجمی داشتهباشيم. افتادم دنبال کار و ديدم که نه، خانم نازی عظيما خانم مسن جا افتادهایست، اتفاقاً مترجم خبرهایست.”
“[...] خب، يکباره “زير آسمانهای جهان” رو شما بريد بخونيد. اصلاً زيرآب ايدئولوژی رو که زده. زيرآب دين رو که زده. زيرآب تفکر دينی رو زده. زيرآب همهچی رو زده. اين کتاب در کشور اجازه هم گرفته، چاپ شده. دست خيلیها هم میچرخه. هيچکی هم توجه نمیکنه. يک ميليونيوم حرفهايی هم که سروش میزنه، اصلاً قابل مقايسه هم با اين نيست.”[۲]
آيا راست است که “باند سعيد امامی” اکنون بار ديگر بر سر کار است؟ در همان سخنرانی بود که سعيد امامی برای نخستين بار تخم لق دروغ بودن هولوکاست را شکست و ادعا کرد که فقط ۲۵۰ هزار يهودی در طول جنگ جهانی دوم به قتل رسيدهاند.
آيا اعضای “باند سعيد امامی” هستند که دارند برای نازی عظيما پاپوش میدوزند؟ آيا تازه از خواب بيدار شدند و دريافتند که هشدار آموزگارشان را ننيوشيدهاند؟ میخواهند او را به پروندهی رامين جهانبگلو که کتاب “زير آسمانهای جهان” را در گفتوگو با داريوش شايگان پديد آورد، پيوند بزنند؟ آيا وظيفهی من است که يادشان آورم که بار ديگر سخنرانی آموزگارشان سعيد امامی را با دقت بيشتری گوش دهند تا دريابند که او اين کتاب را دوست میداشت، انتشار آن را خوشامد میگفت و آن را از جملهی وسايلی میشمرد که “حزبالله” لازم دارد تا روش برخورد و نقد و انتقاد را بياموزد؟ آيا میشنوند که مرشدشان آنان را به “سعهی صدر” و “فضای باز” فرا میخواند؟ آيا میدانند، میفهمند:
[...] کدام سختتر است،
بذری را به دانه رساندن يا نهالی را چيدن؟
به سعيد امامی و سرنوشت او میانديشند؟ آيا میپرسند:
کرمهايت سهم سگان خواهد شد،
يا پرندگان؟
و در جمجمه آيا دودمانت را،
که به استخوان محکوم شدهاند میيابی؟
“انقلاب مخملی”، “براندازی نرم”، “ناتوی فرهنگی”...، اينان چه ميراثی گرانبهاتر از شوخی با کلمات و “هويت” برای کرمها و سگان و پرندگان از خود بهجا خواهند گذاشت؟
نويسندهای در وبلاگاش نوشتهاست:
« [...] و او [نازی عظيما] را تحت فشار گذاشته اند تا با دم و دستگاه اطلاعات همکاری کند و نه گفته است. از کسی چون او انتظار ديگری هم نمی توان داشت. او [در کتاب “هفت صدا”] مترجم هفت غول بی شاخ و دم ادبيات جهان است. و ترجمه بدتر از خواندن است. ترجمه تو را اسير متن و معنای متن می کند. ترجمه بدون فهم و ادراک متن ممکن نيست. بايد خودت را به آن بسپاری. بشوی نويسنده، بشوی خود متن. پس او تکه ای از نرودا، مارکز، آستورياس، پاز، کورتاسار، اينفانته و بورخس را در خود دارد. بی دليل هم نيست که اينگونه سربلند است و سربلند هم خواهد ماند. و هر کو به او توهين کند به اين بزرگان توهين کرده است».[۳]
و اين نويسنده، نازی را نديده، خوب شناخته است! داستانهای نازی را از آخرين شغلش در ايران بايد بشنويد، که چگونه او را “برای تنبيه” از عضويت هیأت علمی مرکز خدمات کتابداری به اتاقکی بی گرما در يکی از ادارات وزارت علوم تبعيد کردهبودند، به اتاقکی که يک ميز و صندلی بهزحمت در آن جا میگرفت، و چگونه او ماهها با پالتو و دستکش آنجا مینشست و کارهای پيشپا افتاده به او میسپردند، تا بدانيد:
يک روز چند هفته است
و يک ماه چند سال؟
و نيز:
آيا ۴ برای همه ۴ تاست؟
آيا همهی هفتها برابراند؟
و بهراستی چرا:
چرا وقتی فقيرها ديگر فقير نيستند،
ديگر نمیفهمند؟
نازی عظيما در گفتوگوی تلفنی با تلويزيون صدای امريکا در پانزده آوريل ۲۰۰۷ میگويد که دو بار به دفتر بازپرس رفتهاست و او “با قيافهای عبوس و لحنی خشک گفت: برويد منتظر باشيد. پرونده در دست تحقيق است”![۴] و وکيل نازی عظيما میگويد ” بازپرس پرونده اظهار داشتند که ما حالا حالا با ايشان کار داريم و يکیـ دوسالی ايشان هستند و ما هم هستيم. منظور آقای بازپرس در اين قضيه در واقع اين بود که ما فعلاً کاری به اتهام ايشان نداريم، هدف اين است که ايشان را در کشور نگهداريم.”[۵] و من با خود میانديشم که آيا اين بازپرس
”صبر زرد تلخ نچشيدهاست؟”و آيا:
نوری که زندانی به آن میانديشد
همان نور است که بر تو میتابد؟
آری، گذرنامهی کسانی را توقيف کردند و کسانی را از آن ميان به زندان افکندند. به نازی عظيما وعده دادند که با قرار وثيقه، گذرنامهاش را پس میدهند، اما با چانهزنی مبلغ وثيقه را تا نيم ميليارد تومان (نيم ميليارد…!) بالا بردند، ملک را توقيف کردند، و از پس دادن گذرنامه خبری نيست. چه پيامی برای ما دارند؟ آيا راست است که دارند دستآوردهای دوران اصلاحات را بازپس میگيرند؟ آيا دارند پردهای آهنين بر گرد ميهنمان میکشند؟ آيا راست است که دارند به ما میگويند که راه رفتوآمد به ميهنمان را بار ديگر بستهاند و ديگر آغوشی در آنجا به روی فرزندان ميهن گشوده نيست؟ پاسخ نازی عظيما را چه میدهند که دليرانه میگويد: “اين حق من است که به مملکت خودم بازگردم. هرکسی حق دارد به مملکت خودش بيايد، کسی نمی تواند مزاحمش بشود مگر اين که مجرم باشد و جرمش ثابت شده باشد. من اصلا نمی دانم... بدون هيچ دليلی يا مساله ای، چرا اين برخورد را با من کرده اند.”[۶] بهراستی چرا؟ آيا به خيال خود با اين کارها دارند در ميهن ما “بهشت” میسازند؟ و من سادهدلانه میانديشم که مگر:
بهشت چند کليسا دارد؟
و اکنون میشنوم که برای او “قرار مجرميت” صادر کردهاند. و “جرم” او چيست؟ “تبليغ عليه نظام جمهوری اسلامی”! “تبليغ...”؟ آيا هيچ از سوابق ننگين اتهام “تبليغ...” در طول تاريخمان نمیدانند؟ آيا نمیدانند که “تبليغ” با گفتار و نوشتار است؟ آيا نمیانديشند که با چنين “اتهامی” اعتراف می کنند که آزادی گفتار و نوشتار در ميهن ما وجود ندارد؟
وکيل نازی عظيما میگويد: “قصد محاکمه، محکوميت و يا مجازات نيست و فعلا قصد وزارت اطلاعات و دستگاه قضايی ايران نگه داشتن خبرنگار راديو فردا در ايران است.”[۷]
و من دلم میخواهد از آقايان بپرسم:
آيا در خندهی دريا هم
خطر را حس نمیکنی؟
در ابريشم خونين شقايق، آيا،
تهديدی نمیبينی؟
آيا نمیبينی که سيب-بن گل میدهد
تا در سيب بميرد؟
و برايم جالب است بدانم:
کار اجباری هيتلر
در دوزخ کدام است؟
ش. فرهمند راد
استکهلم – مه و ژوئن ۲۰۰۷
http://web.comhem.se/shivaf/
————————————————————————————————————————
[۱] - - عنوان نوشته، و همهی شعرها و عبارتهایی را که با حروف رنگی تایپ شدهاند، از “دفتر پرسشها” اثر پابلو نرودا، ترجمهی نازی عظیما، انتشارات مازیار، تهران۱۳۸۰ برداشتهام.
[۲] - http://www.baztab.com/news/59623.php
[۳] - http://www.farhanggoftego.com/Mohammad.Aref.Yadavari.Az.Haft.Seda.html
[۴] - http://www.nourizadeh.com/archives/002755.php
[۵] - http://www.radiozamaneh.org/pejman/2007/05/post_29.html
[۶] - http://www.radiofarda.com/Article/2007/04/16/f0_interview_with_azima.html
[۷] - http://www.radiofarda.com/Article/2007/06/11/o1_aghasi.html
————————————————————————————————————————
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|