iran-emrooz.net | Sat, 26.08.2006, 12:30
به مناسبت سالگرد خاموشی خانلری و سرایش "عقاب"
مرگ بر اوج فلک
رسول پدرام - مادرید
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
شنبه ٤ شهريور ١٣٨٥
"یغما" و "سخن"
پس از وقایع شهریور ١٣٢٠ (حملهی نیروهای متفقین)، و رفتن رضا شاه پهلوی از ایران؛ روزنامهها و نشریات زیادی پا به عرصهی وجود نهادند که نبودن بسیاری از آنها بهتر از بودنشان بود و عمرشان کوتاهتر از عمر دارندگانشان؛ که به قول نظامی عروضی "پیش از خداوند خود بمردند"[١]. اینگونه روزنامهها – یا به عبارت بهتر – فحش نامهها، از سنخ همان روزنامههایی بودند که ملک الشعرای بهار در بارهی آنها میگوید:
"لعنت به روز باد و برین نامههای روز،
وین رسم ژاژخایی و این قوم ژاژ خای[٢]."
در عوض؛ دو نشریهی دیگر که هر دو به صورت ماهانه منتشر میشدند هم ظهوری خوش داشتند و هم افولی خوش تر. یکی "مجلهی سخن" بود، به مدیریت شادروان دکتر پرویز ناتل خانلری، و دیگری "مجلهی یغما" به مدیریت مرحوم حبیب یغمایی[٣].
"سخن"، در عرصهی ادبیّات نوین و "یغما" در پهنهی ادبیّات سنتی، جایگاهی والا یافتند و در شکوفایی و مُعَّرفی استعدادهای تازه، تاثیری کم نظیر بر جای نهادند. بسیاری از نویسندگان، پژوهشگران، شاعران، مترجمان، استادان و ادیبان معاصر؛ نام و آوازهی خود را مدیون این دو نشریه هستند.
در "یغما"، کسانی چون باستانی پاریزی، عبدالحسین زرین کوب، شفیعی کدکنی، محمد امین ریاحی، محمّد دبیر سیاقی، رعدی آدرخشی، علی دشتی، تقیزاده و ... آثار خود را به ادب دوستان عرضه میکردند ؛ و در "سخن" نیز، کسانی چون محمّد جعفر محجوب، جعفر شعار، نادر نادر پور، اسماعیل خویی، فریدون مشیری، جمال میر صادقی، محمود صناعی، پروین گنابادی و ... بسیاری دیگر قلم میزدند. کسانی هم بودند مانند سعیدی سیرجانی و محمّدعلی جمالزاده در هر دو.
این چند اسم را محض اطّلاع خوانندگان و به نقل از حافظه ذکر کردم. بعدها از طریق فصلنامهی "هستی" دکتر اسلامی ندوشن با خبر شدم که خانمی به نام شیرین معراجی کتابی پرداخته است زیر عنوان "فهرست موضوعی مجلهی یغما"؛ که در ایران چاپ و منتشر شده است[٤].
کمتر شمارهای از "یغما" را میتوان یافت که در آن نوشتهای از جمالزاده چاپ نشده باشد. اگر خود او مطلبی برای نوشتن نداشت، در بارهی مطالبی که دیگران (به ویژه نویسندگان تازه کار و جوان) نوشته بودند، با ارسال مقالهای به نقد نوشته و تشویق و هدایت نویسنده آن میپرداخت. مرحوم یغمایی در بارهی همکاری جمالزاده با "یغما" مینویسد:
"جمالزاده نه تنها از نویسندگان مجلهی یغماست، او سمت خداوندگاری به یغمائی و یغمایش دارد و کمتر شمارهای است از این مَجلّه که از آثار دلکش و شیرین او خالی باشد، از تحقیقات و داستانها و مطایبات و غیره و غیره ... و من بنده با آن مقالات چه میتوانم گفت. خود ثنا گفتن زما، ترک ثناست."[٥]
یغمایی از هر کسی، هر مطلبی را قبول، و آن را در مَجلّه اش چاپ نمیکرد. اگر نکتهای درخور تَذکُّر بود، آن نکته را با رک گویی و صراحت لهجهی مخصوصی که داشت توضیح میداد و به احدی نمیبخشید. روزی استاد باستانی پاریزی در مقالهای زیر عنوان "چراغی در تاریکی" در بارهی پدرخودش (مرحوم حاج آخوند) نوشت: "... و شعرهایی دست و پا شکسته میگفت." یغمایی در پایان آن مقاله اضافه کرده است: " مرحوم حاج آخوند هم مثل پدر من (مُنتَخَب السادات) شعر میگفت، هم چنانکه من و دکتر باستانی هم شعر میگوئیم، هر دو پدران شعر میگفتند، و بد میگفتند، ولی از پسران بهتر میگفتند!"[٦]
در موردی دیگر مقالهای تحقیقی از مرحوم عبدالعلی کارنگ در بارهی "بقعهی شیخ شهاب الدین اهری"؛ در شمارهی دوم سال بیست و هفتم مجلهی یغما چاپ شد که یغمایی در پایان آن مقاله چنین نوشت: " بر دانشجویان ارجمند است که این مقاله را دو سه بار بخوانند و روش نویسندگی درست و روشن و رسا و ساده را بیاموزند: جملهها کوتاه، ترکیب عبارت درست، مطلب واضح، جای شگفتی و تحسین است که نویسندهای بحث علمی و فنی را با اصطلاحات خاص، به این تمامی و به این زیبایی و به این شیرینی بتواند نوشتن. کتابت مقاله نیز چنان خوش خطّ و روشن است که نه حروف چین چاپخانه را به دشواری افکند و نه مصحّح را..."
انتشار "یغما" چند سال دوام آورده است؟ من به درستی نمیدانم. همینقدر به یاد دارم که در جشن بیست و پنجمین سال انتشار آن مَجلّه که در کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران بر گزار شد، من هم دعوت داشتم.[٧] یغمائی محبوب همه بود، از نو گرا گرفته تا سنت پرست و سنت شکن. ازینرو در آن جشن، گذشته از استادان و خداوندگاران دانش و شعر و سخن اعم از ایرانی و خارجی، بسیاری از مقامهای عالیرتبه کشوری و لشگری هم حضور داشتند. از جملهی افراد حاضر، یکی نیز مرحوم امیر عباس هویدا (نخست وزیر وقت) بود. وقتی نوبت سخنرانی به یغمایی رسید و او پشت تریبون قرار گرفت، خطاب به هویدا گفت: "لطفاً به ناظر شرعیّات بفرمایید که زیاد سر به سر ما نگذارد." منظور یغمایی از "ناظر شرعیّات"، ساواک بود. چندی نگذشت که دیدیم شعری در "یغما" منتشر شد که مصرعی از آن میگفت: "نه مصدق در خور زندان بود، نه شایگان". شعری درست خلاف اسلوب یغما و سلیقهی شخصی دارندهی آن، که هر کسی را یارای انتشار، در آن روزگار نبود.
پس از افول "یغما"، یغمایی خاطرات را خود در بارهی کسانی که در انتشار مَجلّه با او همکاری کرده بودند در شمارههایی از دورهی جدید مهنامهی "آینده" به مدیریت ایرج افشار منتشر ساخت.
در این جا، به همین مختصر در بارهی یغمائی بسنده میکنم و یاد او را با نقل نمونهای از نثر و شعرش – برای آگاهی خوانندگان و نویسندگان جوان – به پایان میبرم؛ هر چند تا زبان فارسی بر جاست یاد او نیز پیوسته زنده است و خواهد بود.
بخشهائی از "باز واپسین وداع با سعدی" (از آخرین نوشتههای یغمائی):
"روز هفتم اسفند ماه ١٣٦٠ مسافرت به شیراز اتّفاق افتاد. بی فاصله پس از ورود به آن شهر عزیز به آستان مُقَدّس شیخ بوسه زدم و با این گفتار بی مایه وداع باز پسین گفتم."
"سعدی پیامبر فارسی است، و معجزهی او زبان او. از دیگر کمال انسانی و فضایل معنوی او بگذریم، نکتهای که تکیه بدان میتوان کرد زبان اوست که دیگر شاعران بزرگ ایران و شاید جهان چونین معجزهای نیاورده اند. ...
جوانی از شیراز چون کشور خود را چون موی زنگی درهم و آشفته میبیند از تنگ ترکان بیرون میشود. گریزگاه او ممالک اسلامی است. در نظامیهی بغداد درس میخواند. به ارشاد ابوالفرج جوزی[٨] گردن مینهد. در مساجد شهرهای اسلامی چون بعلبک به منبر میرود و خلق را موعظه میکند.[٩] به زیارت کعبه میشتابد و غالب ممالک اسلامی را به عزم سیاحت و به نظر عبرت در مینوردد. با کاروانیان عرب دمخور و دمساز میشود. به دزدان و راهزنان دچار میگردد. بیابانها را با پای برهنه در مینوردد ... با پلنگ میستیزد، به عملگی و کار گــِل در میافتد، زن میکند[١٠] و فرزند میآورد و درصنعا طفلش در میگذرد...
سعدی شاعر است، عارف است، واعظ است، طبیب است، نصحیت گر است، پند آموز است، آموزگار است، سیاست مدار است، عاشق است، رند است، زیبا پرست است؛ با زنان مه روی شیر اندام که یکی از آنان فاطمه[١١] نام دارد، مغازلهها دارد و از دیگر زیبا رویان خوش سیما – و گرچه شیخ صفی الدین اردبیلی در محضرش باشد – چشم بر نمیگیرد. به نغمه و آواز، خاصّه اگر از کام و دهان شیرین بر آید فریفته میشود، ساق شهوت انگیز دلش را میبرد. دستار قاضی را نمیستاند، امّا دستار خود را به مطرب میبخشد.
از ملامتها و سرزنشها نمیرهد. از روی خوب شکیب ندارد و اگر نظر به خوبان حرام است، بسی گناه دارد، و چون از فراق یار غمناک است، خدا او را به دوزخ میاندازد. چون بهشت جای غم نیست. ...
این گروه[١٢] دشمن ایران و اسلام و دشمن زبان فارسی و دشمن بشریت هستند. در نهاد انسان متعادل حالات گوناگون نهفته است. گاهی قرآن و نماز میخواند، گاهی معاشقه میکند، گاهی شطرنج میبازد. این سعدی است که تمام این کیفیّات را به جدّ یا طیبت در اشعار خود میآورد. ...
ای نیک بخت مردم شیراز که هر وقت میتوانند مزارش را زیارت کنند و عشق انسان دوستی را از مزارش ببویند:
ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید،
هزار سال پس از مرگ او اگر بوئی."[١٣]
مرثیهی جوانی
نمونهای نیز از نظم یغمائی را در این جا میآورم که غزل معروفی است با عنوان "مرثیهی جوانی" :
تبه کردم جوانی، تا کنم خوش زندگانی را،
چه سود از زندگانی، چون تبه کردم جوانی را؟!
بود خوشبختی اندر سعی و دانش در جهان اما،
در ایران پیروی باید قضای آسمانی را.
به قطع رشتهی جان عهد بستم بارها با خود،
به من آموخت گیتی سست عهدی، سخت جانی را.
نجوید عمر جاویدان هر آنکو همچو من بیند،
به یک شام فراق اندوه عمر جاودانی را.
کی آگه میشود از روزگار تلخ ناکامان،
کسی کو گسترد هر شب بساط کامرانی را؟!
به دامان خون دل از دیده افشاندن کجا داند،
به ساغر آنکه میریزد شراب ارغوانی را؟
وفا و مهر کی دارد "حبیبا" آنکه میخواند،
به اسم ابلهی رسم وفا و مهربانی را.[١٤]
"سخن" خانلری
مجلهی "سخن" را دکتر پرویز خانلری، سالها پیش از انتشار "یغما"، یعنی در سال ١٣٢٢ بنیاد نهاد. و صادق هدایت نیز از نخستین کسانی بود که از همان شمارهی اوّل به همکاری با آن مجله پرداخت. از طریق صفحات "سخن" بود، که ادب دوستان با بسیاری از آثار اوّلیه هدایت (اعم از تألیف و ترجمه) آشنا شدند. برای دیدن فهرست آن آثار میتوانید به سایت رسمی صادق هدایت مراجعه کنید.
سابقهی دوستی میان آن دو موجب شد، که خانلری "شعر عقاب" را پس از سرودن به هدایت تقدیم کند.
برخی تَصَوّر میکنند که "شعر عقاب" خطاب به هدایت سروده شده است، حال آنکه چنین نیست و "عقاب" در بارهی آن دسته از کسانی است که جمالزاده در کتاب "دارالمجانین"، با جملههای زیر از آنها یاد میکند:
"در طی تجربیات زندگی به این مطلب بر خوردهام که چه ورطهی هولناکی میان من و دیگران وجود دارد. من هنوز به این دنیائی که در ان زندگی میکنم انس نگرفتهام و حس میکنم که دنیا برای من نیست، بلکه برای یک دسته آدمهای بی حیا، پر رو، گدامنش، معلومات فروش، چهارپادار و چشم و دل گرسنه است ... که مثل سگ گرسنه جلو دکان قَصّابی برای یک تکه لثه[١٥] دم میجنبانند و گدایی میکنند و تَمَلُّق میگویند."
در عوض شعری که مستقیماً خطاب به هدایت سروده شده است، شعری است با عنوان "بن بست" اثر طبع زنده یاد مسعود فرزاد، که آن شعر را نیز با استفاده از فرصت پیش آمده و برای قرار گرفتن در اینترنت در پایان همین گفتار خواهم آورد
الهام بخش خانلری در خلق "عقاب"، حکایتی است بسیار کوتاه (که از حّد یک پاراگراف چند سطری تجاوز نمیکند)، در کتاب "دختر سروان" اثر الکساندر پوشکین. خود خانلری آن کتاب را در سالهای نوجوانی (در هیجده سالگی) از فرانسه به فارسی بر گردانده است که بارها به چاپهای مختلف رسیده است.[١٦]
در آن حکایت که از زبان "بوگاچف" (Pugatchov) نقل شده است؛ روزی عقاب از کلاغی میپرسد: "ای کلاغ چه رازی است که عمر تو به سیصد سال میرسد ولی عمر من ازسی و سه سال در نمیگذرد؟." کلاغ برای دادن پاسخ به عقاب، او را به مهمانی میخواند تا رمز و راز دیر زیستی خود را به او نشان دهد. آن دو بر لاشهی اسبی فرود میایند، و کلاغ در آن جا به عقاب میگوید که: "راز دیر زیستن در مردار خواری است."
عقاب چون آن مردار بدید و آن سخن بشنید؛ گفت: " عمر سیصد ساله ترا ارزانی باد!" پس شاهپر گشاد و بر فراز آسمانها شد.
سوی بالا شد و بالاتر شد،
راست با مِهر فلک[١٧] همسر شد.
لحظهای چند بر این لوح کبود،
نقطهای بود و سپس هیچ نبود.
هفتهی آینده در همین روز در بخش دوم این گفتار، متن کامل "شعر عقاب" و همچنین شعر مسعود فرزاد را خطاب به صادق هدایت ملاحظه خواهید فرمود.
--------------------
[١] - عروضی سمرقندی در چهار مقاله میگوید: " ... و چون شعر بدبن درجه نباشد تاثیر او را اثر نبود و پیش از خداوند خود بمیرد، و چون او را در بقای خویش اثری نیست در بقای اسم دیگری چه اثر باشد؟"
چهار مقاله چاپ کتابفروشی زوار / تهران ١٣٤٤
[٢] - ژاژ خایی: یاوه سرایی
[٣] - پدر همین پیرایه خانم یغمایی که با اشعار و نوشتههای شیرین و دلنشین شان در همین سایت (ایران امروز) آشنایی دارید.
[٤] - دکتر اسلامی ندوشن کتاب یاد شده را چنین مُعَّرفی میکند: "تهیّه کننده: شیرین معراجی، ویراستار: مهوش معترف، از انتشارات مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران... مجلهی یغما که بیش از سی سال به همّت استاد فقید، حبیب یغمائی انتشار یافت، جزو سه چهار مجلهی معتبر فارسی بود، که بعد از ارمغان، دراز ترین عمر را هم داشت. با تَوَجُّه به شمار فراوان و تنوّع مقالات، لازم بود که فهرست دقیقی از موضوعات و نویسندگان تهیّه گردد تا مراجعه به محتوای مَجلّه را آسانتر کند. و از این رو باید گفت که با انتشار این کتاب، کار ارزندهای عرضه شده است." فصلنامهی هستی، ص ١٦٣ شمارهی پائیزی ١٣٧٤
[٥] - خاطرات مدیر مجلهی یغما. مجلهی آینده، سال هشتم صفحهی ٣٣٩. این خاطرات پس از تعطیلی یغما، در شمارههایی از دورهی جدید مجلهی آینده به مدیریّت آقای ایرج افشار، در بارهی همکاران "یغما"، به چاپ رسیده است.
[٦] - نای هفت بَند، اثر باستانی پاریزی؛ صفحهی ١٩٢- چاپ مؤسسهی مطبوعاتی عطائی ، چاپ دوم ١٣٥٣- تهران
[٧] - و دورههای بیست هفتم و بیست هشتم یغما را من در کتابخانهی خودم دارم. بعد از دورهی بیست و هشتم، چند شماره از این مَجلّه منتشر شده است و آخرین شمارهی آن را مرحوم یغمائی با چه جملاتی بسته است؟، من بی اطّلاعم.
[٨] - ابوالفرج بغدادی معروف به الجوزی، سخنران، واعظ و دانشمند مشهور قرن ششم هجری قمری. او از اعقاب ابوبکر (نخستین خلیفهی اسلام) است. الجوزی از احترام ویژهای در میان پیروان مذاهب عصر خود بر خوردار بوده و اهل سنت و شیعه، هر دو، در اختلافات خود به او رجوع میکرده اند. او در تفسیر و حدیث و تاریخ و طب و پارهای از دانشهای دیگر معمول آن زمان تالیفات بسیار دارد که مهّم ترین آنها کتاب "المنتظم" و "تلبیس ابلیس" است. استاد یغمایی را عقیده بر این است که او مشوق سعدی در ادامهی مسافرتها و وعظ و خظابه بوده است.
[٩] - خود سعدی در بارهی موعظه کردنش در جامع (مسجد) بعلبک مینویسد: " در جامع بعلبک وقتی کلمهای همیگفتم به طریق وعظ با جماعتی افسردهی دل مردهی ره از عالم صورت به عالم معنی نبرده. دیدم که نفسم در نمیگیرد و آتشم در هیزمتر اثر نمیکند. دریغ آمدم تربیت ستوران (چهار پایان) و آینه داری در محلت کوران ..." ر.پ. کلیات سعدی ص ٥٩، چاپ دنیای کتاب - تهران
[١٠] - ازدواج میکند. ر.پ
[١١] - استاد یغمایی در مورد "فاطمه" مورد علاقهی سعدی، در پانویس گفتار خود افزوده است: "در نسخهی قدیمی دیگر رسالهای است به نام "معمیّات" که قطعاتی چند در معما دارد. یکی از آن قطعهها به نام "فاطمه" است که تصریح شیخ به وی دلبستگی داشته. (نسخهی خطی خودم)."
[١٢] - منظور یغمائی کسانی است که به یکی از شعرهای سعدی ایراد میگیرند که میگوید: "ای کریمی که از خزانهی غیب / گبر و ترسا وظیفه خور داری."
[١٣] - بر گرفته از شمارهی ١ سال هشتم مهنامه" آینده، فروردین ماه ١٣٦١
[١٤] - به نقل از "سفینهی غزل"، به اهتمام ابوالقاسم انجوی شیرازی. از انتشارات سازمان جاویدان، چاپ سوم / تهران زمستان ١٣٦٢
استاد شهریار نیز غزلی به همین وزن و قافیه و با مضمون جوانی دارد که میگوید:
جوانی شمع ره كردم كه جویم زندگانی را،
نجستم زندگانی را و گم كردم جوانی را.
كنون با بار پیری آرزومندم كه برگردم،
به دنبال جوانی كوره راه زندگانی را.
به یاد یار دیرین كاروان گم كرده را مانم،
كه شب در خواب بیند همرهان كاروانی را.
بهاری بود و ما را هم شبابی و شكر خوابی،
چه غفلت داشتیمای گل شبیخون جوانی را.
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی،
كه در كامم به زهرآلود شهد شادمانی را.
سخن با من نمیگویی الاای همزبان دل،
دایا با كه گویم شِكــِوهی بی همزبانی را؟
نسیم زلف جانان كو؟؛ كه چون برگ خزان دیده،
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را.
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان،
خدایا بر مگردان این بلای آسمانی را.
نمیری "شهریار" از شعر شیرین روان گفتن،
كه از آب بقا جوئید عمر جاودانی را.
[١٥] - لثه: تکه گوشت کف آلودی که به درد آشپزی نمیخورد و قصابان آن را دور میریزند
[١٦] - ترجمهی دیگری نیز از این اثر تَوَسُّط شخص دیگری به نام حیسن نوروزی به زبان فارسی وجود دارد که من ندیدهام و نمیدانم از چه زبانی ترجمه شده است.
[١٧] - خورشید آسمان