iran-emrooz.net | Wed, 23.08.2006, 14:46
“فرود پرندهی لبی چون قلبی تپنده”
فريبا شادکهن
|
١)
وقتی در خيابانهای يخ زده
مردی نيست که گرمم کند
به کلمهای
که وزن خورشيد را منتشر سازد
و ايميلها همچون قهوههای آلوده به شير
در راه يخ میبندند
و تلخی سردشان را
بحران گذار مینامند
چرا آرزو نکنم شراب ششصد سالهای
که مستم کرده است را
در حبههای انگور لبانی بفشارم.
در کجا بيابمت
که اين دو تکهی از هم گسيختهی مد قرن
تعقل سرد
دست و پای قلب مصنوعيش را
با کورههای آدم سوزی گرم نکند
در پيکر قايقی در کوچه پس کوچههای نمناک ونيز
که کانت را در زانو نشانده است
در تو در توی اعماق خاک خوشبوترين باغ بزرگی
در محلات يا آمستردام
که مجنونترين بوهای جهان را شير میدهد
تهران، رم
بيروت، مادريد
آتن، بمبئی
در زهدانی تاريک و فراموش شده از نقشهی جغرافيا؟
آه حافظ!
شرقیترين کهن الگوی ابدی عشق
هيچ مردی از تو نياموخت
شور لطيف آتش وزيدن را.
بيهوده نيست زنان
کلمات محال مردانشان را
با تفأل
از جام آتشين لبان تو مینوشند
میمکند.
ای عيسای زمين پرست نامصلوب!
زبان لال همهی مردان مدعی
قربانی مذبح چشمهای تو.
حافظ!
آفتاب شرقی زيبای بت شکن!
از خاک طلوع کن
بتهای يخی در مردابهاشان
تعفن را قرقره خواهند کرد
خواهند سوخت و محو خواهند شد...
وقتی که مرگ خنده کنان
پاسپورت زيستن را جعل میکند
تا کفشهای وصله پينهاش را
به نشانهی پارگی پای کودکان آفريقا
در سرزمينهای ممنوع روانه سازد
وقتی که زندهگان
اسکلتهای پوسيدهی جين پوشند
که هر روز صبح
از شيشههای ادوکلن
ادرار نيچه را
بر صورتهای تيغ زدهشان پخش میکنند
بگذار ای آتش هميشه زنده
مرده پرستم بنامند
"اين زنده گان"!
٢)
نه شاخه نباتم
نه مانکنی پلاستيکی
که نهايت زيبايی را رعايت کرده است
تمشک سياه وحشیام
در جنگل نياز آلود هوس
که با بوسههای تيغ
خون میريزم
تا شراب سرخ سر کشم
از رگهای نابی
که خون میدهد به شاهرگ هستیام
همچون خندهی اناری رسيده
شکوفايی انديشهام
عبور کرده از مجرای بی بديل احساس
برای همين در حيرت از ابهت جاودانگيت
نرم و داغترين بوسهی مذاب را
روی لبانت مهر میکنم
تا لبی شوم چون قلبی تپنده
از انعکاس همهی لبهای زنان جهان!