iran-emrooz.net | Tue, 22.08.2006, 10:50
(نمايش نامهی کودک و نوجوان)
«بابام تو کاغذا گم شد»
گيتا صالحی/عليرضا عسگری
نويسندگان:
گيتا صالحی
عليرضا عسگری
بهار و تابستان ِ ٨٥
آدمهای بازی:
- گلشن
- گل حسين
- سعيد
(هر سه، کودکان ِ ١٣ - ٩ ساله)
مکان:
يک زمين خالی در نزديکی يک پياده رو . چندين ساختمان اداری و مغازه
در آن نزديکی هستند. لزوما اين ساختمانها و مغازهها نبايد ديده شوند.
[صحنه تاريک است. صدای دو بچه به گوش ميرسد]
گلشن- نکش، پاره ميشه. بت ميگم نکش.
سعيد- توی همين قايمش کردی. خودم میدونم. بدش به من.
گلشن- بت گفتم که دست من نيست.
سعيد- چرا، بده، بده.
گلشن- اِ... داره پاره ميشه... ا َه....
[نور میآيد. گلشن روی زمين افتاده. مقداری کاغذ و وسايل واکس روی زمين ريخته. در گوشهای از صحنه، مقداری کاغذ ريخته شده]
سعيد-ای وای... افتادی؟
گلشن- [با ناراحتی] ببين، همهی وسيله هام ريخت رو زمين.
سعيد- تقصير خودته. خب بِم نشون میدادی.
گلشن- گفتم که کارتت تو فالای من نيس. واکسا هم ريخت. حالا چه جوری بفروشم؟ جعبه ام پاره شده. [با نگرانی] داداشم با چی واکس بزنه؟!
سعيد- خب، تو همين فالا روبفروش ديگه. بيا اينم از واکس.
[سعيد واکسها را برمی دارد به گلشن میدهد]
گلشن- نصف فالا رو که نگهبانه پاره کرد، نصفش رو هم که تو کثيف کردی. وای اونجا رو، آدما دارن چپ چپ نگا میکنن. چرا اينجوری کردی؟
سعيد- آخه توکارتمو گرفتی که زود برگردونی.
گلشن- خب چه کارکنم؟ نگهبانه ازم گرفت.
سعيد- نگهبانه اصلا ً ازاون اول با شما چه کار داشت؟ حتما ً يه کاری کردين ديگه.
گلشن- نخيرم. هيچ کاری نکرديم. ميگه اينجا کارنکنين. مزاحم رفت و آمد مردم ميشين. اون که هيچی، تازه نامهی بابام تو فالا بود، اونم پاره کرد انداخت تو سطل آشغال.
سعيد- فقط نامه وفالای تورو پاره کرد؟ با داداشت کاری نداشت؟
گلشن- کاشکی فقط فالای من بود، نامهی بابام، بيچاره داداشم. اونم وقتی داشت فرار ميکرد، زمين خورد، دستش موند زيرتنش، خيلی درد داشت. کاشکی نشکسته باشه.
سعيد - مثل اينکه داره مياد. کجا رفته بود؟
گلشن- رفته بود يه سروگوشی آب بده.
[گل حسين وارد میشود]
گل حسين- بچهها خبر خبر!
گلشن- چی شده؟ ما بعد ازاينکه تو رفتی، تمام کاغذا رو چن بارديگه هم گشتيم. حتی يه تيکه از نامه بابا توش نبود.
سعيد- کارت منم پيدا نشد.
گل حسين- اشتباه کرديم. نگهبانه هنوزسطل آشغالشو خالی نکرده.
سعيد- خالی نکرده؟
گل حسين- آره بابا. رفتم يواشکی نگا کردم. تمام تيکههای نامه هنوز اون تو بود.
سعيد- کارت من چی؟
گل حسين- کارت تو هم بود.
گلشن- ديدی گفتم کارتت دست من نيس، پيش نگهبانه. حالا تو باورنکن.
سعيد- اين همه مدت بی خودی توی اين کاغذا میگشتيم.
گل حسين- الانه که کاغذای اين ساختمون اداری َ رو بيارن بريزن اينجا.
سعيد- نگهبانه هم سطلش روهمين جا خالی میکنه؟
گل حسين- آره، همهی کاغذا رو اينجا جمع میکنن.
گلشن- وای... نامهی بابام تو همون سطله .
سعيد- کارت من...
گل حسين- خودم شنيدم که میگفتن، قراره تا نيم ساعت ديگه اون ماشين بزرگه بياد و همهی کاغذا رو ببره.
گلشن- پس خدا کنه نگهبانه زودتر سطلش رو خالی کنه که ما نامه روپيدا کنيم.
سعيد- مامان من هم تا نيم ساعت ديگه مياد دنبالم. اگه تا اون موقع کارتم رو پيدا نکنم چی؟
گلشن- حالا هی کارت کارت میکنی، اين کارت چی هست؟
سعيد- کارت امتحانم بود. مامانم منو گذاشت اينجا، گفت تو برو کارتت رو بگير، همين جا منتظرباش. من ميرم خريد و تا نيم ساعت ديگه برمی گردم.حالا نمیشد خودت شناسنامهای چيزی میبردی؟ مگه خودت کارت نداری؟
گلشن- نه! ندارم.
گل حسين- کارت شناساييمون کجا بود؟
سعيد- يعنی چی؟ لا اقل شناسنامه که دارين؟
گلشن- نه، نداريم.
سعيد- ندارين؟
گل حسين- نه بابا، نداريم. هيچکدوم از افغانيها کارت شناسايی ندارن. يعنی اونايی که من ميشناسم که ندارن.
سعيد- اِ... شما افغانی هستين؟
گلشن- آره ديگه. پس چی ؟
سعيد- اگه افغانی هستين چرا مثل ما حرف ميزنين؟
گل حسين- خب زبون ما هم فارسيه فقط لهجمون فرق داره. ما توی تهران با لهجه افغانی حرف نميزنيم. مثل شما حرف ميزنيم.
سعيد- پس شما مال يه کشورديگه هستين. چرا اومدين ايران؟
گلشن- بخاطر جنگ اومديم ايران.
سعيد- پس اونجا هم جنگ بوده؟ ا َه همه جای دنيا که جنگه... ببينم جنگ که شد شما چه کارکردين؟
گلشن- ما که نمونديم.
سعيد- وسيله هاتون وبقيهی چيزاتون مث کارت وشناسنامه واينا رو نياوردين؟
گل حسين- کارت؟ کی به فکرکارت وشناسنامه بود؟ شانس آورديم زنده مونديم.
گلشن- نمیدونی با چه بدبختی اومديم. قايمکی از راههای کوهستانی. با کلی خطر.
گل حسين- هيچ چيزنميتونستيم با خودمون بياريم.
گلشن- اينجا هم ديگه اجازه نداريم بمونيم. ميگن بايد بريم.
گل حسين- به خاطر همين کارت تورو گرفته رفته که نشون بده چون خودش که کارت نداره..
گلشن- گفتم شايد اگه يه کارت ببرم پيش نگهبان، نامهی بابا روپس بده.
گل حسين- [با خنده] حالا چه کار کردی؟ چی گفتی بش؟
گلشن- دستمو گذاشتم روعکس سعيد، اسمت سعيد ديگه؟ توکارتت نوشته بود.
سعيد- آره.
گلشن- بش کارتو نشون دادم، گفتم اگه نامه رو ندی، ميرم مامانم روميارم. اونم عصبانی شد. کارتو گرفت انداخت تو سطل آشغال روی پارههای نامه.گفت برو مامانتو بيار ببينم ميخواد چيکار کنه!
سعيد- حالا اين نامه چی هست؟
گل حسين- نامهی بابامون.خيلی وقت بود ازش خبر نداشتيم .تا اينکه ديروز نامه ش رسيد.
گلشن- از زخمی شدن نوشته بود.
سعيد- ا ََ زخمی شده؟
گلشن- نميدونم خودش زخمی شده يا دوستاش. درست متوجه نشدم.
سعيد- زخمی؟ [فکر میکند] تو جنگ؟
گلشن- جنگ که نه، بمب گذاری.
سعيد- کجا بمب گذاری شده؟ مگه باباتون اينجا نيست؟
گل حسين- نه، افغانستان ِ.
سعيد- اِ... يعنی پيش شما نيست؟! پس کی قراره بياد؟
گلشن- چمی دونم. مام همينو ميخوايم بفهميم. بايد اول نامه روپيدا کنيم،بعدش بديم يکی کامل بخونه.
گل حسين- ببين سعيد، اينجا نمون.
گلشن- ميان ميگيرنت ها.
سعيد- چرا نمونم؟
گل حسين- [دستش درد گرفته با ناراحتی از درد] ببين برو يه جای ديگه وايسا. [مکث میکند، نفسی تازه میکند] کارتتو که پيدا کرديم، مياريم بت ميديم.
سعيد- نه نميشه. خودم بايد باشم مطمئن شم پيدا ميشه.
[صدای سوت نگهبان شنيده ميشود. گل حسين و گلشن فرار میکنند . سعيد ايستاده. گل حسين دست اورا میگيرد و میکشد. اورا با خود به گوشهای میبرد و پنهان میکند. دستش را جلوی دهان سعيد میگيرد. سعيد هاج وواج میخواهد حرف بزند ولی نمی تواند. پس از چند لحظه دست از تقلا کردن بر میدارد. گل حسين و گلشن با نگرانی و سعيد عصبی و کلافه به جايی بيرون از صحنه نگاه میکنند و منتظرند که نگهبان برود]
گلشن- رفت. حالا شانس ما هی مياد سرک میکشه و ميره!
[هرسه بيرون میآيند]
سعيد- [با کلا فگی] ا َه اين کارا چيه؟ داشتی خفم میکردی.
گل حسين- گفتم که اينجا نمون.
سعيد- بازم ميگه اينجا نمون! اصلا مگه تو اينجا رو خريدی؟! مامان ِ من دقيقا همينجا مياد سراغم.هم اينجا. میفهمی؟
گلشن- [با لحنی آرام] ببين اگه الان نگهبانه میاومد سه تايی مون رو می گرفت.
سعيد- آخه واسه چی ما رو بگيره؟شماها مگه کاری کردين که میترسين ؟
گل حسين- صد باربهمون گفته ديگه نبينم اين دوروبرها کارکنين.ميترسيم اگه بگيردمون تحويل مامورای ِ شهرداريمون بده .
سعيد- خب کارنکنين ديگه. برای چی توخيابون کار میکنين ؟
گل حسين- کسی که مغازه نداره بايد تو خيابون کار کنه ديگه.
گلشن-همه مونهمينجور. مثلا ً يکی ازدوستامون همين چارراه بالايی گل ميفروشه.
گل حسين- همش هم توخيابون که نيست. بعضیها تو بازاربارميکشن، يا تو کوره پزخونهها کار ميکنن، يا جاهای مختلف ديگه.
سعيد- پس شما بد شانسين که بهتون گيرميدن. هی بايد فرار کنين.
[سعيد به يک طرف صحنه خيره میشود]
اِ بچهها فرار! فرار!
[گلشن و گل حسين اندکی نگران ميدوند، میايستند به اطراف نگاهی میاندازند سپس کاملا از حرکت میايستند.به سعيد خيره ميشوند. سعيد خود را پنهان کرده است]
گلشن- [میخندد] بيا بيرون. گفت از نگهبان فرار کن.اينا که تو ازشون فرار میکنی مردمن! مردم که با ما کاری ندارن. من به همينا فال ميفروشم.
[سعيد بيرن میآيد. گلشن به طرف کاغذها میرود]
سعيد- ببين چه دردسری واسم درست شد.گير دادی گفتی يه کار کوچولو با کارتم داری. گفتی زود پس ميدی.راحت وايساده بودم ها.مثلا قرار بود با دوستام بازی کنم تا مامانم بياد، حالا بايد از مردم فرار کنم!
گلشن- وای! همهی کارا خراب شد. کارتِ اين، نامهی بابا، اونم پاره پاره.
سعيد- اگه تا نيم ساعت ديگه پيداشون نکنيم ديگه دستمون بشون نمیرسه چه گيری افتاديما! گل حسين- نگهبانه هم که نمياره کاغذا رو. واااااای کاغذ، اين همه کاغذ! خدايا! بعد از اين همه مدت دوری از شهر و فاميل و بی خبری از بابا، توی اين کاغذا بايد دنبال بابامون بگرديم.
[گلشن يک تکه کاغذ برميدارد. میخواند]
گلشن- دريافت وام ق ُر... ق ِ ر... ق ُرض... آ ل... ح ِس ... ح ُ سن ِ
سعيد- [با خنده] ق ُرض آ ل ح ُ سنه ديگه چيه؟ بابا! قرض الحسنه! ه ِ ه ِ اين چه جور خوندنيه؟
گل حسين- خنده داره؟!
گلشن- اگه میذاشتن منم برم مدرسه، بهترازتو میخوندم.
سعيد- [با تمسخر] رفتی مدرسه ولی ياد نگرفتی.
گلشن- نخير. نرفتم.
سعيد- يعنی چی؟ رفتی ديگه. پس اين يه کم که بلدی چطوری ياد گرفتی؟
گلشن- رفتم انجمن.
سعيد- انجمن؟ [با خنده] مدرسه بابا. انجمن چيه؟
گلشن- نخير. همون انجمن. تو فکرکردی همه چيزرو ميدونی؟ اسمش انجمنه نه مدرسه. ما که مدرسهی بچههای ايرانی نمیتونيم بريم.
سعيد- ها؟!!
گل حسين- چون افغانی هستيم.
سعيد- پس انجمن چه جورميری؟ اون جا چيه ديگه؟
گلشن- يه جا که بچه هايی که مثل ما کار میکنن يا اجازه ندارن مدرسه برن، توش درس میخونن. خودِ مردم درست کردن.
سعيد- نمیدونستم. ...يه کم بيشتر درس بخونی میتونی دُرست چيزا رو بخونی.
گل حسين- ولی گلشن، تو که نمیتونی کامل بخونی. نامه رو چطوری پيدا کنيم؟ چه جور بخونيم؟ تا ما پيداش کنيم ايندفه يا ميان ما رو میگيرن، يا اينکه کاغذا رو میبرن.
سعيد- کاری نداره که، من که مجبورم اينجا منتظر بمونم، من میخونم.
گل حسين- ببين فقط يادت باشه، تا صدای سوت نگهبان رو شنيدی میپری قايم ميشی.
گلشن- وای نمیايستن توضيح براشون بدی، که کی هستی و چه کار میکنی. کارت شناسايی هم که ديگه نداری!
گل حسين- اونوقت ديگه مامان وخونه واينا... پَر!
سعيد- پس کاشکی اين نگهبانه زودترسطلش رو بياره خالی کنه.
گلشن- حالا تا وقتی که اون بياد کاغذا رو خالی کنه، چه کار کنيم؟
سعيد- میگم بريم بستنی بخوريم؟ [گل حسين و گلشن جوابی نميدهند] خب يه آهنگ افغانی بخونين.
گلشن- الان؟ الان که نميشه يه وقت ديگه.
گل حسين- گلشن يادت نرفته که امروز هيچی کارنکرديم ها. تا اون بياد بايد کار کنيم.
سعيد- حالا نيم ساعت کارنکنين چی ميشه؟
گل حسين- تو میخوای کرايه خونمون رو بدی؟
گلشن- تازه يه ماه هم عقب افتاده. اين دفه اگه نديم صابخونه بيرونمون ميکنه.
[سعيد سکوت میکند گلشن فال هايش را جمع وجور میکند و آمادهی کار ميشود. گل حسين وسايل واکس زدن را برميدارد. پنجه اش را بازو بسته میکند]
گل حسين- آخ آخ دستم.
گلشن- تو که دستت درد میکنه، چه جوری میخوای واکس بزنی؟
گل حسين- مجبورم ديگه چه کارکنم؟
سعيد- خب میخوای من به جات کار کنم؟ بده، بده به من.
گل حسين- تو؟!!! برو بابا.
سعيد- آره، چی فکرکردی؟ منم بلدم. اينکه کاری نداره.
گل حسين- نه، بلد نيستی. خراب میکنی. تو برو نگهبانی بده، اين کاره نيستی تو.
سعيد- باشه، پس خودتون نامه رو بخونين.
گلشن- ميگه کار ِ تو نيست بگو خُب. اين آدمارو میبينی دارن رد ميشن؟ اگه بخوای واکس بزنی، بايد داد بزنی که بيان طرفت. میتونی؟
سعيد- آره. چرا نمیتونم؟ [سعيد داد میزند] واکس، واکسيه، خانم، آقا، واکس...
[هرسه میخندند. سعيد شروع به واکس زدن ميکند. درست انجام نميدهد]
گل حسين- گفتم که بلد نيستی، اينطوری نه!
[صدای سوت شنيده میشود. هرسه پنهان ميشوند.گل حسين نگران ِ آمدن نگهبان است.ولی سعيد در همان حالت پنهان شدن سرگرم تمرين واکس زدن است و در همان حا لت نحوهی واکس زدن را از گل حسين میپرسد. گل حسين بی صدا و با حرکات درشت به او ياد میدهد. سعيد ناشيانه اين کاررا انجام میدهد. گل حسين کلافه ميشود و دوباره حرکت واکس زدن را تکرارميکند]
گلشن- هی بچه ها، رفت. فکر کنم وقت ناهارشه. يه چند دقيقهای خيالمون راحته.
گل حسين- اگه میخوای کار کنی، بايد درست کار کنی. من سنم کمترازتو بود که واکس زدن رو شروع کردم [با غرور] روش داره. الکی که نيس.
گلشن- گل حسين بده من نشونش بدم چه جورواکس بزنه. تو دستت درد ميکنه. بش فشارنيار.
گل حسين- با همديگه. تو هم کمک کن. بذار بدونه که کارما چقد سخته.ديگه نگه منم میخوام و میتونم .همينجوری که نيس .ما يه عمره داريم اين کار رو انجام ميديم! خوب نگا کن آقا سعيد.
سعيد- باشه ببينم چيه. بزن بريم.
گل حسين- آماده..۳ ۲ ۱
[گلشن و گل حسين با صدای موسيقی و با ريتم، شروع به واکس زدن میکنند. سعيد اندکی آن دو را تماشا میکند و سپس به آنها میپيوندد. از لحظهی خواندن ِ شعر و آواز دو گوشهی عقب صحنه تاريک میشود.کار ميکنند و میخوانند:]
بيا بريم وقت کاره، کار کردن عار نداره
افتاديم تو کار، يه خُرده زود چه کار کنيم شانس با ما نبود
واکسای ِ قهوهای و سيا خيلی ارزونه بدو بيا
نشسته روش غبار و خاک ميزنی فرچه تا بشه پاک
حالا فرچه و واکس مياری ميشينی يه گوشه کناری
سياه ميشه صورت و دست چارهای نيست همينه که هست
يکی به چپ فرچه، يکی به راست واکس بزن روزی با خداست
يه خورده آب ميپاشی روش دستتو محکم نيگه دار توش
زندگی، بازی و کاغذ و درس میسازيم يه روزی هرچی که هس!
يکی به چپ فرچه، يکی به راست واکس بزن روزی با خداست
[گلشن با نگرانی به سعيد و گل حسين اشاره میکند. گل حسين دست از کار میکشد. سعيد همچنان ادامه ميدهد]
گل حسين- اووووَ.....ه حالا اين ديگه ول نمیکنه. [سعيد هنوز مشغول واکس زدن است] بابا بسه اومد. نگهبانه اومد.
[سعيد متوجه ميشود. هرسه پنهان ميشوند. با صدای آرام با هم حرف میزنند]
سعيد- وای... نزديک بود ببيندمون. ولی خيلی کيف داد.
گل حسين- آره معلوم بود ول نمیکردی!!
گلشن- هيس بچهها مثل اينکه بالا خره سطلش رو آورد. [بر میخيزد که حرکت کند]
گل حسين- کجا؟ کجا؟ بذار بره، اونوقت ميريم سراغ کاغذا.
[گوشهای از صحنه تاريک است. صدای ريخته شدن کاغذ میآيد]
سعيد- رفت، حالا وقتشه. بدوين بريم.
[هر سه میدوند توی تاريکی صحنه. از همانجا صدای ِ گل حسين شنيده میشود شنيده ميشود]
گل حسين- اِ بچه ها، اونجا رو. فرار کنين.
[به بخش روشن صحنه برمی گردند. هرکدام مشتی کاغذ دردستشان است]
گلشن- پس چرا دوباره برگشت اين نگهبانه.
گل حسين- نمیدونم. مثل اينکه داره دنبال چيزی میگرده.
گلشن- نکنه نامهی ما رو دوباره برداره.
سعيد- وای کارت من.
گل حسين - اِ ... نه اصلا به کاغذا دست نزد.کاشکی زود تر بره.
سعيد- اونجا روبچه ها. چند نفرديگه هم دارن کاغذ ميارن همونجا که نگهبانه وايساده.
گلشن- الان ميريزن روی نامه. ديگه تيکههای نامه رونميتونيم پيدا کنيم.
سعيد- کارت من!
گلشن- من الان ميرم ورميدارم.
گل حسين- نه! میگيرنمون. ايندفه ديگه اگه گير نگهبانه بيفتيم ولمون نمیکنه. حالا لا اقل میتونيم باز دنبال نامه بگرديم. بشين همين جا قايم شو.
[صدای ريختن حجم زيادی کاغذ به گوش میرسد]
سعيد- وای، اين همه کاغذ رو ريختن روی نامهها و کارت.
[گوشهی صحنه روشن ميشود. مقدار زيادی کاغذ آنجا ريخته شده است]
گل حسين- اين همه کاغذ، چه جوری نامه روپيدا کنيم؟
گلشن- مامان ميکشه منو، اگه بش بگم اينجوری شده. امروز گفت نامه روبا خودت نبرگمش می کنی. من گوش نکردم. گفتم میبرم يه نفرکامل بخونه واسمون.
سعيد- بياييد اول از همه اون کاغذايی که ورداشتيم رو ببينيم. شايد توهمونا باشه.
[مدتی با عجله توی کاغذها يی که آورده اند میگردند]
گلشن- ايناهاش کارتت!
سعيد- هورا! بدش من، آره خودشه. جانمی جان.
گل حسين- نامه، نامه، ببين چی شده.
[میکاوند]
گلشن- ايناها. خودشه. به خدا نامهی باباست.
سعيد- فقط يه تيکشه!
[میکاوند، چيز ديگری نمیيابند]
گل حسين- فقط همين يه تيکه؟!
گلشن- میگرديم ازتوی اون کاغذا بقيه اش رو هم پيدا میکنيم.
گل حسين- ما که درست نمیتونيم بخونيم. [به سعيد] تو حالا ميری؟ کارتت که ديگه پيدا شد.
سعيد- نه. کمکتون ميکنم. تازه مامانم نيومده هنوز.
گل حسين-ای ولا، بزن قدش!
گلشن- پس بخون ببين چی نوشته؟
سعيد- بذار اول اين کارتو بذارم تو جيبم. [میگذارد] آها. ديگه جاش امنه. حالا نامه رو بده ببينم.
گلشن- [درحاليکه تکهی نامه را به سعيد میدهد] کاشکی من اشتباه خونده باشم.
گل حسين- مطمئن باش. آره. يکی ديگه حتما ً زخمی شده. بابا سالمه. حالا ببين.
سعيد- بذارين بخونم. اِ... برعکس گرفتم نامه رو. آها اينجوری درسته. [کمی مکث میکند]
گلشن- [صورتش را ميان دستهايش پنهان کرده] خب بخون ديگه.
سعيد- " ... هم گشت..." . اين که معلوم نيست يعنی چی. "... و در آنجا تصميم..."
گلشن- در آنجا تصميم چی ؟
سعيد- بقيه اش نيست پاره شده. آها بذار اين خط رو بخونم. " ... با خودم فکر کردم ديگر وقت..." اينم که کامل نيست.
گل حسين- تو هم که بلد نيستی بخونی!
سعيد- اِ .. اِ ، اينجا نوشته: " ديگربر نمیگردم..." همين. بقيه اش جملهی کامل نيست. ازخطهای ديگه فقط همون چن تا جمله هست که خوندم.
گل حسين- برنمی گرده؟
سعيد- نوشته، ديگه بر نميگرده.
گلشن- [با ناراحتی] ای وای!
سعيد- خب اگه اون برنمی گرده. شما بريد پيشش.مگه نميشه ؟
گل حسين- آخه نمیتونيم. اون قرار بود بياد سراغ ما، که ما باش برگرديم افغانستان.
سعيد- اصلا ً چرا رفت؟ همينجا چرا نموند؟
گلشن- آخه جنگ که تموم شد، گفتن همه چيز درست شده.
سعيد- خُب ؟
گل حسين- گفت حالا وقتشه برگرديم کشور خودمون. من ميرم همه چيز رو آماده میکنم. بعد ميام دنبال شما.
گلشن- راستی راستی بابا بر نميگرده... [غمگين] اين همه سال دورازکشورمون کارکرديم. روزوشب. تو سرما وگرما. با اذيت.
گل حسين- مردم به ما نگاه بد میکردن.
[موسيقی غمگين شنيده میشود]
گلشن- فکر کردم بابا مياد همه چی تموم ميشه.هميشه که به بقيه بچههای هم سن خودم نگاه می کردم، حسرت میخوردم. مدرسه میرن،
گل حسين- بازی میکنن، مسافرت میرن.
گلشن- اما ما چی؟ زندگيمون رو ازدست داديم، آواره شديم. با بد بختی کارکرديم.
گل حسين- [ناراحت و عصبی داد ميزند] من و اين خواهر کوچيک خرج خونه رو داديم. بعضی وقتا میگفتم ديگه نمیذارم گلشن کارکنه، میگفتم من چه بی عرضه ام. بايد پول بيشتردرآرم که خواهرم مجبورنباشه بياد تو خيابون کارکنه،لا اقل اون بِره درس بخونه.
گلشن- گل حسين جان!
[گل حسين به سمت کاغذها ميرود وبا عصبانيت آنها را به هم ميريزد]
سعيد- گل حسين، اينجوری نکن. کاغذا رو به هم نريز. نمیتونيم بقيه اش رو پيدا کنيم. [او را ميگيرد و در گوشهای مینشاند]
گل حسين- ديگه نامه به چه درد میخوره. نوشته ديگه نمياد.
گلشن- اميد داشتيم که بالاخره پدر میآد، صبرکرديم، اين هم نتيجه اش. [فرياد میزند] خدايا!! چرا اين همه سختی برای ما درست ميشه؟
[گلشن و گل حسين گريه میکنند و سربه زيرانداختهاند. سعيد کاملا ً ساکت است. صدای موسيقی غمگين صدای حاکم بر صحنه است. صدای موسيقی کمترمی شود. سعيد نشسته وآرام آرام کاغذها را میکاود و میخواند]
سعيد- چی شد؟ [يه تکه کاغذ دستش گرفته] اينجا که يه چيزديگه نوشته...
گلشن- چی؟
سعيد- فکرکنم گفته بر ميگرده!
گل حسين- برميگرده؟ يعنی چی؟
سعيد- يه تيکه اش نوشته " زخمی شدم."
گلشن- زخمی؟ پس من درست خونده بودم. همينجاست که من خوندم؟
سعيد- ولی اينجاش هم نوشته " نزد شما بازخواهم گشت "
گل حسين- يعنی بابا...
سعيد- آره، باباتون گفته که برمی گرده.
گل حسين- پس چرا اوندفه خوندی که بر نمیگرده؟!
سعيد- دست من نيست که. من همون چيزی که توی کاغذ نوشته ميخونم.
گل حسين- يعنی الان اون چيزی که ميخونی، نوشته بر ميگرده ؟
سعيد- آره نوشته: "... نزد شما باز خواهم گشت..."
گلشن- جانمی جان!
سعيد- اگه اون بياد شما ديگه کارنمی کنيد. نه؟
گلشن- [با خوشحالی] نه. کمتر کارمی کنيم يا شايد اصلا ً کارنکنيم!
گل حسين- از حالا ميرم تو کوچه با بچهها بازی. با خودشون ميگن چطورشده گل حسين ديگه نميگه نمیتونم بيام. ميرم فوتبال... حالا گل حسين توپ رو ورميداره به سمت دروازه.
[سعيد با به طور خيالی با او هم بازی میشود] شوت میکنه.
سعيد- دروارزه بان شيرجه ميره که توپ رو بگيره.
گل حسين- گل! گل!
[هرسه خوشحال اند]
گلشن- منم ميرم شمع و گل و پروانه بازی ميکنم. نه، نه اول، صبح ميرم درس میخونم. بعد ازظهر ميرم بازی. اوخ جون. باور نمیکنم!
سعيد- گل حسين تو هم ميتونی بری درس بخونی.
گل حسين- آره پس چی؟ ميرم با سواد ميشم
گلشن- من ميرم معلم ميشم. ميخوام نذارم هيچ کس تو دنيا بی سواد بمونه.
سعيد- چه جالب! منم دوست دارم معلم بشم.
گلشن- بابا هرروزپيشمونه.
گل حسين- غروب که ميشه، بابا ازسرکارمياد. من ميرم در روباز ميکنم. بابام خريد کرده، کمکش چيزهارومی گيرم میيارم توخونه.
گلشن- من به مامان کمک میکنم. يک غذای خوبی بپزم که کيف کنی گل حسين!
گل حسين- من واسه بابا چايی ميارم.
گلشن- اگه کارکرده باشه ودستش زخمی شده باشه، چسب ميزنم به دستاش.
گل حسين- زخمی شده باشه...
سعيد- راستی...
[هر سه به فکر فرو ميروند]
گلشن- ولی ... بابا که زخمی شده، چه طور بر ميگرده؟ [غمگينانه و با طعنه]
شايد سه – چار سال ديگه که خوب بشه برگرده!
[هرسه غمگين میشوند. ساکت مینشينند]
گل حسين- ه ِ چه فکرايی. همش الکی!
گلشن- يعنی برنمی گرده؟
سعيد- پس چطوری اونجا نوشته بود برمی گرده؟ ولی اينجا ... ايناها، اينجا نوشته " برميگردم" توی اون يکی قبليه نوشته برنمی گرده.
گل حسين- يعنی چی؟ هم زخمی شده؟ هم برميگرده؟ هم برنميگرده؟
گلشن- من که ديگه طاقت ندارم. دارم ديونه ميشم.
گل حسين- حسابی گيج شديم. از اين نامه اصلا نميشه فهميد بابا کجاست و حالش چه جوره.
سعيد- اينجوری فايده نداره بچه ها. من اون قسمت از کاغذا که تيکههای نامه توش بود رو گذاشتم اين طرف. بياييد درست بگرديم همهی نامه روپيدا کنيم.
گلشن- الان ديگه ميان کاغذا رو میبرن، فايده نداره!
گل حسين- بچهها زود باشين.
[با شتاب ميان کاغذهايی که سعيد نشان کرده دنبال میکنند .گلشن مبهوت است.پس از چند لحظه به آنها میپيوندد. پس از مدتی جستجو هرکدام تکهای پيدا میکنند]
سعيد- من دو تيکه پيدا کردم. میذارمش اين گوشه. بازم بگرديد.
گلشن- ايناها، من هم يه تيکه پيدا کردم.
[سعيد تکههای نامه را روی زمين در کنار هم جور ميکند،چند بار جابجا میکند، نگاه می کند، دوباره و چند باره جابجا ميکند.گلحسين سرگرم جستجو است]
سعيد- آهان حالا شد... فقط يه تيکه ازش مونده.
گل حسين- من که نمیتونم بخونم ولی اين شبيه اون تيکهها ست. سعيد ببين. تيکهی نامه است؟
سعيد- آره خودشه! پيدا شد.
گل حسين- حالا ديگه بيان کاغذا رو ببرن. ما نامه رو پيدا کرديم. هورا!
گلشن- يعنی همش پيدا شد سعيد ؟
سعيد- وای وای! بچه ها...مامان من اونجاست. داره مياد. [به جلوی صحنه میآيد. به دورتر نگاه میکند]
گلشن- بيا نامه رو بخون.
سعيد- بذار ببينم. آهان دم اون مغازه وايساده. داره ويترين رو تماشا میکنه. فکر کنم تا يه چند دقيقه ديگه ميرسه اينجا.
گل حسين- پس بيا زودتر بخون.
سعيد- خيلی خب. خيلی خب. هولم نکنين. [روی زمين نشسته به نامه نگاه میکند]
"سلام برسد به گلشن جان و گل حسين جان و ليلما خانم قند!..." ليلما خانم قند نمیدونم يعنی چی؟
گلشن- ليلما اسم مادرمونه.
گل حسين- ليلما خانم قند هم يعنی ليلما خانم عزيز! حالا بخون!
سعيد- آها، آها.
"شايد شنيده باشيد که دراينجا هرچند وقت بمب گذاری میشود. من دربمب گذاری زخمی شدم ودرشفا خانه بستری شدم.."
گلشن- وای پس زخمی شده واقعا ً
سعيد- بذار بخونم. بچهها من تو درسام نخوندم شفاخانه يعنی چی. بلد نيستم.
گلشن- تو نميخواد معنی کنی، بخون خودمون ميفهميم!
گل حسين- شفاخانه يعنی بيمارستان.
سعيد- آهان! "... من در بمب گذاری زخمی شدم و در شفاخانه بستری شدم. ولی نزد شما باز خواهم گشت..."
گلشن- پس بر ميگرده [با شعف و شادمانی زياد] بر ميگرده، بابا برميگرده!
گل حسين- خدايا شکرت!
سعيد- [تند تند میخواند] "...اول خيالم اين بود که ديگر برنميگردم. ولی پس ازچند روز حالم بهترشد. با خودم فکر کردم ديگر وقت آن است که پيش خانواده ام برگردم و در آنجا تصميم بگيريم که چه کنيم..."
[سعيد نگاهی به دوردست میکند که ببيند مادرش نزديک شده يا نه]
گلشن-بقيه اش رو بخون، بخون ديگه.
سعيد- الانه که ديگه مامانم از راه برسه
گل حسين- بخون تا نيومده!
"... من تا دوماه ديگر کارهايم را تمام ميکنم وبرمی گردم. به اميد ديدار.
با بوسه و گل نورآقا "
سعيد- نورآقا. يعنی باباتون.
گل حسين- آره بابامون اسمش نورآقاست.
گلشن- تا دو ماه ديگه برميگرده!
گل حسين- باورنمی کنم فقط دو ماه ؟. ديگه همه چی درست ميشه.
سعيد- ديديد بچه ها. فقط يه خورده زخمی شده بود. الان سالم ِ سالمه. داره برميگرده.
گلشن- ديگه مجبور نيستيم کارکنيم. درس میخونيم. بازی میکنيم.
گل حسين- ديگه همهی خانواده کنارهمديگه هستيم. يعنی ميشه؟! مثل اين ِ که دارم خواب می بينم!
گلشن- شايد اصلا ً برگرديم افغانستان، شهر خودمون پيش قوم و خويشامون. هيچ کدوم از نامه های بابام انقدر خوب نبوده . چه چيزايی توش نوشته بود! سعيد تو خيلی به ما کمک کردی.
گل حسين- اگه برگشتيم افغانستان واست نامه مینويسيم.
گلشن- اگه بابامون بياد میياريمش تو ببينی. حتما ً ازت تشکرمی کنه.
سعيد- [با افتخار و غرور] آره حتما ً. خيلی خوب ميشه. [مکثی ميکند] فکرکن. امروز دوستای خوبی مثل شما پيدا کردم.
گل حسين- [با صميميت و به حالت شوخی] خوب شد گلشن کارت تورو گرفت، مجبور شدی بمونی. نامه رو بخونی واسمون. کلی هم با هم دوست شديم.
[صدای موسيقی شاد افغانی پس زمينه حرفها پخش میشود]
سعيد- [اين پا و آن پا ميکند، روی پنجهی پا بلند ميشود، به دورتر سرک ميکشد] شما هميشه اينجا ميايين؟
گلشن- آره. بيشتر مواقع.
سعيد- من هروقت اومدم اينجاها ميام ببينمتون.
گل حسين- آره خيلی خوب ميشه! خيلی.
گلشن- اِ... مامانت پس کو؟
سعيد- وای وای. داره مياد با ماشين. من ديگه برم.
گل حسين- وای نگهبانه داره ميدوه مياد اينجا. چقدر هم عصبانيه. [صدای سوت شنيده ميشود. صدای بوق ماشين شنيده ميشود. گل حسين و گلشن در حالی که از يک طرف و سعيد ازطرف ديگر صحنه با شتاب خارج میشوند]
سعيد- [شادمان، صميمی و بلند] خداحافظ بچه ها!
گل حسين وگلشن- [بلند و خوشحال] خداحافظ سعيد!
[صدای موسيقی بلندتر ميشود. نور صحنه کم ميشود، تا به تدريج صحنه تاريک شود. اين ترانه به گوش ميرسد:]
"بيا که بُريم با مزار مُلا ممدجان
سَيل ِ گل ولاله زاربا ما دلبرجان
برو با يار بگو يار تو آمد
همان يار وفادار تو آمد
سر ِ کوی ِ بلند فرياد کردم
علی شير ِ خدا را ياد کردم ..."
پايان
برگرفته از سايت کميته حمايت از کودکان خيابانی ايران - سوئد