iran-emrooz.net | Sun, 20.08.2006, 8:31
(پنجاه سومين قسمت)
شما بايد دستتان را، از جيب ايشان، بيرون بياوريد!
(پنجاه سومين قسمت)
|
يكشنبه ٢٩ مرداد ١٣٨٥
.........يکيشون، رو به بقيه کرد و گفت: " ساکت! ساکت! همه ليواناشونو بلند کنن که ميخوايم به سلامتی هم رزم و هم بند مبارزمون که رکورد اعتصاب غذارو شکونده وو........." .....که..... توی همون لحظه، صدای پچ پچ يکی ديگه شون رو که اونطرف سفره، درست رو به روم، نشسته بود، شنيدم که دهنشو برد کنار گوش بغل دستيش و گفت :" شايد هم، اونی که قهرمون قهرمونا شکونده، خود اعتصاب غذا بوده، نه رکوردش!" و... بعدش هم، دونفری پخی زدند زير خنده وو منم همونجور که ميخ دوتاشون شده بودم، داشتم فکر می کردم که چی باس بکنم و چی نباس بکنم! منظورم، فقط به اون دوتا اوزگل نبود. نه. منظورم به کل اون قضايائی بود که داشت دور و ورم ميگذشت و ميخواستم سر در بيارم و سر در نمياوردم. تفسير شرکت، از " بفرموده ی مقام عالی"، اين است: ".....جنگ و صلح، در قاموس مقام عالی، دارای دو وجه است. " جنگ و صلح خوب" و " جنگ و صلح بد". از طرف ديگر، چه جنگ و صلح خوب و چه جنگ و صلح بد، از نظر زمانی و مکانی، بر دو نوع است. جنگ و صلح برون شرکتی و جنگ و صلح درون شرکتی. و بر همگان روشن است که "ما "، قبل از نازل شدن بفرموده ی مقام عالی، در حال جنگ درون شرکتی بوده ايم و آنهم، از نوع بسيار بسيار بد آن! معنای نهفته در بفرموده ی مقام عالی، به ما می گويد که بايد جنگ "بد" درون شرکتی را تا اطلاع ثانوی، کنار بگذاريم و اگر لازم شد، در اطلاع ثانوی، آن را تبديل کنيم به جنگ " خوب" برون شرکتی و البته، وقتی چنان تبديلی ميسر می شود که اختلافات ميان شرکا را به دليل ناعادلانه بودن سهام شرکت ندانيم. چون، چه کسی غير از مقام عالی مجاز است که بگويد عدالت چيست و عادل کيست؟! به بيانی ساده تر، تشخيص عدل و عدالت و عادل، تنها و تنها، در عهده ی مقام عالی است که راجع به آن هم، در بفرموده ی که از طرف ايشان نازل گرديده است، اشاره ای به آن نشده است. و اصلن، نياز به توضيح ندارد که بگوئيم اساس و شالوده ی شرکت، بر تفاوت عادلانه ی سهام بنا شده است و سابقه ی شرکت هم نشان می دهد که رمز موفقيت آن در تاريخ چندين خسوف و کسوفی که پشت سر گذاشته است، پيروی از همين قاعده بوده است و اگر امروز، صحبت از چيزی بنام تقسيم عادلانه ی سهام می شود، مفهومش اين است که تا کنون، تفاوت های سهامی، غير عادلانه بوده است. و اين، چيزی جز يک انديشه ی نابکارنيست که از سوی حوزه های پرتنش عناصر" حاضر و غايب" صادر شده است که ممکن است ازطريق سطوح پائينی شرکت، به سطوح بالائی شرکای شرکت هم سرايت کرده باشد و به هر حال مبلغان چنان انديشه ای، با هر نوع شناسنامه و شجره نامه ای که باشند، از اين به بعد، دشمن شرکت محسوب خواهند شد، نه دوست شرکت! بنابراين، با توجه به فرموده ی مقام عالی، از همين امروز، هيئتی بنام " هيئت حل اختلاف"، تعيين خواهد شد تا به بررسی اختلافات ميان شرکاء بپردازد و با وضعيت جديدی که در اين برهه ی تاريخی با آن رو به رو شده ايم، راه حل در خور مورد اختلاف را پيداکند و تا رسيدن به آن راه حل، بر همه ی شرکاء واجب است که همه در همان مراتب تعيين شده به انجام وظيفه بپردازند و از طرح اختلافات پيرامون سهام و ديگر مسائل خودداری کنند و.....". پس از صدور همين اطلاعيه است که ظاهرن، تنش ها فرومی نشيند و هيئت حل اختلاف، شروع به کار می کند و با همکاری و همياری بخش تشخيص ، برای دومين بار، به بررسی فورم های رسيده از طرف آوارگان و شجره نامه ی شرکای زير سؤال رفته می پردازد و پس از آنکه نظر نهائی خود را برای کسب تکليف از مقام عالی، به درون – صندوق سفيد- می اندازد و پس از مدتی به همراه دستورات مقام عالی، از طريق – صندوق سياه- دريافت می کند، طی بخشنامه ای سری، به شرکای شرکت، چنين اعلام می دارد: "... ريشه ی همه ی اختلافات، ناشی از رشد ناگهانی شرکت است. و به استناد بر اين اصل که قالب هر موجود زنده ای ظرفيت انعطاف پذيری معينی برای پذيرش محتوای رو به رشد خود دارد و پس از مدتی، به دليل فعل و انفعالات درونی اش، ناچار به ترکاندن پوسته ی بيرونی خود می شود تا بتواند پس از دورافکندن پوسته ی قديمی، پوسته ی در خور محتوای جديد خود را پيدا کند، شرکت هم در آستانه ی چنين تغييرات ژرفی قرارگرفته است که اگر به سرعت نجنبيم و قالب مناسبی برای آن دگرگونی پيدانکنيم، چه بسا که عناصر حاضر و غايب و يا طرفداران وابسته و پيوسته به آنها، فرصت را غنيمت شمرده و قالب مورد نظر خودشان را بر شرکت، تحميل کنند. به اين دليل و برای آگاهی بيشتر شرکا، نتايج بررسی دوباره ی شجره نامه ی آوارگان و شرکای شرکت را به اين شرح اعلام می کنيم:
شجره نامه ها، از نظر محتوای مادی و معنوی و عملکرد تاريخی شان، به سه شاخه تقسيم می شوند:
الف . شاخه ی شجره نامه ای سمت راست – دوست-
ويژگی واحد کار روان تاريخی اين شاخه، از آغاز تا اکنون، سمت و سوی زمين را داشته است و از اين نظر، می شود که آن را شاخه ی – آسمانی- ناميد.
ب . شاخه ی شجره نامه ای سمت چپ – دوست –
ويزگی واحد کار روان تاريخی اين شاخه، از آغاز تا اکنون، سمت و سوی زمين را داشته است و از اين نظر، می شود آن را، شاخه ی – زمينی- ناميد.
ج . شاخه ی شجره نامه ای ميانه – دوست-
ويژگی واحد کار روان تاريخی اين شاخه، از آغاز تا اکنون، هم سمت و سوی زمين را داشته است و هم سمت و سوی آسمان را و از اين نظر، می شود آن را، شاخه ی – معلق- ناميد.
د . شاخه ی فاقد شجره نامه – دشمن-
ويژگی واحد کار روان تاريخی آن ها، نامشخص است و بيشتر منشأ روان کيهانی دارند و حضوری – حاضر و غايب- که اظهار نظر روشن و قطعی در باره ی آنها، بستگی به يافته های علمی ما، در آينده خواهد داشت و فعلن، آها را همان عناصر تنش زای – حاضر و غايب- می ناميم و وجودشان را بسيار خطرناک اعلام می کنيم.
ه . از اين پس، شرکت دارای سازمانی خواهد شد بنام سازمان – تنش کش – که ضمن داشتن مسؤليت هم آهنگ کنندگی سه شاخه ی - راست. چپ . ميانه- ، مسئوليت حفظ و حراست آنها را هم در قبال دشمن، بخصوص عناصر تنش زای – حاضر و غايب- به عهده خواهد داشت.
و . برای برطرف شدن اختلافات مربوط به تفاوت سهام، شرکاء می توانند با حفظ سهام قبلی خود، سهام جديدی در سه شاخه ی – راست . چپ. ميانی - شرکت خريداری کنند.
ز . موضوع حلال زادگی و حرام زادگی، بايد به همان معنای مذهبی و سنتی اش باقی بماند و از اشاعه ی واقعيت علمی آن، در ميان آوارگان، خودداری شود.
ک . دادن نسبت حلال زادگی و حرام زادگی، فقط و فقط، در حد و اختيار مقام عالی است.
ل . شواهدی در دست است که عناصر " حاضر و غايب"، برای حمله به شرکت، در حال فراهم کردن نيروهای جديدی هستند. بنابراين، شرکت هم بايد مثل آنها، شيوه ی – حاضر و غايب - ی در پيش بگيرد و با تقسيم شدن به سه شاخه ی – آسمانی. زمينی. دريائی - آماده شود برای ورود به دوره ی – زندگی پنهان- .
ن . تاسيس شرکت سه شاخه ای – پنهان – را به فال نيک می گيريم و به دستور مقام عالی، آماده می شويم برای برپاکردن جشنی عظيم و بی مانند. عظيم و بی مانند تر از هميشه. وقتی که جاکش بازجويه، توی بهداری، زد رو پشتمو گفت، برو به سلامت و راه افتاديم طرف بند، برای اينکه واقعن بفهمم که چقدر از قضايائی که دور و ورم گذشته، توی خواب و خيال و بی هوشی بوده و چقدش واقعی، تنها اميدم به رابطم بود که وقتی وارد بند ميشم، در اولين فرصت، خودمو يه جوری بهش برسونم و ته و توی داستان نشکوندن اعتصاب غذا وو پاره کردن رگ دستم و بقيه ی قضايائی که جاکش بازجويه برام سر هم کرده بود رو، در بيارم. چرا؟ چون، اولندش، بعد از اون قضايای خم اندر قيچی ای که برام پيش اومده بود، به ديگرون که هيچ، حتا به فکر و خيال و ديده ها و شنيده های خودمم ديگه نميتونستم اعتمادکنم! دوومندش، توی همه ی اون زندون، رابطم، تنها آدمی بود که ميتونستم راجع به خواب و خيال و چيزای واقعی که تو انفرادی و تو مکعب و تو اتاق بازجوئی، برام اتفاق افتاده، با هاش صحبت کنم. و مهمتر از همه ی اونا، اين بود که توی قضيه ی اعتصاب غذا و شکوندن اون، خود رابطم، يه پای قضيه ی بود! يعنی اينکه اين خود او بود که دستور اعتصاب غذارو که تشکيلات خواسته بود، به من اعلام کرده بود. اونم با چه بدبختی و آرسن لوپن بازی هائی - چون تو اون زمون، تو مکعب بودم- زده بود تو گوش يکی از مأمورا! برای چی؟! برای اونکه اونم بفرستن پيش من، تو اتاق مکعب ها! خب! بعدش، بعد از چند روز که تو اتاق مکعب ها بود، تونسته بود بفهمه که من توی کدوم مکعب هستم. اونوقت، توی يکی از اون وقتائی که از مکعبش، بيرونش آورده بودن که ببرنش به اتاق بازجوئی يا برش گردونن، چون مکعب من، جلوی در، نزديک همونجائی بود که باس منتظر يارو ميشد، تا يارو مأموره رفت که برگه ی ترخيص اونو بگيره، با همون زبون رمزی که بين خودمون بود، فورن به من رسوند که به دستور تشکيلات، باس اعتصاب غذاکنم. خب! منم، از همون لحظه رفتم تو اعتصاب غذا..... تا......چی؟! .... تا.... اونکه بعد از چندروز، باز خود او بود که ميون همون رفتن يا برگشتن از اتاق بازجوئی، وقتی که از کنار مکعب من رد ميشد، با همون زبون رمزی که بين خودمون بود، به من رسوند که به دستور تشکيلات، باس اعتصاب غذامو بشکونم و منهم بعد از يکی دوساعتی – برای اونکه مشکوک نشن-، از تو مکعب داد زده بودم که ميخوام اعتصاب غذامو بشکونم که اونا هم برام بيسکويت و چای و اينجور چيزا آورده بودن و خلاصه، اعتصاب غذاهه رو شکونده بودم. خب! بعد از چند روزهم که از شکوندن اعتصاب غذام گذشته بود، باز همين رابطم، وقتی که از کنار مکعب من رد ميشد، باز، با همون زبون رمزی که بينمون بود، به من رسونده بود که اوضاع خيلی پسه و دوتا از بچه ها رو- تا اون زمون، من نميدونستم که از بچه های تشکيلات خودمون هستن- ، اعدام کردن و بعدش هم، سفارش کرد که هوای خودمو داشته باشم و با غد بازيای شخصی، کار دست خودمو بقيه ندم که من تا اومدم بپرسم، منظورش از غدبازی شخصی چيه که شنيدم مأموره بهش گفت: " راه بيفت!"و ديگه از او خبری نشد که نشد!.... خب! اينطور بود که با حساب خودم، فکر کرده بودم که وقتی پام به بند ميرسه و رابطمو می بينم، ، خب حالا بقيه قضايا به کنار، اقلن، ميتونست منو از توی اين ترديد ومرديدائی که بازجويه توی کله ام فروکرده بود، بيرون بکشه وو بهم بگه که شکوندن اعتصاب غذات، خواب و خيال نيس و حقيقت داره! چرا؟! چون خودش، شاهد و ناظر قضيه بوده! چرا؟! چون، اگه اعتصاب غذامو نشکونده بودم، خب، دفعه ی آخری که با من تماس گرفته بود، مهم تر از رسوندن خبر اعدام اون دوتا بچه های تشکيلاتمون، اين بود که فورن، به من بگه که چرا از دستور تشکيلات، سرپيچی کردی و اعتصاب غذاتو نشکوندی! در حالی که چنين چيزی به من نگفته بود! خب! اين يعنی چی؟! اين، يعنی اونکه من، طبق دستور تشکيلات، اعتصاب غذامو شکونده بودم و نبايد فراموش می کردم که يک بعد اين مسئله، زمان است. و زمان، چيزی نيست که بشود آن را بدون مقايسه با يک پديده ی ثابت بررسی کرد و پديده ی ثابت هم، يعنی "هيچ". خوب! چگونه می شود که به يک هيچ تکيه داد و پديده ای مثل زمان را که همه چيز است، بررسی کرد؟!).
( ولی، به هر حال، اين مسئله با همه ی مشکلاتی که در پيش دارد، بايد بررسی شود يا نه؟!).
( حتمن! حتمن! بايد بررسی شود! چرا؟! چون، بايد زندگی شود! اگر کسی از ما بپرسد که چرا "زندگی"، می شود، آيا می شود که از جواب دادن به آن بگذريم؟! اگرچه، آزمايش نشان داده است که معمولن آدم ها وقتی در برابر چنين سؤالی قرار می گيرند، يا با شوخی و لودگی، از کنار آن می گذرند و جوابی نمی دهند و يا اگر هم جوابی می دهند، جوابی می دهند که به هر حال، جوابی داده باشند. ولی، واقعيت اين است که نمی شود هميشه از کنار چنين سؤالی گذشت و يا با جوابی خيالی، سر و ته آن را هم آورد! خير! بالاخره، يک زمانی، در يک جائی، يک کسی پيدا می شود که يقه ی ما را بگيرد و......).
( شما، از کجا آمده ايد؟!).
( از همانجائی که شما آمده ايد، اما با کتاب! با شناخت! با ابزار علمی! ولی شماها چه؟! با خيال! با احساسات آنی! با وحشت و اضطراب فردی! خيلی دير شروع کرده ايد و خيلی زود هم می خواهيد به نتيجه ی قطعی برسيد! نتيجه؟! شکست. وحشت زدگی. بر آشفتگی در برابر هر خبری. بعد هم منتظر وحشت زدگان ديگر می شويد که از راه برسند و با هم بنشينيد و بر سر خبری که هنوز منبع آن روشن نيست، به توافق و تفاهم برسيد! در اين ميان، تقصير مردم بی گناه چيست که.....؟!).
( چرا داد می زنی؟! شما که ميگی با کتاب و شناخت و ابزارعلمی وو اينجور چيزا اومدی!).
( راست می گويد. وقتی که آدم از علم و آزمايشگاه و اين جور چيزها صحبت می کند که نبايد احساساتی بشود! درست است؟!).
( بلی. کاملن درست می فرمائيد! و اتفاقن، در همين نقطه ها است که علم به داد ما می رسد و برايمان روشن می کند که مرغ، اول به دنيا آمده است يا تخم مرغ!).
( اون آشغالاتو وردار و فورن از اينجا بزن به چاک. ياالله!).
(چه شده است مادرجان! چرا يکدفعه اينطور احساساتی و خشن شديد؟!).
(به من هم نگو مادرجان! من اگر دختری مثل تو داشتم تا حالا، سرش را گوش تا گوش بريده بودم که ديگه از اين غلط ها نکنه! ياالله!).
(من که چيزی بدی نگفته ام!).
( من حوصله ی دهن به دهن کردن با اين جنده رو ندارم! شماها يه چيزی بهش بگيد!).
( شما اجازه نداريد که به من توهين کنيد خانم!).
( خانم محترم! اگر ايشان به شما توهين می کند، مقصرش خود جنابعالی هستيد! ما داشتيم توی خودمون راجع به بلائی که می گوين داره مياد صحبت می کرديم که.....).
( راجع به يک خبر؟!).
( خبر نيست خانم محترم! وقتی که يک خبری همه گير ميشه، ديگه يک خبر نيست، بلکه يک واقعيته!).
( و کسی ميان شما هست که بگويد که آن واقعيت را، با چشم خودش ديده است؟!).
( من!.... من، آن واقعيت را ديده ام. ميدان پر از تماشاچی بود. تماشاچيان در اطراف بودند و.....).
(اين يارو خل و چله خانم! زياد به حرفاش نباس توجه کرد! ميگن يه وقتی فوتباليست بوده و توی يک مسابقه ی فوتبالی که داشته بازی می کرده، عوض اينکه توپ رو شوت کنه تو دروازه ی حريف، شوت کرده توی دروازه ی خودشون و از اون وقت به بعد، هرجا که می بينه چهارتا آدم جمع شدن و دارن راجع به يه چيزی صحبت می کنن، يهو خودشو ميندازه وسط و ميزنه به صحرای کربلا! برای همين هم بود که وقتی اونشب وارد بند شدم و همه اومدن به استقبالم، من، فقط با نيگام، دنبال رابطم ميگشتم که پيداش نکردم که نکردم و..... خب! مستقيمن هم نميتونستم از کسی، سراغ اونو بگيرم تا وقتی که نشستيم دور سفره، چون خيلی نگرون شده بودم و فکر می کردم که نکنه اعدام معدامی، چيزی شده باشه، از يکی از بچه های بغل دستيم پرسيدم که تو اين مدتی که من اينجا نبودم، اعدامی ای چيزی....).
داستان ادامه دارد..........
توضيح :
الف : برای اطلاع بيشتر در مورد، "علی يف" و "علی اوکی" و..... ديگر " علی" ها، می توانيد به داستان بلند " علی معلم و بچه های مسجد پائين، دارند می آيند" که - از همين قلم -، در آرشيو سايت ايران امروز، موجود است، مراجعه کنيد.
ب : برای اطلاع بيشتر در مورد "جولاشگا"، می توانيد به مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان خوابگرد" که – از همين قلم -، در آرشيو سايت ايران امروز موجود است، مراجعه کنيد.
ج : مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان خوابگرد"، مؤخره ی ای است بر رمان " آوارگان خوابگرد".
د – رمان " آوارگان خوابگرد"، - از همين قلم - ، درحدود شش سال پيش، يعنی در سال ٢٠٠٠ ميلادی، در خارج از کشور، به همت " انتشارات خاوران. پاريس". منتشر شده است.