iran-emrooz.net | Sun, 30.07.2006, 6:58
(پنجاهمين قسمت)
شما بايد دستتان را، از جيب ايشان، بيرون بياوريد!
سيروس "قاسم" سيف
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
( آره!.... به من گفتن که قضيهی چلو.کباب و فرار از زندون و سر در آووردن از تاريکخونهی اشباح و اينجور چيزا، حقيقت نداره و به خاطر اعتصاب غذائی که داشتی ، بيهوش شده بودی وو اين چيزارو، حتمن، توی همون بيهوشی ديدی يا توی خواب و و خيالاتت! گفتم، آخه، من يادمه که وقتی آوردينم به اتاق بازجوئی، قبلش اعتصاب غذامو شکسته بودم! گفتن، اشتباه ميکنی! اگه اعتصاب غذاتو شکونده بودی که بيهوش نميشدی و به حال اغماء نميفتادی! اونقدر، با اطمينان ميگفتن که داشتم يواش يواش، دل به شک ميشدم که نکنه راس بگن؟! آخه، دل به شک شدنم هم همينجوری تخمی و بی خودکی نبود. البته، نه روی چلوکباب خوری باهاشون. نه. ولی روی اينکه از زندون فرار کرده باشم و خودمو رسونده باشم به شهر و از تاريکخونهی اشباح، سر در آورده باشم؟! آره. باس بگم که يه جورائی دل به شک شده بودم! چون، وقتی بهشون ميگفتم که وسط چلوکباب خوريمون، ازم خواستين که برم کنار ديفال واستم و ورجه و وورجه کنم و بگم" سقف ما، توی کلهی ما است" و توی همون ورجه وورجه کردنا بوده که يه دفعه ازجام پريدم و با کلهام زدم به پنجرهی آفتابگير سقف بالای سرم و شيشه رو شکوندم و خودمو رسوندم به پشت بوم و از اونجا هم، زدهام به چاک و.......، خب! ميزدند زير خنده وو دستم مينداختن و ميگفتن: " مگه تو، جيمزباند بودی که زير کفشات فنر داشته باشه و اونقدر بپرونتت بالا که که بتونی با کلهی فولاديت، بزنی به نورگير سقف بالای سرت و بعدش هم، اونقدر کوچولو بشی که بشی به اندازه يه موش و خودتو از توی سوراخ اون نورگير، بکشی بالا وو برسونی رو پشت بوم و از پشت بوم، عين جيمزباند، بشی هواپيما و موتوراتو روشن کنی و همونجور که از لولههای اگزوزت، دود و آتيش، ميزنه بيرون، بزنی تو سينهی آسمونو، و اونوقت خودتو برسونی به چلوکبابی "جولاشکا" و تاريکخونهی اشباح و.........).
جولاشکا! جولاشکا! جولاشکا! تاريخ.... تولد..... شرکت...... جولاشکا؟! از اولين خسوف و کسوف، فراتر میرود، اما..... لحظهی بسته شدن...... نطفهی جولاشکا،...... چيزی است در حدود همان خسوف و کسوف اول و........
( چيزی گفتی پهلوون؟!).
( خير پهلوان. بفرمائيد. گوشم با شما است).
( آره!..... همه شون دورهام ميکردن و ميگفتن که خب جناب جيمزباند! اگه برديمت و نشونت داديم که اتاق بازجوئی که تو ميگی از توش فرار کردی، توی زيرزمين يه ساختمونه هفت طبقه است و بر فرض محال هم که با سرجيمزبانديت، زده باشی و شيشه نشکن نورگير سقف بالای سرتو هم شکونده باشی و بعد هم موش شده باشی و خودتو از تو اون سوراخ، بالا کشيده باشی و رسونده باشی به پشت بوم اتاق بازجوئی، اونوقت چشم که واکنی و دور و ورتو نيگا کنی، تازه میبينی وسط نگهبونا واستادی! چرا؟! چون، بالای سقف اتاق بازجوئی، يعنی کف اتاق نگهبونا وو ..... ". وو........بعدش هم برای اينکه با چشای خودم ببينم، يک کمی که حالم بهتر شد، اومدن و از بهداری بردنم و نه تنها، اتاق بازجوئی رو که بارها، توش بازجوئی پس داده بودم و کتک خورده بودم، بهم نشون دادن، بلکه بالای اتاق بازجوئی رو هم که اتاق نگهبونا بود، نشونم دادن و گفتن که خب! چی ميگی جناب جيمزباند؟! خب، ديدم راس ميگن و حق با اونا ست. البته، قبل از اونکه اونا بهم بگن و منو ببرن و اتاق بازجوئی و بالای اتاق بازجوئی رو بهم نشون بدن، خودمم، وقتی توی عمق قضيه ميرفتم، فکرميکردم که باس اونجور چيزارو،خواب ديده باشم، اما نه رو شکستن اعتصاب غذام که به دستور تشکيلات، شکونده بودم، شک و مکی داشتم و نه رو اينکه تو اتاق بازجوئی، باهاشون، سر يه ميز نشستم و چلوکباب خوردم! حتا، يادم ميومد که برای شکستن اعتصاب غذام، چه جور بيسکويتی برام آورده بودن و بهم ميگفتن که مبادا همهی بستهی بيسکويتو يکجا بلومبونم، چون، هم برای رودههام خوب نيس و هم اينکه، اگه يکی دو ساعت ديگه صبر کنم، شام ميدن و شام اون شب هم، سوپ بود و چنون مزهای داد که هنوزهم که هست از فکر کردن به مزهی اون سوپ، دهنم آب ميفته! روی چلوکباب خوردن با اوناهم، همينطور. حتا، يادم ميومد که ميون همون چلوکباب خوردن و خوش و بش کردنم با اونا، يه لحظههائی ميخ رفتارو گفتارشون ميشدم و يه جورائی، ازشون خوشم ميومد و انگار نه انگار که اينا، همونائی هستن که بارها وو بارها، منو، تا سرحد مرگ شکنجه داه بودن و.......).
اطلاعات به دست آمده........ راجع به گذشتههای شرکت جولاشکا........، بناشده برحدس و گمان است و.... فاقد جان تاريخی..... تا........ آن زمان..... که در سرتاسر.... جهان، اقدام.... به خريد خاک قبرستانهای قديمی میکند و از آن لحظه به بعد، تاريخش، میشود تاريخی جاندار و هدفمند! قراردادی که بين شرکت جولاشکا و صاحبان قبرها، بسته میشود، قراردادی است ظاهرن، بسيار ساده که بر اساساس آن، شرکت جولاشکا، در ازای در اختيارگرفتن زمين قبرستان قديمی و استخراج خاک آن، اولن، مبلغی به صاحبان قبور بپردازد و ثانين، به جای قبرستان قديمی، قبرستان جديدی احداث کند و ثالثن، برای صاحبان قبور و فرزندان و وابستگان سببی و نسبی آنها، بنابرتوانائیهاشان، در مناطق زير پوشش شرکت، ايجاد کارکند. درعوض، طرف ديگر قرارداد که صاحبان قبور باشند، موظف میشوند که اولن، مدارکی ارائه دهند که ارتباط سببی و يا نسبی آنها را با مردهی در گور خوابيده، اثبات کند و ثانين، مشخصات روانی، جسمی و اعتقادی خودشان و هفت پشت پدری و مادريشان را، در اختيار شرکت قراردهند! زمانی از بستن قرارداد فی ما بين شرکت و مدعيان مالکيت قبرها نمیگذرد که مدعيان جديدی برای بستن قرارداد، به سوی شرکت سرازير میشوند و شرکت هم با توجه به قراردادهای بسته شده، آنها را به مدعيان قبلی ارجاع میدهد و در آن زمان است که جنگ مدعيان قديم و مدعيان جديد، بر سر مالکيت قبرها، آغاز میشود! مدعيانی که با نسبت حرام زادگی به يکديگر، تلاش میکنند که ديگر مدعيان را از ميدان بدر کنند تا خود به تنهائی، وارث بلامعارض مزايای حاصله، از فروش قبرها باشند! جنگ آغاز شده، روز به روز، شعله ورتر میشود و سالها طول میکشد تا به صلح بينجامد؛ جنگی که نتيجهاش میشود ميليونها انسان کشته و معلول و آواره! پس از پايان جنگ، به دستور شرکت، کشتهها را در قبرستانهای جديد، دفن میکنند و ملقبشان میکنند به لقب " قهرمانان هميشه جاويد".
( با معلولان چه میکنند؟).
( معلولان را هم در همان قبرستانهای جديد، به کار میگمارند و ملقبشان میکنند به " قهرمانان جاويد").
( با آوارگان، چه میکنند؟).
(نوبت به آوارگان که میرسد، قضيه کمی پيچيده میشود).
( چطور؟).
( اينطور که شرکت جولاشکا، برای استخراج خاک قبرستانهای قديمی.......).
( منظورتان از استخراج خاک قبرستانهای قديمی، استخراج معادن است؟).
(خودتان چه فکر میکنيد؟).
(مسابقهی بيست سؤالی است؟).
( خير. جدول حروف متقاطع است، اما برای آنکه به رسم مسابقات بيست سؤالی، به شما کمکی کرده باشم، اگر قرارشد که قبرستانهای قديمی را، نمادی از معادن، در نظر بگيريد، مبادا معدن را، تنها در حوزهی تاريخ و جغرافيای " ماده"، به حساب بياوريد و از بررسی معادن "معنوی" که آبشخورشان، حوزههای تاريخ و جغرافيای " روح" است، غافل شويد. اجازه میفرمائيد، به سخنم ادامه دهم؟).
( بفرمائيد).
( بلی....... چون، شرکت جولاشکا، برای استخراج خاک قبرستانهای قديمی و انتقال آن به انبارهای مخصوص، نياز به نيروی کار دارد ، تصميم ميگرد که از نيروی کار آورگان استفاده کند. اما متخصصين شرکت، پس از انجام آزمايشهای مختلفی که روی آوارگان به عمل میآورند، به اين نتيجه میرسند که آوارگان، دچار بيماری " خوابگردی" شدهاند و به همان دليل " خوابگردی"، واحد کار تاريخی آنها، به طور مدام، درحال تغيير است و شرکت نمیتواند سرمايه گذاری روی پروژههای آينده خود را، بر اساس چنان عناصر "متغيری" بنا کند. از طرفی، متخصصين قسمتهای ديگر شرکت که سالها مشغول مطالعه، روی پديدهی " خوابگردی" بوده اند، اعلام میکنند که اگر مشخصات " روحی، جسمی، اعتقادی" آوارگان و هفت پشت پدری و مادری آنها را در اختيار داشته باشند، میتوانند واحد کار روان تاريخی آوارگان را، در حد نياز شرکت، تثبيت و کنترل کنند).
( و اين، يکی از همان شرايطی بود که شرکت، قبل از شروع جنگ، در قرارداد فی مابين خودش و مالکان قبرهای قديمی، قيد کرده بود).
( بلی).
( آيا در آن زمان که هنوز جنگی در کار نبوده است، شرکت با گنجاندن چنان مواردی در قرارداد فی مابين خودش با مالکين قبرهای قديمی، میدانسته است که در آينده، بر سر تملک قبرها، چنان جنگی بين مدعيان مالکيت قبرها، در خواهد گرفت و نتيجهاش ميليونها کشته و معلول و آواره، خواهد بود که بعدها بتواند از آوارگان....).
(حل جدول به عهدهی شما است. اجازه میفرمائيد ادامه دهم؟).
(بفرمائيد).
(همچنانکه ايشان فرمودند، موارد درخواست شده از طرف متخصصين، برای تثبيت کردن واحد کار روان تاريخی آوارگان، همان مواردی بود که آوارگان، پيش از جنگ و آواره شدنشان، بر اساس قراردادی که با شرکت بر سر قبرستانهای قديمی بسته بودند، ملزم به انجام آن شده بودند که به دليل جنگ فی مابين خودشان، نتوانسته بودند تا آن زمان، به تعهداتشان عمل کنند. بنابراين، شرکت تصميم میگيرد که انجام موارد معوقهی قرارداد را، طی اطلاعيهای به آوارگان، اعلام کند. اطلاعيه، چيزی است به اين مضمون: " مردم شريف! جنگجويان بزرگ و وارثان بر حق قبرستانهای قديمی! با توجه به گرفتاریهای ناشی از جنگ، شرکت جولاشکا، در صدد آن نيست که بابت تأخير در انجام موارد منعکس شده در قرارداد، از شما جنگجويان بزرگ و شريف، تقاضای پرداخت خسارت کند، بلکه مثل هميشه، برای اثبات حسن نيتش، تقاضا میکند که هرچه زودتر، فورمهای مربوط به بندهای " هفت" و "هفتاد" قرارداد را تکميل نموده و به آدرس " بخش تشخيص شرکت"، ارسال داريد. و گرنه، با همهی حسن نيتی که شزکت دارد، پس از انقضای تاريخ تعيين شده، مجبور خواهد شد که برای احقاق حق خودش، از هر طريقی که مناسب بداند، اقدام کند و....". هنوز، موعد تعيين شده در اطلاعيه، به پايان نرسيده است که به تعداد آوارگان و مردههای منتسب به آنها، فورمهای کامل شده، به سوی شرکت، سرازير میشود. فورمهائی که در آن، به همهی سؤلات پاسخ داده شده است، به جز مورد " حلال زادگی و حرام زادگی" که آوارگان، هم به استناد به قرراد صلح و هم به دليل تجربهی تلخی که از جنگهای چندين و چند ساله شان داشتند، تشخيش آن را به عهدهی خود شرکت جولاشکا گذاشته بودند. پس از چند ماه که از دريافت فورمها، گذشت، متخصصين "بخش تشخيص" شرکت، نتيجهی بررسیهای خود را چنين اعلام داشتند که: " آوارگان و مردههای منتسب به آنها، دارای سابقهی تاريخی هفتصد و هفتاد خسوف و کسوف هستند و علرغم تعلق به سرزمينهای مختلف و تنوع در نژاد و زبان و دين و فرهنگ و.....، به سادگی میتوانند در جايگاهی قرار بگيرند که که هم رضايت آنها، تضمين شود و هم منافع شرکت، اما آنچه کار را مشکل میکند، بررسی عميق تر اطلاعات داده شده به وسيلهی آوارگان است که بی توجهی نسبت به آن، در دراز مدت، خطرات جبران ناپذيری را برای شرکت به دنبال خواهد داشت! چون: اولن، بعضی از آوارگان، در تشريح شجره نامهی قومی شان، از خويشاوندان سببی و نسبیای نام بردهاند که که مشخصات آنها، به طورعجيبی با مؤسسين اوليهی شرکت و حتا در مواردی با مشخصات بعضی از مسئولان کنونی شرکت، انطباق کامل دارد! ثانين، در همان شجره نامههای قومی، از افراد ديگری نام برده شده است که مشخصات آنها، منطبق با مشخصات موجوداتی است که شرکت، آنها را، دشمنان ازلی و ابدی خودش میداند و به دليل حاضر و غايب شدنهای متناوب و غير قابل پيش بينی شان، آنها را عناصر " حاضر و غايب" ناميده است! و......).
( توی مونيتور، میبينمت که باز داری حاضر و غايب ميشی، پهلوون!).
( مثل اينکه دارم خواب میبينم پهلوان، اما مطمئن باشيد که گوش و هوشم پيش شما است).
( آره خب! گوشت با ماست، اما هوش و حواست، پيش شرکت جولاشکا است! درست ميگم؟!).
( شرکت جولاشکا؟).
( امواج مغزت که رو مونيتور داره پخش ميشه، يه چنين چيزائی ميگه!).
( مگر شما، در مونيتور، میتوانيد ببينيد که دارم چه خوابهائی میبينم؟).
( جوابت، هم " آره" است، و هم " نع"! ديگه چندون راهی نمونده که به پايگاه برسيم. برسيم اونجا، ريز جواب همهی سؤالائی که تا حالا ، من ازت کردم و جواب ندادی و يا تو از من کردی، جواب نگرفتی، ميگذارم کف دستت. فقط، يه خوردهی ديگه، باس دندون رو جيگر بگذاری...... خب!..... حالا، اگه راس ميگی و همهی هوش و گوشت، پيش ما بوده، پس به من بگو که توی کجای قضيه خودم با بازجوی جاکشم بودم!).
( در آنجای قضيه بوديد که داشتيد میفرموديد که بازجو و دستيارانش میگفتند که اعتصاب غذايتان را نشگسته ايد و فرار از زندان و رفتن به چلوکبابی " جولاشکا" و تاريکخانهی اشباح و اينطور چيزهائی، در کار نبوده است).
( ايوالله!..... آره!..... خب؟! هيچی ديگه! توی همين شک و مکها بودم که يه روز اومدن و گفتن که دکتر گفته که حالت خوبه و ميتونيم ببريمت. خب! خداوکيلی، باس بگم که تو اون چند هفتهای که تو بهداری بودم، حسابی، بهم رسيده بودن و همچين بگی و نگی، يه خورده حالم جا اومده بود. خب! حالا، شده وقت مرخص شدن از بهداری که میبينم، يه روز صبح زود، خود جاکش بازجويه، مياد تو اتاق و درو هم پشت سر خودش میبنده وو مثل يه دوست که ميخواد يه چيزخيلی خيلی خصوصی رو، به دوستش بگه، ميشينه کنار تخت و ميگه که : " خب! خوشحالم که حالت خوب شده و امروز از بهداری مرخصت ميکنن و من هم، طبق قولی که بهت دادم، نه ميفرستمت تو مکعب و نه.........).
داستان ادامه دارد......
----------------
توضيح :
الف : برای اطلاع بيشتر در مورد "جولاشگا"، میتوانيد به مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان خوابگرد" که – از همين قلم -، در آرشيو سايت ايران امروز موجود است، مراجعه کنيد.
ب : مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان خوابگرد"، مؤخرهیای است بر رمان " آوارگان خوابگرد".
ج – رمان " آوارگان خوابگرد"، - از همين قلم - ، درحدود شش سال پيش، يعنی در سال ٢٠٠٠ ميلادی، در خارج از کشور، به همت " انتشارات خاوران. پاريس". منتشر شده است.