iran-emrooz.net | Wed, 12.07.2006, 7:56
“سيگار” و “کرشمه”
فريبا شادکهن
|
"سيگار"
من در اين لحظه يک شک بزرگم
به همهی کلماتی که اعتبار تاريخیشان
چون سختی اصالت سنگ و کوه
به تاراج تونلها رفته است
و در قطارهای سريع السير زيرزمينی
آدمهای فلزی
طبيعت سرد مدرنشان را
تبليغ میکنند.
نه تاريخ نه روزنامه
هر دو برهنهاند
و سلاخی ابهام
رسالت مقدسشان شده است.
...
نه غروب میکنی
نه طلوع میشوی
تنها به درازای قد يک سيگار مرغوب
از گوشهی نيمه مردانهی لبهای يک فيلسوف
در گوشهی کافهای تاريک
تاريخ مصرفت به پايان میرسد.
او گمان میکند تو را سوزانده است
و دود تورا بلعيده است و انتهات را
به نشانهی فرديت
در جای سيگاری جا گذاشته است
تو گمان میکنی فهميده شدی
و چيزی از خود را
برای حبس خاطرهی سوختن
نگاه داشتهای.
نامش چيست؟
خودارضايی مازوخيستی مدرن؟
"کرشمه"
بزن که میزنی آهسته زخمه بر تاری
بزن که خوشتر از اين "دل" نديده آزاری
بدون شور نشستن ميان آغوشت
منم سه تار شکسته به کنج ديواری
من و سياهی گيسو، تو و شرارهی چنگ
من و شکوه شکفتن به خواب و بيداری
نوازش ار چه ز چشم نگاه عاشق توست
منم که اين همه نغمه کنم ز تو جاری؟
کرشمه ناز خيال دلی که تب دارد
به وقت حس حضور نگاه تبداری
قسم به پيچ و خم تن، قسم به دستانت
به هم تنيده تن اين، نه و تن آری
چگونه میکنی از سر برون تو آن چشمی؟
که بسته ناز نگاهش به مهرهی ماری
تويی که میزنی آهسته زخمه بر تاری
بزن که خوشتر از اين "دل" نديده آزاری