يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 28.04.2005, 9:25

رضا مارمولك و حكمت شاعرانه‌ی آنتوان دو سنت اگزوپری

انسان و انس


واژه / داريوشِ آشوری

http://www.vajehmagazine.com

فيلم مارمولك را چند بار همراه خانواده و دوستان ديده‌ام و هر بار بيشتر از آن خوش‌ام آمده است. هر بار بسيار هم خنديده‌ام. بايد بگويم كه اين‌همه هوشمندی و ظرافت را در كمتر اثرِ سينمايیِ ايرانی ديده‌ام. چه زبانِ گفتار (ديالوگ‌ها)، چه زبانِ تصويرگریِ آن، بسيار اشاره‌ها و كنايه‌های ظريف و شيرين در بر دارد و بسياری چيزها را در مورد خوی - و- خيمِ ايرانی، به‌ويژه در وضعِ كنونیِ، بازگو می‌كند. اين فيلم اگر چه بسيار می‌خنداند، اما در هسته‌ی مركزی آن نكته‌‌ای بسيار ظريف و جدی نيز هست كه چه‌بسا تا كنون به آن اشاره‌ای نشده باشد. بلكه، از آن جهت كه شخصيت مركزی فيلم يك آخوند يا آخوندنما ست، گرايش‌ها همه به آن است كه از آن تفسيرِ سياسی كنند. برخی، به‌طبع، اين فيلم را يك فراورده‌ی دستگاه تبليغات جمهوری اسلامی می‌دانند كه هدف آن نشان دادن آخوندِ ”خوب“ است يا توجيه آخوند در كل و نقش او در جامعه، و برخی ديگر هم آن را يك فيلم ضد آخوندی شمرده اند كه هدف آن رسوا كردن آخوند است با نشان دادن يك دزد ديوارپيما در جامه‌ی ”روحانيت“.
استقبال انبوه مردم از اين فيلم - كه سبب شد به ضرب فشار از قم آن را از اكران پايين بياورند - به دليل تفسيرِ ضد آخوندی مردم از آن بوده است. بی‌گمان در فضای كنونی جامعه‌ی ايران اين فيلم راه به اين گونه تفسيرها می‌دهد يا می‌توان گفت كه در باره‌ی رابطه‌ی آخوند و جامعه، با زيركی بسيار، نكته‌ها در بر دارد كه دل تماشاگران را با طنز و تسخر خود خنك می‌كند. اما نكته‌ی ظريف‌تر فيلم، به گمان من، در جای ديگری ست. و آن، تنيده شدن فيلم با تكه‌ای از قصه‌ی شاعرانه‌ی زيبای شازده كوچولو از آنتوان دو سنت اگزوپری ست. من اين مطلب را در اين باره می‌خواهم بنويسم، و آن هم به عنوان يك تماشاگر كهنه‌كار سينما و نه بيش. در عين حال، با اين كار می‌خواهم فرصتی يافته باشم كه زنده بادی گفته باشم و دست مريزادی به كارگردان چيره و هنرمند اين فيلم، و همچنين به بازيگر درخشان نقش اول آن، و، سرانجام، به تمامی بازيگران و پديد آورندگان اين فيلم، كه همگی كار خود را با مهارت حرفه‌ای‌ كامل انجام داده اند.
داستان از اين قرار است كه در صحنه‌ای از فيلم كه در بهداری زندان می‌گذرد، رضا مارمولك را می‌بينيم كه به خاطر زخمی كردن خود آن جا بر روی تخت خوابيده و در جوارِ اش مردی ديگر بر تختی ديگر كتابی كوچك در دست دارد و می‌خواند. در نمای ديگری روی جلد كتاب و نام آن را می‌بينيم: شازده كوچولو از آنتوان دو سنت اگزوپری، ترجمه‌ی محمد قاضی. در گفت‌و‌گويی كه ميان آن دو می‌گذرد، رفته–رفته می‌فهميم كه اين يك يك آخوند عارف‌مشرب است كه گذران زندگی‌اش نيز از راه گچ‌كاری ست نه روضه‌خوانی. در اين گفت–و–گو آخوند با باريك‌بينی‌اش در وجودِ پرخشم و شورشی رضا مارمولك انسان رميده‌ای را می‌بيند، چيزی همانند آنچه داستايفسكی در يادداشت‌های زيرزمينی خود از بنديانِ تبعيدگاه‌های سيبری حكايت می‌كند كه خود چند سالی در ميان‌شان به سر برده بود. او ايشان را تبهكارانی سخت‌جان می‌يابد كه راه بازگشت به جامعه به روی‌شان بسته شده است؛ اما وجودشان را تراشيده از بهترين و گران‌بهاترين چوب‌هايی می‌بيند كه هرگز از خاك روسيه برمی‌رويد. (اين نكته را به نقل از غروب بت‌های نيچه آوردم.)
آن آخوند برای آرام كردن اين انسانی كه بر همه چيز طغيان كرده است، از جمله بر دين و پاسداران‌اش، با او از اين حديث معروف سخن می‌گويد كه ”برای هر كس راهی به سوی خدا هست.“ اين گفته ترجمه‌ای ست از اين حديث معروف كه صوفيان بسيار به آن استناد می‌كنند: ”الطريق الی الحق بعدد انفس الخلايق“. پس از گريز از زندان، اين حديث راه‌گشايی می‌شود برای رضا مارمولك هنگامی كه او را در مسجدِ آن شهرك بالای منبر می‌فرستند تا در نقش آخوند با وعظ حاضران را به ”فيض“ برساند.
اما گفت - و- گوی آن دو حرف - و- حديثِ ديگری نيز در بر دارد. و آن اين كه، آن آخوند، در برابر طعنه‌ی رضا مارمولك به ”روضه‌خوانی“ او يا اندرزگويی‌های‌اش، برای دلگرم كردن آن زندانی نوميد، تكه‌ای از داستان سنت اگزوپری را نيز برای او می‌خواند تا بگويد كه روضه‌خوانی تنها در اين جا نيست و ”همه‌جا روضه‌خوان دارد“ . اما اين تكه‌ی كوتاه، كه همچون آن حديث و همه‌ی گفته‌ها و تكيه‌كلام‌های آن آخوند، بر ذهن آن زندانی نقش می‌بندد، يكی از كليدهای فهم اين فيلم و نكته‌ی ظريفِ نهفته در آن است. اين تكه گفت - و- گوی روباه وحشی‌ست با شازده كوچولو. روباه، كه ناگهان سر–و–كله اش پيدا می‌شود، به شازده كوچولو سلام می‌كند. شازده كوچولو كه به دنبال هم‌بازی می‌گردد، از او دعوت می‌كند كه با هم ‌بازی كنند. اما روباه می‌گويد كه من نمی‌توانم هم‌بازی تو باشم، زيرا ”مرا اهلی نكرده اند“. شازده كوچولو می‌پرسد، ”اهلی كردن يعنی چه؟“. روباه پاسخ می‌دهد كه ”اهلی كردن ... يعنی ايجاد علاقه كردن.“ رضا مارمولك انسان ”وحشی“ شده ای ست. راهی كه آن آخوند، با فراهم كردن امكانِ فرار از زندان با لباس آخوندی، پيش پای او می‌گذارد، در حقيقت، همين ”اهلی“ شدن است، يعنی ”علاقه‌مند“ شدن. و اين رويداد با يافتن جايی در يك جمع انسانی صورت می‌بندد. رضا مارمولك، كه از زندان با لباس آخوندی گريخته، می‌خواهد از مرز بگريزد. اما در همان قطاری كه او را همچنان در لباس آخوندی به سوی مرز می‌برد، يا چهره‌هايی از مردم شهركی آشنا می‌شود كه بناست از راه آن از مرز بگريزد. نخستين رابطه كشش به يك زن زيبای هم‌سفر از همان شهرك است. اما در همين قطار، به خاطر لباس آخوندی‌اش، ديگران دور او را می‌گيرند و نقش اجتماعی تازه‌ای به گردن او می‌گذارند: مردی كه نماز را فراموش كرده می‌بايد پيش‌نماز شود. و او، در عين نگرانی، با زيركی اين نقش را رياكارانه اجرا می‌كند.
در مرحله‌ی بعد شاهد آن ايم كه او پا به شهركی می‌گذارد كه اهالی آن در انتظار آمدن پيش‌نماز تازه‌ای هستند و او را كه بناست يك ”آدم‌پران“، به اصطلاحِ آن مأمور انتظامی، از ايستگاه با خود ببرد، به جای آن آخوندی می‌گيرند كه منتظر او هستند، و با خود به مسجد می‌برند. و او هم چاره‌ای جز پذيرش اين نقش ندارد. اما از اين جا آميزش اين تبهكار فراری با يك باهمستان (community) يا جماعت و جايگير شدن ناگزير او در آن آغاز می‌شود. اين باهمستان در پی يك عالم روحانی ”واقعی“ ست تا مسجد از رونق افتاده را دو باره رونق بخشد و نقش آن را به عنوان مركز اجتماع و همدلی جماعت در رابطه با خدای‌شان، به آن بازگرداند. رضا مارمولك هم در پی راه گريز و يافتن كسی ست كه قرار است گذرنامه‌ی جعلی برای او فراهم كند. در اين ميانه انتظارهای اين مردم و فهم نادرست‌شان از رفتار اين آخوند دروغين سبب می‌شود كه وی به عنوان حامی فقيران و درماندگان مقام معنوی والايی در ميان اين مردم پيدا كند و از او اسطوره‌ی زهد و نيكوكاری ساخته شود. آن باهمستان كه با مشاهده‌ی رفتار آخوندها در مقام صاحبان قدرت، به ناباوری تلخ دچار آمده، برای سامان دو باره بخشيدن به جهان خود و آرمان‌های آن، به اين اسطوره‌ نياز دارد. از سوی ديگر، آن انتظارها رضا مارمولك را نيز در نقشی كه پذيرفته ژرف‌تر فرو می‌برند، تا به جايی كه اندك–اندك می‌رود تا با آن نقش يگانه شود. در گفته‌های او و رفتار اش در پايان فيلم اين تغيير را به روشنی می‌توان حس كرد. او می‌رود كه ”اهلی“ شود. به همين دليل، هنگامی كه، در پايان، می‌خواهد خود را به زندان‌بان خود تسليم كند، عبا و قبا و عمامه‌ی خود را از تن بدر می‌آورد و به دست آن كودك می‌دهد، كه نمادِ كودكِ درونی خود اوست، و به آن كودك می‌گويد، ” اين لباس‌ها بايد انسان را اهلی كنه. اهلی شدن خوبه، نه؟“
در متن اصلی داستان شازده كوچولو، به زبان فرانسه، فعلی كه برای ”اهلی كردن“ به كار رفته apprivoiser است. اين فعل در حالت لازم، كه با ضمير به كار می‌رود s'apprivoiser، هم به معنای اهلی شدن است و هم، در مورد انسان، خو گرفتن و انس پيدا كردن. هنگامی كه شازده كوچولو از روباه می‌پرسد، ”اهلی كردن يعنی چه؟“ ترجمه‌ی دقيق‌تر پاسخ او اين است: اهلی كردن، يعنی ”رابطه برقرار كردن“ (créer des liens). رضا مارمولك، انسان رميده، هم از راه رابطه برقرار كردن است كه ”اهلی“ می‌شود، يعنی جايی در يك نظام اجتماعی می‌يابد. جايی در يك نظام اجتماعی يافتن، يعنی، به هر معنا، ”سودمند“ بودن، و از راه سودمند بودن جا در دل‌ها باز كردن. مهم نيست كه اين رابطه و سودمندی، در موردی كه اكنون در آن ايم، بر پايه‌ی سوءِ تفاهم بنا شده است. بسياری از رابطه‌های اجتماعی بر اساس سوء تفاهم اند. يا می‌توان گفت، همه‌ی رابطه‌ها، كم - و- بيش، در كلاف در هم تنيده‌ای از ”راست“ و ”دروغ“، بر بنيادِ نياز انسان‌ها به يكديگر، شكل می‌گيرند. نياز رضا مارمولك به فرار از مرز و نياز آن جامعه به انسانی نمودگار خيرخواهی اصيل، اگر چه به‌ظاهر هيچ ربطی با يكديگر ندارند، اما برخوردشان با يكديگر بر اساس صرفِ پيشامد، برای هر دو سو سودمند است. از سويی، آن جامعه نمونه‌ی انسانيتی را كه نياز دارد در رضا مارمولك می‌يابد و، از سوی ديگر، رضا مارمولك هم از راه اين رابطه‌ ”اهلی“ می‌شود و از اين اهلی شدن، از اين جای گرفتن در دل يك جامعه، لذت می‌برد. زيرا ”اهلی“ شدن او را از حاشيه‌ی جامعه به عنوان يك تبهكار بدر می‌آورد و به او جايگاه و نقشی سودمند در مركز می‌دهد. در احترام و دل‌بستگی آن مردم به او و حرف‌شنوی آن‌ها از او می‌توان بازتاب آن را ديد. از اين راه رضا مارمولك، به جای آن كه با گذراندن عمری در زندان به زور زندان‌بان ”به بهشت“ برود، فرصت می‌يابد كه از رميدگی بدر آيد و ”انسانيت“ خود را باز‌يابد كه هسته‌ی اصلی آن در ”با–هم–بودن“ است، در انس است. انسان خو گرفته، انسانی كه انس دارد، حدود اخلاقی و هنجارهای جامعه‌ی خود را رعايت می‌كند، اما انسان رميده می‌تواند تبهكار شود.
آن زندان و آن زندان‌بانِ بسيار سختگير در اين فيلم می توانند نمادِ جمهوری اسلامی و حاكمان آن باشند كه برای خود اين رسالت را می‌شناسند كه، با اجرای احكام شريعت، مردم را می‌بايد به زور به بهشت بفرستند. اما رضا مارمولك با زيركی و نكته‌سنجی خود در جايی می‌گويد كه مردم را نمی‌شود به زور به بهشت فرستاد، زيرا اين متوليان ”راه نجات“ آن قدر زور می‌آورند كه ”جهنم از طرف ديگر می‌زند بيرون.“ در قرن بيستم چه قدر بشريت شاهد بهشت‌سازی‌هايی بوده است كه از آن‌ طرف‌شان جهنم زده است بيرون. و هنوز يك نمونه‌ی آموزنده و چشمگير از آن‌ها بر روی زمين پيش چشم ماست.

Créteil، فرانسه، دسامبر 2004




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024