پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
«آن سوی دیوار»
«مرثیهای برای اسماعیل خویی»
«شمیمی که از روی برگ گل سرخ
گُلی سرخ
افتاده در جوی
جوی لجنزار
سفر میکند تا درِ باغ و آن سویِ دیوار ...»
شفیعی کدکنی
از همان گام نخست شاعر معاصر آقای شفیعی کدکنی در سوگنامهای که برای اسماعیل خویی نوشته از دیوار میگوید و در زمانهای که بین همه چیز و همه کس دیوار کشیدهاند بیاختیار کنجکاوی خواننده برانگیخته میشود که سخن از کدامین دیوار است و چرا آنسوی دیوار چنان جای پلشتیست که حتی جویبار و لجنزارش به هم آمیختهست؟
آقای شفیعی کدکنی میتوانست در مورد درگذشت اسماعیل خویی خاموش بماند ولی ترجیح داد نکوهشی شعرگونه بنویسد و نام «مرثیه» بر آن بگذارد تا پوزخندی به آنچه قلمی کرده سنجاق کرده باشد. به این شعر باز خواهم گشت.
دستاوردهای دوگانه آقای شفیعی کدکنی
شفیعی کدکنی ادیب و شاعری باتجربه است و دستاوردهای خوبی در زمینه فرهنگی، در دو رشته سرایندگی و پژوهش ادب، داشته است. شعرها و نقدهای سست و کممایه نیز از او دیدهایم. در زمینه فرهنگی دستاوردهای شفیعی کدکنی یکدست نیست و برخی از کارها و جبههگیریهای او شوربختانه همسو با سامانهی تمامخواه ملایان است، سامانهای که در آن سیاست و فرهنگ - و نوع ویژهای از آن - سخت در هم آمیختهاند.
یکی از کارهای مهم آقای کدکنی کار بر روی سرودنامهای «حماسی» نامور به «علینامه» با همیاری دانشجویانش است که از بدو انتشار رسانهها و سامانه تبلیغاتی دارالامامه را بسیار مشعوف و مسرور کرد و همگان را بر آن داشت تا با هیجان بسیار به پیشواز این دستاورد با شکوه شعر شیعی بشتابند. در مصاحبهها جناب شفیعی کدکنی بدون آنکه به روی خودش بیاورد که علینامه بیتهای سست فراوان دارد سنگ تمام گذاشت و خوراک تبلیغی خوشگواری پیشکش رسانههای جمهوری اسلامی کرد و از جمله تاکید نمود که این سرودنامه «کمال شعر شیعی است.»
مشرقنیوز ضمن سپاسگزاری از شفیعی کدکنی در مورد این سرودنامه با همان بزرگنمایی همیشگی دستگاه تبلیغاتی ملایان نوشت: «حماسه امیرالمومنین (ع) در قرن پنجم جای شاهنامه را گرفت.» البته روشن نیست که اگر حماسه امیرالمومنین در آن زمان جایگزین خردنامهی فردوسی شد چرا شیعیان باید بیش از نهصد سال صبر میدادند تا جناب شفیعی کدکنی از راه برسد و آن را از روی یک نسخهی کهنه کشف و از نو عرضه کند. اسلامگرایان در این مورد بزرگنمایی بسیار کردهاند که بازگفت آن در اینجا نمیگنجد.
ممکن است بپرسید که شمار زیادی دیوان شعر در ایران با کیفیتهای گوناگون وجود دارند، «علینامه» هم یکی در کنار سایر دیوانها. چرا باید روی پخش سراسری این یکی انگشت گذاشت و به آن خرده گرفت؟
دستگاه فرمانفرمایی اسلامی چیره بر ایران از بدو پیدایش تلاشش بر این بوده تا برای هر اثر یا پدیدهای همزادی بتراشد، رقیبی ابداع کند و در خط موازی به کار بیاندازد و کیفیت نازل دستسازهای خودش را همواره با تبلیغ کلان جبران کرده است. آنچه این دستگاه گسترده لازم دارد ‘خوراک’ (شبه) فرهنگی است و هر خاکستردانی را چنان میآراید تا بتواند آن را رقیب نسخه اصلی جا بزند.
دارالامامه تهران که با خوانشی اسلامیستی از تاریخ و میتولوژی و هنر و ادب به میدان آمد و به رویارویی با مردم ایران برخاست از همان روز نخست با دشواری بزرگی روبرو بود که نمیدانست با آن چه بکند و آن خردنامهی فردوسی بود. کتاب فردوسی مردم گوناگون سراسر ایران را بهم پیوند میزند و متعلق به تمام ایرانیان است. این کتاب که همسایگان عرب ما «قرآن عجم» مینامندش و کمابیش در هر خانهای در ایران یافت میشود متنی است به زبان فارسی حاوی داستانهای پیشااسلام و خواه ناخواه رشتهای است که هر کسی را در ایران به دیگری پیوند میزند و همه ایرانیان را به گذشتهای که بر این فرهنگ همواره تابیده میپیوندد و ناگفته پیداست که برای یک مومن ایدئولوژیک کتابی است دردسرساز.
شاهنامهی فردوسی برای گروهی باورپرست که پیامبرشان دستور قتل نضر بن حارث را به جرم نقالی داستانهای ایرانی صادر فرمود و علی مرتضی سر از گردنش جدا کرد معضلی بود که باید برای آن چارهای میجستند. زبان فارسی در باور مسلمانان (باوری ریشهدار که حدیثی مقدس حقانیت آن را برای مومنان تضمین کرده) زبان نفرینشدگان جهنم است و لاجرم میبایست راهی برای رویارویی با خسرونامهی فردوسی که شاخصهی این زبان است پیدا میکردند.
همگام با تلاش سترگ و همهجانبه ملایان برای آفریدن تاریخ موازی و ادب موازی کمبود یک منظومهی حماسی بهشدت احساس میشد که با تلاش پیگیر و تیزبینی آقای شفیعی کدکنی این کمبود برطرف گردید و ایشان با یافتن نسخهی خطی «علینامه» و بهکار گرفتن دستیارانش و تصحیح و دیباچهنویسی و عرضه کردن این منظومهی پرشور حماسی که دلاوریهای حیدر کرار در جنگهای صدر اسلام را به نظم در آورده کلکسیون موازیسازی ملایان را تکمیل کردند. تصور اینکه امیرالمومنین با گیسو یا دنبالهی روسری دراز امالبنین از دیواری بالا بخزد کمی دشوار است اما بیتاب به دست آوردن متن کامل این سرودنامه هستم تا ببینم که آیا ماجراهایی مانند بردهگیری و تجاوز به اسیران و شب به خیمه بردن کنیزان جنگی به ضرب نیشِ شمشیرِ دوپرِ امیرالمومنین نیز درین منظومهی سلحشورانهی صدر اسلام آمده است یا نه.
منظومه «علینامه» را شاعری ربیع نام نزدیک به صد سال پس از فردوسی (و به تاکید رسانههای ملایان در واکنش و «اعتراض به شاهنامه فردوسی») سروده است. این منظومه در «مناقب و مغازی» علی نوشته شده و شاعر سلحشورش تا آنجا پیش میرود که عُمَر خلیفهی دوم مسلمانان سنی را گبر مینامد. گبر در فرهنگ شیعه برچسب و توهین کوچکی نیست و حتی از واژه پلید «سلقلقیه» که برای عایشه ساختهاند بدتر است چون «زن سَلَقلَقیه» مهدورالدم نیست اما گبر در اندیشهی شیعیان کسی است در ردیف آتشپرست و مشرک و ملحد و با یک اشاره مهدورالدم میشود.
آقای شفیعی کدکنی بدون اشاره به بیتهای سست و محتوای نیمبند منظومه «علینامه» آن را با سرفرازی بسیار «نخستین شعر حماسی شیعی» مینامد، حماسهای که اکنون به دست توانای او در چنین بزنگاهی به حکومت امام زمان عرضه شده تا الگوی رشادت برای آن جوانان غیور ایرانی و افغانی باشد که شهید راه دفاع از حرمی در عراق و سوریه میشوند و هر از گاهی تعدادی کافر را نیز روانهی جهنم میکنند تا بروند و به زبان پارسی زیر شکنجهی شاق الله ناله و استغاثه کنند.
اگر آقای شفیعی کدکنی به میدان نیامده بود و این جایگزین بدلی خردنامهی فردوسی را به بازار مکارهی تبلیغات اسلامیستی عرضه نکرده بود، این کمبود را کدام ادیب دانش پژوه ِ دیگر میتوانست به این خوبی برای سامانهی فرهنگستیز ِ ملایان جبران کند؟ همین که فردی شناخته شده که عمری با افراد نامور نشست و برخاست داشته نام خودش را پشت این منظومه گذاشت به خودی خود تبلیغی بود برای این کتاب و برای سامانهای ضدفرهنگی که پس از چیرگی بر سرزمینمان تمام تلاشش بر آن بوده تا گوناگونیهای فرهنگ پربار ایران را به محاق ببرد و اسلام ناب محمدی را یکپارچه جایگزینش کند.
هنوز چندی از عرضهی این تُرفه ادبی نگذشته بود که این نهال به بار نشست و شکوفا شد و نقالان حرفهای مانند ابوالفضل ورمزیار داستانهای «مجوسان» و «گبران» و «زندیقان» آتشپرست را کنار گذاشتند و این متن حماسی را در همایشهای فرهنگی بهکار گرفتند و دور جدیدی از پردهخوانی مذهبی در ایران به جریان افتاد و یک سری برنامههای تلویزیونی نیز برای پمپاژ سراسری آن ساخته و پخش شدند.
آقای شفیعی کدکنی دستی به درازی مرحوم اردشیر در کارهای فرهنگی دارد اما این نوع ویژه از فرهنگسازی نیز در کارنامهی ایشان وجود دارد و این مسالهای نیست که بتوان به سادگی از کنارش گذشت.
مرثیه یا تَسخَر؟
به شعر آن سوی دیوار برگردیم. در بخش آغازین «مرثیه» آغشته به پوزخندی که شفیعی کدکنی در نکوهش اسماعیل خویی نوشته شاعر به نسیم خوشبویی اشاره میکند که از روی گُلی سرخ که در لجن زار افتاده گذر میکند.
در همان بدو کار دو نکته اساسی به چشم میآیند، یکی دیواری که واصف و موصوف را از هم جدا میکند و دیگر گُل سرخ ِ به تعبیر استاد آلوده به گِل و لای بویناک. آیا دیواری که در نخستین سطرهای سروده شاعر قد برافراشته همان دیوار برلینی نیست که ملایان دور تا دور ایران کشیدهاند؟ سخن از چیزیست خوب که در جایی ناپاک فرو افتاده و به پلیدی آن آغشته شده است.
آرایهای که شفیعی کدکنی به کار گرفته چیزی نیست جز ترجمان عرفی «نجس شدن» در لفاف یک تشبیه ادبی. گُلی که استاد شفیعی از آن سخن میگوید در یک سوی دیوار در لجن افتاده و لاجرم در آوندهای ظریفش آبی نجس باید فرو رفته و نفوذ کرده باشد و به این ترتیب گمان نمیرود که با آداب آب کُر نیز «طاهر» شدنی باشد. چه شعر پرباری که به اعجاز قریحهی خدادادی شاعر ما را بیواسطه به گنجینهی فقه اسلام عزیز پیوند میزند. طلبه را میتوان از علمیه بیرون برد اما علمیه را سخت بتوان از طلبه بیرون آورد. این توصیف چیزی نیست جز تشبیهی نه تنها ناسزاوار که ناجوانمردانه از یک دوست و همکار قدیمی، همکاری که در زمان حیات هر کجا رسید حرف خوشایندی بدرقه راه آقای شفیعی کدکنی کرد. این نگارش بیشتر درونمایه چرکین اندیشهی آقای کدکنی را بیرون میریزد و به او لطمه میزند تا به اسماعیل خویی. شاعر گرانمایهی این نکوهشنامک نادانسته نیش تسخر را به دمل اندیشهی خودش فرو برده است.
عبارت «آن سوی دیوار» و تمثیل گُل فرو هشته در لجن زیاد دور از بنمایهی اندیشهی آقای کدکنی و هماندیشگان او در ایران نیست: سرزمینی فراسوی «دیوار» وجود دارد که بوم و مرز بوهول استکبار است و گروهی طاغی و باغی ِ پشت به میهن کرده در این سرزمین دارند در زیر چتر حمایت استکبار غدار در کام و ناز روزگار میگذرانند و چنین گروهی را پاسداران فرهنگی امت شهیدپرور شایستهی ذم و نکوهش میدانند.
شفیعی کدکنی شاعری است آشنا به فوت و فن شعر و نیک میداند که شعر را میتوان در لفاف رمز و راز پیچید و اگرچه او این ویژگی شعر را تا حدی بهکار گرفته اما زور باورگرایی و غیرت شیعی ایشان نگذاشته که جانمایه سخنش در پوش تعبیرهای شاعرانه گم شود. منظور آقای شفیعی کدکنی از افتادن گُل سرخ در لجن روشن است و الزاما ربطی به این یا آن موضع کسی که این نکوهشنامک بر علیه او صادر شده ندارد. با توجه به سخنان دیگر آقای شفیعی کدکنی و حساسیتهای ضدغربی ایشان روشن است که واژه لجن زار اشاره به غرب دارد که ایرانیانی که به اجبار سرنیزهی اسلام ترک وطن کردهاند به ناچار در آن زندگی میکنند. این شعر گوشه سنگینی به تمام ایرانیانیست که جلای وطن کردهاند، طعنهای گزنده از جانب کسی که در خیالات اسلامزدهی خود بر بلندای اصالت و اخلاقمداری ایستاده و دارد گروهی «پشت به میهن کرده» را داوری میکند.
ستیزیدن با قربانی به جای محکوم کردن متجاوز در فرهنگی که اسلام عزیز رواج داده تازگی ندارد: زنی که مورد تجاوز قرار گرفته مقصر بهشمار میرود و کولبری که برای لقمهای نان زندگیاش را ریسک میکند قاچاقچی نامیده میشود. در آنسوی معادله مرد متجاوز قربانی عشوهگری زن است و ضاربی که با نقطه زن کولبر را میزند پاسدار آیین خدا و مرزهای وطن نامیده میشود. به زعم اندیشهی مستتر در این شعر نیز تقصیر با کسی است که به اجبار سرنیزه و دار ترک دیار کرده و خودش را به «ناپاکی» فرهنگ خاج پرستان اجنبی آلوده است. در سرزمین شیعهزدهی ایران هرم همیشه از راس بر زمین مینشیند.
این طعن و لعن البته تازگی ندارد. زمانی بود که این طعن و گوشهها مسلسل وار و از همه سو شلیک میشدند. من هنوز از پس سالیان حرفهای تند آقای آغداشلوی نقاش را به یاد میآورم. شمار کلیپ و برنامه و نمایش و مقاله و فیلم مستند و سینمایی در مورد «ایرانیان فراری» و «ضدانقلاب» مقیم خارج که به دست کارگزاران و هماندیشگان ملایان تهیه و پخش شدهاند کم نیستند. برنامه هویت شاید بدنامترین برنامه تولید شده برای جا انداختن این دیدگاه باشد اما این برنامه تک نمونه نبود و نیست و این داوری نامنصفانه به هزار گونه تا کنون بازگفته شده است و باز هم خواهد شد.
یوسف ج جاویدان
■ رابطه شفیعی و خویی، همین طور رابطه اخوان و شفیعی، هیچگاه چنان که تصور میرفت بیانتقاد نبود. آنان همواره در خلوت همنشینی با دوستان، نقدهای جدی به دیگری داشتند. داستان خرقه واگذاری مهدی اخوان ثالث را فراموش نکنیم. هرچند اخوان در آن سالها با شفیعی بیشتر دمخور بود اما ترجیح داد خرقه شاعرانهاش را به اسماعیل خویی ببخشد نه سرشک.
معلوم نیست اشاره به حساسیت ضدغربی شفیعی تا چه اندازه درست است. هر دو فرزند شفیعی در غرب زندگی می کنند و شفیعی هر چند سال به صرافت دیدن آنها، فرصت مطالعاتی به چنگ میآورد و به زیارت آکادمیای غرب میرود. آیا با دانستن چنین واقعیتی باز هم میتوان از حساسیت ضد غربی صحبت کرد؟
andar88
■ سپاس از نکتههای خوبی مطرح که کردید، بخصوص در مورد رابطه امید و خویی و م. سرشک که بالا و پایین زیاد داشته. قصد من مقایسه آقای کدکنی با ابراهیم یزدی و لاریجانی نیست اما آنها سالها در غرب زندگی کردند. فرزندان بسیاری از بنیادگراها در غرب درس میخوانند و زندگی میکنند. میتوان نظر خوبی نسبت به آکادمیا در غرب داشت اما باز در مجموع نفوذ یا اثر غرب را با خرابی تاتارها مقایسه کرد، چنانکه آقای کدکنی کردهاند. نظر آقای شفیعی کدکنی نسبت به غرب را در نوشته و شعرهای ایشان میتوان دید. یکی از هولناکترین رخدادهای تاریخ ایران حمله اقوام مهاجم به نیشابور و قتل عام زن و مرد و کودک و حتی سگ و گربههای شهر است. (چه این هجوم واقعا به این صورت رخ داده باشد یا نه در خاطرهی ما اینگونه ثبت شده.) آقای شفیعی کدکنی در سالهای پیش از انقلاب برای نشان دادن اینکه غرب ایران را در چنگال خودش فشرده و بر ایران مسلط شده شدیدترین مثال ممکن را انتخاب میکند و یک کتاب شعر به زبان سمبولیک در مورد تسلط غربیها بر ایران در کتاب «در کوچه باغهای نیشابور» مینویسد. در این سالها ندیدهام که ایشان جایی نوشته باشد که تشبیه کردن نفوذ آمریکا/غرب در ایران به حمله تاتارها به نیشابور درست نبوده یا اغراقآمیز بوده است. به فرض که نظر ایشان مقداری تعدیل شده باشد گمان نمیکنم تغییر کیفی کرده باشد. نمونهاش همین شعر. نویسندگان دیگری هم درست همین برداشت را از شعر دیوار کردهاند. دولتهای چین و روسیه امروزه به مراتب نفوذ بیشتری در ایران دارند و خلیج فارس و دریای کاسپین را به تاراج بردهاند، چرا آقای شفیعی کدکنی به نفوذ آنها اعتراض نمیکند و کتابی با همان شور و هیجان کتاب «در کوچه باغهای نیشابور» در این مورد نمینویسد؟
شوربختانه این احساسات ضدغربی در بین تعدادی از کنشگران فرهنگی و کنشگران سیاسی ایرانی در شصت سال گذشته وجود داشته و هنوز در میان عدهای وجود دارد. آن کسی که غربیها را به شیطانهای کوچک و بزرگ تشبیه کرد از این حساسیتها خبر داشت و بهترین بهره برداری ممکن را به نفع خود از این مساله کرد.
طولانی شد اما امیدوارم که منظورم را روشن نوشته باشم.
با مهر و سپاس / جاویدان
■ به نظر نمیرسد که تفسیر شما از این شعر درست باشد اگر چه متن ادبی به تعداد خوانندگانش تفسیرپذیر است. این شعر کدکنی به نوعی تکرار شعر به کجا چنین شتابان است. در واقع اگر کدکنی ضد غرب باشد، چگونه این شعر زیبا را که رفتن از کویر وحشت را، پای سفر داشتن میداند و سلام به سرزمین شکوفه و باران میفرستد؟ در ضمن شفیعی کدکنی کتاب علی نامه را فقط از نظر تاریخی مورد بحث قرار داده و هیچ تعریف و تمجیدی هم از آن نکرده است.
خویی شاعر بزرگی است و تسخر او عرض خود بردن است، از هر کس میخواهد سر بزند و شفیعی هم که در حال حاضر در میان کوتاهقدانی چون گرمارودی، سرو سهی ادبیات ایران است، بهتر از هر کس میداند که خویی کجای ادبیات ایران ایستاده است.
hamiani
■ با درود و شادباش،
هم میهن گرامی آقای Hamiani راستش من هیچ پیوند مستقیمی بین سرودهی به کجا چنین شتابان و شعر جدید آقای کدکنی نمیبینم. ممکن است که رابطهای بین این دو باشد که من متوجه آن نمیشوم، اگر توضیح بدهید ممنون میشوم. آنطور که رسانهها گزارش کردهاند آقای کدکنی از علینامه تعریف و تمجیدهایی کرده و این کاملا با احساسات مذهبی او که شعرهای اغراقآمیزی در مدح ائمه اطهار سروده کاملا همسویی دارد. باور شخصی هر کس محترم است اما وقتی از حیطه خصوصی بیرون میآید و خوراک تبلیغات دولت دینی میشود دیگر جنبه خصوصی ندارد. با شما کاملا موافقم که خود آقای شفیعی کدکنی جایگاه زنده یاد اسماعیل خویی را بخوبی میداند.
با سپاس و مهر / ی جاویدان
■ با تشکر از شما که وقت جواب دادن به خود دادید، اول اینکه من یک خانم هستم و اما تفسیر اینجانب از این شعر: لجنزار در این سوی دیوار است و نه آن سو و در واقع شاعر گل سرخی است که در لجنزار افتاده است و تاب تحمل ندارد و روانه میشود و انهم نه تمامیت شاعر بلکه فقط شمیمی، و از دیوار میگذرد و آنچه اصل است در همان لجنزار بواسطه نگرانی از سرنوشت آن میماند. شمیم هم در نابودی خویش میکوشد چون از اصل خویش دور افتاده است. در ضمن، شعر شفیعی کدکنی در رثای حسین ابنعلی هم از سبکترین شعرهای اوست که کلیشهای بیارزش است و اگر نام شاعر در پای آن نباشد، نمیشود فهمید که از کدکنی است. من هم با شما موافقم که باور شخصی هرکسی محترم است ولی کاسبی با آن مردود است بهویژه در کشوری که حاکمیت برای داشتن امثال کدکنی در دایرهی خود در همه حوزههای هنری له له میزند ولی شفیعی و شعر او را از تفسیرهای سایتهایی مانند تسنیم نباید گرفت که میتواند شعر شاعر را برای جوانانی که هویت و آمالشان از همه جرگهای بود جز آنچه فعلا در جریان است، با تفسیری وارونه چاپ بزند. شعر شفیعی کدکنی را فقط باید خواند و لذت برد، همین. من با وجود تحصیل در رشته دیگری در داشگاه تهران پا کلاسهای او که جای سوزن انداختن هم نبود پی گرفتهام و نگاه او به جهان را خالی از این برداشتها میبینم.
با احترام hamiani
■ دوست عزیز این تفسیر را بسیار بعید میدانم با شناختی که از آقای کدکنی و آثار ایشان دارم به نظر می رسد بیشتر تمثیل از گرایشهای چپی و احزاب مارکسیست لنینیستی باشد تا غرب
enlit83
■ درود، من این مرثیه را جور دیگری خواندم. “جوی لجنزار” ایرانِ اسلامزده است، یا به طور دقیقتر، قلم بهدستانی که هنوز در لجن اسلام دست و پا میزنند. خویی این “جوی” را تبدیل به دستاویزی برای رهانیدن خویش از رسوبات اسلامی کرد. خویی بایستههای مدرنیته را دریافت. چه چیز در این ۴۰ سال آموختیم، یا باید آموخته باشیم؟ نباید به مسلمان اعتماد کرد.
روزبهان
■ هرچند شعرها را باید «متن باز» در نظر آورد، چنان که تفسیرهای مختلفی بپذیرد، اما نظرات مختلفی که برای این یادداشت نوشته شده، نشان میدهد نویسنده محترم نتوانسته است به تفسیر قابلپذیرشی از شعر نزدیک شود. شعر شفیعی تداعیگر زندگی خویی است، با نگاهی درآمیخته با افسوس (نه پوزخند). زندگی شاعرانه خویی، تباهی خود بود، که در پویایی و تکاپوهای سرمستانه شاعر پنهان ماند، ولی نه، نمیتوانست پنهان بماند. شعر شفیعی نشان میدهد که پنهان نماند.
فرنود
■ با درود و سپاس از همه عزیزانی که نظرشان را نوشتند، سر فرصت نظرم را در مورد نکاتی که مطرح شده خواهم نوشت، روی این مساله بحث زیادی روی شبکههای اجتماعی در گرفته و عده زیادی با من هم نظرند و عدهای نیستند. ابراز نظر دیگران چیز خوبی است حتی اگر نظر موافق نباشد. اینکه چرا در اینجا دوستانی که دیدگاهشان را نوشتند با دیدگاههای این مقاله اختلاف نظرهایی دارند میتواند دلایل مختلفی داشته باشد، که در پاسخی که خواهم نوشت به تعدادی از آنها اشاره خواهم کرد.
نخستین پاسخ که نامی ندارد (و گمان میکنم از جانب یکی از دوستان دست اندرکار این سایت درج شده باشد) در همان ابتدای کار با یک سخن ناساز بخش دیدگاهها را باز کرد و این ممکن است تنها خوانندگانی را که نظر مخالفی داشتند تشویق کرده باشد که نظر خود را بنویسند. آن دیدگاه هم از نظر من محترم است اما اگر نامی بر آن بود بهتر میبود. باقی سخن را سر فرصت خواهم نوشت.
یوسف جاویدان
■ نه جناب آقای جاویدان، کامنت بینام اول نوشته «یکی از دوستان دست اندرکار این سایت» نیست. آن را هم مانند کامنتهای دیگر خوانندگان نوشته شما در ایران امروز فرستادهاند. چون زیر کامنت نامی نبود، ایران امروز آن را همانطور بینام در زیر نوشته شما قرار داد. بعداز خواندن این نظر آحر شما، دوباره به سراغ فرستنده کامنت اول رفتیم و نشانی اول ایمیل ایشان را پای کامنت قرار دادیم.
پایدار باشید / ایران امروز
■ جناب آقای جاویدان، من نخستین کامنت را برای متن شما فرستادم. ولی نوشتهام نه حاوی تعرضی بود نه توهینی، و حتی نه انتقادی. فقط اشاره شما به احساسات ضد غربی نزد شفیعی کدکنی را به پرسش گرفتم. پاسخ شما هم این احساس را منتقل نمیکند که از آن اظهار نظر دلخور شده بودید. بر عکس، فکر میکنم همین که مطلبی خوانندگان را وادار میکند نظری بنویسند، نشان میدهد در مخاطب حرکتی ایجاد کرده است. از این نظر، کامنتها به مطلب شما را نشانه توجه خوانندگان و موفقیت آن در جلب نگاه مخاطب میدانم.
در بخشی از اشارهتان، سخن مرا «ناساز» خواندید. من نوشتم شفیعی و خویی و اخوان، به رغم دوستی، با هم صد در صد هماهنگ نبودند. بین آنها انتقاداتی هم بود. و در ادامه توجه شما را جلب کردم به اینکه شفیعی را چگونه میتوان ضد غرب توصیف کرد؟ شفیعی خالی از نقد به اسماعیل خویی و شعر او نبود، اما نقد او را نمیتوان برآمده از احساس ضدغربی او دانست.
شما در پاسخ به دفتری از شعرهای شفیعی اشاره کردید. شفیعی بعد از آن سالها باز هم خواند، آموخت، و شعر نوشت. آیا همچنان رگههای ضدغربی در شعرش تداوم یافته است؟ او در دانشگاه تهران، استادی شناخته میشود که از سرمشق تحقیقات علمی به روش آکادمیک غربی پیروی میکند. شما نوشتید میتوان با آکادمی همدل بود اما با غرب نه. در حالی که این دو، از هم جدا نیستند. پایههای فکر کنونی زندگی در غرب، ریشه در آرا و نظریات اندیشمندان دارد، نه مردم نادان. حتی اگر با آن موافق نباشیم.
شفیعی در مقدمهی یکی از کتاب هایش که در همان سال های بین ۵۷ تا ۶۰ منتشر کرده است، وعده داده بود که در نقد متد شرقشناسان بنویسد، و می دانیم که هرگز ننوشت. شاید آن وعده هم از این برآمده بود که با کتاب ادوارد سعید (شرق شناسی، ۱۹۷۸) «تازه» آشنا شده بود و بعد متوجه شد که از تفسیرهای ادوارد سعید (که خود درون گفتمان غرب تعریف میشود) نمیتوان به نقد شرق شناسی آکادمیک روی آورد، و به آن بحث ادامه نداد. در کوچهباغها هم، آنچه شما احساسات ضدغربی میخوانید، بازتاب حس مشترک جامعه پس از کودتا است که در شعر شفیعی سرریز شده است، یعنی میتوان آن را در فضای پس از کودتا، واکنشی به سلطه حکومت پهلوی دانست نه مفهوم غرب فلسفی یا علمی و تکنولوژیکی، که جریان غربزدگی در ایران مطرح میکرد. ضمن آنکه، قدرت گفتمانهای غربزدگی و سنتگرایی را در آن روز و امروز نمیتوان نادیده گرفت. از این رو، گمان نمیکنم برداشت شما از شعر شفیعی در سوگ اسماعیل خویی، برداشت دقیقی باشد.
با احترام / جلال اندرجانی
■ نوشتهی آقای یوسف ج. جاویدان را خواندم. نقدی استوار و برخوردار از نثری محکم و مناسب سوژه. نویسنده به خوبی از چهرهی شعرشناسی مدعّی شاعری و در تعریف «شعر فارسی» آنهم خوانش نوین شعر فارسی، محمد رضا شفیعی کدکنی نقاب برکنده است. کدکنی معلمّی ست که بطور عمده عمر معلّمی خود را در نبش قبرهای اوهام عالم صوفیانه و معرکهگیریهای عطّار نیشابوری یا ابوسعید ابوالخیر سپری کرده و خود و پیروانش بدین مهّم بالیدهاند. او در این سالهای بلوغ حرفهایاش با انتشار «علی نامه» و در طنز گزندهاش در فقدان اسماعیل خویی شاعر و انسانی «آزاده» و «آزاد اندیش» و ستیزهگر تیرگیها و تباهیهای سنت شبه فرهنگ اسلامی، شیعی باری چهرهی بزک کرده و واقعی خویش را آشکار ساخت. باید سپاسگزار آقای یوسف ج. جاویدان باید بود به سبب دقّتهایش در شناخت و فهم این چهرهی قلابّی ادب فارسی، محمد رضا شفیعی کدکنی.
محمد حسین صدیق یزدچی
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|