iran-emrooz.net | Wed, 28.06.2006, 7:28
سافو و شعر زنانه در ٢٦٠٠ سال پيش
پيرايه يغمايی
|
چهارشنبه ٧ تير ١٣٨٥
سافو (Sappho) که از زمان باستان به نام بزرگترين شاعر غنايی شناخته شده، در اواخرِ قرن ششم پيش از ميلاد، در دهکدهی ارسوس (Eressos ) در جزيرهی لسبوس (=Lesbos) در يک خانوادهي اشرافي چشم به جهان گشود. وی ابتدای زندگی را در ميتيلن(Mitylene ) گذرانيد ، اما به سبب حوادث سياسی مدتی از سوی پيتاکوس (Pittacos) به سيسيل تبعيد شد.
حاصل زندگی زناشويی سافو دختری به نام کله ايس ( (Cleis – همنام مادرش - بود که برای او چندشعر زيبا سروده است.
به موجب افسانهها سافو به دريانوردی به نام فائون (Phaon) دل باخت و به سبب بیمهری فائون سر انجام خود را از فراز صخرهی لوکاد (Leucade =لوقاده) به زير انداخت و جان سپرد. عشق بیسرانجام و زندگی شاعرانهی سافو بعدها سرچشمهی الهام بسياری از شاعران و نويسندگان و هنرمندان شد. چنانکه داستانها و شعرها و نمايشنامهها و تنديسها و تصويرهای بسياری از او ساخته و پرداخته آمد که از آن ميان میتوان به داستان معروفی از "آلفونس دوده" اشاره داشت.
شعرهای سافو که بيش ار ٢٦٠٠ سال پيش نوشته شده در ستايش عشق و اندوه و شادی و زيبايی و سرشار از فضايی زنانه است. چرا که او در آن زمانها سرپرستی مدرسهای زنانه را به عهده داشت و در آنجا به دخترکان و زنان جوان هنر زيستن و هنر شعر و موسيقی را میآموخت.
در آميختگی اين فضای زنانه با بيان برهنه و احساس شگفت انگيز او موجب شده که وی را به همجنس گرايی نسبت دهند(١) و از اين رو شعرهای وی در معرض اتهام و نابودی قرار گرفت و تودهای از آثار وی قربانی سليقهی معلمان و ناسخان بعد از او شد و به عمد نابود گرديد. در حالی که او عاشقانههای بسيار زيبايی خطاب به مردان دارد از جمله در شعری به نام " به يک مرد جوان... " میگويد : "برخيز و به من خيره شو / چونان دوستی به دوستش / آنگاه من / زيبايی برهنه در چشمهايت را آشکار خواهم کرد. "(٢)
اما آنچه امروز در دست ماست – هر چند کم و ناقص – نشانگر احساس عجيب و بی پيرايه سافو است که نه تنها در شطی از تاريخ و اسطوره و عشق جاری است ، بلکه با گويشی شاعرانه آداب و رسوم آن دوران را برای ما واگويه میکند و هم کمال زيبايی شناختی شعر در ٢٦٠٠ سال پيش را به ما امروزيان هديه میدهد. آنگونه که افلاطون فيلسوف برجستهی يونانی هم درمقابل هنر گيج کنندهی سافو سر خم میآورد ودر مورد او میگويد: "سافو نه تنها يک غزلسرای بزرگ است بلکه او الههای است خالق همهی هنرها. "
جا دارد که گفته شود به تازگی يکی ديگر از شعرهای وی در بسته بندیهای يک موميايی مصری کشف شده. اين شعر شامل صدو يک(١٠١) کلمه است و داستان بیزمانی را در هنر و اُپرا روايت میکند.
و اينک برگردان چهار شعر از سافو:
(١)
مرگ از من دور نيست...
او بالاتر از يک قهرمان است
او به چشم من يک خداست!
او که میتواند کنار تو بنشيند
و به زمزمهی شيرين صدای تو
و آهنگ خندههای فريبندهات
- که ضرب آهنگ قلب مرا تشديد میکند -
عاشقانه گوش فرا دهد...
اگر من ناگهانت باز بينم ،
نخواهم توانست با تو سخن بگويم
چرا که زبانم گره میخورد
و يک شعلهی باريک
زير پوستم میدود...
چيزی نمیتوانم ديد
چيزی نمیتوانم شنيد
جز صدای طبل گوشهای خود را
و رنگم از علفهای خشک
پريده تر میشود...
در اين زمان؛
مرگ از من دور نيست....
(٢)
پس کرت Crete را ترک کن !
تو آنجا را میشناسی.
پس کرت را ترک کن و به آنجا بيا!
آنجا که تو را چشم به راهيم...
آنجا که برای تو مقدس است
آنجا... که سپند دانهها،
در جلوی محراب عطر میپراکنند...
و جويبارهای خنک؛
- از ميان شاخههای درختان سيب-
زمزمه کنان میگذرند...
و آن بوتهی جوان و انبوه گل سرخ؛
بر زمين سايه میافکند...
و برگهای رقصان؛
خواب ژرفی را به پايين میريزند...
آنجا.... که در مرغزار
اسبها شيهه میکشند.
و بوی شيرين شويد
- در ميان گلهای بهاری -
هوا را عطر آگين میکند...
ای ملکه!
ای قبرسی!
پُر کن جامهای طلايی ما را ،
با عشق آميخته به شهد زلال!
(٣)
به دخترم کله ايس...
کله ايس از من مپرس که چه بپوشی.
من روسری گلدوزی شدهی "سارديسی"
مانند آنکه خودم پوشيده بودم ،
ندارم تا به تو بدهم.
مادرم هميشه میگفت:
در زمان ما بستن يک روبان ارغوانی
روی موها
نشانهی اشرافيت بود.
اما ما نادان بوديم...
دختری که موهايش طلايی تر از
نور فانوس است،
هرگز نبايد برای آرايش موهايش
چيزی بجز گلهای تازه داشته باشد.
(٤)
برای تيماس
ما اين کوزه را
با اين يادداشت
روی عرشهی کشتی میگذاريم:
اين خاکستر " تيماس" کوچک است
که ناکام به سوی خوابگاه تاريک " پرسفون" (٢)
فرستاده شد.
و او
از خانه اش دور بود
دختران همسال او،
تيغهای صيقلی برداشتند
تا به رسم سوگواری،
حلقههای موهای نرمشان را ببُرند...
--------------
١ – واژه لزبين هم که امروزه در مورد زنان همجنس گرا به کار میرود ، مشتق از کلمهی لزبوس ( = لسبوس) زادگاه سافو ست.
٢ -To a young man/Stand up and gaze me as a friend/ to friend. I ask you to reveal / the naked beauty of your eyes.
٣ - پرسفون يا پرسفونه مظهر زادن و مرگ رستنیهاست و الههای است با دو شخصيت : هم الههی حاصلخيزی و باروری است و هم ملکهی جهان زيرين( ملکهی مرگ ) است.
بنا بر اسطورهها " پرسفون " دختر " دمتر " ايزد بانوی زمين بود کههادس ( خدای عالم زيرين ) دلباختهی او شد و او را با خود به جهان زيرين برد.
اندوه " دمتر " آنقدر شديد بود که زمين به خشکسالی نشست. در نتيجه زئوس تصميم گرفت به " دمتر" کمک کند و هرمس" را به جهان زيرين فرستاد تا پرسفون را برگرداند. شرط اين بازگشت اين بود که پرسفون در جهان زيرين چيزی نخورد ، اماهادس که عاشق پرسفون بود ، به او چند دانه انار خورانيد. بنابراين بر طبق حکم زئوس بر اين مقرر شد که پرسفون شش ماه از سال را روی زمين و شش ماه ديگر را در جهان زيرين زندگی کند.
از اين رو اسطورهی پرسفون تجسم چرخهی خشکسالی و زايندگی در طبيعت است.
پرسفونه به عنوان باروری دوشيزهای جوان و دلرباست ، اما به عنوان ملکهی عالم زيرين (مرگ) چهرهای عبوس دارد.
مأخذ:
فرهنگ دهخدا زير نام " سافو"
فرهنگ اعلام معين زير نام " سافو"
روزنامه ايران / يکشنبه ٥ تير ١٣٨٤ / صفحهی آخر
نوشتار زنانه و زمينههای بروز آن ، مارگارتات وود ، مترجم سعيد احمد زاده اردبيلی، نشريهی ادبی دوات.
برگردان شعرها از روی کتابThe Penfuin Book Of Women Poems, Edited by Carol Cosman, Joan Keefe ,Kathreen Weaver انجام شده است.