iran-emrooz.net | Fri, 23.06.2006, 21:06
چرا قهرمان جهان نشدیم؟
مهدی استعدادی شاد
|
هنوز صدای مادربزرگ در گوشهایمان شنیده میشود. خانمجونی که، گاه با نصیحت و گاه با تشر، ما را از بازی منع میکرد.
میگفت، بچه آدم حسابی، صلات ظهر میخوابد. مثل دیوانهها دنبال توپ نمیکند. آفتاب که به ملاجش بخورد خُل میشود.
طفلکی، مادر بزرگ، حق داشت. در آن تابش سوزان تهران میخواست به خواب قیلوله رود. آنهم در اتاقی که حصیرهایش راخیس میکردند. به امید اینکه با وزش باد هوای خنکی بدرون بیاید.
آنوقتها ما، در حیاط، گل کوچک بازی میکردیم. برای ساکت کردن مان، کسی حریف نمیشد. البته خُل و دیوانه نبودیم. داشتیم بخشی از مراسم بزرگ شدن و بلوغ خود را اجرا میکردیم. بلوغی که یکسرش محیط پُر از تنبیه خانه و مدرسه بود و سر دیگرش زمین فوتبال پُر از تفریح.
حالا که به گذشته مینگرم، در مییابم که روند اجتماعی شدن ما که به فرنگی سوسیالیزاسیون نامیده میشود، در آن زمین خاکیهای تهران صورت گرفت.
کافی بود در آن زمینها یک نیمه بازی میکردی تا از فرط غبار و خاک بر سر و رو با آجرپزان اشتباه گرفته شوی. دریغ از دوش یا شیر آبی. بیابان در بیابان.
طبیعی بود که قدیمیها روند یادشده را نه مثل ما دوست داشتند ونه برسمیت میشناختند. مایی که بر بستر شکلگیری شهرنشینی، که از سالهای دههی چهل شروع شده بود، و برغم آن امکانات ورزشی محدود در حال رشد و نمو بودیم.
فوتبال، یا مفری بود که از زیر وظایف خانه و مدرسه شانه خالی کنیم یا بهانهای بود که ساعاتی را با هم سن و سالها بیرون از محیط بستهی محله بسر بریم.
برای مادر بزرگ اما اگر فوتبال بازی دیوانگانی بود که به توپ لگد میزدند، برای پدرمان توطئه انگلیس محسوب میشد. آنهم انگلیسیهای پدرسوختهای که میخواستند جوانان مردم را با یک تکه چرم گرد شده بفریبند و به بطالت بکشانند.
گوشمان زیاد به این نصیحتها نبود. بواقع با آن بکن و نکنهای بزرگترها، شور و شوق توپ بازی در ما گرم و گرمتر میشد. هر ضربه به توپ، ما را هوایی میکرد و به آسمان رویاها میبرد. انگار برای دههها به طلسم این جادو گرفتار شده باشیم.
ودر این میان نقش اول فیلم را ما بازی میکردیم و نقش دوم را توپ. توپی که برای خودش تاریخی داشته و دارد. جنس توپ، اولش پلاستیکی بود و بعد چرمی شد. این آخریها هم ترکیبی از چند ماده مصنوعی شده است. توپی که کلی دانش در ساختنش بکاررفته و تولیدش در انحصار یکی یا دو تا کنسرن جهانی است که زحمتش را روی دوش پاکستانیها گذاشتهاند.
فوتبال اما فقط توطئه استعمار و بازیگری در بساط استثمار نبوده است. آنرا میشود همچون محبوبترین ورزش دستجمعی تماشا کرد و از نقش سازماندهی و تقسیم کارش چیزهایی آموخت. اینرا حتا ملاها و مفتیهای عربستان سعودی هم فهمیدهاند. برای همین فتوای خود را بسال ١٩٥٠ زیر پا گذاشتند و به کشورهای عضو فیفا پیوستند.
باری. همزمان با نوجوانی ما در ایران، فوتبال میرفت که به ورزش اصلی تبدیل شود و کشتی گرفتن را که زورآزمایی ملی بود به حاشیه براند. ما آنوقتها در حال گذار از سنت به مدرنیته بودهایم. گذاری که انگار حالا حالاها ادامه دارد.
بدین ترتیب نماد جاذب جوانان کشورتغییر میکرد. البته مثل همه جا شکل گیری نماد، فرایندی داشته است. فرایندی که با عنصر پهلوان جوانمرد مشغول در گود زورخانهی ورزش باستانی شروع شده، به قهرمان دلیر روی تشک گرد کشتی رسیده و از آن بر گذشته و در مرحلهی نهایی به ستاره شوت و دربیل زن بر زمین چمن چهار گوش انجامیده است.
نقطه عطفهای فرایند یادشده، با بازیهایی که ایران در مقابل اسرائیل و استرالیا داشت، در یادها مانده است. ده یا یازدهساله بودم که بازی با اسرائیل انجام گرفت. آن بازی همه را به خود جلب کرده و بنوعی بسیج ملی صورت گرفته بود. در این میان حتا لاتهای محله و کاسبهای بازاری که اغلب به این بازی بچشم محصولی بیگانه و غربی مینگریستند، در ذوق و شوق فوتبالی سهیم میشدند.
آنچه در میان سطرهای روایت تاکنونی جا مانده و آشکار نشده این نکته است که فوتبال در آنزمان هنوز ارث پدری مردان تلقی میشد. زیرا زنان برای سهم خواهی از تفریح و سرگرمی اجتماعی پرچم خود را بلند نکرده بودند.
آن بازی تاریخی در ورزشگاه امجدیه، که گنجایشی بیش از بیست سی هزار نفر نداشت، انجام گرفت. تلویزیون که تازه داشت بمنزله رسانه همگانی جا میافتاد، آنرا برای باقی علاقمندان پخش کرد.
منتها آنزمان شعاری که بر زبان جماعت مشتاق بود به مُدرنی سایر عناصر تشکیل دهنده فضا نبود. در آنروزها توده براه افتاده به فریاد و به هیجان متوسل میشد که "با اره بریدیم سر موشه دایان را، عجب ختنه سورانی".
بعد در حالیکه به شعف رسیده و آب و کف بر دهان آورده بود، دوبار عبارت"عجب ختنه سورانی" را تکرار میکرد. عبارتی که چیزی جز آرزوی کشتن دولتمرد یهودی نبود.
بازی دو بر یک بنفع ما تمام شد. گُل پیروزی را پرویز قلیچخانی زد. هنوز تصویر ضربه پای او به توپ را بیاد دارم که آنرا به گوشه دروازه فرستاد و شیرجه دروازبان حریف مانع ورودش نشد. چیزی حدود دهسال بعد، باز قلیچخانی گُلهای پیروزی را در مقابل استرالیا بثمر رساند. اویی که برای دههها بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران محسوب میشد.
بازی با اسرائیل در سطح آسیا برگزار شد. هنوز وقت انتقال اسرائیل به اروپا بخاطر اعتراض کشورهای عربی و تحریم بازی با آن پیش نیامده بود. بازی دوم برای رفتن به جام جهانی بود. ولی ما برغم پیروزی در تهران از صعود بازماندیم. در استرالیا سه بر صفر باخته بودیم. هنوز هم که هنوز است غبطه میخورم که چرا تماشای بازی ایران و استرالیا در تهران را از کف دادم. گرچه بارها و بارها توصیف بازی و گُلهای پیروزی را شنیدهام.
بدین ترتیب با خاطرات تلخ و شیرین از صعود به جام جهانی، ماجرای شرکت ایران در این هماورد بین المللی برای قهرمان شدن نیز رقم خورده است. لیکن عجیب است که برغم سه بار شرکت در این کارزاری که توسط فیفا سازماندهی میشود، فیفایی که بیش از سازمان ملل کشور عضو دارد، حتا یکبارهم جرات نکردهایم خود را کاندیدای قهرمانی بخوانیم. خودمان میدانیم که این کار از سر فروتنی و یا واقع بینی انجام نگرفته است.
ما بین خودمان از این فضلیتها بی بهرهایم و در غلو کردن کم نمیآوریم. وقتی قرار بر خودستایی باشد جز با برزیلیها تکنیک خود را با دیگران قیاس نمیکنیم. منتها بر سیاق این ضرب المثل که تجزیهات خوب است ولی مرده شور ترکیبت را ببرند، فقط یک ایراد کوچک داریم. ایراد کوچک ما، فقط مشکل تاکتیک است. در حالیکه بر طرف کردن این اشکال یکی از شرطهای لازم برای قهرمانی در جام جهانی است.
مگر نگفتهاند که امید در آخر سر میمیرد. پس ما هم میتوانیم قهرمان جهان شویم. حال در این سه بار شرکت نشد، دفعههای آتی را که از ما نگرفتهاند.
دفعه اول که به جام جهانی رفتیم، قلیچخانی همراه نبود. سیاست حاکم او را از میدان بازی دور کرده بود. مدیران نظام پادشاهی آنقدر نحیف و پرت بودند که نمیفهمیدند اعتراف گیری از قهرمان ملی و گرفتاریش مشروعیت خودشان را بتدریج سست میکند.
در آن جام جهانی یک مساوی از اسکاتلند گرفتیم که هر دو گلش را خودمان زدیم. یکی به حریف یکی به خود. بجز این، دو باخت به هلند و پرو داشتیم. فقط یک گل با پای مصدوم حسن روشن به این آخری زدیم. در اصل بخت و اقبال فراوانی برای گُل زدن نداشتیم. اما همان یک گُل مسلمی را که میشد به هلند زد، حسین فرکی به هدر داد و توپ را به بیرون زد. همین جناب فرکی که هنوز از دستش بخاطر آن اهمال کاری و تعلل عصبانی هستیم، کمک مربی تیمی کشوری است که برای سومین بار به جام جهانی ٢٠٠٦ آلمان راه یافت.
در بار دوم یک برد در مقابل ایالات متحده داشتیم و دو باخت نسبتا آبرومند در مقابل یوگسلاوی و آلمان. تیم ما تاکتیک ایستادن دفاعی را از ایویچ (مربی ورزیده آنزمانمان) یاد گرفته بود. مربی که کمی پیش از بازیهای جهانی اخراج شد. چون آقایان نمیخواستند در مقابل امریکا مربی خارجی روی نیمکت ایران بنشیند.
بین شرکت اولین بار و دومین بار، که سالها به درازا کشید، ایران دستخوش حوادث چندی شد. به برکت انقلاب و با نعمت جنگ برای حاکمان، فوتبال همچون نشانهای از غربزدگی به حاشیه رانده شد. حتا فوتبالیستهایی بودند که بخاطر عقاید و فعالیت سیاسی به جوخه اعدام سپرده شدند. معروفترین این با بیداد رفتگان، حبیب خبیری بود که شکوفایی بازیگریش تازه گُل کرده بود.
اما نه فوتبال و نه فیفا از آن بیدهایی نبودند که با این بادها بلرزند و کناره گیرند. این شراکت سیارهای در این سالها بارها ثابت کرده است که پرُطرفدارترین آئین مردمان جهان است. تمام ادیان ابراهیمی و آسیای شرقی را که در جشن و عزا جمع کنید به اندازه یک جام جهانی تماشاچی نخواهید داشت.
از این گذشته،خاصیت دیگر فوتبال این توانایی و ناتوانی توامان است که هم میتواند سپهر همگانی را ابزار خود سازد و هم به ابزار حاکمان برای تبلیغ خود و گمراهی حکومت شوندگان بدل شود. برغم این ترفندها، دوستداران فوتبال حق خود میدانند که این ورزش را بدور از این دراز دستیهای غیر بخواهند و به تماشا بنشینند.
با این آرزوی یادشده بدیدن بازیهای ایران در سومین بار شرکتش در جام جهانی آلمان نشستیم. ایران سه بازی داشت که با دو باخت به مکزیک و پرتقال و یک مساوی با آنگولا همراه بود. بازیکنان ما آمده بودند که در ضمن پیروزی بر دیگران، خودی هم نشان دهند و نیز با بازی خوب مسئولان باشگاههای متمول را به بستن قردادی ترغیب نمایند.
قدیمها بازیکنان با تلاشی چشمگیردر باشگاههای خود سعی میکردند افتخار پوشیدن لباس تیم ملی را کسب کنند. امروزه ماجرا بر عکس شده است. تیم ملی و بازی بین المللی سکوی پرشی شده که بازیکن قرارداد چرب و نرمی ببندد و به اصطلاح لژیونر شود.
بهرحالت ایران، که گفتیم از جنبه تاکتیکی دچار مضیقه بوده است، برای ایندوره بازی تدارکاتی کافی انجام نداد. تیم ملی چوب تحریم بین المللی علیه دولتمردان کشور را خورد. دولتمردانی که بزبان دیپلماسی جهانی بر طبل جنگ افروزی کوبیدند و برای نقشه جغرافیا رجز خواندند. و ما هم که اینان را میشناختیم میدانستیم که دارند خالیبندی میکنند. منتها آن خودنمایی کوچک مرد حقیر در سیاست خارجی که همچون تُف سربالا شد، برای تیم ما بی پیامد نبود. هم فیفا و هم دولت آلمان مدام مسئولیت میزبانی از احمدی نژاد را بهم پاس میدادند و در دل آرزو میکردند که ایران به دور دوم صعود نکند. در آرزوی عدم موفقیت تیم ملی البته هیئت حاکمه اسلامی چیزی از آن نهادهای ورزشی و دولتی یاد شده کم نداشت. اینان از این میترسیدند که با پیروزی فوتبالیستهای ایرانی مردم از خوشحالی به خیابان بریزند و با رقص و شادمانی نظم گورستانی را بهم زنند.
برای همین سنگ اندازیهای جورواجوربود که، در مجموع، عیار توانایی بالفعل بازیکنان محک نخورد. بجز مشکلات دیرینه در هنگام پدافند که تیم ملی ما در مقابل تیمهای جدی داشته، در جام جهانی اینبار بیشتر بازیکنان از لحاظ نفس و پایداری بدنی از دقیقه شصت به بالا کم میآوردند. از این نکته هم بگذریم که ایران در دو بازی که شماره ده تیم یا کاپیتان دایی را در زمین حضور داشت ، بخاطر کمبود تحرک و تاثیر نامبرده، ده نفره بازی میکرد. علی دایی که خیلی گل زده و البته بسیاری از این گلها به تیمهای ضعیف آسیا بوده، انگار با ملت لج کرده است و با اصرار بر بازی در آلمان نقش سهم امام را داشت. بخاطر همین سهمیهای بودن وقتی با دنیای مدرن و واقعی روبرو میشد، یعنی مثلا در رودررویی با بازیکنان مکزیکی یا آنگولایی که نیم متر از وی کوتاهتر بودند و نیاز به رعایت نورچشمی رهبر را نداشتند، کم میآورد و به یار اضافی بدل میشد. این کمبود در کنار بزدلی گروه مربیان و ترسشان از تغییر آرایش تیم، دست به دست هم داد تا تیم ایران را از کسب نتایج بهتر محروم کند.
در بازیهای اینبارالبته چند دستگی میان بازیکنان مشاهده میشد. چند دستگی که به دور ماندن کریمی از درخشش و بیشتر موثر واقع نشدن زندی و بی گل ماندن هاشمیان منجر شد. در کنار این ضعف، وضع تشویق تماشاچیان هم هماهنگ نبود. هیچ ملتی با چهار پرچم مختلف تیم خود را تشویق نکرد. البته و بویژه در بازی با مکزیک، به گفته شاهدی، تشویق به سرزنش علی دایی تبدیل شده بود که بهرحالت وضعیت مناسبی برای تیم یک کشور نیست.
حال برای آنکه شانس خود را برای قهرمانی در دوره بعد بالا ببریم، بد نیست از رفع همین تشتت بر سر پرچم کشور شروع کنیم. شاید بد نباشد از فیفا بخواهیم طرح یگانهای برای پرچم ما پیشنهاد کند. با گرهگشایی از این مشکل، گره دیگری را هم نخواهیم داشت. چون در هر صورت علی دایی در جام جهانی آتی بازنشسته خواهد بود. قدم بعدی شرکت کارشناسان فوتبال در مرحلهی تدارک و آمادگی تیم است تا برخلاف رهنمود دعا خوانی و صلوات فرستادن برای بازیکنان، به آنان یکسری ترفندهای جدید حمله و شگردهای تازه دفاعی آموزش داده شود. بازیکنان ما توانایی یادگیری را دارند. اینرا از سر و وضع آراسته و پیراستهشان میشود دریافت.
بهر روی با این نوع باختهایی که در ٢٠٠٦ آلمان داشتیم، فقط به سر افکندگیهای پیشینیمان افزوده شد. پس چاره چیست؟ آیا بهتر نیست از حالا خود را برای قهرمان جهان شدن در دوره بعد آماده کنیم. این آمادگی در گام نخست بایستی دست "فوتبالیها" را در امور فدراسیون فوتبال و بازیهای لیگ سراسری باز بگذارد و دست و پا چلفتیهای را که از حوزه سیاست و نظامیگری تحمیل شدهاند بدام آفساید اندازد.