iran-emrooz.net | Thu, 17.03.2005, 22:49
(در چند رباعی)
ايران و نوروز
مهرانگيز رساپور (م . پگاه)
نوروز که سبز و زرد و سرخ است و سفيد
باز آمده با جامهی رنگين اميد
اين جشن طبيعت است مِی نوش و برقص
جزيی ز طبيعتيم ما ، بیترديد
* * *
اين سبزه و موج گل و زيبا رويان
هرگز نکند غربتِ ما را درمان
گفتا به چه داروی شفا میيابی؟
گفتم به يکی مشت زخاکِ ايران!
* * *
پرسش ز بهين عزيز ِهر انسان بود
بُگزيدن و انتخاب ، بس آسان بود
گفتم که عزيزتر زجان چيزی نيست
اما نگهم به نقشهی ايران بود!
* * *
آبی چو بَد است، آسمان را چکنم؟
رنگينی ِ اين باغ جوان را چکنم ؟
گررنگِ نشاط آور و گر نغمه بَد است
اين مرغکِ زردِ نغمهخوان را چکنم؟!
* * *
پايايی مرگ نيست از يک دَم بيش
آنگاه شکوهِ نو شدن آيد پيش
در رُستن گل تأملی کن به بهار
بنگر که چگونه زايد از مُردهی خويش!