يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
نمیدانم چه سالی بود؟ نیمههای دهۀ نود میلادی شاید.
دوستم فریدون والیپور، که قبلن تودهای، و در آن زمان مشروطهطلب شده بود، زنگ زد که آقای داریوش همایون در برلین است، و میخواهد شما را ببیند.
عجب! ایشان با من چه کاری دارند؟ به چه مناسبتی؟
یادم آمد که در سال ۵۷ یادداشتی نوشته بودم، در اعتراض به سانسور مطبوعات، که به ایشان هم، که در آن زمان وزیر اطلاعات و جهانگردی بود، بَرمیخورد.
آقال همایون برخورد خیلی گرم و صمیمانهای با من داشت. انگار که سالهاست که با هم آشناییم. در حالی که این نخستین دیدار ما بود. کنار هم نشستیم و گفتوگوی کوتاهی کردیم. من شیفتۀ رفتار بزرگوارانۀ ایشان، که پیش از آن که سیاستمدار شود، صاحب امتیاز “آیندگان” بود و خود دستی به قلم داشت.
در آن دیدار در هر زمینهای سخن رفت، که چه بود و چه شد؟ روشنفکران کشور چه میخواستند و چه بلاهایی بر سرشان آمد... من بیشتر گوش بودم و ایشان صدا. تا آن که پرسیدند: آقای سرفراز! یادتون هست که اون سالها چه آتیشایی میسوزوندین؟ پرسیدم: من؟ گفتند: بله. شما. فکر نمیکنین که اشتباه میکردین؟
منظور ایشان را درست نمیفهمیدم. شاید اشارهای داشتند به شبهای شعر کانون نویسندگان، یا فعالیتهای روزنامهنگارانی امثال من در سالهای ۵۶ و ۵۷، یا نگارش و انتشار نامۀ سرگشادهای، که به ابتکار جواد طالعی، بزرگ پورجعفر و من، در اعتراض به سانسور مطبوعات، خطاب به آقای آموزگار، نخست وزیر وقت، نوشته شد*. یکی دیگر از آن آتشافروزیهای مورد نظر آقای همایون هم حتمن اعتصاب مطبوعات و فعالیتهایی از این دست بود، که از جمله شخص من در آن شرکت داشتم. در هر حال آقای همایون پرسشی کردند و باید پاسخی میشنیدند. اما من، با وجود همۀ روزدادهای ناگواری که در جریان انقلاب پشت سر گذاشته بودم، نمیتوانستم کنشها و واکنشهای خودم و همکارانم در آن روزگار را بازی با آتش بنامم.
گفتم: اما حق ما بود که به سانسور مطبوعات اعتراض کنیم. شما که با سانسور موافق نیستید حتمن. شاید ما در زمینههایی دچار تندروی هم شده باشیم. اما در اساس نه. در اعتصاب دوم مطبوعات، و در واقع اشغال تحریریهها، نظامیها کیهان را اشغال کردند. بعدها نام گروهی از روزنامهنگاران، از جمله من، در کنار گروهی از هموندان کانون نویسندگان و برخی از روشنفکران آن زمان در لیست ترور ساواک درآمد، کافی ست به کتاب “آخرین روزها و آخرین تلاشها”ی آقای ابراهیم یزدی نگاه کنید، که مجموعهای از اسناد ساواک را در همان آغاز انقلاب گردآورده بود.
آقای همایون سری به تاسف تکان دادند و گفتند: اما نتیجۀ اعتصابها را هم دیدید.
گفتم: البته. درست است که از چاله به چاه افتادیم، اما این دلیل برنادرستیِ خواستهای آنروزی ما نیست.
در آن لحظات با خودم فکر میکردم که ای کاش در همان سالهای پیش از توفان بزرگ امکانی برای گفتوشنود رویارو با آقای همایون و امثال ایشان بود. شاید در برخی دیدگاهها تجدیدنظری میشد، و ما با امیدواری بیشتری به کارمان ادامه میدادیم. گیریم ایشان در جایگاه وزیر و من و امثال من در جایگاه روزنامهنگارانی، که درست یا نادرست، حرفی برای گفتن داشتیم، اما توان و امکان بیان آن نبود. متاسفانه هرگز چنین زمینهای فراهم نشد، فقط زمانی امکان گفتوگوی نمایندگان ما با آقای بختیار، آخرین نخستوزیر وقت، فراهم شد، که دیگر دیر شده بود. فراموش نمیکنم، که در همان نخستین روز انتصاب ایشان در و دیوار تهران از شعارِ “بختیار، نوکر بیاختیار” پر شده بود.
آن لحظات در حُسنِ نیت ایشان تردیدی نداشتم. به همین دلیل پی در پی پرسشهای را مطرح میکردم:
آقای همایون! فکر نمیکنید که در آن دوران شیوۀ برخورد با اهل قلم نادرست بود؟ یادتان هست که زندگی چه بسیار از اهل قلم در چنگ بازجویان و زندانبانان بود؟ یادتان هست که دغدغۀ اصلی هنرمندان کشور، چه آنهایی که فیلم میساختند و چه آنهایی که روی صحنه بودند و غیره و غیره تلاش برای گریز از قیچی سانسورچیان بود و صدای اعتراضشان به گوش هیچ عرب و عجمی هم نمیرسید؟
آقای همایون! یادتان هست که در آن سالها چه تعداد از دانشجویان و جوانان کشور به جرم خواندن کتاب زندانی میشدند؟
آقای همایون! یادتان هست که آن سالها در هر جمع و نشست دوستانهای به هر کس و ناکسی شک میکردیم، که مبادا خبرچین ساواک باشد؟
آقای همایون! یادتان هست که میگفتند: دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد...؟
آقای همایون بیتردید خیلی بهتر از من در جریان چنان مسائلی بودند. اما به نظر میرسید که نمیخواهند رسمن چنین گفتههایی را تایید کنند. تاسف ایشان از پیآمدهای انقلابی بود، که نه تنها مشکلی از جامعه حل نکرد، بلکه صدها مشکل تازه بر مشکلات جامعه افزود.
آقای همایون از دیوانگانی گفت که سنگها را به چاه انداختند و از عاقلانی که دستشان به هیچ جایی بند نبوده و نیست.
صحبت به کودتای ۲۸ مرداد هم کشید.
گفتم: آقای همایون! ما میگوییم کودتای ۲۸ مرداد و دیگرانی میگویند قیام شاه و مردم. فرض میکنیم که این دومی درست باشد. شاه و اعوان و انصارش با پادرمیانی مستقیم آمریکا و انگلیس و همیاری روحانیون مرتجع و گروهی از اوباش توانستند مصدق را از صحنه خارج کنند و با حذف نیروهای چپ و ملی قدرت را قبضه کنند. فرض میکنیم که حق هم با آنها بوده. به نظر شما مهمترین وظیفۀ آنها در آن سالها چی بود؟
آقای همایون پرسیدند: چی؟
گفتم: از جمله جذب نسل جوان برای شرکت مستقیم در امور سیاسی اجتماعی کشور. قرار نبود که سکان سرنوشت کشور همیشه و در هر حال در اختیار شاه و اطرافیانش باشد. آنها که عمر نوح نمیکردند. باید بهجای زندانی کردن و ترساندن نسل بعدی آمادهاش میکردند تا روزی با شناخت درست و چشمان باز مملکت را از نسل قبلی تحویل بگیرد. اما چنین اتفاقی نیفتاد. نتیجهاش همین که این نسل (یعنی نسل ما) از استثناها گذشته، در بدترین حالت عکس آقا را در ماه میدید و در بهترین حالت جذب جریانهایی میشد که به تجربه نشان دریافتیم، که درک درستی از شرایط حاکم بر جامعه نداشتند و راه درست برونرفت از بحران را نمیشناختند. علت هم روشن بود. نبود دموکراسی. بستن سگ و رها شدن سنگ. نسل ما، گذشته از برخی استثناها، حتا صورت مساله را به درستی نمیدانست. آخوندها بغل گوش ما زندگی میکردند و ما هیچ شناختی از آنها نداشتیم. این یعنی افتادن از چاله به چاه.
در آن نشست دیگرانی هم به جمع کوچک ما پیوستند. از نامهای به امضاء علیاکبر رشیدی مطلق علیه آیتالله خمینی صحبت شد که با تاکید آقای همایون در روزنامۀ اطلاعات آن دوره منتشر گردید و سبب شد که آخوندها مثل مور و ملخ از حجرههاشان بیرون بریزند. شب هفت و پانزده و چله و غیره و غیره. ابتدا در قم، سپس تبریز و بعد در همه جای کشور. و دیدیم که دیگر به حجرهها باز نگشتند و ماندند و ماندند، جامعه را به قهقرا بردند و بود و نبود مردم را ملاخور کردند. تا آن زمان شاید برای رژیم شاه نیمچه امیدی بود، که مانع فراگیرتر بحران شود. اما از آن پس سررشتۀ کارها از دست همه بیرون شد.
در آن نشست پرسیده شد: آقای همایون! آن نامه را چه کسی دیکته کرد؟ نویسندۀ نامه کی بود؟ چرا در آن زمان اصرار داشتید که آن نامه حتمن منتشر شود؟** پاسخ روشنی داده نشد. حرف توی حرف آمد و معلوم نشد که “حق با علی بود یا با عمر؟”
*
در مطبوعات کشور دو اعتصاب همگانی روی داد و یک اعتصاب در کیهان.
اعتصاب اول در دورۀ نخست وزیری شریف امامی بود. روزی در تحریریۀ کیهان مشغول کار بودم، که همکار روزنامهنگارم حسین زووین نظرم را به اتاق سردبیری در گوشۀ تحریریه جلب کرد. افسری با درجۀ سرگردی در حال گفتوگو با زنده یادان مصباحزاده، صاحب امتیاز کیهان، و رحمان هاتفی سردبیر وقت کیهان بود. فهمیدیم که موضوع از چه قرار است. من اولین نفری بودم که با صدای بلند اعتراض کردم، و در درازای چند دقیقه اکثریت تحریریۀ کیهان، که بیش از صد نفر بودند، از جا برخاستند. جالب این که بلافاصله همهمهای در راهروهای منتهی به هیئت تحریریه برخاست و کارکنان بخشهای چاپ و آگهیها و اداری کیهان هم به ما پیوستند. این قوت قلبی برای ما بود. نتیجه این که جناب سرگرد با راهنمایی سناتور مصباحزاده، که مورد احترام همۀ ما بود دست از پا درازتر، سالن تحریریۀ کیهان را ترک گفت.
بعد، آقای مصباحزاده از ما خواست که به سر کارمان برگردیم. اما ما نپذیرفتیم و اعلام اعتصاب کردیم. پس از ۳۶ سال کار مداوم این نخستین باری بود که دستگاههای چاپ کیهان از حرکت باز میایستاد. نه تنها در کیهان، بلکه در اطلاعات و آیندگان، که مهمترین رسانههای خبری کشور بودند. آنها هم پس از شنیدن خبر اعتصاب قلم را زمین گذاشتند و به این ترتیب اعتصاب مطبوعات سراسری شد. این اعتصاب چهار روز به طول انجامید، و سرانجام در مذاکرهای که دبیران وقتِ سندیکای خبرنگاران با آقای شریف امامی داشتند، نخستوزیر وقت در صورت جلسهای آزادی مطبوعات را رسمن تضمین کرد و خواست ما ظاهرن برآورده شد. بگذریم که دوام چندانی نداشت.
اعتصاب دوم در زمان دولت نظامی ازهاری بود، که ۶۵ روز به درازا کشید، آن هم در آن شرایط بحرانی، و پس از سقوط دولت نظامی و آغاز نخست وزیری شاپور بختیار به پایان رسید. این اعتصاب تحمیلی بود، و در واقع با اشغال نظامی مطبوعات و کتک خوردن برخی از همکاران ما در کیهان آغاز شد. در همان زمان فرمانداری نظامی تهران بیانیهای بیست و چند مادهای صادر کرد، که از جمله در یکی از مواد آن تاکید شده بود: خبرهایی در مطبوعات قابل انتشارند، که مورد تایید فرمانداری نظامی باشد. (نقل به معنی). طبیعی بود که اهل مطبوعات تن به چنین ذلتی نمیدادند. خوشبختانه در آن زمان برخی روزنامههای محلی فرصتی یافتند و کم و بیش خبرها را با مردم در میان میگذاشتند. هرچند که توان کافی برای دسترسی به خبرهای درست نداشتند.
اما اعتصاب سومی هم رخ داد. البته فقط در کیهان. آن هم دو ماه و اندی پس از پیروزی انقلاب. یعنی هفتم اردیبهشت سال ۵۸، آن روز در بدو ورود به تحریریه، کسانی مانع ورود ما شدند. ۲۱ نفر بودیم، و نام من در ردیف دوم بود. معلوم شد که انجمن اسلامی کیهان ترتیب کار را داده. بعد هم گروهی از همان انجمن و برخی از بادمجان دور قاب چینان آن روزی رفتند “خدمت امام” و ایشان هم از کار انقلابی این عاشقان سینهچاک اسلام، که چند نفر شان به فساد اخلاق شهره بودند، حمایت کردند. نتیجه این که ما را به قهر از محل کارمان بیرون انداختند آن روز دیگر همکارانمان در اعتراض به این پیشامد غیر منتظره، و پشتیبانی از ما دست از کار کشیدند. جالب این که انتشار روزنامه متوقف نشد، و کسانی جای ما و شرکت کنندگان در اعتصاب را گرفتند، که با حرفۀ روزنامهنگاری آشنا نبودند. آنها از بدو انقلاب خیز برداشته بودند، که کیهان را تصرف کنند، و ما در برابرشان مقاومت کرده بودیم. نتیجه این که تحریریۀ کیهان از نظر کیفی از هم پاشید.
در آن زمان گروهی از ۲۱ نفر همکاران تصفیه شدۀ ما به سمت انتشار “کیهان آزاد” رفتند، که متاسفانه تا چند شماره بیشتر نپایید.
اتفاق دیگری هم افتاد. روزی صدای آیتالله خمینی درآمد که من دیگر آیندگان نمیخوانم. بشکنید این قلمها را... و قلمشکنان برای اجرای حکم امام به آیندگان هجوم بردند و همکاران آیندگان هم تارومار شدند. برخی هم مثل زنده یاد فیروز گوران به زندان افتادند. آن روز من از سر کنجکاوی سری به خیابان شاه (جمهوری اسلامی پس از انقلاب) و روبروی ساختمان آیندگان زدم و اشکریزان شاهد این ماجرا بودم.
ماجراهای دیگری هم در مطبوعات آن روزگار پیش آمد، که موضوع یادداشتهای دیگری ست.
جلال سرفراز - برلین – فوریه ۲۰۲۱
——————
* آن نامه، که بازتاب گستردهای در مجامع روشنفکری آن روزگار داشت، با امضاء بیش از ۱۷۰ نفر از روزنامه نگاران و اهل قلم، از جمله هموندان کانون نویسندگان امضاء و منتشرشد و ما سه نفر (جواد طالعی، بزرگ پورجعفر و من) ممنوع القلم شدیم. (بگذریم که برخی سندیکالیستهای شریف مطبوعات، ابتدا با آن نامۀ سرگشاده مخالفت کردند و بعدها به تناسب موقعیت آن را به نام خود مصادره کردند.)
** بعدها آقای احمد احرار، سردبیر وقت روزنامۀ اطلاعات، دربارۀ چگونگی امتناع شورای سردبیری اطلاعات از انتشار نامۀ مورد اشاره، و تاکید آقای همایون بر انتشار آن، در “کیهان لندن” مقالهای نوشت، که حتمن در آرشیو این روزنامه موجود است.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|