پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
این جریان ماشین خریدن ما شده عین قضیهی انقلاب. ما حدود ده پونزده سال پیش خواستیم یه ماشین بخریم. من گفتم ”جنس وطنی” باشه بهتره. هم حمایت از تولیدات داخلیه، هم وسایل یدکیاش اینجا بهتر و ارزون تر پیدا میشه. خانمم اصرار داشت که نه، هرچی باشه بهجز “جنس وطنی”! من که اون موقع وُسعم نمیکشید که حتی بنجلترین جنس خارجی رو هم بخرم، بااینکه میدونستم که حق با خانممه، گفتم همینی که هست: “آری یا نه؟”
بههرحال ماشین رو با قسط و وام و ماهها انتظار و هزار فلاکت تهیه کردیم. از همه بیشتر بچهها خوشحال شدن که بالاخره ماشینی زیر پای ماست و می تونیم از این به بعد با ماشین پیش مادربزرگ و پدربزرگ و قوموخویش بریم و گه گاهی هم به دشت و دمن بزنیم و مسافرتی بکنیم.
اما ماشین متأسفانه از همون روز اول دبه درآورد. اصلاً اونی نبود که تبلیغش میکردن و وعدهاش رو داده بودن. فرمونش اونقدر سفت بود که نمیشد درستوحسابی به چپوراست پیچید یا حتی اونو یه لحظه ول کرد! چار تا چرخش هم که انگار هر کدوم واسه خودش میرفت! توی تمام مدتی که این ماشین رو داشتیم، یه روز باهم هماهنگ نبودن. بعد یواشیواش خرابیها شروع شد. اول چراغ راهنماهاش ایراد پیدا کرد. یا روشن نمیشد، یا اگه روشن میشد، فوری خاموش میشد یا مثلاً راهنمای راست میزدی، چپ روشن میشد و برعکس! چیز عجیبی بود. من تا الآن چنین ماشینی با چنین عیبهایی ندیده بودم! به هر صورت تو نمیدونستی کجا داری میری و چهجوری داری میری! همش باید هوای چپوراست و جلووعقبت رو میداشتی. بیچاره رانندههای دیگه هم تکلیفشون رو با ما نمیدونستن! عجیبتر از همه اینکه نمیدونم اتیکت تبلیغاتیای که روی شیشهی عقب ماشین چسبونده بودن و روش نوشته بود:”خودروی وطنی = خودکفایی” از چه جنسی بود که “روی وطنی” و “کفایی”اش در عرض چند ماه پاک شد و فقط دو تا “خود”ش باقیموندهبود!
بعدِ ۹ ماه دیدیم که خودِ کارخونه اعلام کرد که فلان سری ماشینها ایرادهای اساسی دارن، باید برگردن کارخونه که تعمیر بشن. خداییش اینجا رو شانس آوردیم، ولی کاش می تونستیم اصلاً تعویضش کنیم. اما چون ضمانت داشت، نمیشد. بعدِ چند هفته ماشین رو مثلاً تعمیر کردن و به ما پس دادن. البته ماشین بعضی از اون ایرادهای قبلی رو نداشت، اما چند تا ایراد جدید بهش اضافه شد. دادیم تعمیرات. اما هرچی براش هزینه کردیم، فایدهای نداشت. دو سه سالی گذشت و حالا ضمانتش هم تموم شده بود و دیگه چارهای نداشتیم که نگهش داریم. ولی مگه از دست غرولندهای زنم در امان بودم. من خودم کلافه بودم، اونوقت اونم با زخم زبوناش درد منو تازهتر میکرد: “هرچی پول دادی، آش میخوری. انتخاب خودت بود! حالا بخور!”
بااینکه پولی برای ماشین بهتر نداشتم، اونقدر کلافه شده بودم که حاضر بودم پَسِش بدم و بیماشین بمونم، ولی از دستش خلاص شم. اما مگه زن و بچه هام قبول میکردن! اونا تازه به ماشین داشتن عادت کرده بودن، حتی به چنین ماشینی! ناچار نگهش داشتیم. اما بهشون گفتم باید با همهی عیب و ایراداش بسازیم و اونا هم قبول کردن.
اما مشکلات به همینجا ختم نشد. بااینکه روغنترمز و لنتترمزش رو همیشه بهموقع تعویض میکردم، نمیدونم چرا درست عمل نمیکرد. اینجا ترمز میکردی، دویست متر اون طرف تر وایمیایستاد! طوری که ما یهروزدرمیون انواع تصادفات کوچیک و بزرگ داشتیم. بعدِ چند ماه دیدیم پیچ و مهره هاش تقولق شده و بدنهاش داره از هم وامیره. بعد از اون نوبت به دنده و کلاج رسید. هرچی کلاج رو فشار میدادی، دندهها خوب جا نمیرفت. گاهی ناچار میشدیم فقط با ”یه دنده” برونیم! بعدِ چند سال افتاد به روغنسوزی و نشت بنزین و هزار بدبختی دیگه. این وسط فقط تعمیرگاه حسابی نونش تو روغن بود. برا همین ما گاهی فکر میکردیم، نکنه این خرابیها کار اونه و یا شاید “دشمنی” داریم که ماشین رو دستکاری میکنه!
با همهی این احوال، بااینکه میدونستیم این ماشینِ “سرطانی” دست از سرِ ما برنمیداره و ما باید خودمون رو از دستش خلاص کنیم، اما چون ازیکطرف به ماشین داشتن عادت کرده بودیم و از طرف دیگه اگه با این وُسعی که داشتیم، میخواستیم ماشین دیگه ای بخریم، میترسیدیم که ماشین بدتری گیرمون بیاد و اوضاع از اینی که هست، بدتر بشه، باز دندون رو جیگر گذاشتیم و نگهش داشتیم.
اما ماجراهای این ماشین تمومی نداشت. هرروز یه ماجرا، هرروز یه داستان! یه روز پلیس راهنمایی جلوی ما رو میگرفت که اگزوز ماشینتون دود زیاد میده؛ روزِ دیگه پارکبان به من تذکر میداد که پیچهای چرخای ماشینت شل شده، سفتش کن؛ یه روز همسایهی بغلیمون از ما گله میکرد که سروصدای ماشینمون اونا رو بیخواب کرده، حتی تازگیها چارتا خیابون اون طرفتر، یکی اومد با ترس و وحشت به من گفت “این صدای ماشینت اونقدر وحشتناکه که آدم فکرمیکنه هرلحظه منفجرمیشه!”
خداییش ما هم ترسیدیم. خانمم که جانش به لبش رسیده بود، پا توی یه کفش کرد که اِلّا و بِلّا باید این ماشین رو رد کنیم، حتی اگه بیماشین بمونیم. تازه از این بدتر؛ می گه الآن دیگه مردم هر پنج سال یهبار، مثل وسایل خونه، ماشین شونو عوض میکنن. دیگه گذشت اون دورهای که یه الاغ میگرفتی و تا آخر عمر وبالِ گردنت بود! منم هی سعی میکنم با انواع عذر و بهونه و دلیل و منطق، این جریان رو به عقب بندازم. وقتی هم عذر و بهونه کم میارم، میرم توی اینترنت و ضربالمثلها و جملههای قصار پیدا میکنم و تحویل خانمم میدم:”یه ضربالمثل چینی میگه تا آبسالم گیر نیاوردی، آبآلوده رو دور نریز!” یا “حواسمون باشه که از چاله به چاه نیفتیم!” یا “سگ زرد برادر شغاله”! و از اینجور حرفا! گرچه توی دلم هزار بار به خودم و به ماشین فحش میدم و میدونم که اگه میتونستم، یه روز هم این ماشین رو نگه نمیداشتم.
اما اون چیزی که بیشتر از هر چیزی ما رو عصبانی میکرد و دل ما رو به درد میآورد، این بود که شنیده بودیم که همین ماشینهای وطنی رو به کشورهای همسایه به قیمت پایینتر صادر کردن و مشکل آنچنانی هم پیش نیومد. آخه بیگانهنوازی تا چه حد؟!
بههرحال این آشی بود که خودم پختم و خودم هم باید جمعش کنم. ولی هرچی فکر میکنم، به نتیجهای نمیرسم و واقعاً توش موندم که بالاخره چیکار کنم. بِدم به تعمیرات یا اصلاً تعویضش کنم!؟ گرچه تازگیها شبها خواب ماشینم رو میبینم که مثل یه هیولا به طرفم میاد و هرچی که جلوش هست رو نابود میکنه. من فکر میکنم که اگه ماشینمون رو تعویض هم بکنیم، کابوس اون، دست از سرِ ما برنمیداره!
بهمن ۱۳۹۹
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|