پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 03.06.2006, 7:14

در دهلیز ِ آینه‌ها....


ايرج عالی‌پور





آن‌ها آمدند و رفتند
بسیار بودند و اندک
ردّ ِ پایی برجا نگذاشتند
آیینه بر دیوار
               همان آیینه بود
                                 تاریک و بی‌رخسار
آن‌سوی ِ پنجره
                    جهان ِ دیگری
                                      با مرگ می‌جنگید
من به پرندگان ِ دیگری می اندیشیدم
و برگ‌های ِ کتاب ِ کهنه را
                                در خاطره‌های ِ تاریک
                                                           ورق می‌زدم
همیشه آغاز بود و پرواز
عشقی که آتش را
در زمستان‌های ِ کور می‌افروخت
دامنه‌های ِ اندیشه را 
رنگین می‌کرد
و جسد‌های ِ مومیایی را
از ریشه‌های ِ خاکستر
                              به چرخش‌های ِ نیلوفری
                                                              باز‌می‌گرداند
آن‌گاه که چراغ‌ها
                     روشنایی را 
                                      انکار کرده بودند
نیازی به فراموشی نبود
هرکسی می‌دانست
که در این جهان
چشمه‌ساری نیست
گیاهان ِ هرز 
                بر حدقه‌های ِ خالی 
                                          پیچیده‌اند
و لعنت ِ جاودانه‌ای
این سایه‌های ِ تکیده را
وادار می‌کند
که آوار ِ سیاهِ مردگان را 
                              تا ابد
                                       بر دوش کشند....
 
 
آری
منم آن ملاح ِ تیره بخت 
که دریا 
          در گام‌هایم کویر شد
ابر های ِ باران‌زا
کوچ کردند
هستی‌ام
و سرنوشت ِ درختان ِ زادگاهم را
                     که سراسر
با مرکّب ِ دریاهای ِ مرگ و فاجعه نگاشته‌اند
                              در دوزخ ِ بیداد می‌سوزد
در روزگار ِ طاعون بود
که زنی فالگیر
دیروز و فردایم را
به گرداب‌های ِ آتش و توفان افكند
رویینه‌ام
در برابر ِ شادی‌های‌ِ کوچکی
که آینه‌هایِ زنگار بسته را تسخیر می‌کنند
و یک ساعته
                 بر باد می‌روند
اندوهِ من 
            به درازایِ قرن‌ها و اسطوره‌‌هاست
جامه‌یِ انکیدو  و گیل‌گمش
                                    هر دو را 
                                                به تن دارم
سایه‌ها و بال‌هایِ سبزم را
به باد سپرده‌ام
و نیمی از قلبم را
هنگام ِ خشکسالی 
                          در گلویِ واژه‌ها 
                                               چکانده‌ام
 
به یاد بیاور!
که این مشعل‌ها
                      از توفان‌هایِ سخت 
                                               عبور کرده‌اند
ما خواسته‌ایم که همیشه درخشان باشیم
آواز بخوانیم
                با سایه‌هامان 
                                  برقصیم
و جام ِ سرخ ِ زیستن را
                               تا بلندایِ ابرها برآوریم
در سرزمینی که بادها و درختانش نیز
                                                بارها
                                                        عصیان کرده‌اند
وعده‌ها را
              پوچ
                   انگاشته‌ایم
 
 و سیاهتابی‌یِ روزهامان را
                                     با شبِ قطبی
                                                       تعویض کرده‌ایم
در سایه‌یِ دیوار ِ رنج‌هایِ ماست
که گل‌هایِ سرخ و یاسمن
                                      شکوفا می‌شوند
ما برخاسته‌ایم که بی‌هراس باشیم
بر پل‌هایِ بزرگ 
پا بر گلویِ مرگ بگذاریم و بگذریم
در دهلیز ِ آینه‌هایِ رنگین و بلند
خورشیدِ آزادی را
                       بر خاکِ وطن 
                                          نماز بگزاریم....  






خرداد/٨٥




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024