iran-emrooz.net | Thu, 17.03.2005, 22:40
آی... تهرانیهای عزيز!
از نوروز در تهران قديم چه میدانيد؟
پيرايه يغمايی
پنجشنبه ٢٧ اسفند ١٣٨٣
نوروز در تهران قديم بسيار پر شور تر از اين زمان برگزار میشد و اصلا ً يک اتفاق عمده و عظيم ِسالی يک بار بود.
با آغاز اسفند ماه که به آن برج حوت (= ماهی) میگفتند ، کم کم انديشهی ورود به سال نو و رويارويی با نوروز به صورت جدی در دل مردم - از هر طبقه و دستهای – اعم از تاجر ، کاسب ، کارگر و خلاصه فقير و ثروتمند راه میيافت. بازار به جنب و جوش در میآمد و مغازه دارها هماهنگ با شور و ولولهی مردم کالاهای نوروزی خود را تبليغ میکردند.
نخستين برنامهای که پيشاهنگ همهی برنامههای نوروزی بود تهيهی رخت و لباس نو بود که مقدم بر هر چيز ديگر و مسألهای جدی به نظر میرسيد و نيز وقت بيشتری را میطلبيد. زيرا در آن زمانها هنوز دوخته فروشیها بويژه برای زنان و بچهها رايج نبود ، اين بود که مردم ناگزير بودند پارچه بخرند و به خياط بدهند تا بدوزد. البته زنانی که خود هنر خياطی را میدانستند خودشان برای اين کار دست بکار میشدند. اما همه چيز میبايست تا وقت داشتند انجام شود. زيرا اگر دير به فکر میافتادند ،خياطها سرشان بسيار شلوغ میشد بطوريکه حتا گاهی مجبور میشدند مشتريان هميشگی خود را به علت نداشتن وقت و نرساندن لباس تا شب عيد جواب کنند.
لباس کودکان بيشتر از رنگهای شاد و زنده مثل سرخ و زرد و آبی تهيه میشد.
زنان هم از زير تا رو لباسهای خود را نو میکردند و اگر احتما لا ً زنی آن بودجهی کافی را برای خريدن لباس در خود نمیديد ، حتما ً دو دست چادر نماز ؛ يکی چادر سياه برّاق آهار دار خِش خِشی ، برای ميهمانیهای نوروزی و يکی ديگر چادر نمازی از پارچههای گلدار ملوس برای سر ِ سفرهی هفت سين باضافهی يک جفت کفش که به آن چارق میگفتند ، برای خود تهيه میکرد.
در آن زمانها هنوز جوراب رايج نبود و اصلا ً جوراب از دورهای به ايران آمد که ناصر الدين شاه به فرنگ رفت و برای زنان دربار و سو گلیهای خود آن را به عنوان يک پديدهی جالب به ايران آورد. بعدها کم کم مرسوم شد ، اما باز هم نه برای همه کس و نه برای همه جا بلکه آن را زنان ثروتمند ، در ميهمانیهای سنگين به پا میکردند. البته جورابهای پشمی دست باف وجود داشت که برای زمستان مورد استفاده قرار میگرفت ، بنا براين مردم در تهيهی لباس نوروزی از خريد جوراب معاف بودند.
برای مردان هم خريد يک عبا و يک جفت گيوه و يک کلاه از واجبات بود که بنا بر ضرب المثلی میگفتند: دوست به سر نگاه میکند و دشمن به پا... پس حتما ً اگر نان شب هم نداشتند کفش و کلاه خود را برای نوروز نو میکردند و عبا هم که روی همهی لباسها پوشيده میشد و به اصطلاح ستّار العيوب بود ، بايد نو میشد.
بعد از اينکه خيالها از بابت رخت و لباس عيد راحت میگرديد، نوبت به خانه تکانی میرسيد و اين سُنتی بود که در هيچ محله و خانهای حتا در مسجد و مغازه هم بر و بر گرد نداشت و حتما ً بايد انجام میگرفت.
برای خانه تکانی اول کرسی را که وسيلهی گرما در زمستان بود و تلويحا ً به آن تنبل خانه میگفتند؛ (چون جای گرم و نرمی بود و همه زير آن میلميدند و بر چيدن آن هم هميشه باعث ملولی اهل خانه بويژه آقای خانه میشد) بر میچيدند ، بطوريکه کمتر خانهای بود که از دهم اسفند کرسی در آن بر قرار باشد. و بعد از آن به فرش تکانی يا فرش شويی میپرداختند و همهی اين کارها نيز در کوچه و خيابان اتفاق میافتاد ، بدين ترتيب که قالی يا گليم يا نمد و يا هر چه را که با آن اتاقشان را مفروش میکردند ، به کوچه میآوردند و با چوب زدن به آن گرد و غبارش را میگرفتند و گاهی گرد و خاکی که بر اثر اين عمل به هوا بر میخاست ، موجب در گيری عابران و همسايگان با يکديگر میشد که البته بخاطر نوروز ، بسيار زود به آشتی میانجاميد. شستشوی پردهها ، روفرشیها ، چادر شبها ، رويهی پشتیها و ديگر چيزها بعد از تکاندن فرش اتفاق میافتاد.
بعد از آن نوبت به ظرف و ظروف میرسيد ؛ مسها برای سفيد کردن به رويگری سپرده میشد ، ظروف برنجی از قبيل سماور و جام ِ پای آن با گرد ِ آجر و سرکه برق میافتاد ، شستن ظروف نقره از قبيل سينی و قند دان و انگاره (= زير استکانی) با ليف و صابون انجام میشد ، اما اگر در طی سال خيلی سياه شده بود به آبکاری میبردند تا آبکارها به آن آب نقره بدهند.
آخرين مرحله بيرون ريختن وسايل از اتاقها و آشپز خانه بود و در اين مرحله چيزهای بدرد نخور و بی مصرف از قبيل وسايل حلبی کج و کوله و سوراخ شده ، شيشه پيلههای شکسته ، ليوانها و استکانهای لب پريده ، کاسههای تَرَک خورده که ديگر در مدت يک سال خدمت خود را انجام داده بودند ، به بيرون ريخته میشد و بعد از تميز کردن همهی گوشه و کنارها و کُنجهای اتاقها و و گرد گيری و دوده گيری و شستن در و پنجره و گاهی هم ديوار ، دوباره وسايل تميز و برق افتاده به سر جای خود میگذاشتند و احتمالا ً ممکن بود در اين ميان تغيير و تحولی هم در شکل چيدن آنها اتفاق بيافتد که آن هم تنوعی برای افراد خانواده بوجود میآورد.
از ١٥ روز به عيد مانده نوبت سبز کردن سبزه میشد. برای اين کار شخص خوش دستی از خانواده (معمولا ً مادر) به نيت همهی افراد خانه مشت مشت گندم يا عدس را در ظرفی سفالين میريخت و هنگام ريختن سعی میکرد اولا ً دانهای از دستش به زمين نيافتد و ديگر اينکه با ريختن هر مشتی صلوات میفرستاد و برای سلامتی و موفقيت آن شخص تا آخر ِ سال دعا میکرد. سپس روی دانهها را آبی نيم گرم میريخت و آن را در جای گرمی میگذاشت تا دانهها به خود آب جذب کند و نيش بزند. پس آنها را در دستمال مرطوبی قرار میداد و ساعت به ساعت به آنها سر میزد تا جوانهها کاملا ً خودشان را نشان بدهند ، آنگاه آنها را به بشقابهای چينی بزرگ که به آن دوری يا قاب میگفتند ، منتقل میکرد و تا چند مدتی رويش را دستمال میکشيد تا خوب رشد کنند. پس از آنکه سبزهها کمی بلند میشدند يا به اصطلاح رخ میکشيدند ، پارچه قرمزی که به آن شِله میگفتند ، دور آن میبست ، تا هم از پراکنده شدن دانهها جلو گيری کرده باشد و هم آنها زيباتر به نظر بيايند. بعضی از زنان با ذوق علاوه بر اين کارها بروی دانههای نخود با ظرافت چشم و ابرو میکشيدند و چارقد به سرشان میکردند ، يا از پارچههای رنگارنگ گلهای کوچکی میچيد ند و به سر چوب میزدند و درميان سبزها میگذاشتند ، تا سبزهها جلوهی ديگری پيدا کند.
گاهی هم سبزه را بر کوزه سبز میکردند بدين ترتيب که بذر تره تيزک (= شاهی) را در آب میخيساندند و پس از اينکه به لعاب مینشست ، آن را به پشت کوزه میماليدند و داخل کوزه را آب میريختند و سبزه با رطوبت کوزه سبز میشد و هنگامی که آن را بر سفرهی هفت سين میگذاشتند با گذاشتن چند شاخه گل سرخ در داخل کوزه به هفت سين جلوهی بسيارزيبا يی میبخشيد ند.
در همين ايام خانم خانه دار به فکر آماده کردن شيرينی عيد خود میافتاد و چون هنوز دکانی به صورت شيرينی فروشی وجود نداشت ، آن را به زنان شيرينی پزی که اين کار حرفهی آنان به حساب میآمد ، سفارش میداد ، يا اگر خانه دار تر بود شخصا ً شيرينی عيد را در خانه میپخت و فضايی نشاط انگيز و در خانه ايجاد میکرد ، زيرا عطر آن بوهای مطبوع در فضای آن خانهی پاک و پاکيزه بويژه برای بچهها عالمی بهشتی بود. شيرينی عيد معمولا ً عبارت بود از نان برنجی (خمير آرد برنج و کره و گلاب و شکر با تزيين سياه دانه) ، نان وليعهدی (نانهای کوچکی از آرد گندم و کره و برنج و شکر که روی آن زردهی تخم مرغ و زعفران و عسل میماليدند) مسقطی و راحت الحلقوم (اين دو نوع شيرينی را از نشاسته و شکر درست میکردند) نان بادامی (ساخته شده از بادام رنده شده و شکر و آرد و کره) نان نخود چی ، قطّاب ، باقلوا و غيره که همه با کرههای معطر و طبيعی ساخته میشد و پر واضح است که بسيار هم مأکول و خوشمزه بود.
در همين روزها بود که سر و کلهی آتش افروز و غول بيابانی هم در کوچه و خيابان پيدا میشد که فقط سالی يک بار به نمايش میپرداختند.
آتش افروزها لباس سرخ میپوشيدند و کلاه منگوله دار به سر میگذاشتند و صورتشان را را با دوده و يا زغال سياه میکردند. لب آستين لباسشان زنگوله داشت و هنگام دست افشانی زنگولهها بهم میخورد و جرينگ جرينگ صدا میکرد و حالتی با نشاط بوجود میآورد. آنان با مشعلی که در دست داشتند در کوچه و محله براه میافتادند و چون به ميان مردم میرسيدند مشعل را میافروختند و به به آتش بازی میپرداختند و از اين جهت آنان را آتش افروز میگفتند. آتش افروزها ضمن آتش بازی و پايکوبی اشعاری از اين قبيل میخواندند و پول جمع میکردند:
آتيش افروزه / سالی يه روزه / دنيا دو روزه / مثل نيم سوزه / دس (= دست) خالی نيا / دلم میسوزه....
غول بيابان هم به کسانی میگفتند که مثل آتش افروزها سالی يک بار پيدايشان میشد. آنها دو نفر دونفر در کوچه و محله راه میافتادند و سر و رويی ژوليده و ريشی بلند و درهم برای خود درست میکردند ، لباسی از پوست ببر يا پوست پلنگ و دامنی کوتاه از چرم به جای شلوار میپوشيدند چنانکه پاهای پر مو و نا زيبایشان نمايان بود ، کاسهی سر گاوی را بر سر میگذاشتند و ناگهان با پا برهنه در مکانهای شلوغ در ميان مردم جست میزدند وبا صدايی گوش خراش میخواند ند که:
ما غول بيابانيم / سرگشته و حيرانيم / ما روح شما زشتان / از دست شما نالان / اينگونه پريشانيم / از ما زچه بگريزيد / از خويش بپرهيزيد / تا خوی شما زشت است / ما نيز ز زشتانيم / گاهی به توی خانه / گاهی توی دکانيم....
مردمی هم که به دور معرکهی آنان جمع میشدند ، هر کس به فراخور خود پولی در کلاهشان میريخت
خلاصه با اين برنامهها به شب چهار شنبه سوری نزديک میشدند ، که آن هم برای خود آدابی ويژه داشت که مهم ترينش از روی آتش پريدن بود.
بوتههای شب چهارشنبه سوری را معمولا ً از بيابانهای شهر ری و ورامين و بوسيلهی شتر میآوردند و سر ِ گذرها و کوچهها تل انبار میکردند و میفروختند. کار و کاسبی بوته فروشان در اين روزها برای خود رونقی داشت زيرا شب چهارشنبه سوری خانهای نبود که از آن شعلهی آتش زبانه نکشد.
از شرايط بوته افروزی اين بود که تعداد کُپهها (= دستهها) حتما ً بايد به عدد فرد باشد مثلا ً سه يا پنج يا هفت ، که از آن ميان عد د هفت از همه گرامی تر بود. بوتهها را هنگام غروب که هوا رو به تاريکی میرفت آتش میزدند و چون شعله میکشيد همهی افراد خانواده پشت ِ سر ِ هم صف میبستند و در حاليکه میخواند ند سرخی تو از من / زردی من از تو از روی آن میپريد ند. هنگامی هم که آتش خاموش میشد و خاکستر آن سرد میگرد يد هر يک از افراد خانه مشتی از خاکستر آن را بر میداشت ، به کنار آب روانی میرفت و در حاليکه حاکستر را به آب میريخت ، میگفت: ريختم و از غم گريختم... و با اين کار خمودگی و برودت و سياهی را از زندگی خود دور میکرد.
در دورهی سلطنت ناصر الدين شاه آتش بازی باروتی هم که تا آن زمان سابقه نداشت توسط فرانسویها وارد شده بود و آن عبارت بود از آتش بازیهايی که چون در هوا پخش میشد به صورت ماه و ستاره و تاج و پيام مبارک باد در میآمد. البته اين آتش بازی در آغاز فقط در باغ اندرونی شاه و به مناسبت جشنهای مذهبی انجام میگرفت ، اما پس از چندی دستور نمايشش در شب چهار شنبه سوری و در ميدان توپخانه صادر شد و از آن پس مردم از بعد از ظهر برای تماشای آن در ميدان مزبور حاضر میشدند و جا میگرفتند.
يکی از آداب بسيار جدی شب چهارشنبه سوری ، آرايش يا بَزَک هفت قلم خانمها بود که حتما ً بايد از بعد از ظهر سه شنبه و حدود ساعت دو و سه آغاز میشد. البته کوتاه کردن موی سر و زدودن موی صورت (= بند انداختن يا نَخه کردن) را حتما ً روز قبل انجام میدادند. آرايشِ هفت قلم عبارت بود از: ١ - وسمه برای سياهی ابروان ، ٢ – سرمه برای جلوهی چشمان ، ٣ – حنا برای نقش و نگار کف دست و پا و به ويژه نوک انگشتان ، ٤ – سفيد آب برای سفيد کردن صورت (سفيد آب در حکم پودرهای امروزی بود) ، ٥ – غازه يا سرخاب برای گلگون کردن گونهها ، ٦ – غاليه برای خوشبو کردن روی و موی و بدن (غاليه مادهی معطری بود که از مشک و عنبر میساختند) ، ٧ – زَرَک، و آن عبارت بود از غبار زرينی که در آخر کار به سر و موی خود میافشاند ند تا بدرخشند. بعد از آرايش هفت قلم لباس مناسبی میپوشيدند و آنچه از زينت آلات از قبيل دستبند و انگشتر و گردن بند و نيمتاج و خلخال داشتند به خود میآويختند و عقيده داشتند که اين آراستگی و پيراستگی در چنين شبی چهره را تا آخر سال درخشنده و با طراوت نگاه میدارد.
فال ِ گوش و قاشق زنی هم از مراسم سنتی چهار شنبه سوری بود که گاه باعث بوجود آمدن اتفاقهای شيرينی میشد که خالی از لطف هم نبود. البته چون در اين دو مورد زياد گفته شده ، از باز گويی آن خود داری میشود.
يکی ديگر از مراسم عمدهی شب چهارشنبه سوری دور انداختن کوزهی کهنه بود که آنرا از واجبات میدانستند زيرا بر اين باور بودند که کوزه که در طی يک سال همواره خدمت کرده و هر دستی به آن رسيده است و دسته و دهانهی آن سياه گشته ، سر چشمهی پليدیهاست. بنا براين بر کوزهی قديمی نام شيطان را مینوشتند و آن را از بام به کوچه میانداختند تا هزار تکه شود و با خود میخواندند که: دور کردم و دور کردم / چشم دشمنو (دشمن را) کور کردم.... و بدينگونه احساس میکردند که غمها و سياهیها را شکست دادهاند ، آنگاه کوزهی نويی را که همان روز خريده بودند پر از از آب مینمودند و اندکی گلاب هم در آن میريختند و آن را در برای سفرهی هفت سين در کناری میگذاشتند.
آجيل چهارشنبه سوری هم از مواردی بود که در اين شب برای خود حرمتی داشت و هيچ خانهای آن را فراموش نمیکرد. اين آجيل از هفت نوع ميوهی خشک يعنی ؛ کشمش ، نخود چی ، توت ، انجير ، خرما ، قيسی (= برگهی زرد آلو) ، و باسلق تهيه میشد و افراد خانواده آخر شب پس از همهی برنامهها دور هم مینشستند و در حاليکه فقط سخنان خوب و شادی آور و لطيفههای شيرين برای هم نقل میکردند آن را نوش جان میکردند.
البته در اين گير و دارها حمام شب عيد هم فراموش نمیشد و چون در آن روزها خانهها حمام نداشت مردم ناگزير بودند که به حمامهای خزينه دار بيرون بروند و اين امر گاهی ماهی يک بار و حتا در بعضی خانوادهها سه ماه يک بار و يا بيشتر اتفاق میافتاد. اما با نزديک شدن نوروز همه بايد سر و تن خود را از سياهیها و دودههای زمستانی پاکيزه میکردند. بنابراين حمامها هم در اين روزها از مکانهای شلوغ به حساب میآمد و بخصوص دو ، سه شب مانده به تحويل سال جای سوزن انداختن نداشت و شبانه روزی داغ و آمادهی برای ورود مردم بود. گاهی مادرها نصف شب بچههای خود را برای حمام نوروزی از خواب بيدار میکردند و با بقچه و بنديل ِ سنگينی روانهی گرمابه میشدند و در آنجا آن چنان آنها را میشستند که گويی میخواستند پوست از بدنشان ور بياورند،اما چون همهی اين برنامهها برای نوروز بود بچهها هم صدايشان در نمیآمد.
بعد از چهارشنبه سوری نوبت به مراسم شب علفه میرسيد و آن شب پيش از سال نو ، يعنی آخرين شب سال کهنه بود و بدان جهت به آن علفه میگفتند که بايد سبزی (علف)يکی از مواد اصلی شام باشد. شام شب علفه تشکيل میشد از سبزی پلو با سبزی تازه و نو برانهی بهاری ، کو کوی سبزی با سبزی تازه و سير تازه و ماهی. که ماهی بيشتر از نوع دودی بود چون در آن زمان وسيلهای برای تازه نگاه داشتن ماهی نبود ، بنا براين ماهی را در همان جايی که صيد میکردند ، در آب نمک غليظ میخواباند ند و سپس دود میدادند. از اين جهت به آن ماهی دودی میگفتند. ماهی دودی بسيار خشک و شور بود و خانم خانه چند ساعت پيش از طبخ آن را قطعه قطعه میکرد و در آب میانداخت و هر نيم ساعت به يک بار آب آن را عوض میکرد تا شوری اش از بين برود و تازگی اش را به دست آورد و گو اينکه طبخ آن بسيار تخصصی و دشوار بود اما به خوردنش میارزيد زيرا بسيار خوشمزه و مأکول بود.
سر سفرهی آخرين شام سال کهنه (شب علفه) حتما ً قابی هم از سبزی خوردن تازه شامل نعناع (نعنا) و پودنه (= پونه) و ترخان و تربچه و مرزه وجود داشت که معمولا ً آنها را دوره گردها بر طبقی گذاشته و در کوچه و محله میگرداند ند و با صدای بلند مردم را برای خريد شان تشويق میکردند. تبليغ شاعرانهای که آنان با آواز برای فروش سبزی خود بکار میبردند معمولا ً از اين دست بود:ای تربچه نقليه / تربچه ش گليه / گل پونه نعنا پونه / نوبر بهاره گل پونه / آقارو میخوای؟ توی خونه / خانومو میخوای؟ خيابونه /ای گل پونه نعنا پونه.... و گاهگاهی هم از سطل آبی که کنار سبزیها گذاشته بود ، پشنگی آب روی آنها میپاشيد ند و صفا و طراوتشان را جلوهای میدادند. سبزی خوردن را حتما ً سر ِ سفرهی هفت سين هم میگذاشتند.
بعد از خوردن سبزی پلوی آخر سال همهی چراغهايی را که درخانه داشتند ، روشن میکردند و تمام مدت مواظب بودند که نفتشان تمام نشود و لولههايشان تُرُک بر ندارد و دود نزند ، حتا آتش منقل و اجاق را هم ديده بانی میکردند که خاموش و سرد نشود و بر اين باور بودند که اگر چراغها تا آغاز سال نو – حتا در روز - روشن بماند و به درستی بسوزد و نور افشانی کند ، اجاقشان کور نمیشود ، سالشان پر برکت و نعمت و راهشان روشن و زندگی شان بی مشکل خواهد بود. حتا در اين شب مردان کاسب هم چراغ دکان خود را روشن نگاه میداشتند تا چراغ کار و کسب شان در سال نو هميشه روشن بماند و ساعت به ساعت به آن سر میزدند تا مبادا در آغاز سال آتش سوزی يا حادثهی ناگواری اتفاق بيافتد.
دو ، سه ساعت به تحويل سال نوبت چيدن سفرهی هفت سين میشد که مقدمات آن از قبل آماده شده بود. برای اين منظور سفرهی سفيد پاکيزهای را بر زمين میگستردند. البته گاه برای زيبايی روی آن سوزنی ترمه يا پتهی کرمان يا بقچهی قلمکار میانداختند ، اما عقيده داشتند که سفرهی اصلی به نيت پاکی و روشنايی حتما ً بايد سفيد باشد. طرز چيدن سفرهی هفت سين معمولا ً بدينگونه بود:
در وسط سفره قرآنی باز شده که لابلای صفحات آن سکههای طلا و نقره بود ، در دو طرف قرآن کاسهای آب و شيشهای گلاب به نيت روشنايی و پاکيزگی و در دوطرف ديگرش بشقابی آرد و بشقابی نان بريده شده به نيت برکت و نعمت ، کمی آن طرف تر تنگ يا کاسهی بلوری با چند ماهی سرخ پر جنب وجوش به نيت حرکت و تلاش ، قابی پر از تخم مرغ رنگ شده به نيت دوام نسل ، نقل و يک شاخ نبات به نيت شيرين کامی ، منقل نقرهای کوچک پر آتش با ظرف پاکيزهای از اسفند برای دود کردن اسفند بعد از تحويل سال به نيت کوری چشم دشمنان ،
سينی يا قابی از نمک به نيت شور و حرارت زندگی که در آن به نام تمام افراد خانواده شمع میگذاشتند ، ظرفی از آب زلال با نارنجی شناور در ميان آن ، يک پياله شير به نيت نو زايی و باروری ، يک پياله ماست، يک پياله عسل ، آيينه به نيت شفافيت و صفای درونی ، سنجد به نيت دلدادگی و زايش ، سيب به نيت راز وارگی عشق ، انار به نيت تقدس ، چندکَله سير، يک ظرف سمنو، يک پياله سرکه ، بشقاب کوچکی سماق ، گلدان سنبل ، سبزههايی که سبز کرد ه بودند و در پايان هم در چهار گوشهی سفره چهار لاله يا چهار چراغ روشن میگذاشتند.
آنگاه تمام افراد خانه لباسهای نوی خود را میپوشيدند و سر سفره مینشستند و از آن زمان بطور کلی از گفتن سخنان کدورت آميز و دلتنگ کننده و آزار دهنده و بحث و جدل و مشاجرههای لفظی و افکارنا اميد کننده مثل قرض و بيماری و ناتوانی ونفرين ديگران پرهيز مینمودند و سعی میکردند که بجز به خير طلبی و اميدواری و روشن نگری و شادمانی و عروسی و پايکوبی و زندگی بهترو سر و سامان مرتب تربه چيزی ديگر فکر نکنند. و علاوه بر آن در مورد آرزوهای خوب مرتب زير لبی دعا میخواندند و از خداوند تندرستی و بخت و سرمايه و راحتی و آسايش میطلبيدند. دعای تحويل سال را معمولا ً بزرگ تر خانواده میخواند و ديگران با او هم زبانی و همراهی میکردند ،که مضمون آن چنين بود:
يا مقلب القلوب و الابصار ، يا مدبر اليل و النهار ، يا محول الحول و الاحوال ، حو ل حالنا الی احسن الحال (=ای کسی که میتوانی قلبها را بگردانی و از خوب به بد و از بد به خوب بکشانی ،ای تد بير کننده کار عالميان که تدبير روز و شب به دست توست وای گردانندهی زندگی و سرنوشت و احوال آدميان ؛ حال ما را به بهترين احوال تحويل کن !)
و بدين ترتيب برای حرمت نوروزی که در آستانه ايستاده بود ، بی صبرانه در انتظار میماند ند تا توپ سال نو به صدا در آيد و سال تحويل شود ، آنگاه صدای شادمانهی هلهله شان به آسمان بر میخاست و چونان کسانی که سالهاست از هم دور بودهاند ، يکديگر را با مهربانی و عشق در آغوش میگرفتند و میبوسيدند و سپس بزرگ خانواده عيدی کوچکترها را که بيشتر همان سکههای لای قر آن بود ، به آنها میداد و ديگران هم هدايای خود را که تا آن لحظه نمیدانستند چيست ، به يکد يگر رد وبَدَل میکردند و دو باره همديگر را بنا بر تجديد مهربانی میبوسيدند و بعد از خوردن شيرينی برای شيرين کامی (اولين چيزی که بعد از تحويل سال به دهان میگذاشتند ، يک خوراکی شيرين بود ، حتا اگر شده ، يک حَبه قند) اگر بزرگ فاميل بودند ، منتظر میماندند که کوچکترها به رسم عيد ديدنی به خانه شان بيايند و اگر کوچکتر بودند ، برای رفتن به خانهی بزرگ ترها آماده میشدند.
پذيرايی نوروزی هم برای خود آب و تابی داشت ؛ از جمله اينکه بهترين بزرگترين اتاق خانه را که عبارت بود از سه دری يا پنج دری با قالی و قاليچه و گليم و هر چه که داشتند (اما تميز و گرد گرفته) فرش میکردند و دور تا دور آن را تشکچههای سفيد و تميز و پشتیهای قالی میگذاشتند. جلوی هر تشکچهای سفرهای تميز يا مجمعهی مسی سفيد شدهای (مجمعه سينی بزرگ لب کنگرهای از مس بود که امروزه هم کم و بيش در خانهها وجود دارد) میگذاشتند که درآن انواع و اقسام شيرينیهای نوروزی که شرح آن رفت ، در شيرينی خوریهای بلور پايه دار رنگی چيده شده بود و افزون بر شيرينی آب نبات ، آجيل شور شامل پسته و بادام و فندق و تخمهی کدو و تخمهی هندوانه. نخودچی گل و آجيل شيرين شامل کشمش و انجير و توت خشک و غيره ، يک بشقاب تخم مرغ رنگی و يک ظرف پر از سکههای نو البته در رقم پايين برای هديه به بچهها وجود داشت.
ديدو باز ديدها همه با ارادت قلبی صورت میگرفت و همه از آن استقبال میکردند و آن را وسيلهی تحکيم دوستی و تجديد ارادت و مهر ورزی نسبت به هم میدانستند. آنهايی که در طول سال آزردگی و کدورتی از هم داشتند با پا در ميانی بزرگترها در اين ديدارهای سالانه آن را به دوستی و مهربانی تبديل میکردند ، زيرا ريش سفيدان قوم عقيده داشتند که ناراحتیهای سال کهنه را نبايد با خود به سال نو برد.
اگر اين ديد و باز ديدها نزديک ظهر يا طرف غروب اتفاق میافتاد ، ميزبان حتما ً سفرهی شام و ناهار با صفايی هم برای مهمانش میگسترانيد و او را در برکت خانهی خود در سال نو شريک میکرد.
روز دوم نوروز مرد خانه حتما ً چند ساعتی را برای شگون به کسب و کار میپرداخت و قدم اولين مشتری را به فال نيک میگرفت. در اين روزها تا سيزدهی نوروز ، آوردن تلخی و سياهی و قرض و روضه خوان و گريه و زاری و صحبت مرگ و مير و حتا ذکر مصيبتهای مذهبی به خانه مطلقا ً ممنوع بود و تا آنجا هم که ممکن بود از رفتن به حکيم و دوا خانه پرهيز میکردند و سعی میکردند که دست کم تا روز سيزدهی فروردين را در شادمانی بگذرانند و زندگی را خيلی سخت نگيرند.
گو اينکه در آن زمانها مسافرت و مهاجرتهايی که امروزه به سادگی اتفاق میافتد نبود و يا به ندرت پيش میآمد و اصلا ً از وسايل مدرن امروزی که جهان را در چشم بهم زدنی به هم وصل میکند ، خبری نبود و مردم اينگونه گرفتار تلاشهای کشندهی شبانه روزی برای در آمد بيشتر نبودند و زندگی ساده تر و بی شيله و پيله تری داشتند ، اما پيران خردمند تر ، ميانسالان سلامت تر، کوچکتران مؤدب تر وحرف شنو تر ، زنان وفادار تر ، مردان سر به راه تر ، برکت و آرامش بيشتر و اندوه و نگرانی کمتر بود... و اينک با آرزوی اينکه همهی موارد خوب آن دوره و اين دوره در سال ٨٤ به هم در آميزد و زمانی نيکو و ايامی خوش برای خوانندگان عزيز فراهم آورد ، فرا رسيدن سال نو را به شما شادباش گفته و برايتان آرزوی سالی داريم که هر چهار فصلش طراوت باشد ، بهار باشد ، سبز باشد و سبز بختی و اقبال بياورد...