پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
” رویینه تنان را همیشه چشمی
یا پاشنهای
رویینه نیست
و مرگ را از درگاه ایشان
اگرچه از سرِ تردید درنگی
بازگشتی نبوده است”
شجریان دیگر در میان ما نیست. اما صدای او صدای ماست، و خاموش شدنی نبود و نیست و نخواهد بود. جادوی هنر همین است و جایگاه هنرمند در همین جا. آوازهای پرشور شجریان شهادتی ست از یک سو بر شادی بزرگ و از دیگرسو رنج بی پایان مردم این روزگار.
اوج و فرود جنبش انقلابی ایران در فاصلۀ دو ترانۀ ماندگار از غزلسرای بزرگ معاصر هوشنگ ابتهاج تصویر شده، و هر دو با صدای جادویی شجریان:
“ایران -ای سرای امید !...”
و:
“در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند ...”
در فاصلۀ این دو ترانه چه اتفاقها، که نیفتاد. چه خونها که ریخته نشد. چه خانمانها، که بر باد نرفت و ...
بگذار ممیزان هنر و فرهنگ شاهدان عینی را به غل و زنجیر بکشند. خونها را بشویند. سندها را نابود کنند. اما این ترانهها نابودشدنی نیست. مثل غزلهای حافظ و خیام، که متولیان جهل و جنایت کمر به نابودی آنها بستند و نتوانستند.
***
سال ۱۳۵۶ بود گمانم. یا ۵۵. هنوز انقلاب نشده بود. در آن سالها گفتوگوهایی داشتم با برخی چهرههای سرشناس آواز و موسیقی آن دوران، از جمله با بنان و محمد نوری و شجریان. و یک پرسش اساسی، که چرا موسیقی (در واقع آواز) ایرانی غمانگیز است؟ برخی به دلایلی رد میکردند و برخی قبول.
یادم هست که همراه با دوست روزنامهنگار و همکار کیهانیام علی خدایی با زنده یاد شجریان دیداری داشتیم و گفتوگویی که در کیهان بازتابید. متاسفانه به متن آن گفت و گو دسترسی ندارم. اما نکتههایی را هنوز به یاد میآورم. از جمله پاسخ (و درواقع پرسش) آن زنده یاد از من:
اگر بگویم مینویسی؟
گفتم:
بسته به آن است که چه میگویی؟
(میدانستم که هر گفتهای را نمیتوان در روزنامه نقل کرد. اگر هم من بنویسم، کسانی هستند که ناگزیر آن را سانسور میکنند.) و افزودم:
حالا پاسخ شما چی هست؟
آقای شجریان، که هنوز جوان بود و مثل اغلب ما جوانان آن روزگار، چنان که باید و شاید، سرد و گرم روزگار را نچشیده بود، در پاسخ من گفت:
برای این که ۲۵۰۰ سال تاریخ شاهنشاهی داریم.
طبیعی بود که نقل چنین جملهای، که درست یا نادرست، حرف دل بسیارانی از ما بود، کاری بود ناممکن.
در آن زمان من هم مثل اغلب هم نسلهایم همانگونه میاندیشیدم، که زنده یاد شجریان. درست هم بود. از برخی استثناها گذشته، تاریخ ما تاریخ استبداد و بگیر و ببندها بود. کمتر روزگاری بود که آب خوش از گلوی هنرمند جماعت پایین برود. از حق که نگذریم اما، با وجود همۀ دشواریها و ترسی که ساواک به دل همه ریخته بود، راه گریزی هم بود. هنرمندانی بودند که به اعتبار والایی هنرشان، و استقبال مردم، از خط قرمزها عبور میکردند. شجریان یکی از آنها بود. هنوز به یاد دارم که او و محمد رضا لطفی در جشن طوسِ مشهد چه غوغایی بپا کردند.
بعدها، که انقلاب شد و حکومت اسلامی پا به عرصه گذاشت، دیری نشد که دریافتیم از چاله به چاه افتادهایم. در این زمینه نیازی به شرح و تفسیر اضافی نیست. هر کدام از ما تجربههایی کردهایم و کافی ست سفرۀ دلمان را باز کنیم و ببینیم چه بلاهایی که در این دوران بر سر هنر و فرهنگ این جامعه آمده است. بگذریم که مقاومت مردمی هم کم نبوده، و در بسیاری موارد حکومت عبا و عمامه را ناگزیر از عقبنشینی کرده است.
غرض از طرح این پرسش و پاسخها میان من، که خبرنگار ساده یی بیش نبودم، و استاد شجریان، که میرفت با طنین صدایش دل سنگ دشمنانش را هم بشکافد، این بود، که همیشه دلم میخواست یک بار دیگر با او روبرو میشدم و میپرسیدم:
شجریان عزیز! تاریخ شاهنشاهی تمام شد. اما چرا حالا آواز ایرانی غمانگیز است؟... و غمانگیزتر از تاریخ ۲۵۰۰ سالهای، که پشت سر گذاشتهایم؟
شجریان در آن گفتوگو تاکید کرد، که من پیش از ان که خواننده باشم قاری قرآنم. من، هم آن روز و هم امروز، به باورهای مذهبی مردم احترام گذاشتهام، و میگذارم. اما دوست داشتم بدانم که بعد از ممنوع شدن پخش “ربنا” از رسانههای حکومتی، و ضربههای ناشی از عملکردهای غیر انسانی منادیان دین و مذهب به باورهای مردم، چه تغییری در آن دیدگاهها حاصل شد؟
متاسفانه در این چهل و اندی سال چنین فرصتی پیش نیامد. هرچند، که رفتار و گفتار شجاعانه و اعتراضآمیزِ شجریان در این چند دهه پاسخی روشن به چنین پرسشهایی ست.
“پرنده مردنی ست
پروز را به خاطر بسپار”
آوازخوان که رفت
آواز را به خاطر بسپار
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|