پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 21.05.2006, 15:46

(بخش هشتم و پايانی)

سنگ زيرين


علی‌اصغر راشدان

يكشنبه ٣١ ارديبهشت ١٣٨٥


ديگر صداش انگار از ته چاه می‌آمد. ناله‌ی بی‌جان مرد، مريم را به خود آورد. ليوان را از دستشوئی پركرد و آورد و به دست لرزانش داد. آب را نمی توانست به تنهائی بنوشد. با كمك مريم ، جرعه جرعه ، سركشيد. ليوان نيمه پر را پس زد و زيرلب ناليد:
- پس كو اين دوا-درمان و دكتر؟ شب سومه كه تو اين قبرستون افتاده‌م. زن دارم ميميرم! برم دار ببرتو خونه‌م، تا پيش بچه‌هام بميرم! تو اين خراب شده سگ صاحب‌شو نمی‌شناسه! من امشب كنار اين مستراح سقط ميشم‌ها!…
بعدازآن زبانش از كار افتاد و از هوش و گوش رفت. چشم‌های ماتش تو حدقه می‌گشت. لب‌هاش تكان می‌خورد. زبان تو دهنش حركت می‌كرد، اما رشته‌ی كلماتش از هم گسيخته بود. شدت تب ، ذهنـش را مختل كرده بود. مريم به اطاق پزشكان نزديك شد و تلنگری به در زد، در را با ترس و لرز باز كرد و گفت:
- آقای دكتر! شوهرم تو راهرو و كنار گوش‌تون داره ميميره! از زبون افتاده و داره خون بالا مياره! پس اين تخت و اطاق و معالـجه چی شد؟
پزشكان كشيك قهوه می‌نوشيدند و گرم صحبت بودند. همان دكتر قبلی فنجان قهوه‌اش را با اخم روی ميـز كوبيد و گفت :
- همان اول گفتم كه جانداريم. التماس كردی. مريض‌های ديگر را بندازيم بيرون و مرد مرده‌ی تو را بخوابانيم؟
مريم اشك‌های خودرا با گوشه‌ی چادرش پاك كرد و گفت :
-دستم به دامنت ، به دادم برس و نگذار صغيرام يتيم شند!...
- نخيـر، ول كن نيست! مادر دست از سرم بردار!…
گوشه‌ی لب‌های دكتر كف كرده بود. ناخن خودرا زيردندان گرفته بود و می‌جويد. سيگاری گيراند؟ به ساعتش نگاه كرد. از پشت ميزبلند شد و در طول اطاق به قدم زدن پرداخت. چند پك ملايم به سيگار وينستونش زد و دودش را به طرف مريم فوت كرد و گفت:
- هر روز كلی جوان ميميره ، واسه مردی كه عمرش را كرده ، اين قد المشنگه راه نمی‌اندازند كه!…
- يعنی بگذارم همين جا بيخ گوش شما درازبه دراز باشه تا عزرائيل بياد سراغش؟ ماكه گبـر نيستيم!…
صدای برانكارد مريم را به خود آورد. از اطاق بيرون زد و به طرف برانكارد دويد. شوهرش به خودش می‌پيچيد. رنگش كبود شده بود. كف دستش را جلوی دهنش گرفته و توی خودش مچاله شده بود. برانكارد كج شد و مريم نتوانست به موقع خودرا برساند، شوهرش با صورت ، روی موزائيك‌ها افتاد.
مريم برانكارد را با كمك همراه مريض ديگری راست كرد و مرد را از زمين بلند كردند و دوباره بر برانكارد درازش كردند. خون از گوشه‌ی لبــش بيرون زده بود. لب و چانه و زير گلوش رنگين شده بود. صورت و چانه و گلوش را با دستمال پاك كرد. دستمال را زير شير دستشوئی چند مرتبه شست و به صورت مرد ماليد و تميزش كرد.
نگاه مريم به در اطاق كشيك پزشكان خشك شد. شوهرش در كنار راهرو زيرزمين ، بين مستراح و آبدارخانه و اطاق كشيك ، افتاده بود و ساعت‌های آخرش را می‌گذراند. نگاه بی فروغ مرد به سقف كوتاه و تكيده‌ی بيمارستان دوخته شده بود. صدای پای رهگذرها، پتك‌وار، توی مغزش می‌نشست. سيفون را كه می‌كشيدند، در سرش توفانی برپامی‌شد. رهگذرها را هيولاهای ماقبل تاريخ می‌ديد…
نزديكی‌های صبح ، دردنيائی خالی از همه‌ی رنج‌ها، دركنار ديوار راهرو زيرزمين ، در فاصله‌ی بين مستراح و آبدارخانه و اطاق كشيك پزشكان بيمارستان مرد….
عكس سينه و معده‌اش بعد از مرگش حاضرشد. مويرگ‌های ريه‌اش پاره شده بودند. معده‌اش سوراخ سوراخ شده بود. دكتر جواز دفن را نوشت. عكس معده‌اش را جلوی نور مهتابی گرفت و به آن خيره شد و گفت:
- مدت‌ها خودخوری می‌كرده … از گوشت جدار معده‌ی خودش تغذيه می‌كرده است …




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024