پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
مروری در کتاب “مادی نمره بیست” از مریم سطوت
”جامه دانی با من میبینی
که جامههای دیروزیام را در آن انباشته ام
و جامههای امروزیام را فردا در آن خواهی یافت
کار هر روزیام گم شدن در پسکوچهها و پنهان کردن جامههاست
و حیفِ عشق بزرگا
که در پستویی پنهانش نتوان کرد”*
چه روز بدی بود آن روز
آقا جان سرآسیمه به خانه آمد. با چهرهای برافروخته توی راهرو نشست و به دیوار تکیه داد.
نگران شدم. پرسیدم که چی شده؟
با کف دست محکم به پیشانیاش کوبید و گفت: کشتند پدرسوختهها.
دلم لرزید.
گفتم: چی میگی آقا جان؟
گفت: چهار نفر بودند. سه دختر و یک پسر. همه هم جوان و کم سن و سال. توی همین میدان (میدان ۳۷ نارمک).
یکی دو نفر از اهل محل هم با ماموران همکاری کرده بودند گویا.
دلم لرزید. حدس زدم که باید چریک باشند، یا مجاهد.
آقا جان با شکلکی ادای یکی از تیراتدازان ساواک را درآورد، که پس از شلیک، به شیوۀ هفت تیرکشهای فیلمهای وسترن آمریکایی دودی را که از لولۀ اسلحهاش بیرون زده بود فوت کرده بود.
چنین اتفاقهایی اغلب در دهۀ پنجاه پیش میآمد، چرایی آن، متناسب با دیدگاههای جریانهای نوظهوری در چپ کشور، اعم از مذهبی و غیر مذهبی، قابل درک بود، اما چگونگی آن برای بسیاری، از جمله شخص من، روشن نبود. صدای تیر را میشنیدیم. خبر قیام سیاه کل و کشتار چریکها و همکاری نکردن مردم با آنها را میشنیدیم. ترور افسران آمریکایی به دست مجاهدین ما را به فکر وامی داشت. از کشتار ناجوانمردانۀ بیژن جزنی و همراهانش در برابر جوخۀ مرگ خشمگین میشدیم، اما آنطور که باید، در جریان زندگی و چگونگی کار این نسل جان بر کف قرار نمیگرفتیم. چریکها کمتر میکشتند و بیشتر کشته میشدند. اگر اشتباه نکنم ابتدای انقلاب سخن از قریب چهارصد نفر چریک فدایی بود، که جان بر سر آرمان خود گذاشته بودند. البته کارنامۀ آنها چندان خالی هم نبود.”اعدام انقلابی” سرلشگر فرسیو رییس پلیس وقت، که حکم اعدام رفقای دستگیر شده در سیاهکل را صادر کرده بود، ترور عباسعلی شهریاری ، مامور نفوذی ساواک در حزب تودۀ ایران، که سبب دستگیری بسیاری از فعالان سیاسی در نخستین سالهای دهۀ چهل شد، ترور فاتح یزدی، صاحب کارخانۀ چیت تهران، همچنین سروان یدالله نوروزی فرمانده گارد دانشگاه آریا مهر (شریف کنونی)، و برخی از سربازجویان ساواک و غیره، از جمله فعالیتهای آن دورۀ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود.
آن روزها، یا بهتر بگویم آن سالها، من شخصن، مثل خیلی از همنسلهایم، نوعی گرایش حسی و عاطفی به چریکها داشتم. نه آن که میخواستم با آنها همکاری کنم. اهل چنین خطرکردنهایی نبودم، و حتا زمانی بر آن بودم که بکارگیری چنین شیوههایی از مبارزه سبب خواهد شد که اختناق حاکم بر جامعه فراگیرتر شود. همانطور هم شد. و حیفِ آن دانشجویان، و عاشقان جامعه و مردم، که دست به ترور، و یاخودکشی میزدند. همیشه یاد حمید مومنی بیدسرخی میافتم، و پیشدرآمد مفصلی که بر کتاب نادرشاه نوشته بود، و همیشه هم از خودم پرسیدهام و میپرسم که چرا او باید کشته میشد؟ و یا امیرپرویز پویان، که در “رد تئوریِ بقا” حرفی برای گفتن داشت. اینها سرمایههای فکریِ نسل ما بودند، و باید با تجدید نظر در برخی نگرشهای شتابزده زنده میماندند و صیقل میخوردند، تا به سهم خود آن کشتی بی سکان را به سرمنزل مقصود رهنمون شوند، هرچند که ادامهدهندگان راهشان, از جمله نویسندۀ کتاب، از زندگی بسیار آموختند.
مادی نمرۀ بیست
میخواهم بگویم که واژههایی چون چریک و مجاهد و خانۀ تیمی و مبارزۀ مسلحانه، و چگونگی روند شکل گیری و دگرگونیهای آن، در اندیشه و عمل، و از این دست پرسشها نه تنها در آن سالها، بلکه کم و بیش در این سی چهل سال اخیربرای من مطرح بوده، و حالا در کتاب مادی نمره بیست زمینهای فراهم شده تا در جریان خاطرههایی از مریم سطوت به برخی پاسخهای در خور تامل در مورد چریکها برسم. انگار که سالها از برابر دژی عبور کرده باشم و در حد حدس و گمان تصور کرده باشم که چه جور آدمهایی در آن زندگی کردهاند، و چه میخواستهاند و چگونه فکر میکردهاند و درگیر چه دشواریهایی بودهاند، یانبودهاند، وحالا، نه از سر اتفاق، دری کوچک به گوشهای از این دژ باز شده . میتوان بدون اجازه وارد شد و گشتی زد. اگرچه کوتاه، اما ضروری.
باید تاکید کنم که غرض از نگارش این یادداشت نه الزامن نقد جنبش چریکی دهههای چهل و پنجاه و دفاع از شیوههای دیگر مبارزه، بل، همانطور که اشاره شد، درک یا شناخت ملموس چگونگی مبارزۀ چریکی ست. جالب است که نویسندۀ کتاب نیز با آن که بر “روایت” و نه “یازنگری تاریخ فداییان و بررسی تحولات نظری و عملی این جریان” تاکید میکند، به نظر میرسد که در روند یادآوریهایش میکوشد تا به سهم خود برای چنین پرسشهایی پاسخی بیابد. این است که گزینش عنوان این یادداشت برای ورود به این کتاب پر بیراه نیست.
در واقع این مریم سطوت است که با مرور در خاطرههایش پیوسته از خود میپرسد، و یا همان زمانها میپرسیده، که:
دری میگشایند بر بیزمانی
تو گویی که این راه را رفت باید؟*
نویسنده کوشیده است تا از زاویۀ دید همان سالها، یعنی نخستین سالهای دهۀ پنجاه تا دمدمههای انقلاب، خاطرههای خود را بازسازی کند. اما آیا این کار ممکن است؟ در اساس نه. مگر که این خاطرهها در همان سالها نوشته میشد. در این تردیدی نیست که تخته پرش این یادآوریها همین سالهای اخیر است. با این حال میتوان دریافت که در بازسازی دیدگاههای آن روزها و آن سالهای سخت و خونین دخل و تصرف چندانی نشده باشد.
باید اشاره کرد که مریم سطوت در ادامۀ “مادی نمرۀ بیست” کتاب دیگری را دارد آماده میکند، که حتمن خواندنی، و در خورِ تامل خواهد بود.
و نیز همیجا باید یادآور شوم که ” مادی نمرۀ بیست” با نثری شیوا و شسته رفته نوشته شده. نویسنده کوشیده تجربهها و دیدگاههای آن روزها و آن سالهایش را به شکل داستان، و با زبانی ساده و پر کشش روایت کند. جنبههای تصویری در این کتاب ، و گریز از تفسیر و تحلیلهای اضافی نظربرانگیز است، بطوری که اگر فیلمسازی بخواهد در بارۀ جنبش چریکی ایران پس از واقعۀ سیاهکل فیلمی بسازد، بی تردید میتواند از آن بهره بگیرد.
مادی نمرۀ بیست
در خاطرههای مریم سطوت نکتههای قابل تامل بسیاری ست، چه در چگونگی گرایش به مشی مبارزۀ مسلحانه، چه در چگونگی گردآمدن در خانههای تیمی و روابط سازمانی، چه در رویدادهای تراژیک، و حتا بیاحتیاطیهایی در کاربرد اسلحه یا سیانور، که به قربانی شدن این و آن میانجامید، و چه در درگیریهای نظری بر سر درستی یا نادرستی شیوۀ مبارزه و غیره، که در این یادداشت نمیتوان به همۀ آنها پرداخت. اگرچه نقل قولهای کوتاهی از آنها ناگزیر است. من ترجیح میدهم که دریافتهایم از این کتاب را در فاصلۀ دو عبور از مادی نمرۀ بیست بنویسم. باید یادآور شد که واژۀ مادی در کویش اصفهانی به معنای جوی آب است، که گویا از دوران صفویه به ابتکار شیخ بهایی برای تقسیم آب زاینده رود احداث شده، و در وسط کوچهها جریان داشته، و نیز نمرۀ بیست به معنی شمارۀ بیست نیست، بل، به سیاق نمرههای دبستان و دبیرستان، به معنی بهترین و زیباترین است.
۱ ۰
“روزی (بر ترک موتور نیما) به بیرون رفته بودیم ... پرسیدم کجا میریم؟ گفت: یه مادی پیدا کردم که حتمن نمرۀ بیست بهش میدی... آب تمیز و شفاف. گلهای کوچک زرد و بنفش و سفید. دیوارهای پوشیذه از اقاقیا ... احساس کردم که بر ابرها قدم نهادهام ...”
۲ ۰ پس از چند ماه
“مدتی سرِ کوچه مات و مبهوت ایستادم و به مادی بی آبی که شاهد لحظههای کوتاه خوشبختی ما (شیرین و نیما – نام مستعار نویسنده و یکی دیگر از چریکهای فدایی) بود خیره شدم. اینجا دیگر شباهتی به آن مادی زیبا نداشت. خورشید دیگر نمیدرخشید. ابری از نگرانی و تشویش و دلهره بر آسمان دلم سنگینی میکرد. فکرم به جایی نمیرسید. چرا نیامد؟”
دو صحنه. یکی سرشار از امید و دیگری بن بست و نومیدی.
چه پیش آمده بود؟
“نیما را تصور کردم. وقتی سیانور را گاز میزند. ماموران او را از هر طرف میکشند و دهانش از شکستنِ شیشۀ سیانور خونی ست... نخواست زنده به دست ماموران بیفتد، با همۀ نقدی که به (این) شیوۀ مبارزه داشت” ص ۲۷۰
“مگر عمر چریک شش ماه بیشتر است؟ مگر سیمین، پوران رضا وحمید کشته نشده بودند؟ ما هم مثل آنها.” ص ۱۹۵
در پس و پشت این جملهها و برخی جملههای دیگر کتاب حس میکنی که موضوع فقط به ارتباط سازمانی میان دو چریک زن و مرد محدود نمیشود، بل رابطۀ عاطفی دو شخصیت کتاب نیز مطرح است. داستان عشقی ممنوع، که اگر برملا میشد میتوانست خطر جانی در پی داشته باشد.
- در کتاب سخن از اعدام انقلابی یکی از رفقاست، که نویسنده را مات و متحیر کرده.
- چرا؟
- “میگن او و رفیق دختری با هم رابطه داشتند؟”
- “چی؟”
“کسی که سیاسی میشود، باید دور روابط عاطفی را خط بکشد... حتا مهرنوش ابراهیمی و چنگیز قبادی، یا مسرور فرهنگ و ملیحۀ زهتاب، که زن و شوهر بودند، وقتی به سازمان پیوستند، جدا از هم در تیمهای متفاوت سازماندهی شدند. زندگی در خانۀ تیمی مثل زندگی در پایگاه نظامی ست. همه چیز از قوانین نظامی تبعیت میکند... روابط عاطفی میتواند جلوی قاطعیت نظامی را بگیرد. خشونت و الزامات زندگی چریکی با روابط عاطفی پسر و دختر نمیخواند.”
نویسنده تاکید میکند:
“این را همه میدانستیم. اما مجازات اعدام به دلیل روابط عاطفی در تصورم نمیگنجید.” بخصوص که ” سازمان تشکیل شده (بود) از دختر و پسرهای بیست تا بیست و پنجساله” و ” آدم برای عاشق شدن تصمیم نمیگیرد. عشق خودش به سراغ آدم میآید.”
به قول مولانا” عشق آمدنی بود، نه آموختنی”
نویسنده گریزی هم به تبلیغات آن زمان دولت وقت، و روحانیون میزند، که “کمونیستها به روابط زناشویی اهمیت نمیدهند و الخ ...” – و البته نه به دلیل همانندی تفکر چریکها با آنان.
چریک کیست؟
در روند این زندگی تراژیک بین دو تصویر یک و دو، و در فاصلۀ چند ماه از “مادی نمرۀ بیست”، خواننده کم و بیش با محتوای واقعی برخی واژهها، از جمله واژۀ جریک بیشتر آشنا میشود.
چریک کسی است که معتقد به مبارزۀ مسلحانه با رژیم است.
دلیل؟
”مسعود احمد زاده معتقد است که مبارزۀ مسلحانه شرایط عینی را برای انقلاب آماده میکند.”ص ۱۳۴
”خیلی از بچههای سازمان از خانوادههای تودهای بودند.” “حزب توده میخواست همان کارهایی را بکند که سالها کرده بود و نتیجه نداده بود”. “تنها با کار سیاسی نمیشود مبارزه را پیش برد.اگر سازمانهای سیاسی مسلح نباشند، سرِ دو روزه ساواک همۀ گروهها و محفلها را جمع میکند”. این نشان میدهد که بچهها حاضر نیستند اشتباه پدرانشان را تکرار کنند.” ص ۱۲۹ ” این بار با اسلحه در مقابل دشمنان میایستیم. دیگر در تنهایی اشک نخواهیم ریخت، و کارِ ناتمامِ پدرانمان را تمام میکنیم.” ص ۴۷
چریک همیشه – حتا وقت خواب – اسلحه و دو نارنجک را زیر لباسهایش حمل میکند. کپسول سیانور در خواب و بیداری زیر زبان اوست:
”کپسول سیانور را خودم در تهران درست کرده بودم.... شیشۀ آمپول را از داروخانه خریدم. تکۀ بلند آن را با چاقو بریدم. محتویاتش را خالی کردم و سیانور را توی آن ریختم. سرش را با مداد پاک کن محکم بستم و رویش لاک زدم. کپسول را مدتی توی اب گذاشتم تا مطمئن شوم که منفذی ندارد و محتویاتش به بیرون درز نخواهد کرد.” . ” ... میترسیدم که هر لحظه در برخورد با دندانهایم بشکند. پوران گفت: عادت میکنی. دور نیست که وقتی باهاش غذا هم بخوری.” پوران گفته بود: هر وقت راهی برای فرار نبود این را گاز بزن.”
”بیست و چهار ساعت شبانه روز اسلحه به کمرم بود. جزیی از من بود... از حرکت بدون سلاح میترسیدم. بدون آن حس میکردم که لخت هستم....” ” در این شکل از مبارزه هیچ چیز را نمیشد به فردا واگذاشت. برای هیچ یک از ما فردایی وجود نداشت.” ص ۱۷۸ ” رفتن (کشته شدن) همیشه اصل است. ماندن همیشه استثناء. آرزشو میتونی کنی. اما انتظار نداشته باش.” ص ۵۵
ماهیهای سیاهِ کوچولو
پس از رخداد سیاهکل و برخی رخدادهای دیگر واژۀ چریک در فرهنگ سیاسی ایران جا باز میکند، و البته باید افزود که مشی مبارزۀ مسلحانه، جز در بزنگاههایی، از آموزههای مارکس و لنین مایه نمیگیرد، بلکه بطور ملموسی تاثیری از قصۀ ماهی سیاهی کوچولو و بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری صمد بهرنگی ست. قصههایی که به موتور ذهنی نسلی تبدیل میشود، که ظاهرن از دنیای رویاهای کودکانه فاصلۀ چندانی نگرفته است:
“من میخواستم آن ماهی سیاه کوچولوی قصۀ صمد بهرنگی باشم، که از آبِ باریک گذشت و به دریای پهناور رسید. میدانستم که در این مسیر توفانی به سوی دریا با مرغ ماهی خوار نیز درگیر خواهم شد.” ص ۱۶
غافل که سمت حرکت برعکس است. یعنی از دریا به آب باریک، و مرغ ماهی خوار بیشتر در همین مسیر است که آفتابی میشود. جالب این که” اغلب چریکها دانشجو بودند.” و”دانشگاه مرکز تولید فدایی بود.”
”آیا هدف مبارزۀ مسلحانه جلب دانشجویان است؟” “چرا ما نتوانستیم کارگران و زحمتکشان را جلب کنیم؟” “مسعود هم مانند لنین به بردن آگاهی به میان تودهها تاکید میکند. اما اعتقاد دارد که سد دیکتاتوری هر حرکتی را برای آگاه کردن کارگران سرکوب میکند. (او) مبارزۀ مسلحانه را راهی برای از بین رفتن این ترس میداند.” ص ۹۷ اودانشجویان را موتور کوچکی میداند که موتور بزرگ، یعنی پر.لتاریا را، به حرکت در میآورد.
نویسنده، و احتمالن بسیاری از همرزمانش در آن روزگار شرایط ایران را با فلسطین و ویتنام یکی میگرفتند: “آرزو میکردم مانند لیلا خالد شجاع و توانا باشم. و ما هم بتوانیم چون ویت کنگها و فلسطینیها حماسه بیافرینیم.”
این یعنی رمانتیسم محض، که هیچ نشانهای از واقع بینی در آن نیست. در حالی که در همان شرایط سخن از واقع بینی هم در میان بود: “مبارزۀ سیاسی توی هر شکلش با رمانتیسم بیگانه بوده. توی مبارزۀ سیاسی باید واقع بین بود ...” ص ۱۷۹
و “واقعیت” اما کلاف سردرگمی ست که قهرمان داستان و همراهانش در آن گرفتار آمدهاند.
خانههای تیمی
زندگی چریکی یعنی بریدن از خانه و خانواده، و ورود به زندگی مخفی، که بخصوص برای یک چریک دختر کار بسیار دشواری ست. حتا در ابتدا غیرممکن به نظر میرسد. آخر چطور میتوان با آدمهایی که نمیشناسی زیر یک سقف زندگی کنی، آن هم در چارچوب دیسیپلینی سخت، ریاضت بکشی، و هر لحظه چشم براه مرگ باشی؟ بی آن که چرایی آن حتا بر خودت روشن شده باشد.
”روز مخفی شدنم پوران از من خواست تا به خانه مان زنگ بزنم: تلفن کن و بگو با پسری که دوست داشتی به انگلیس فرار کرده یی.این دروغ را مادرم باور نمیکرد... ” ” تلفن زدم به خانۀ همسایه. از صدای مادرم فهمیدم که حدس زده باید اتفاقی رخ داده باشد ... مامان ساواک ریخته توی دانشکده دنبال بچهها. همه در رفتند ... چند روزی خونه نمیآم تا ...” ص ۱۵
”رفیق بهمن مرا چشم بسته به خانهای برد که نباید نشانیاش را یاد میگرفتم. با ساکنان خانه هم چشم بسته بودم. یعنی نباید آنها را میدیدم و با آنها حرف میزدم. قرار بود چند روزی آن جا موقتا بمانم تا خانۀ تیمی تازه آماده شود و به آنجا منتقل شوم.” ص ۱۹
خانههای تیمی باید خیلی عادی جلوه کنند. انگار زن و شوهر جوانی برای کار از تهران به اصفهان آمده باشند و در یکی از محلهها خانهای گرفته باشند، و اگر کسی به جمع آنها افزوده شود، باید حضورش برای همسایهها ی کنجکاو توجیه پذیر باشد. مثلن علی برادر شیرین است که ظاهرن برای ادامۀ تحصیل به اصفهان آمده. در این خانهها هرچه میگذرد، باید از چشم غیر پنهان بماند. وگرنه خطر متلاشی شدن در میان است اما معاشرت با همسایهها نیز ضروری ست. این یعنی دو زندگی موازی. پنهانگاری باید در طبیعی ترین شکل ممکن باشد. دیدگاههای سیاسی باید در خانۀ تیمی دفن شود. نمیشود خیلی عادی دربارۀ مسائل جاری در جامعه حرف زد. تصورگفت و گو با همسایهها و دیگران در زمینههای سیاسی، - و حتا اجتماعی نوعی خطر کردن است. در حالی که این امر برای یک مبارز سیاسی ضرورتی انکارناپذیر است.
در خانۀ تیمی گاهی آویختن پردهای دو گروه را از هم جدا میکند. این طرفیها نباید آن طرفیها را بشناسند و در جریان کارهاشان باشند: “آنقدر قانونِ چشم بسته سفت و محکم اجرا میشد، که حتا نمیدانستیم رفقای دیگر زن هستند یا مرد؟” ص ۹۲
در خانۀ تیمی “چریکها باید با یک چشم بخوابند و با چشم دیگر مراقبِ اوضاع باشند.” ص ۱۱ “میتوانستم هر لحظه با خطر مواجه شوم. میتوانستم هر لحظه لازم شد خودم را بکشم، تا زنده به دست دشمن نیفتم.” ص ۱۸
میانِ تردید و یقین
در خانۀ تیمی اطاعت محض از مافوق قانون است. دستورها از بالا میآید. حکم مسوول خانۀ تیمی، در پیروی از یک قانونمندی نظامی، بدون چون و چرا قابل اجراست.” به نفع چریک است که چیزی نپرسد و کنجکاوی نکند، تا اگر دستگیر شود اطلاعات زیادی برای گفتن نداشته باشد.” ص ۸.
در روابط چریکی باور کردنی نیست که پسری یا دختری از احساسش جرف بزند. در خانۀ تیمی “هر جدایی میتواند ابدی باشد.” ص ۷۱ ”چریک نباید میترسید، یا حداقل از ترسش میگفت.” “به قیمت مرگ خودمان هم که شده نباید بگذاریم اطلاعات سری به دست ماموران ساواک بیفتد. اول وسائل سری را بسوزان. بعد فرار کن.” ص ۸۱
در مبارزۀ مسلحانه تهیۀ سلاح یک امر حیاتی ست. گذشته از خطری که چریک مسلح را پیوسته تهدید میکند، این فکر مطرح میشود” که تهیۀ سلاح برای این همه رفیق چقدر هزینه داره؟ برای پولش باید بانک زد. خطر رابطه با قاچاقچی و گیر افتادن و غیره را هم حساب کن. تازه مگر ما تا حالا چقدر از سلاحمون استفاده کرده ایم؟ یک بار؟ دو بار؟” ص ۲۳۸
جالب است که در روند چنین گفت و گوهایی برخی رفقا به این نتیجه میرسند که ” اگر مسلح نبودیم، لازم نبود این همه خانۀ تیمی داشته باشیم. میتوانستیم پیش علنیها زندگی کنیم. سلاح که نباشد میتوان راحت تر حرکت کرد. چقدر گشتیها به رفقا توی خیابون مشکوک شده اند؟ ...” گاه دردرگیری نظری چریکها بین طرفداران مسعود احمدزاده و بیژن جزنی کار را به جاهای باریک میکشاند: “اگر مسعود احمدزاده نبود و مبارزۀ مسلحانه را تئوریزه نکرده بود، اصلن سازمانی نبود تا ما اینجا دور هم جمع شویم و این بحثها را بکنیم.” ص ۲۰۹
رفیق! چطور متوجه نیستی؟ پنج سال از شروع مبارزۀ مسلحانه گذشته و سازمان هنوز نتوانسته به هدفش، که تودهای کردن مبارزه است دست پیدا کند” همانجا.
خانۀ تکی
در مبارزۀ چریکی گاهی گذار چریک به “خانۀ تکی” میافتد. هر چریکی باید برای خود یک خانۀ تکی داشته باشد، تا در صورت ضرورت به آنجا پناه ببرد. باید، بیآن که دست از پا خطا کند، آنقدر بماند تا با او تماس بگیرند. و وای به وقتی که خانۀ تیمی لو رفته باشد، و از خانۀ تکی خبری نباشد. بخصوص برای دخترها. این یعنی دستگیری حتمی، و یا خطر مرگ: “رفقای پسر اگر جایی نداشتند میتوانستند در خرابهای بخوابند. اما دخترها نیاز به خانهای مطمئن داشتند.” ص ۲۲۹
” بعد از ضربۀ حمید اشرف در تیر ۵۵، و از بین رفتن تمام امکانات و خانههای تیمی من هم جایی نداشتم تا شب را به صبح برسانم. یک هفتۀ تمام کارم این بود که با اتوبوس از تهران به شهرهایی مانند مشهد، تبریز ، اصفهان سفر کنم و روز بعد برای اجرای قرار به تهران برگردم. شب را در راه میگذراندم و روز را در شهر پرسه میزدم.” ص۸۵ . نویسنده از شبی یاد میکند که با اتوبوس به بروجرد رفت، و مجبور شد کیلومترها در شهر راه برود تا هوا روشن شود....
چریکهای منشعب
در روند مبارزۀ چریکی بر سر تفاوت دیدگاههای مسعود احمد زاده و بیژن جزنی بحثهای نظری درمی گیرد، و کسانی شیوۀ مبارزۀ مسلحانه را زیر چنگک سوال میبرند.
” ... چرا لنین در روسیه مبارزۀ مسلحانه را رد میکند؟ چرا تا این حد کار سیاسی (در میان کارگران و زحمتکشان) را عمده میکند؟ در حالی که رفیق مسعود این قدر بر عمل مسلحانه تاکید دارد؟ مثلن آیا در کشورهای دیگر این شیو, مبارزه موفق بوده است؟ ..”سرانجام در تیرماه ۱۳۵۵ بخشی از چریکها، با عنوان ” چریکهای منشعب” از سازمان جدا میشوند و به حزب تودۀ ایران میپیوندند.چنین اختلافهایی در سازمان چریکهای فدایی خلق دامن میگیرد، و سازمان را ضعیف میکند، چنانکه ” جدایی بخشی از سازمان بعد از ضربات تیر ۱۳۵۵ سازمان را ضعیف کرده بود.” ص ۹۷ درکتاب به ” حملات تند معترضین علیه شخصیت رهبران کشته شدۀ سازمان به ویژه حمید اشرف” اشاره شده است. اما برخی، و از جمله نویسندۀ کتاب بر آنند که ” هیچ وقت نمیتوانستم بپذیرم مانند منشعبین با توده ییها کار کنم یا به مائوییستهایی که در خارج کشور در کنفدراسیون جمع بودند بپیوندم. برایم توده ییها مظهر سازشکاری و محافظه کاری بودند. خودم را با این فکر آرام کردم که حرفهای ما برای درون سازمان است، برای رشذ سازمان. اگر هم قرار است چیزی تغییر کند، این خودِ سازمان است.” ص ۱۱۱ نویسنده تلویحن به کسانی اشاره میکند، که مشی مسلحانه را دیگر قبول نداشتند، اما در جریان مبارزه کشته شدند.
امروزه تصور چنین دیدگاهها و آموزههایی در مبارزۀ سیاسی به هیچ وجه ممکن، و قابل دفاع نیست، اما اگر بتوانیم زمان را به پنجاه سال پیش برگردانیم و در چهارچوب ذهنیت تنگ آن روزگار ببینیم و بسنجیم، شاید برخی از ما همانگونه بینیم، که چریکها میدیدند. و جالب است که صاحبان چنین دیدگاههایی خود را در زمرۀ “روشنفکران” ان دوران میدانستند.
با تمام این احوال:
آنجا که مرگ پذیرفتنی ست
حرفی نگفتنی ست*
*
در مادی نمرۀ بیست گاهی حس نانوشتهای از میل گریز از زندگی مخفی، و پیوستن به یک زندگی عادی ملموس است. نویسنده با یادآوری خاطرههای آن روزگار، گفت و گوهایش با زنان در و همسایه را بازگو میکند، از چادرهای کدری با رنگهای روشن و گلهای ریز و قشنگ یاد میکند. گاهی فکر گل و گلدان و خیاطی و آشپزی ست. از گویشهای شیرین مردم کوچه و بازار مینویسد. دلش میخواهد با مرد دلخواهش زندگی آرامی را شروع کند، به سیسمونی بچه فکر میکند. اموری، که حق طبیعی هر انسانی ست، و در زندگی چریکی به آرزویی محال میماند، چرا که “فکر تشکیل خانواده معنایش ترک مبارزه و دنبال روزمرگی رفتن” است. ص۲۱۱
چرا؟
نمی دانم.
برلین – جلال سرفراز
———————————-
• پارههایی از برخی شعرها
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|