يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 01.11.2019, 10:54

مکتوب اول


ایرج سروآزاد

نفس کشیدن
فروبردنِ هوایی
نه آغشته‌یِ نور
نه تاریکی
با زمان‌ها و زنگارهایش – برّاده‌هایِ آتشِ نامرئی
آنجا که رنگ‌ها مدفون می‌شوند
و گرسنگی بی‌پایان
بال‌هایِ سنگی‌اش را می‌تکاند
هرچه برجامانده- آنِ توست

در فضایِ تهی
بی‌نور
بی‌سایه
زمان
پرنده‌ای نیست
درختی نیست
صداهایی- شکننده‌یِ سکوت‌ها و سفال‌هایِ آبی رنگ-
نارسا
درخشان و
فلزگون
صیقل خورده در آتش‌هایِ کهن
نزدیک به ساعتِ پایان
نقطه‌ای گمشده
در حلقه‌های سیاه
خود را باز نمی‌یابد
عنصرِ مفلوک
بر لبه‌یِ عمر
پرتگاهی ست
بی‌نام
هوایی که ترس و بیزاری
در سلول‌هایش رخنه کرده است
در کشاکش‌ها
ریسمان‌ها و زنجیرهایِ گسیخته را
هنوز
به دنبال می‌کشد

هوایی پر از سوزن‌ها و چخماق‌های مرئی و نامرئی
در سیّاره‌ای که افتخاراتش
در گورهایِ سیاه
پوسیده‌اند
در زمانِ اکنون و
زمان‌هایِ دیگر
جهان‌هایِ دیگر
آنجا که خونِ تازه‌یِ قربانی را
بر دروازه‌هایِ سنگی پاشیده‌اند
نه برایِ دور کردنِ تاریکی‌ها
چشم زخم‌ها
جادوهایِ سیاه
شاید برایِ آنکه
گوژپشتان
به راهِ گورخانه
بی‌نشانه نمانند

جغدی در ذهن می‌گذرد
در بیابان
بیرق‌هایِ کبود
در اهتزاز است
روشنایی کجاست؟- تاریکی کجاست؟
نور
با خرده ریزهایش
دستی خونین
در باد
زنانی که کودکانِ مرده را
برسینه می‌فشارند و
در بیابان‌هایِ سیاه
می گریزند و
در افق‌هایِ ناممکن
محو می‌شوند
افق‌هایی که در آنها زیسته‌ایم
قدم زنان
اندیشیده‌ایم

چونان مردگانی از گور برخاسته
با چشم‌هایی از غبار و سنگ
در هزاره‌ها
بی‌آواز
در باران‌هایِ پاییزی
عناصرِ اربعه – محو شده در ذهن – پدیدار شده در ذهن
اخگری می‌درخشد و
در افق‌هایِ ناشناخته
محو می‌شود
(آیا در این جهان
رهایی از تاریکی
دروازه‌ای دارد؟
و گذرگاهی؟)
آنجا که مرگ
پاییزی بی‌رخسار است که
ازچارسو
بر آدمی
وزیدن می‌گیرد

در ظلمتِ بی‌پایانِ اندیشه‌ها
کلاغ‌ها و شعله‌ها
آنان همه جا هستند
می روند و باز می‌گردند
با رخسارهایی دیگر شده
رخسارهایِ آتش
رخسارهایِ آب
که قطره
قطره
بر سنگفرشِ باغ
می‌چکد
درختان- دیوارها – سایه‌ها
و کلمات – مکتوب و نامکتوب
که برخی پرنده‌اند
برخی کهکشان و آتش
برخی پاییز و
برخی باد
آنچه به یاد می‌آید
آینه‌ای نیست
نه فوّاره‌ای
باغی
پنجره‌ای
یا گیسویِ زنی
حافظه‌ای ست که
در چاهِ خشک
هبوط می‌کند
بی زمان
معلّق و
نابینا
شکل‌هایی بی‌نام – برج‌هایی بی‌کبوتر
ضرب‌المثل‌ها – کنایه‌ها
آسمان‌هایِ دیگری که
در تاریکی زاده می‌شوند
در تاریکی می‌میرند
آنان همه جا هستند
در روزنامه‌ها- فنجان‌ها – صاعقه‌ها
در انعکاسِ ویترین مغازه‌ها
با لبخندی دستکاری شده
که از اعماقِ تاریک می‌آیند
و خاکسترِ قرن‌ها را
بر استخوان‌ها و غضروفِ ثانیه‌ها می‌پاشند
دستی خونین
در باد
انسان کجاست؟ - درخت یا پرنده؟


آنان همه جا هستند
در شکاف‌ها و مارپیچ‌هایِ موازی
در پله‌هایِ سنگی
در ناخن‌هایِ کبودِ مردگان
در لنگه کفش‌هایِ بویناکِ بوزینه‌هایِ دیروز
پرتاب شده
به روزگارانِ ماقبلِ تاریخ
بیرون از چرخه‌هایِ تکامل می‌زیند
در خواب و بیداری
راه می‌روند و خسته نمی‌شوند
با تکّه‌یِ آفتابی مرده
بر لب‌ها
زمان
سنگی بی‌نام است
چشمه‌ای از آن نمی‌جوشد
نه می‌درخشد – نه تاریک می‌شود

کلامی مسخ شده – زنجیره‌یِ اوصاف و معانی
ماهیانی بر خاک افتاده
پرنده‌ای که بال‌هایش را بریده‌اند
ساکن شده در بادنماها
که با هیولایِ درون همبستر می‌شود
و ستاره‌ها
و گل‌هایی که میراثِ مردگان‌اَند


اما انسان – که نه آغاز بود و نه پایان
با نخستین سنگِ قتال بر دستِ خون آلودش
چگونه به خاک افتاد؟
و آن که دیگری بود
چگونه قانونِ گام زدن
برتاریکیِ زمین را
دگرگون کرد؟


مهر ۱۳۹۸




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024