پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 18.09.2019, 22:12

رمان «انقلاب و کیک توت فرنگی»

فصل چهارم: معمایی به نام آیدا


جمشید فاروقی

(دوشنبه، ساعت هشت و بیست و یکدقیقه بامداد)

این تلفنِ بی‌موقع و این قرار ناگهانی بار دیگر به پرونده‌ی معمایِ آیدا موضوعیت بخشیده بود. آیدا یک معما بود. نه بسان بسیاری از دیگران به علت رازهایی که پنهان کرده‌اند. برخلاف آن‌ها، آیدا آمادگی، توانایی و شهامت آن را داشت که پستوهای پنهان ذهن خود را در برابر چشمان کنجکاو دیگران بگشاید و داربست قالیچه‌ی رنگارنگ روح خود را فارغ‌بال و آسوده به نمایش بگذارد. آیدا بارها گفته بود: «دروغ صد بار از حقیقت جذاب‌تر است. اما من حقیقت را بیشتر از دروغ دوست دارم.»

آیدا نگاه و رویکردی خاص به زندگی داشت و برای رفتار خود قاعده و اصولی پی ریخته بود که با هنجارهایی که جامعه به شهروندان‌اش تحمیل می‌کند، سازگار نبودند. به باور او زندگی کردن با حقیقت ساده‌تر از زندگی کردن با دروغ بود. می‌گفت: «حقیقت ممکن است دردناک و آزار دهنده باشد، اما هرگز مثل دروغ انسان را غافلگیر نمی‌کند و هراس از فاش شدن آن لحظه‌های زندگی را تباه نمی‌سازد.» آیدا زلال بود. شفاف و بی‌غل و غش. بری از حسادت و خود بزرگ‌بینی. آنچه از آیدا یک معما می‌ساخت پیچیدگی‌های شخصیتی او بود.

کامران نان را از توستر بیرون آورد و پشت میز آشپزخانه نشست. قوطی پنیر را باز کرد و با دقت نگاهی به تاریخ مصرف آن انداخت. سپس آن را جلوی بینی خود گرفت و بو کرد. به نظر سالم می‌آمد. لایه‌ای نازک از پنیر بر روی نان مالید و تکه‌ای گوجه فرنگی بر روی آن نهاد. تلفن آیدا ذهن او را به خود مشغول کرده بود. علت این تماس و این قرار را نمی‌دانست. این نخستین باری نبود که رفتار آیدا او را غافلگیر می‌کرد.

آیدا از همان ایام کودکی دختری متکی به خود بود و به خود باور داشت. دختری با داوری‌های مستقل که با لجاج خاصی در برابر الگوهایِ رفتاریِ کمابیش متعارفی که از آمیزشِ فرهنگِ خانوادگی‌اش با فرهنگِ جامعه‌ی آلمان پدید آمده بودند، قیام کرده بود. اینکه آیدا در برابر هر موضوعی چه واکنشی از خود نشان دهد، از پیش روشن و قابل پیش بینی نبود؛ نه برای دوستان و نه حتی برای والدین خود.

آیدا با آنکه رابطه‌ بسیار نزدیکی با پدر خود داشت، و بسیاری از دغدغه‌های خود را همچون یک دوست با او در میان می‌نهاد، اما برای پدر خود نیز معمایی بود. دغدغه‌های روحی آیدا بیش و پیش از آنکه درباره خود او باشند، ریشه در مسائل اجتماعی داشتند. بی‌عدالتی‌ها و تبعیض‌هایی که آیدا پیرامون خود می‌دید، باعث آزار او می‌شدند، او را برمی‌آشفتند.

کامران از خود می‌پرسید که آیا معمای آیدا برخاسته از تجلی همان روحِ سرکشِ خود او نیست که در وجود دخترش به حیات ادامه می‌دهد؟ همان روحِ سرکشی که در برابر بی‌عدالتی‌ها طغیان کرده بود و او را در دوران جوانی به مبارزات سیاسی کشانده بود؟ دست‌کم او چنین می‌اندیشید. گرچه وقتی صادقانه به خاطرات دوران جوانی خود نقبی می‌زد و ردها و نشانه‌های به یاد مانده از آن ایام را در ذهن خود می‌کاوید، چندان تشابهی بین رفتار خود و دخترش نمی‌دید.

روحِ سرکش او باعث عصیان‌اش در برابر نابسامانی‌های اجتماعی شده بود، اما او در جوانی رفتاری معقول داشت و رفتاری معقول یعنی گردن نهادن به همه‌ی هنجارها و ارزش‌هایی که جامعه سنتی و شبه مدرن ایران برای اهالی خود تعریف کرده بود. او به‌رغم تفکر خداناباورانه‌ی خود، کمابیش به اخلاقی مذهبی پایبند بود و این موضوع را سال‌ها بعد، زمانی که با خود خلوت کرده بود و با خود صادق بود، متوجه شده بود و سال‌ها پس از آن، آنگاه که پنهان شدن پشت تصویری ایدئولوژیک دیگر فضیلتی به حساب نمی‌آمد، نزد دوستان خود به آن اعتراف کرده بود.

حال آنکه‌ آیدا هنجارشکن بود. او حتی حاضر به پذیرش بسیاری از هنجارهای یک جامعه مدرن اروپایی هم نبود. همین تفاوت فاحش بین او و دخترش باعث تردید کامران می‌شد. از خود می‌پرسید آیا به‌رغم این تفاوت‌ می‌توان چند و چون این معما، یعنی معمای آیدا را با همان روح سرکشی توضیح داد که به باورش از او به ارث برده بود؟ سپس در برابر این پرسش، دگربار از خود می‌پرسید که آیا یک روح سرکش در دو جامعه متفاوت و در شرایطی کاملا ناهمسان رفتارهای متفاوتی از خود نشان نمی‌دهد؟

همان گونه که رفتارهای برخاسته از روح سرکش پدر در اوضاع طوفانی حاکم بر ایرانِ سال‌های پیش از انقلاب از نگاه یک شهروند اروپایی یک معما بود، رفتار آیدا نیز می‌توانست برای داوری سنت‌زده والدینش یا برای ناآشنایی آموزگارانش با تاثیرات ناشی از آمیزش دو فرهنگ متفاوت، معمایی باشد. و این همان توضیحی بود که کامران برای فهم معمای آیدا و برای فرونشاندن عطش روح کنجکاو خود یافته بود.

جرعه‌ای قهوه نوشید و فنجان را روی میز گذاشت. نگاهی به ساعت مچی خود انداخت. فرصت زیادی برای آماده کردن خود نداشت. باید دوش می‌گرفت و سر و صورت خود را اصلاح می‌کرد. از اینکه آیدا، چهره‌ی خسته و غم‌زده‌ی او را ببیند، واهمه داشت. این روح سرکشی که او بارها از آن سخن گفته بود، مدت‌ها بود که احساس خستگی می‌کرد.

او در برابر چرایی هنجارشکنی آیدا و توضیح معمایِ رفتاری دختر خود همواره به این روح سرکش اشاره می‌کرد. اما سودابه باوری به این توضیح نداشت. او در نهاد شخصیتی همسرش اثری از چنین روح سرکشی ندیده بود. او همسر خود را متوهم می‌نامید. کسی که با گذشت ده‌ها سال از آن ایام، هنوز در همان پیله‌ای زندگی می‌کند، که شخصیت‌اش در آن تکوین یافته بود. آن ایدئولوژی که حتی پس از گذشت چندین دهه، هنوز از کارِ تراوشِ اوهام در ذهن او و در ذهن دوستانش دست نکشیده است.

کامران این داوری را نمی‌پذیرفت. می‌گفت که تحصیل فلسفه توانسته است با برانگیختن پرسش‌ها، آن پیله‌ی ایدئولوژیک را بدرد و نابود کند. او در توضیح این روح سرکش، به ایام جوانی و دوران مبارزه سیاسی خود در ایران اشاره می‌کرد. به آن سر بی‌باکی که راهدار آن سال‌ها بود. به روحیه پرشور جوانی که برای مقابله با دیکتاتوری پا به میدان مبارزه نهاده بود. او آزادیخواهی و عدالت‌جویی را محرک آن روح سرکش می‌دانست. اما سودابه معتقد بود پناه بردن به این روح سرکش برای توضیح رفتارهای غیرعادی آیدا، ساده کردن موضوع است و شانه خالی کردن از زیر بار پذیرش مسئولیت.

سودابه توسل به این روحِ سرکش را بهره گرفتن از یک توضیح بسیار ساده برای یک پدیده بسیار پیچیده می‌دانست. مبارزات سیاسی که کامران از آن سخن می‌گفت، پدیده ناآشنایی برای سودابه نبود. او نیز در ایران فعالیت سیاسی داشت و از این رو معتقد بود که پنهان شدن پشت چهره‌ی یک روح سرکش برای توضیح رفتارهای آیدا فریبی بیش نیست. به‌ویژه آنکه آیدا در یک جامعه‌ی دموکراتیک متولد شده بود.

به باور سودابه، علت رفتارهای نامتعارف آیدا چیز دیگری بود. سودابه انگشت اشاره خود را به سوی همسرش نشانه می‌گرفت و او را مسئول رفتارهای هنجارشکنانه دخترش می‌دانست. سودابه بارها وقتی تنها بودند، و حتی گاهی زمانی که آیدا هم در خانه بود، با صدای بلند به همسرش گفته بود:
- این قدر از سیمون دوبووار و سارتر توی گوش این دختر خواندی که عاقبت قاطی کرد.

گاهی صدای سودابه آنچنان بلند بود که آیدا با آنکه در آن اتاق حضور نداشت، می‌توانست این سخنان را بشنود. مثل آن روزی که سودابه و کامران در همین آشپزخانه روبه‌روی هم نشسته بودند و سودابه انگشت اتهام خود را متوجه او کرده بود و با صدایی بلند از شیوه‌ی تربیت روشنفکرمابانه‌ی او انتقاد کرده بود.

آیدا همه چیز را شنیده بود. این سخنان باعث رنج و آزار او شده بودند. دوست نداشت کسی رفتار او را با رفتار فرد دیگری مقایسه کند. حتی اگر این فرد، سیمون دوبووار می‌بود. رنجش آیدا آن روز چنان بود که پالتویش را روی لباس‌ خانه‌اش پوشیده بود، در را محکم پشت سر خود بسته بود و از خانه رفته بود. چهره‌ی سودابه سرخ شده بود. سودابه و کامران مدتی بدون رد و بدل کردن یک کلمه در سکوت کامل به یکدیگر نگاه کرده بودند. کامران سپس از جای خود بلند شده بود و به طبقه‌ی بالا رفته بود و پشت میز کارش نشسته بود. رفتاری آشنا که او هر بار پس از یک مشاجره برای رهایی خود و شاید هم برای فرونشاندن آتش خشم به آن پناه می‌برد.

رنجش آن روز آیدا مانع از آن نشده بود که سودابه نظر خود را درباره علت رفتارهای هنجارشکنانه‌ی او تغییر دهد. سودابه بی‌اعتنا به باورهای شخصی دخترش، علت رفتار هنجارشکنانه‌ی او را سخنانی می‌دانست که کامران در گفت‌وگوهای طولانی خود با دخترش به او گفته بود. سودابه از بیان این موضوع و از تکرار آن ابایی نداشت.

کامران از پشت میز آشپزخانه بلند شد و شتاب‌زده به اتاق خواب خود رفت. غرق شدن در دریای خاطرات باعث شده بود گذشت زمان را متوجه نشود. پیژامه‌اش را روی تخت پرتاب کرد و با لباس زیر به حمام رفت. پیرمرد آن سوی آینه در تمامی لحظاتی که او مشغول اصلاح صورت خود بود، به او زُل زده بود. کامران سعی داشت که نگاهش با نگاه او تلاقی نکند. تمام توجه خود را معطوف به لغزش تیغ بر صورت خود کرده بود. او از داوری این پیرمرد واهمه داشت. نمی‌دانست که آیا این پیرمرد برای توضیح رفتارهای آیدا به او حق می‌دهد یا به سودابه.

آیدا در جوانی شیفته اندیشه‌های سیمون دوبووار و ژان پل سارتر شده بود. اندیشه‌های فمینیستی دوبووار و دیدن تبعیض‌ها حتی در یک جامعه باز اروپایی او را به خود جذب کرده بود. دوبووار از عدم رشد و تکامل پدیده “زنانگی” در روند تحولات تاریخی جوامع بشری گفته بود. از اینکه مناسبات بین زنان و مردان در روند هنجارگذاری‌های اجتماعی هرگز نتوانسته به تعادل برسد. مشکلی که دوبووار به آن اشاره می‌کرد موضوع بازتعریف هویت جنسیتی زنان و کشف “زنانگی” بود. این سخنان دوبووار باعث شیفتگی آیدا شده بودند.

آیدا در بازشناخت خود‌، در تعریف هویت خود به این کشف مجدد “زنانگی” و باز تعریف هویت زن باور داشت. از همین رو بود که حتی آنگاه که نوجوانی بیش نبود، علیه این هنجارها و باورهای کلیشه‌ای که جامعه به شهروندان خود تحمیل می‌کند به پا خاسته بود. آمیزش فرهنگ سنت‌زده خانوادگی‌اش با فرهنگ اروپایی نیز، ضرورت مقابله با این هنجارها و نگاه‌های کلیشه‌ای را برای آیدا بیشتر می‌کرد.

در این هنجارشکنی، تجربه عشقی بین سیمون دوبووار و ژان پل سارتر برای آیدا بسیار جذاب بود. پیش خود می‌گفت: «چه بهتر که آدم علیه موعظه‌های اخلاقی کلیسا و مسجد درباره زناشویی قیام کند.» آیدا نمی‌توانست چنین هنجاری را بپذیرد. به‌ویژه که موعظه‌های اخلاقی مسجد درباره تک‌همسری تنها محدود به زنان می‌شد. رابطه آزاد جنسی بین سارتر و دوبووار و مخالفت آن‌ها با پیوند زناشویی مدت‌ها ذهن این دختر جوان را به خود مشغول کرده بود. از سوی دیگر، پایبندی اخلاقی آیدا مانع از آن می‌شد که او منکر مونوگامی شود و هرگز نمی‌توانست همزمان با دو نفر رابطه‌ای جنسی برقرار کند. آنچه او حاضر به پذیرش آن نبود، نقش کلیسا و دولت در ثبت و تثبیت رابطه عشقی بین دو نفر بود.

به ندرت پیش می‌آمد که سودابه و آیدا درباره باورها و رویکردشان به زندگی با هم سخنی بگویند. و اگر هم چیزی می‌گفتند، بیشتر جنبه‌ی انتقاد از یکدیگر را داشت. از این رو، آیدا ترجیح می‌داد با پدر خود درباره چنین مسائلی گفت‌وگو کند. همین موضوع نیز باعث ناخرسندی بیشتر و رنجش سودابه می‌شد.

به گمان سودابه، سخن‌سرایی‌های غیر مسئولانه همسرش باعث آن شده بود که دخترش نتواند نگاهی منطقی به زندگی داشته باشد. با آنکه سودابه نیز در حرف از اندیشه‌های فمینیستی دفاع می‌کرد، ولی برای او پایبندی به اخلاق و ارزش‌های اخلاقی مهم‌تر از سنگر گرفتن پشت آن چیزهایی بود که او از آن‌ها به عنوان اندیشه‌های روشنفکرمابانه یاد می‌کرد.

سودابه بارها شاهد آن بود که کامران از نحوه‌ی زندگی روشنفکران در نخستین دهه‌های قرن بیستم در شهرهایی چون پاریس و برلین با دخترش سخن گفته بود. از جمله از رابطه سارتر و دوبووار. درست به همین دلیل هم گمان می‌کرد که کامران با طرح رابطه آزاد جنسی بین سارتر و دوبووار مشوق دخترش به دنبال کردن چنین ایده‌ای شده است.

اشاره سودابه از جمله به عدم تمایل آیدا به ازدواج بود. با آنکه “یان”، شریک زندگی آیدا هیچ مخالفتی با ازدواج نداشت، دخترش هرگز تن به ازدواج نداده بود. پنج سال پیش، زمانی که آیدا حامله شده بود، حتی یان زیر فشار تفکر مذهبی والدین خود بر ازدواج با او اصرار داشت. اما آیدا حاضر به پذیرش آن نشد. گفته بود کسی که به داوری‌های سنت‌زده برخاسته از یک جامعه اسلامی پشت می‌کند، نمی‌بایست در برابر توصیه‌های اخلاقی و کاتولیکی یک جامعه باز کوتاه بیاید.

بازی عجیب سرنوشت به آنجا انجامید که سودابه نیز پس از جدایی خود از کامران دقیقا همان راهی را برود که آیدا برای خود برگزیده بود. چند ماه پس از تولد ساندرا بود که سودابه بی‌آنکه با “ریشارد” ازدواج کند به خانه او نقل مکان کرده بود. در آن زمان حتی پیوند زناشویی سودابه و کامران به شکل قانونی خاتمه نیافته بود.

کامران آوار ناشی از فروریزش این پیوند را به چشم خود دیده بود و می‌دانست که این رابطه به پایان خود رسیده است و راه و چاره دیگری مگر پذیرش این جدایی وجود ندارد. از این‌رو مانع از رفتن سودابه نشده بود. چگونه می‌توانست مانع از رفتن او بشود؟ این خود او بود که چنین تصمیمی را به سودابه تحمیل کرده بود.

سودابه به‌رغم آنکه خود نیز تن به یک رابطه آزاد داده بود، حاضر به پذیرش تصمیم آیدا نبود. می‌گفت آیدا نمی‌تواند شرایط یک دختر سی ساله را با مادر شصت ساله‌اش مقایسه کند. و آیدا در پاسخ به او می‌گفت: «سخت است که آدم درباره درست یا غلط بودن یک تصمیم داوری کند. اما خوب یا بد بودن یک تصمیم را می‌شود از روی پیامدهای آن متوجه شد. اینکه آدم آن تصمیم را کی و چه زمانی گرفته، تاثیر زیادی در خوب یا بد بودن آن ندارد.»

کامران یک بار پس از جدایی به سودابه گفته بود: «من نمی‌دانم چگونه کسی که خودش در سن شصت سالگی تن به یک رابطه آزاد داده، می‌تواند از رابطه آزاد یک دختر جوان انتقاد ‌کند؟»
کامران آب گرم را کاملا باز کرد و منتظر ماند تا آب سرد لوله‌ تخلیه شود و سپس سرمای نشسته بر تن و جان خود را به دست گرمای مطبوع حمام داد. لحظه‌ای نگذشته بود که بخار فضای حمام را پر کرد. در فضای وهم آلود بین حال و گذشته به یاد یکی از گفت‌وگوهای خود با سودابه افتاد.

او در این گفت‌وگو بی‌آنکه به موضوع تصمیم آیدا به پرهیز از ازدواج بپردازد، از حق انتخاب آزاد دخترش دفاع کرده و گفته بود: «تصمیم گرفتن به جای فرد دیگری کار غلطی است. چطور می‌شود به جای فرد دیگری تصمیم گرفت ولی او را با پیامدهای آن تصمیم تنها گذاشت؟» به سودابه گفته بود:
«گرفتن یک تصمیم کار چندان دشواری نیست. اکثر تصمیم‌ها را افراد ظرف یک لحظه می‌گیرند. حال آنکه دشواری اصلی، ناشی از زندگی کردن با پیامدهای آن تصمیم‌ها است. پیامدهای یک تصمیم سایه بلند و چه بسا دیرپای همان تصمیم است بر برهه‌ای از زندگی آن فرد و یا حتی بر کل زندگی او. مثل موقع رانندگی می‌ماند. از خودت می‌پرسی که آیا می‌توانی تا پیش از رسیدن ماشینی که از روبه‌رو می‌آید، از ماشین جلوی‌ات سبقت بگیری؟ پرسشی که پاسخی سریع می‌طلبد. این پاسخ، در عین حال آن تصمیمی است که می‌تواند سرنوشت تو را به همین سادگی تغییر بدهد. پس مهم خود آن تصمیم نیست، زندگی کردن با پیامدهای آن تصمیم است.»

به سودابه گفته بود: «هرچه تصمیم بزرگتر باشد، سایه‌اش هم بلندتر است.» و سودابه ذهن او را متوهم خوانده بود، از رویکرد روشنفکرانه‌ی او انتقاد کرده بود و در پاسخ گفته بود:
«این حرف‌ها را فقط می‌شود از کسانی شنید که پایشان روی زمین محکم نیست. مرد تو کی می‌خواهی دست از این برج عاج نشینی برداری؟‌ سخن زیبا گفتن که مالیات ندارد. تو کی می‌خواهی متوجه بشوی که راهنمایی کردن فرزندان بخشی از وظایف والدین است. نه اینکه آدم بنشیند و فکر بچه را با فلسفه‌بافی آلوده کند. اصلا به آینده این بچه فکر کرده‌ای؟ مثلا اگر روزی بخواهد به ایران برود، فامیل درباره او چه فکری می‌کند؟»

تولد ساندرا باعث آن شده بود که خشم و ناخشنودی سودابه افزایش یابد. سودابه هم مثل کامران نوه خود را خیلی دوست ‌داشت. اما نمی‌توانست عدم تمایل دخترش به ازدواج را بفهمد. بارها به او گفته بود:
«خانواده یان نه تنها موافق هستند‌، بلکه اصرار هم دارند، خود یان هم که موافق است، ما هم که همیشه درباره پیوند قانونی زندگی مشترک شما اصرار می‌کنیم، آن موقع تو دختر لجباز حاضر نیستی به حرف هیچ کس گوش کنی.»

آیدا در دفاع از تصمیم خود می‌گفت:
«انگار نه انگار سی و اندی سال است که در آلمان زندگی می‌کنی. نگاهت درست همان نگاهی است که با آن به آلمان آمدی. یک نگاه سنت‌زده که به‌رغم زندگی در این جامعه باز هنوز اسیرش هستی. مگر پیوند دو نفر و تشکیل یک خانواده نیاز به ثبتِ محضری دارد؟ مگر ثبتِ محضریِ پیوندِ دو نفر قوی‌تر از اراده و میل آن دو برای تداوم رابطه‌شان است؟»

کامران مخالفتی جدی با رویکرد متفاوت آیدا به زندگی مشترک نداشت، اما مدت‌ها با سودابه در این زمینه هم‌نظر بود. گرچه آن را هرگز به زبان نیاورد ولی سکوتش عملا آن را نشان می‌داد. او می‌گفت: «پذیرش حق انتخاب آزاد یک فردِ بالغ به معنای آن نیست که آدم الزاما درستی آن انتخاب را نیز بپذیرد.» اما پس از متلاشی شدن پیوند زناشویی‌اش نظرش درباره رویکرد آیدا به زندگی مشترک کاملا تغییر کرد. دقیقا همان روزی که سند طلاق را امضا می‌کرد، یاد حرف آیدا افتاد و پیش خود گفت: «نه، هیچ چیز قوی‌تر از اراده‌ی آزاد و میل قلبی دو نفر برای حفظ یا خاتمه یک رابطه نیست. ثبتِ محضری اگر با میل باطنی این دو نفر ناسازگار باشد، اعتبار و دوامی ندارد.»

متوجه گذشت زمان نشده بود. زیر شُر شُر آب ایستاده بود و به گذشته‌ها فکر می‌کرد. یکباره به خود آمد. شیرِ آب را بست و نگاهی به ساعت انداخت. شیشه ساعتش نیز بخار گرفته بود. با دست بخار نشسته بر روی ساعت را پاک کرد. حدود ساعت نُه و پانزده دقیقه بود.

شتابان لباس بر تن کرد و کفش خود را پوشید و از خانه خارج شد. در خانه را قفل کرد و کلید را با احتیاط در جیب کت خود گذاشت. فرصت زیادی نداشت. باید خود را به آیدا می‌رساند. به آیدا، به این معمای بزرگ زندگی‌اش.


ادامه دارد...

فصل اول: یک آغاز ساده…
فصل دوم: خواب همچون یک رویا
فصل سوم: یک تماس کوتاه

———————————-
درباره رمان: انقلاب و کیک توت فرنگی

رمان «انقلاب و کیک توت فرنگی» اکتبر سال ۲۰۱۸ توسط انتشارات فروغ (کلن، آلمان) منتشر شد. چاپ دوم این کتاب ماه مارس ۲۰۱۹ منتشر شده و در دسترس است. برای تهیه این رمان می‌توانید از جمله به این آدرس مراجعه کنید.
رمان در ۳۴۵ صفحه و با بهای ۱۶ یورو در کتابفروشی فروغ و همچنین در بسیاری از کتابفروشی‌های ایرانیان در خارج از کشور نیز در دسترس است.




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024