يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
نمایش «کوک، کول، کوله»
نویسنده، کارگردان و بازیگر: شعله پاکروان
«امشب همه غمهای عالم را خبر کن
بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن
ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین
ای چون دل من، ای خموش گریه آگین
در پرده های اشک پنهان، کرده بالین
ای میهن، ای داد
از آشیانت بوی خون می آورد باد»
(ه. ا. سایه)
باید که بر این سرزمین َتف کرده که گاه بیآب است و گاه سیل، بر مردمان این دیار که روز غم نان دارند و شب زخمی از رنج روزانه، سخت گریست. باید که بر حال مادران این دیار که رنجی به درازای چهل سال با جگرهای خونین راه خانه، زندان و قبرستانها گریان و پریشان طی کردهاند، از عمق دل گریست.
امروز نمیتوانم و اصلن نمیخواهم از تاتر سخن بگویم. از صحنه و نور و بازی، از کارگردان یا از بازیگر و گریم سخن بگویم. امشب شامغریبان ما تاترورزان بود. سوگنامهی رستم و سهراب نبود. افسانه و قصه هم نبود. امشب درام را با غم مادر ریحانه جباری در صحنه به صلیب کشیدند. آری امشب شامغریبان ما تاترورزان بود. اما سوگ صحنه حاصل اجرای یک تراژدی نبود، بلکه غم هزاران مادر ایرانی در صحنه بود که هر تراژدی عاجز از بیان آن بود. نمایشی بود سرشار از داغ مادران ما. امشب ما در سوگ مادر ریحانه، در رنج مادر آرش، غم مادر ستار بهشتی و ... بودیم. رنج مادران این سرزمین که اشک را پنهان ساختند تا با زانوانهای سست در راه زندان نباشند. این مادران خشم نکردند تا توان بیشتری برای حمل تابوت عزیزانشان داشته باشند. اینها فریاد نکشیدند تا غرور ستم ِمرگ عزیزانشان کم رنگ نگردد.
امشب ما نمایش ندیدیم. ما رنجنامهی سخت دردناک مادرانی را دیدیم که به وسعت این سرزمین تنها مانده و در تنهایی اندامی کمانی یافتهاند. این را گذشت روزگار و عمر نبود که چنین کرده بود، بلکه مرگ فرزندانشان بود که یک شبه این مادران را فرسوده کرده بود. چرا که مرگ نونهالان خود را به چشم خویش دیده بودند.
امشب ما مهمان مادر ریحانه بودیم. این زن ما را با صبوری و آرامش و با درونی سخت بیقرار، آهسته و مداوم به لایهلایهی غمخانهی مادران ایرانی برد. ما آنچنان این راه پر رنج و پر سوز و گداز را با او طی کردیم که طی دو ساعت با گریههای پنهان در روی صندلیها میخکوب شدیم.
عجب صبری، شگفت سوگی و مهیب رنجی! مگر میتوان تا این حد و چنین فشرده در بارهی مرگ عزیزان سخن گفت؟! مگر مادر ایرانی چقدر توان دارد که از هر سوی آن را که بنگری درد و رنج باشد؟!
مادر ریحانه از پشت سر تماشاگران با کوله پشتی پر از داستانهای پر غُصه به سوی صحنه میآید، در درون این کوله پشتی خود چه پنهان دارد؟ در دست چرا چتری؟ مگر دل این مادر امشب بارانیست؟!
ای وای که او قصد روایت رنج همه مادرانی دارد که فرزندانشان اعدام شدهاند: این رنجنامه حکایتیست «چون پیاز پر لایهای که با گشودن و پوستکندن هر لایهاش چشمان همهی شاهدان پر اشک و خون خواهد شد.» صحنهی تاتر اینبار با زبان دل ِ مادر ریحانه و به آرامی این لایههای در هم تنیدهی ستم حکومتی را بازگویی میکند.
در این روایت اما تنها دل مادر ریحانه نیست که گشوده میشود. این حکایت هزاران مادر ایرانی ست که از شوربختی و ظلم ظالم و جور صیاد آشیان بازماندهگان این عزیزان به خاک افتاده را هم داده بر باد. مادر ریحانه کار حکایت را به چندین و چند لایه تقسیم کرده است و در هر لایه یکی از قربانیان رژیم جهل را حکایت میکند و در لابلای آن اندکی هم از دخترش ریحانه میگوید. ریحانهای که از شرفش دفاع و به تصمیم قاضی تف کرد و از مادرش قول گرفت که بر سوگ او گریه و شیون نکند. مادر ریحانه آخرین دیدار را چنان توصیف جانداری کرده که اشک بر چشمان و بغض در گلوی تک تک ما آشیانه میکند.
همه در شوک مادر ریحانه را در آخرین دیدار با ترانهی “مرا ببوس “ همراهی کردیم و با هم در درون دل سخت گریستیم.
امشب ما، تماشاگران، نمایش ندیدیم، بلکه دو ساعت سوگنامه دیدیم و با مادر ریحانه زانوی غم گرفتیم و بسیاری از ما تا ساعتی توان برخواستن و سخن گفتن نداشتیم. تا ساعتی همه ما با بُغضی در گلو بر این غم ملی درمانده و پر ُحزین ماندیم.
شاید بد نباشد اندکی به صورتپذیری این نمایش هم اشاره کنم؛ کارگردان نمایش، مادر ریحانه جباری/ خانم شعله پاکروان/ توانست دو ساعت از غم مادران با ابزاری بسیار ساده سخن گوید. چند تا روسری روی میز چیده بود و هر بار با یکی از آنها داستان مادر یک قربانی را بازمیگفت. از دیدارهایش با این مادران، از حیلههای زندانبانها، از قضاوت قضات گوشبه فرمان سپاه و امنیتیها. از چهره های منفور و از دستگاه بگیر و ببند رژیم میگفت. با پایان هر حکایت یکی از روسریها بر دستهی چتر ِهمراهش بسته میشد و روسری بعدی برداشته میشد. آنقدر این روسریها، که سمبل مادران بودند، بر دستهی چتر بسته شدند تا عاقبت از آنها رنگینکمانی از انسانهای به مرگ محکوم شدهی رژیم ساخته شد. رنگهای خوش در تیرگی جهل حکومتی!
این نمایش را باید بیانی ساده اما سخت تاثیرگذار و گیرا در بارهی مادران داغداری که فرزندان خویش را با فرمان اعدام دادگاهای جمهوری اسلامی از دست دادهاند، دانست. نمایشی که جا جای آن نه به اعدام را فریاد میکشد! نمایشی که از زبان خانم پاکروان، مادر ریحانه جباری، رنج همهی مادران ستمدیدهی این سرزمین بازگویی میشود.
در پایان همه به پاس احترام به این مادران برخواستیم بر مقاومت آنان دقایقی کف زدیم. تا فریاد برآوریم که ما به شما افتخار و بر قاتلان فرزندانتان نفرین ابدی نثار میکنیم!
توضیحات:
- این نوشته نخستین بار به مناسبت اجرای نمایش فوق در فستیوال تاتر هایدلبرگ به نگارش در آمد و اکنون با اندکی تغییر به مناسبت اجرای آن (۲۷.۰۴.۲۰۱۹) در شهر کلن دوباره منعکس میشود!
- این کار، از سوی تماشاگران فستیوال تاتر هایدلبرگ، به عنوان یکی از دو نمایش برتر جشنواره برگزیده شد.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|