iran-emrooz.net | Fri, 14.04.2006, 7:55
در طلوع بامداد
سام واثقی
|
بر آرمگاه روانشاد احمد شاملو
کوردلان تارک درد و بلا!
در شب تاریک و جبر، میهن افسانهها
گرچه زیر سنگ سرد خوف،
بامداد شعرش گرم...
زنده و هشیار است!
گر بکوبید
سنگ و خاک،
یا زخشم از بودنش
در عمق دلهامان
ستیز دشنهای دیگر
نشانید اینچنین نامردسان
بر نهاد مرد نیرومند
واژگان کوچه،
آن خدای بندگان شعرپاک،
باز می گوییم
در شب تاریک و جبر، میهن افسانهها
گرچه زیر سنگ سرد خوف،
بامداد شعرش گرم...
زنده و هشیار است!
مهر او رودیست
تا به دریا های فردا میرسد،
روح او دریاست
تا به اقیانوس عشق و شور و شیدا میرسد،
هر کلامش بر تن ملت هنوز
چشمه نور و شفاست...
و این حقیقت
بر همه تن پیداست،
کز غروب دردناک خورشید ...
تا بدین ساعت...
در شب تاریک و جبر، میهن افسانهها
گرچه زیر سنگ سرد خوف،
بامداد شعرش گرم...
زنده و هشیار است!
ای که در جام جهنّم جان خود آلودهاید،
ای که مست و منگ،
در زیافتهای گرگان،
تن به تازیان دادهاید،
آ...ی مزدوران هفت رنگِ پست اندیش،
به گمان ننگتان
دل بستهاید،
که،
بامداد،
آفتاب شعر ایران،
مردنیست!؟
کور خواندید!
بر مزارش گر که مشت،
خندان،
مشت،
وهم خود،
ظفر
مینشاندید...
بار دیگر... بر نگاه تیره تان بنویسید!
در شب تاریک و جبر، میهن افسانه ها
گرچه زیر سنگ سرد خوف،
در طلوع بامداد
بــــــــــــــاز
شعرش گرم...
زنده و هشیار است.
سام واثقی ۲۱ فروردين ۱٣٨۵