يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
نگاهی زیر چشمی به اشعار سیاسی نزار قبانی
وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند، آری زنان حق دارند سقط جنین کنند!
در میان شعرای عربزبان نزار قبانی جایگاه ویژهای در قلب من دارد چه از دید اشعار عاشقانهای که سروده است و چه به لحاظ سرودههای سیاسی که بهراستی تازیانهای آتشین هستند بر تن ستمگران و دژخیمان. تازشی است به کسانی که با بیداد و ستم و گزافهگویی کرامت انسانی را هتک حرمت میکنند و ملتهای خود را پیشاپیش درهمشکسته و درمانده جلوه میدهند. شعر در چنین جهانی با نگونبختی گره میخورد با فریاد زدن بدبختیها که ملتها را تا حد فلاکت بیچاره کرده است.
در شعر «یادداشتهایی بر دفتر شکست» مینویسد:
«تعجبی ندارد که در جنگ شکست خوردیم چون ابزار ما در جنگ هنر رجزخوانی شرقیهاست... ابزار ما در جنگ زبان بوق و کرناست و مصیبتهایمان از آن است که فریادمان از صدایمان کلفتتر و شمشیرمان از قامتمان بلندتر است. تمام ماجرا یک جمله است: لباس تمدن و روح جاهلیت در کالبد داریم»
طبلهای توخالی نامی است سزاوار برای دولتهای خاورمیانه. عرب و غیرعربش هم فرقی نمیکند. کار اینها رجزخوانی است و بوق و کرنا. پرورش دادن سگهای درنده و جاسوس و خبرچین و..»
نزار قبانی خطاب به جائر زمانهاش مینویسد:
«شما دوبار در جنگ شکست خوردید چون نه تنها در برابر دشمن خارجی که اسرائیل غاصب است شکست خوردید بلکه با دیکتاتوری تمام زبان نیمی از ملت را بریدید. از مسئله انسان جدا افتادید. باور کنید سرورم! یهودیان از مرزها وارد نشدند آنان مثل مورچه از ضعفهایمان به درونمان نفوذ کردند»
و همو با خطاب قراردادن دولتهای دیکتاتور خاورمیانه فریاد میزند:
«به من بگویید انسان درون شما چه وقت سر از خواب برمیدارد؟»
شاعری چون نزار قبانی شعرش را به «قرص نانی» بدل میکند تا ذهن و آگاهی مردم را تغذیه کند. بهزعم او کلمات ماهیاند و مردمان آب. اما در سرزمین جباران و دیکتاتورهای خاورمیانه سرودن چندان هم سهل نیست. مینویسد:
«من با خود تنها گنجشکی در جیب داشتم. افسر توقیفم میکند و برای گنجشک مجوز عبور میخواهد. واژه در سرزمین من به مجوز نیاز دارد.» در چنین وضعیتی که آزادی و کرامت انسان له میشود. شاعر چارهای جز بالاآوردن غصه ندارد و میگوید: «چون جامی شکسته هستم که از دروازه شهر به بیرون پرتابم کردهاند.»
که اشارتی است ظریفانه و بس هوشمندانه به خُرد شدن انسان. واژه در سرزمین دیکتاتورها توپ لاستیکی است که که حاکم آن را از بالکن به خیابان پرتاب میکند. مردم پشت سر توپ میدوند و مثل سگی له له میزنند. واژه آمپول مرفینی است که حاکم از قرن هفتم به مردم تزریق میکند. «واژه در سرزمین من زنی است که از قرن هفتم فحشا را به خوبی آموخته است.»
و چه میراثی است میراث فرزندان آینده از سرزمینی که دیکتاتوری کمترین طاعونش است. چه باید کرد با این میراث شوم. جز آنچه نزار قبانی میکند:
«صندوقچه پدرم را باز میکنم و
وصیت نامه را پاره میکنم و
ارثیهاش را درمزایده به حراج میگذارم»
باید «چنان شرقی را خانقاه به خانقاه پیش چشم شرقیان به ویرانه بدل کرد.»
علم، آگاهی، دین، تربیت و نظام باورهایی که به جای رهایی انسانی از او میمونی مقلد بسازد و به افیونی بدل شود که وی را با لالایی به خواب سنگین فرو ببرد باید همه را یکجا به حریق سپرد.
نزار در بررسی گذشته اعراب مینویسد: «به دنبال نوشتهای هستم؛ متعلق به این زمانه یا خودم...اما فقط شن است و جاهلیت».
و به صراحت مینویسد:
«میراث پدرم را نمیخواهم. نه لباسی که او تنم کرد و نه دانشی که او به من آموخت و نه هزار و یک شب و نه آن گلابپاش عجیب و نافرمان و قالی جادویی را. و نهآن شمشیر دولت خودخواه و شعرهای حقیر احمقانه را هم نمیخواهم».
نزار در پی بنیان نهادن زبانی است نو با الفبایی تازه که بتواند بر کالبد مرده انسان شرقی بدمد. میخواهد الفبایی بیافریند که تمام تمرکزش روی آزادی باشد و کرامت انسان. و خطاب به همه شرقیان و از جمله خودما. میسراید:
«ازبس نشستیم در انتظار گودو که پاهایمان به خواب رفت. اندیشه در سرمان به خواب رفت و گوشت پشتمان به جزئی از دیوار تبدیل شد. انواع شیون و زاری را آموختهایم. مثل میمونها به ما رقص و خوشرقصی آموختند و مثل سگهای شکاری تمرینمان دادند که چطور وقتی ارابه دیکتاتور آمد در برابر آیندهای آکنده از وحشت قامت خم کنیم».
ازاینرو با حزن و بغضی تمام مینویسد:
«گودو بیا ما را از دست ظلم و ظالمان رهایی بخش. چون ما گوسفندان در ایستگاه تاریخ زندانی شدهایم....
گودو بیا اشکهایمان را پاک کن و انسان را از چنگال انسان نجات بده.
گودو بیا که رودخانه هیمان تبخیر شدند، کوههایمان مهاجرت کردند و دریاها خشکیدند.
بیا زمین نمیخواهد باران به دیدار او بیاید و درختان درخاک ما پا بگیرند و بیا که زنان آبستن نمیشوند.
اگر به خاطر ما نمیآیی به خاطر میلیون کودک گرسنه فردا بیا.»
نزار قبانی سرزمینهای خاورمیانه و اعراب را عمدتاً زیارتگاه دیوانگان میخواند. سرزمینهایی که در آن درختان از ناامیدی خودکشی میکنند. چرا که دولت و ملت به یک اندازه در باتلاق خرافات گیر افتادهاند. ملتی که خدایش را از هسته خرما میسازد و برای هر دیوانه زیارتگاهی و گرد هر دجالی مزاری برپا میکند. ملتی که زمان آنها را گله گله میبلعد و از تلاوت قرآن بر سر قبر مردههایشان سیر نمیشوند. ملتی که مرگپرست است و خرافهپرور. ملتی که زندگی را به قربانگاه بدل کرده است. سرزمینی که در آن کفبینی و رقص زار، طالعبینی و قبرپرستی مردم را به ستونهای سنگی میخکوب کرده است. سرزمینهایی که در هر وجبش خلیفهای خودخداپندار خفته است و شیوخ نفت و متعه و زنباره با غرایز شعلهورشان ورمیروند و زیر عبای خونینشان دار برپا میکنند. و اینجاست که نزار خطاب به اعراب مینویسد:
«دست به خودکشی بزنید که شما چاپ دوم سرگذشت اندلس مغلوبهاید»
ملتی مغلوب اما رجزخوان. که در زیر این آسمان پهناور با هرچه که گنجشک است دشمنی دارند.
«در گلویم گنجشکی دارم
و نمیخواهم آن را بفروشم
اما تو میخواهی
گنجشک را از حنجرهام مصادره کنی»
شاعر در پی آن است که صدای خود را حفظ کند. استقلال فردیاش را پاس بدارد و از تفرد و سوژگیاش در برابر یورش امت و خلیفهاش دفاع کند. صدای هرکس در واقع بکارت اوست. باید آن را هزینه هر نامردی نکند. اما دیکتاتور، خلیفه و شیوخ نفت و خرافه «غصب کننده بکارتند» و «درنده عطرها» و برای جنگ با گنجشک بسیج شدهاند.
و همین مسئله را در اشعار شاعرانهاش هم حفظ میکند. خطاب به جامعه جمعگرا که فردیت را میکشد و مانع تحقق آزادی فردی است مینویسد:
«من هیچ وقت - مثل دیگران - دلال مواد نبودم
دزدی نکردم... آدم نکشتم
اما در روز روشن عشق میورزم
آیا کافرم میپندارید؟»
جاهلان میگویند:
«من با شعرهایم علیه آموزههای آسمان شورش کردم
که گفته عشق دشمنی با نیک نامی آسمان است؟»
شاعر عشق را چون جنگل بلوط در تمام پایتختهای جهان بکارد. چون عشقورزی پیشه اوست. مثل تمامی پیامبران. میخواهد کودکی و بیگناهی و زلالی روح خود را در جامعه خرافات زده حفظ کند. عشق در سرزمین اهریمن تنها ابزار مبارزه است. یگانهترین ابزارها. آماج عشق صلح و عدالت است. افکندن بذر یگانگی و اتحاد و همدلی، مهربانی و شفقت. قدرت الزاماً همیشه از لوله تفنگ نمیگذرد..
نزار سرزمین خود را «سینهای آکنده از زخم» مینامد. سرزمینی که فلاکت آن ناشی از «جمجمههای کهنه» است که باید تمامیتش را جارو کشید. جامعهای که امثال و حکماش خود عین سلطه است. و عباپوشان فرسوده نیک واقفند که چگونه از سادهلوحی مردمان بهرهبرداری کنند و پوست ملت را شرحه شرحه کنند. این است که به مصاف گذشته تاریک میرود. به میراثی که از آن غم و بردگی میبارد.
«به گذشته تیراندازی کن.... مسلسل باش و جنایت..
که پس ازآن که خدا را
بر دیوارهای شهر به دار کشیدند
دیگر دعاها را بهایی نیست»
در واقع نزار از خدای به قتل رسیده سخن میگوید. از بیارزش شدن ارزشها و از این که میراث گذشتگان دیگر ابزار یورش ما به سوی آینده تابناک را فراهم نمیکنند بلکه فقط دالانهای تاریکی هستند که ما در آنها گیج میخوریم و گم میشویم. تاریخ گذشته خود عامل سقوط است. و باید برچنان سقوطی تسلیت گفت.
به زعم نزار واژگان کهنه شدهاند. مثل کفشهای کهنه و سوراخ که باید دور انداخته شوند. واژگان فاسد و بیمعنا و پر دشنام و پراندیشههایی تهیمایه که به سمت شکست هدایتمان میکنند. سرزمینی که در آن شعرها طعم خود را از دست دادهاند. گیسوان زنان و همه چیز طعم خود را از دست داده است. سرزمینی که از اندوه تغذیه میکند و در برابر نیروهای مرگآفرین زانوزده است. سرزمی که شاعران عشق و مهربان را به جلادانی خنجر به دست تبدیل میکند. نزار معتقد است باید از چنین سرزمینی شرمسار بود و از شعر نیز.
نزار قبانی به زیبایی چنین مینویسد:
«پنج هزار سال در دخمه بودیم
ریشهایمان انبوه
واحد پولمان ناشناخته
و چشمهایمان خانه مگسهاست
دوستان من! امتحان کنید
درها بشکنید
افکار و جامههای کهنهتان را شستشو دهید
دوستان من! امتحان کنید
کتب بخوانید.... کتاب بنویسید
واژه بکارید... و انار و انگور
امتحان کنید و بدر آیید
مردم بیرون از این دخمهها شما را نمیشناسند
و فکر میکنند از تیره گرگهایید»
ملتی که کتاب نمیخواند، واژه نمیکارد، از معرفت (انار) بیگانه است و از سرمستی انسان بودن. احساس در پوستشان میمیرد. روحشان از فقر و نداری شکوه میکند روزهایشان به خمیازه کشیدن و چرت زدن میگذرد. چنین ملتی مثل قورباغه چاپلوسی میکند. مثل قورباغه دشنام میدهد و از کوتولهها قهرمان میسازد و از بزرگاناش انسانهایی حقیر. لاف شجاعت میزند و خموده و کسل صبح را به شب میرساند. چنین ملتی ناآموخته شعر را میکشد. زبان را به قتل میرساند و به جای اندیشه التماس میسازد تا خدای واحدشان دشمنشان را خوار و خفیف سازد.
نزار در پی نسلی است که تن شاداب، روح شجاع خود را بازیابد. نسلی که افقها را بشکافد. تاریخ را از بیشهاش و اندیشه را از اعماقش بیرون بکشد. سرخم نکند و نفاق نیاموخته باشد. نسلی میخواهد پیشتاز و به راستی ابرمرد. نسلی که بندهای حقارت را بگسلد و افیون را ترک کند. نسلی که پا جای پا پدران شکست خورده خود نگذارد و راه نسل تهوع و سرفه و سفلیس را ادامه ندهد و نسلی باشد که شکست را شکست دهد. او خواهان نسلی است که به بهانه گناه رویاهایش را سقط نکند. نسلی نباشد که درختان نخل را قطع کند تا برای پادشاه خود بت بسازد.
نزار دل نگران از جامعه عقب مانده خود مینویسد:
«صدا در گلویمان خفه شده
مهر بر لبهایمان خورده
مردمان ما میان تهیاند
و جنون به تنهایی
برای کشورمان تصمیم میگیرد»
سرزمینی که مناره مناعتش زخم خورده است. سرزمینی که در قلب بهترین فرزندان خود دشنه میکارد. بخشی عمدهای از ملت را لال میخواهد و تنی چند را سگ پارس کننده و بسیاری را خوار و خفیف. از اینرو مینویسد:
«وقتی دریک شهر
فکر را مثل نعل اسب بکوبند و خم کنند
وقتی همه شهر دام و مردم مثل موشها دردام شوند
همه چیز میمیرد
و انسان به پایان میرسد»
وقتی در شهری واژه مثل ماده مخدر قاچاق شود و فکر کردن مثل تریاک و فساد جرم محسوب شود و قانون برای خواندن یک گنجشک در گلوی شاعری برایش مجازات تعین کند وقتی در یک شهر مردم به قورباغههایی کور بدل شوند. دیگر گلایه نمیکنند، دیگر آواز نمیخوانند، دیگر گریه سر نمیدهند. خلیفه موفق شده است. آری خلیفه موفق شده است مردم خود را به سوسکی ناچیز بدل کند»
در چنین شهری همه چیز سقوط میکند. خورشید، ستارگان و خدا و انسان. وقتی کلاهخود جای خدا را میگیرد و هرچه خواست با بندگان میکند. وقتی در یک شهر حکومت به نوعی روسپیگری و عدالت به کشتی دزدان دریایی تبدیل میشود و تاریخ به کهنه پارچه تبدیل میشود و از اندیشدن مثل کفش استفاده میکنند. وقتی تمام مردم گلهای میشوند که از طویله شیخ و خلیفه میچرند. زنان حق دارند سقط جنین کنند.
وقتی جامعه اسیر ذهنیت عشیرهای گذشتگان است و آزادی عقیده مرغی است که با شمشیر تمام ظالمان بسمل شده است. وقتی هنوز کینه و دشنه چون ناخنی تیز روحمان را میخراشد. وقتی در سرزمینی شاعران را بازجویی میکنند. سرزمینی که شاعرانش برای راضی نگه داشتن سلاطین مژه مصنوعی میگذارند. وقتی زیباترین گلها در اندوه زدهترین باغها میرویند. وقتی تپانچه مستبدان بلبلان را نشانه میگیرد. وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند، آری زنان حق دارند سقط جنین کنند.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|