يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
معمای عشق در رمان «انقلاب و کیک توت فرنگی»، نوشته جمشید فاروقی
«انقلاب و کیک توت فرنگی» عنوان تازهترین رمان جمشید فاروقی است که اخیرا به همت نشر فروغ (آلمان) انتشار بیرونی یافته است. رمان شرح دغدغههای ذهنی کامران استادیار بازنشسته دانشکده فلسفه دانشگاه کلن در طول شش روز است. او در دوران جوانی از فعالین سیاسی چپ بوده، در همین رابطه جان و تنش با شلاق و زندانهای هر دو رژیم آشناست. او در سن بیست و شش سالگی به اتفاق سودابه همسرش به کشور آلمان پناهنده میشود. پس از سالها زندگی مشترک، به علت داشتن رابطهای عاشقانه با زنی به نام برگیته که شکست سختی را نیز به دنبال دارد، همسرش او را ترک کرده و او در حال حاضر دوران بازنشستگی را در تنهایی سپری میکند. داستان بیشتر نجواهای درونی اوست که هر لحظه و به مناسبتی در تنهایی و یا در گفتوگو با دیگر شخصیتهای داستان در ذهنش جان میگیرد و او را میآزارد. او با مقایسه وضعیت کنونی خود با دوران تدریساش در دانشگاه به شدت احساس پوچی میکند.
همه شخصیتهای داستان از تنهایی مزمن و جانکاهی رنج میبرند. از کامران قهرمان اصلی داستان گرفته تا مرتضی شاعر، دوست و همرزم او در ایران که برای فرار از تنهایی روزها در کنار پنجره رفت و آمد مردم را نظاره میکند، تا سودابه که بر خلاف باورهای سنتی خود و صرفاً برای فرار از تنهایی تن به زندگی با مردی آلمانی میدهد، یا محمود یکی از اعضای «کلوپ مردان خانهنشین» که در شرایط «طلاق عاطفی» با همسر خود در زیر یک سقف بسر میبرد، و یا رضا عضو دیگری از همان کلوپ که به دلایل شغلی همیشه در سفر بوده و پس از مدتها بیخبری از همسر سابق و دخترش، زمانی که بر روی تخت بیمارستان بستری است، به عمق تنهایی زجرآور خود پی میبرد. از اینرو در پس پرده صحبتهای سیاسی و فلسفی «کلوپ مردان خانه نشین» واقعیت تلخ دیگری پنهان است:
در طول داستان مطالب گوناگونی از جمله تنهایی، عشق، دوستی، خانواده، صداقت، هویت، پوپولیسم، انقلاب، مقوله زمان، جهان آلگوریتمها هر یک در جایی و به شکلی طرح میشوند و مورد بحث قرار میگیرند.
مطالعه رمان مانند سفر چند روزهای است به شهری که هر چند مردم، ساختمانها و خیابانهایش به چشم آشنا میآیند، ولی دیدنیها و تازگیهای خاص خود را دارد. شهری است متفاوت از شهرهای دیگر و متناسب با آن که خواننده از کدام دروازه وارد شهر شود، در کدام محله رفت و آمد کند و یا با چه کسانی طرف صحبت و گفتوگو باشد، طبعا خاطرههای متفاوتی را با خود به ارمغان میآورد. برای مثال در جستجوی «معمای عشق» میتوان فصل «صداقت» کتاب را به عنوان دروازه ورودی انتخاب کرد:
از میان سه زنی که کامران با آنها رابطه عاشقانه داشته، برگیته تنها زنی است که کتاب پایاننامه فلسفی کامران را دو بار خوانده و در جریان همین بحثهای فلسفی به او دل بسته است. نظرات برگیته درباره کتابش او را بهوجد آورده بود. اما کامران نمیتوانست بفهمد که برگیته حرفهای وزین فلسفی او را بیش از خود او، جدی گرفته است. در حالی که برگیته از او در قبال مقولات پیچیده فلسفی که در حرف پزش را میدهد، صداقت بیشتری را میطلبد، کامران برای تحکیم رابطه عاشقانه خود، با نگاهی به پیههای شکمش، راهی کلوپ بدنسازی و ورزشی میشود و عمق «عشق جن زده هایدگری» خود را بر ملا میکند. تعجب و پیام برگیته به او در آن لحظه استثنایی در کنار تخت، بسیار جدی و پر معنی است. کامران همه عمر، خود را در پس مقولات و بحثهای سیاسی و فلسفی پنهان میکند و از این راه خود را میفریبد. ولی برگیته برعکس با خود صادق است. او میداند چه میخواهد و یا چه چیزی نمیخواهد. روزی هم که مدتها پس از جدایی بطور اتفاقی بر سر راه کامران سبز میشود، در برابر رفتار احساساتی کامران که با پشیمانی به از سرگیری رابطه شان ابراز تمایل میکند، به خنده میافتد و در پاسخ میگوید: «آنچه زمانی او را بهسوی کامران جلب کرده، وقار او بوده است و خوش ندارد کامران را در چنین وضعیتی ببیند.»(صفحه ۲۵۳)
در همان اوایل داستان میخوانیم: «کامران به دنبال مهری بود که در زندگی مشترک با سودابه نمییافت.» (صفحه ۷۹) اما با توجه به آنچه در بالا آمد، پرسیدنی است که آیا کامران چشمی هم برای دیدن چنین «مهری» داشت؟ برای عاشق شدن باید قلبی هم برای عاشق شدن داشت. عشق قبل از آن که بیان یک احساس باشد، یک توانمندی است. کامران با درکی متوهم از عشق، بدون آن که عاشق سودابه بشود با او ازدواج میکند. در اروپا به دلیل کششهای درونی خود به تحصیل فلسفه میپردازد. با بسیاری از مقولات فلسفی و از جمله با پدیده «جن زدگی» هایدگری آشنا و شیفته آن «ایده» میشود. اما او نمیداند «دانستنیهای» او همان «توانستیهای» او نیستند. یکبار او به آیدا دخترش گفته بود: «….توهم از واقعیت فاصله میگیرد تا چیزی را ویران کند. حتی اگر این فرد متوهم به توان ویرانگری نهفته در اندیشه و عمل خود آگاهی نداشته باشد». روند زندگی او تایید درستی همین حرف خود او بود. بی جهت نیست که او حتی از احتمال احساس خوشبختی سودابه همرزم و همسر سابق خود رنج میبرد. چرا که او بجز در کلام از هنر مهر ورزیدن بی بهره است:
در بررسی معمای عشق کامران و دلایل شکست آن، در متن کتاب به نکته دیگری نیز اشاره میشود:
در این جا به تفاوت بین دو نوع «هستی» در روابط عاطفی اشاره میشود. رابطهای که در «بودن» تعریف میشود و یا رابطهای که ریشه در «داشتن» دارد. در اولی بین عشق و عاشق فاصلهای نیست. عشق ذاتی عاشق است. خصلتی است که نشان از یک کیفیت برتر انسانی دارد. در دومی که با «داشتن» تعریف میشود، بین عشق و عاشق فاصلهای پر نشدنی وجود دارد که تنها با تملک دیگری متحقق میشود.
این که کامران پس از بازنشستگی دچار بحران میشود نیز به دلیل همین خصلت اوست. او هویت خود را با «داشتن» پست استادیاری دانشکده فلسفه تعریف میکند و نه با تواناییهایش در فلسفهورزی در باره انسان و جهان هستی. فلسفه برای او امکانی است برای پنهان کردن چهره واقعی و نقطه ضعفهای خود در پشت آن. بحثی بسیار خواندنی که در فصل «هویت» در رمان به آن پرداخته میشود. کامران در جشن تولد هایکه، زنی که با او (برای فرار از تنهایی) رابطه عاشقانه برقرار کرده، از طرف او با عبارت آقای «دکتر کامران بهرامی، استادیار رشته فلسفه و دوست عزیز من» به جمع معرفی میشود. عنوانی که پس از بازنشستگی از او گرفته شده است. کامران در آن لحظه هویت خود را در پشت عنوانی که وجود ندارد ولی با آن خطاب میشود، توخالی و نیست شده میبیند. در حقیقت نگاه او به خود نگاهی بیرون از «خود» به خود و آلوده به همان نوع ارزشگذاری غالب در جامعه امروزی است که ارزشها را در «داشتن»ها میبیند و تعریف میکند. بی دلیل نیست که در ایام اشتغال حتی «آن پیرمرد آنسوی آینه» به «شلنگ تختههای» عاشقانه او با چشم اغماض نگاه میکند، ولی در دوران درماندگی همه آنها را به رخش میکشد.
مرتضی شاعر، دوست و همرزم دوران جوانی کامران یکی دیگر از چهرههای برجسته رمان است. او در آلمان هیچگاه به دنبال شغل و کاری دائمی نبوده و همه این سالها را با خاطرههای خود از ایران سر کرده است. مرتضی در جوانی عاشق دختری بنام مریم میشود. ولی به دلیل اولویت مبارزه و تناقض آن با داشتن روابط عاطفی، با سرکوب لطیفترین احساسات انسانی خود از ابراز عشق به مریم طفره میرود. حتی پس از آزادی از زندان اگرچه هنوز عشق مریم را به دل دارد، ولی باز هم از تماس مجدد با او خودداری میکند. او تمام سالهای اقامت در آلمان را به یاد عشق دوران جوانی خود و با خاطرههای آن ایام سر میکند. گویی او علیرغم سالها آزادی از زندان، هنوز در بند زندان دیگری است که با همان به کشور آلمان پناهنده شده و در آن نفس میکشد. او نیز درک متوهمی از عشق دارد و با خود صادق نیست. جایی در رمان آمده که او در این سرزمین «غمخوار دیگران» است، با «آن دیگران رنج میبرد و برای غم آن دیگران حتی گریه میکند». ولی پرسیدنی است که آیا او غمخوار دیگران است و یا به بهانه دیگران برای دل خود میگرید؟ شاید بتوان پاسخ درست این پرسش را در این سؤال مرتضی از کامران پیدا کرد: «به نظر تو، آیا میشه از رنج و درد لذت برد؟» (صفحه ۲۸۶) اگر کامران از احتمال خوشبختی سودابه رنج میبرد، مرتضی از غم ناشی از رنج خود و آن دیگری لذت میبرد.
نگاهی به ریشههای اجتماعی رمان
در پروازی بر فراز شهر تخیلی رمان «انقلاب و کیک توت فرنگی»، اگرچه فاصلهها کم و تفاوتها رنگ میبازند، ولی افقهای باز هم دورتری در تیررس چشم ما قرار میگیرند. در نگریستن از این فاصله دور بر تارک شهر، دیگر مهم نیست که قهرمانان داستان از کدام دیار و با کدام سابقه و گذشتهای وارد صحنه شدهاند. انبوه انسانهایی دیده میشوند که گویی همه از درد مشترکی رنج میبرند:
و یا:
تصاویری از انسانهایی که در شتاب تحولات عصر حاضر، کمتر از آنها سخن میرود. حال و روز کسانی که از دگرگونیهای عدیدهای مانند: انقلاب اطلاعاتی، فرایند جهانی شدن، و یا اتوماسیون سیستمهای صنعتی و اداری به جا ماندهاند. معضلاتی بسیار پیچیده که همزمان با شانسها و مخاطرات خود در حال تبدیل شدن به یکی از تضادهای عمده در عصر کنونی هستند. وقتی هویت انسانها در جامعهای با موقعیت آنها در چرخه کار و تولید و با خصلتی عاریتی تعریف میشود، بدیهی است که توانمندیهای آنها توانمندیهای سیستمی است که به آن وابستهاند. انسانها نه برای مبرمترین نیازهای خود، بلکه برای مبرمترین نیازهای سیستم تربیت میشوند. از این راه آنها به تدریج از مرکز انسانی خود دور و از آنچه خود روزی میتوانستهاند باشند، فاصله میگیرند. با خروج از دایره کار و تولید، گویی به یکباره به کرهای با نیروی جاذبه و نظم زمانی تازهای پرتاب میشوند. در حالی که مرگ به عنوان آینده محتوم هر روز در افق نزدیکتری قرار میگیرد، آنها خود را بیش از پیش تنها و ناتوان مییابند.
معمای عقل
در بازگشت به آنچه در بالا درباره شخصیت کامران گفته شد، میبینیم که او انسان بسیار با هوش و پرتوانی است. در مدت کوتاهی قادر به کسب عنوان دکترا از دانشکده فلسفه کلن شده و در همان جا استخدام و با مقام استادیاری مشغول به کار میشود. در طول داستان بارها از زبان او جمعبندیها و سخنان سنجیدهای میشنویم. از جمله آنچه او درباره تخیل و توهم به دخترش میگوید. ولی خود او علیرغم آن همه هوش قادر به دیدن همان ایراد در خود نیست و زندگی خود را متلاشی میکند. آیا این همان طبیعت دوگانه عقل نیست که هر جا حضور دارد، فریبکار است و باید سخت مراقب آن بود؟ آیا این همان «غرور پروار شده» صاحبان علم و تکنیک نیست که نیروی تخریبی انباشته شده در خود را نمیبیند؟
سخن پایانی
میتوان پرسید که آیا شخصیتهای رمان «انقلاب و کیک توت فرنگی» تا چه اندازه شبیه آدمهایی هستند که خواننده با آنها زندگی و یا هر روز از کنارشان عبور میکند؟ آیا در تصویرسازی قهرمانان داستان بیش از اندازه از واقعیتهای موجود فاصله گرفته شده است؟ در پاسخ باید گفت: آنچه یک اثر ادبی را بیش از هر چیز تأثیرگذار و ماندنی میکند، تصویر ساده واقعیتهای موجود به تنهایی نیست. بلکه آفرینش خلاقانه جهانی است که در آن صدای زنگهای آیندهای شنیده میشود که نطفههای آن از همین امروز در حال بسته شدن است. از این زاویه رمان «انقلاب و کیک توت فرنگی» حرفهای زیادی برای گفتن دارد که از چشم خواننده صبور و پرسشگر پنهان نمیماند. هرچند همه ماجراهای آن در خارج از کشور روی میدهد و رمان در رده ادبیات تبعید دسته بندی میشود، ولی با توجه به مضامین پر محتوای فلسفی و روانشناسانه خود، برای طیف وسیعی در ایران گفتنی و شنیدنیهای فراوانی دارد.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|