iran-emrooz.net | Mon, 20.03.2006, 6:05
نوروز ایرانی، آغازگر چرخه جاودانه هستی
مزدک بامدادان
|
دوشنبه ٢٩ اسفند ١٣٨٤
چو غلام آفتابم، همه ز آفتاب گویم
نه شبم نه شب پرستم، که حدیث خواب گویم
نوروز ایرانی باز فرا میرسد تا آغازگر چرخه نوینی در زندگی پر رنج و شکنج مردمان این آب و خاک باشد. نوروز باز فرا میرسد، از پس سدهها و هزارهها و در پی شکستها و فروپاشیها و افتادنها و برخاستنهای هزاران باره مردمان این سرزمین اهورائی، تا بیادشان بیاورد که تا بهار هست و جشن فرخنده روزگار نو، تا بنفشه هست و سوسن و نرگس، ایران نیز خواهد بود و همانند هزاران سال در پشت سر، همه آفندها و نیرنگها و شکستها را در پس سر خواهد گذاشت و در پی زمستان پر برف و سرد، اندک اندک و آرام آرام از دل خاک تیره سر برخواهد کرد و خواهد شکفت و خواهد رست. نوروز ایرانی فرا میرسد ...
ما ایرانیان اگرچه هزاران سال است که چشم براه نوروز مینشینیم و بر گامهایش گل میفشانیم و آمدنش را به جشن مینشینیم، هنوز همه جادوی نهفته در آن را اندرنیافتهایم، جادوی آغاز همه ساله چرخه هستی را، جادوی مرگ نا امیدی و شکفتن امید را، و جادوی از یاد بردن شکست و خیز بزرگ برای پیروزی را، جادوی نوزائی جهان را.
نوروز را باید از پایدارترین جشنهای آئینی در جهان به شمار آورد که به گواهی تاریخ به گونهای دیگر در نزد مردم فرهنگ پرور و فرهیخته سرزمین ما مانند ایلامیان، سومریان، اکدیها بابلیان و دیگران از هفت هزار سال باز برپا داشته میشده است. با آمدن آریائیان به این سرزمین و آمیخته شدن باورها و آئینهای آنان با باورها و آئینهای بومیان و بویژه در آموزههای زرتشت که نخستین آموزگار (١) اندیشهای فرجام-باور و فرجامگرا بود، نوروز به چهره کنونی خود درآمد. و راز پنهان و جادوی نهفت نوروز را نیز در همین نگاه فرجامگرا به جهان باید جست، نگاهی که این آئین کهن را از چارچوب یک جشن ساده بیرون میکشد و به آن چهرهای فلسفی میبخشد: نوروز آغاز چرخه پایدار نو شدن و نوزائی است، ودر دل خود این پیام را نهان کرده است، که هر آغازی بناچار در فرجامی پایان خواهد یافت و در پی هر فرجامی آغازی دیگر روی خواهد نمود.
با این رویکرد و این نگاه به این آئین باستانی، شاید بتوان به گوشهای از راز شگرف پایداری و نامیرائی فرهنگ ایرانی نیز پی برد و به این که چرا ما ایرانیان از انگشت شمار مردمانی هستیم که پیوند خود را (در اندازه توان و تا آنجا که با بودن جنگها و کشتارها و کوچیدنهای مردمان و فرهنگهای بیگانه به سرزمینمان شدنی بوده است) با گذشته خود نگاهداشتهایم و حتا با پذیرفتن دینی بیگانه با منش و اندیشه مان باز هم در یک فرآیند پیچیده فرهنگی-تاریخی «خود» خویشتن را از دست نداده ایم. به گمان من نوروز از این نگرگاه دیگر تنها یک جشن و یک آئین و یک نشانه گاهشماری نیست، نوروز یک اندیشه، که یک جهانبینی است. نوروز یک آموزه است، آموزهای برای زندگی کردن و نه زنده ماندن. با همین جهان بینی بود که نیاکان ما در پی فرجام دردناک فرمانروائی هخامنشیان باز در جامه فرزندان اَرشَک ققنوس وار از دل آتش افروخته یونانیان و مقدونیان سربرآوردند و پادشاهی پایداری را پی ریختند که پانسد سال دیگر بر زندگی فرهنگی مردمان این سرزمین افزود و یادگار روزگاران شکوه و بزرگی و سرافرازی را بدست فرزندان ساسان سپرد. باز هم در پی آفند بنیان کن تازیان و در روزهائی که رود خون در سرزمینمان روان بود و ایرانشهر در آتش ستم و سرکوب قتیبهها میسوخت، این خنیاگران و نوروزی خوانان بودند که مردم را به آغازی نیک در پی این فرجام خونبار و خونفشان نوید میدادند.
داستان را میتوان همچنان پی گرفت و نوشت و گفت و گاه از اندوه کشتگان و گاه بر سرفرازی زندگان این تاریخ دراز و پر تنش گریست. میتوان از غز و مغول و تاتار و ازبک و ... گفت و از این که در پی هر آفند فراگیر باز این فرهیختگان و در جای نخست دبیران و دیوانیان این سرزمین بودند که به رام کردن این نورسیدگان کمر بستند و چه جای شگفتی که همه آنان از نوروز آغازیدند تا از پی یک یا دو نسل، نوآمدگان نیز دربار خود را بهنگام بهار به گل و سبزه بیارایند و نوروز را به جشن بنشینند و چامه سرایان را بگویند که بهاریه بسرایند و آنان را به سیم و زر بنوازند، تا در دل مردم نوروزاندیش این سرزمین جائی باز کنند.
آری! از این همه میتوان گفت و نوشت، ولی نوروز در خود رازی دیگر را نیز نهفته دارد و آن نیز همانا نگاه به آینده است، که اگر آدمی را میبایست که به گذشته بنگرد، چشمانش را نه در پیش، که در پس سرش مینهادند! نوروز یک آغاز است، آغازی که با بستن دفتر آنچه که گذشته است فرا میرسد و راهی نو میيابد و مژده فرجامی نوین و نیک را میدهد. نگاه به آینده، که ترجمان نوروزی واژه زیبای "امید" است. راز ماندگاری فرهنگ ایرانی شاید که همین نوزائی امید باشد، و باور ژرف به این سخن که: «پایان شب سیه، سپید است» و به گمان من مولانا جلال الدین نیز با نگاه به همین جهان بینی است که یکی از زیباترین چامههای خود را، همان را که سخن نخستینش بر پیشانی این نوشته نشسته، سروده است؛ او نیز با بهره گیری از جهانبینی باستانی ایرانی که در جامه نوروز به به او رسیده است، خود را غلام آفتاب میخواند و گریزان از شب و شب پرستان از حدیث خواب دوری میجوید. سخن مولانا همان پیام نوروز است، همه از آفتاب گفتن، از روشنی سرودن و آتش امید را در دل ایرانیان برافروختن ...
در میتُخت شناسی زرتشتی چهره فراموش شدهای هست بنام "گوپاد-شاه" (٢). گوپاد-شاه نیمی گاو و نیمی آدمی است و در نهانگاه خود از زمان آفرینش آغازین گاوی بنام "هَدَیااوش" (٣) را در برابر اهریمن پاسداری میکند. نبرد میان اهورا و اهریمن پس از کشته شدن گاو آغازین یا "گئوش اوروان" (٤) بدست اهریمن آغاز میشود. هَدَیااوش که گاو فرجامین است، به روز "فرَشو کِرِتی" (٥) یا همان پایان جهان، بدست سوشیانت رهائی بخش قربانی میشود. او خون این گاو را با "هوم" میآمیزد و از آن نوشابهای میسازد که به جهانیان نامیرائی و جاودانگی میبخشد و در پی آن نبرد سرنوشت میان نیکی و بدی در میگیرد و اهورا مزدا با همه امشاسپندان و ایزدانش و همه مردمان نیک کردار و نیک گفتار و نیک پندار بر اهریمن و دیوان و دستیارانش میتازد و او را به ژرفنای هستی پرتاب میکند و پس از آن جهان بی آفند و بی پتیاره میشود و سرانجام بهشت در گیتی پدیدار میشود.
بدین گونه هَدَیااوش با قربانی شدنش به چرخهای پایان میبخشد که با کشته شدن گَئوش اوروان آغاز شده بود، چرخهای که در آغاز و پایان آن یک گاو قربانی میشود و اگر چه در آغاز با پیروزی اهریمن همراه است، با شکست او و جاودانگی نیکی و راستی پایان میپذیرد، این چرخه و جهانبینی فرجامگرای نهفته در آن سایه بلند خود را به فرخندگی نوروز تا به امروز بر سر ما ایرانیان گسترده است و اگرچه کمتر کسی نام این میتُختها را شنیده است، ناخودآگاهِ گروهی ما بی آنکه خود بدانیم سرنوشت ما و زندگیمان را بر پایه همین اندیشه و از دل همین جهان بینی بسامان میکند.
نوروز ایرانی فرا میرسد، گل امید باز میشکفد و آتش مهر فروزان میشود و گرمی میبخشد. چرخه نوینی در پیش روی ما است، باید گوش جان به داستان پایان جهان بسپاریم و درون خود را در جستجوی "گوپاد-شاه"ی بکاویم که پاسدار آن گاو جادوئی است که از خونش نوشابه جاودانگی میسازند و بدانیم که اگر چه در این دو دهه و اندی پیروزی هربار با اهریمن و دیوان بوده است، بهاری نو در راه است و اگر که ندای سروش را بشنویم، امشاسپندان و ایزدان، که خود هورمزد نیز بیاری ما خواهند آمد و در تازش واپسینمان به فرزندان دروغ و تباهی و ستم در کنارمان خواهند ایستاد و پابپای ما ایرانی نوین و آزاد و سربلند را پی خواهند افکند، اگر که پیام نهفته در نوروز را دریابیم و در این روز نو، مَنش و بینش و کُنش خود را نو کنیم و نوروزی بیندیشیم.
نوروز ایرانی فرا میرسد، امید از کف ننهیم و پابپای بهار تلاشی نوین را برای رهائی میهن از چنگال اهریمن آغاز کنیم،
تا نوروزمان پیروز و
هر روزمان نوروز باشد.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
نوروز هشتادوپنج
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
--------
١. من زرتشت را یک آموزگار و نه یک پیامبر میدانم. چهره امروزین زرتشت بمانند بسیاری از چهرههای دیگر فرهنگ و گذشته ما، چهرهای نادرست و درهم است. پیامبر، به آن گونهای که در فرهنگهای سامی یافت میشود، در میان آریائیان دیده نمیشود. همتای هندی زرتشت، بودا نیز تنها یک آموزگار است و نه یک پیامبر. در فرهنگهای سامی ولی خداوندی در آسمان هست که کسانی (پیامبرانی) را بر میانگیزد، تا مردم را بسوی او رهنمون شوند. بودا و زرتشت (همچنین مزدک و تا اندازهای مانی) ولی خودانگیختهاند و نخست پس از انگیخته شدن درونی خود، به سوی خدا، یا همان "جان جهان" میروند. گفتنی است که واژه پارسی خدا برگرفته از «خوَت تَویَه» پارسی باستان است که پارسی امروزین آن «خود تواننده» میباشد، پدیدهای که به خودی خود و بینیاز از نیروئی بیرونی و فرائی، توانمند است. از همین رو است که همانند زمینی این پدیده که آدمی باشد نیز نخست باید از درون خود برانگیخته شود تا به انوشه گی و نیروانا برسد. زرتشت پس از برگزیدن راستی و پس از جستجوی فراوان در کرانه رود دائیتی به وَهومنَه (بهمن) میرسد و در همپرسگی با او از آرزوی بزرگ خود میگوید:« زرتشتم، پسر اسپیتَمَه. اندر جهان به پرهیزگاری آرزومندترم. مرا آرزو است که از آنچه کام ایزدان است آگاه شوم و چندان پرهیزگاری ورزم تا مرا رهنمون باشند به زندگی پاک»
Gopat-Shah .٢
Hadayaosh .٣
Geush Urvan .٤
Frasho-kereti. ٥