iran-emrooz.net | Thu, 21.04.2005, 8:08
(طرحی برای چیزی که چیز نیست)
خوابنامه
شالی
پنجشنبه اول ارديبهشت ١٣٨٤
در این جهنم منکه فکر میکردم همیشه از نهگویان بودهام خودم را رفتهرفته به شکلشان یافتم یافتم که تاکنون نه به جهنم که به جانهای جهنمیام پرداختهام جانهایی که خاصییت جهنمیشان انکار من بود منی که انکار نمیشناخت و هیچ دوست نداشت مجبور باشد بین بله و نه یکی را انتخاب کند به این ترتیب همهی سؤالها و نقطهها و بعضی از علایم دیگر نوشتار یا انکار را واگذاشتم و حالا بیهیچ علاقه با کمترین علامت صفحهای را میگشایم تا که شاید در ناگشودگی اینهمه شغالهای عزیز بیشغل گشوده شوم گشودنی به درازای یک جملهی دراز بلند نه دراز زیرا که در پیشآغاز همین سطر نقطه نه نکته یا نکتهها مد نظر بودهاست ولی کسی با بهجاگذاشتن نکته یا نقطهای به حیثیّت متن که میماش تنها و نونش ناگاهست دستبرد و مرا در بیهدفی بیسؤالی بیزبانی سوق داد تا با ذهن یکی دیگر راه بروم راه بروم در بیراههایی که نه تنها راه که بیراهههای من نیز نیستند اما من نباید من باید یکی دیگر باشم یکی که در همه است و از دیدن خود در آینه میترسد با اینهمه در همه به سایهاش فحش میدهد و ایراد میگیرد، ای داد بیداد ایراد چه ایرادی دارد که داص تیغش نمیبرد و غاف تپهایست که صیمرغ هرگز رویش غین نمیکند کُند بنویس خوشاخلاق چه خبرتاست داس را هرگز هیچ شاعری درست نمینویسد چرا که دوست ندارد داصش جانی را بیجان کند، شما از کجا میآیید اینجا بهتان خوش میگذرد نمیخواهید برگردید، امو گاو اگر بنویسم عمو نگو که پدربزرگ جوری دیگر میگفت به درک که برادرم به تشویق و راهنماییاش عاغبت آرف شد و آنقدر ارعر کرد و به گوسالهای گیر داد که عشقش بالا شد مولا شد صاحب هفت دنیا شد نیمی خر نیمی گاو در حلولی بیحلوا حوا شد هی قلمم دارد قاشغاش کف به لب میآورد و غش میکند قبل از آنکه تو به دنیا بیایی بیهودگی اینجا حضور داشت عزیز من حالا اینهمه غُر نزن که زندگی بیهوده است از این گذشته اگر تو آنقدر رشد نکردهای تا این چند روزِ زودگذر عمر را یکجوری بگذرانی به کل حیات انسانی چه کار داری که حرفهایی گندهتر از خودت میزنی فکر میکنی فقط خودت توی این دنیا داری زندگی میکنی خدایا کفشهایم را از من بگیر کلمات را اما از من دریغنکن مبادا گاوی گرسنه بماند داصم داس نیست سواد علف را به دانشگاه بردهاند آس و پاسم کردهاند و بچههای گرسنه را به تبعید در فرهنگ لغات فرستادهاند میگویند کتاب برای همهی کلمات شاخشکستهها به چراگاهتان برگردید در کویر بیعلف غربت چه میجَوید ها شاید من هم باید مثل همهی گاوها به چراگاه خاطراتم برگردم و به قصابها بگویم بعععع بیایید سر گوسالهها را مدنی و درست و حسابی ببرید و گرنه همین روزها اینها شاخ درمیآورند منبر و تاج و تختتان را درب و داغان میکنند در ابتدا انگار تو نبودی کلمه نبود نقطه نبود آدم نبود و بهجای همه تنها یکی همین سؤال بود، شاشخانه کجاست، کفشتان را واکسبزنم آقا تازه میشود، نانقندی دارم، خیار نوبر، گوجه سبز، شش تا جوراب به قیمت یکی شش تا جوراب به قیمت یکی، دست نگهدارید لطفاً فعلاً وقت جوراب خریدن نیست برای اینکه هم چشمتان درد نگیرد و هم شما نیز امکان یابید مکنونات دلتان را بیان کنید در فضای خالی بین دو ویرگولی که از این به بعد گذاشته میشود لحظهای مکث کنید و بعد هر چه خواستید بگویید،
، خدا برکتتان بدهد کمکم کنید، نمیفروشم آقا چرا اینقدر چانه میزنید همه چیز را زیر قیمت میخواهید بخرید یعنی من توی این دنیا اجازه ندارم پول نانم را دربیاورم، چی، قباحت، چه کسی گفته اسم همهی تویلههای تویل که فاقد توالتند روزنامه است که روز و شب چاپ میشود وقتی جنگلها بیدرخت میشوند شبکارها در بیخوابی شبها نامهها را برای روز آماده میکنند روز نامه میشود روزنامهها معجزه میکنند روزنامهها ذوقزده میکنند روزنامهها رأی جور میکنند روزنامهها راهزن را راهبر میکنند روزنامهها ره بُری را همین روزها روی صفحه دولا میکنند تا بخشی وسیع از اَنطلولکتوعلها و آکادمیکرها زربزنند و آینده و دنیا در عصر اَنفورماتیک دهکده بشود در دسترس کوچک جمعوجور قابلکنترل باشکوه مثل لاسوگاس که مرکز دنیاست یعنی هم ونیز است هم پاریس و هم شهرنو تا بند تنبانها و گرهی کراوتها شل بشود زرنگترها بروند عوعو هههه گوگو هنهن لولو پولو هاااهااااهاااا برای کاری مثل پلوخوری آهای یکی دستمال بدهد این یارو زیرش خیص شد فرش بهدرک،
، چقدر بردی، باختم بابا هرچه توی دستم بود باختم، روزنامهها چیزی از قارچهای شاعر و شاعرهایی که مثل قارچ یک شبه روییدهاند و پتهی پدرهایشان را روی آب میریزند چاپ نمیکنند ناشرها کلاسیککار شدهاند یعنی میروند آصار عادمهای از دنیا رفته یا گریخته را بدون پرداخت حقوق نویسنده پشت سر هم منتشر میکنند زمان زیر تنبانها و توی روزنامهها به بند آمده و بازار بورس غوغا میکند بیگمان در همهی طویلههای باور و اعتقاد و ایدهئولوژی را به همینزودی دیکتاتوری تخته میکند گوسفندهای قربانی منتظر ظهور چوپان غمخوارتان باشید، آقا من به خدا اعتقاد دارم Monsieur je crois en dieu ،
، یک لیوان آب لطفاً، یک لیوان هم به من بدهید لعنت بر شیطان اینجا چه اتفاقی دارد میافتد، قاطی کرده بیچاره به دل نگیرید منظورش اعتقاد راسخ شما نیست این روزها خیلیها این جوری فکری شدهاند برای کسی نگویید آ خود من هم دست به هر کاری میزنم تا فکری نشوم وقتی میروی توی فکر آ دیگر نمیتوانی از آن بیرون بیایی علاج ندارد بهترین و قویترین قرصهای ضدحاملگی ببخشید ضدافسردگی هم کاری نمیکند سر صبح همین که چشمهایت باز شد نق میزنی اِه باز که من هنوز زندهام، تو باید زیاد ماست بخوری علاجش فقط ماست است، نه جانم اول باید یبوست بگیری تا اینجور فکرها به کلهات راه پیدا نکند، بیکاری بیکاری باعث میشود تا آدم به بیمصرفبودن خودش پیببرد و دچار دپریشن و انواع مريضيها بشود، نه فقط بیکاری نیست من که شاغلم هم اینجوری هستم صبحها نمیدانی چقدر عذابآوراست با دلینگدلینگ ساعت بیدار میشوی و از زندگی عقت میگیرد و میپرسی این وسیله بودن این ماشینوار سر کار رفتن و بیگاریکردن خدای من تا کی تا کی، ماست ماستِ بز کوهی بخور ماست معمولی خوب نیست چون به حیوان هرمون و آنتیبیوتیک و هزار آت و آشغال شیمیایی دیگر میدهند تا زود رشد کند و بیشتر بدوشنش، برو تو هم بُزمان کجا بود تازه آنهم کوهیاش،
، نمیدانم دیگر برای چه زندهام خستهشدهام از این زندگی یکنواخت کاش یک بچه داشتم تا خودم را با او و مشکلاتش مشغول میکردم آنموقع که وقت ازدواجم بود بیهوده رفتم دانشگاه و عمرم را با تحصیل هدردادم خاک تو سرم چند تا خواستگار را جوابکردم فکرمیکردم مرد دلخواه من باید یک آدم دیگر باشد چه میدانم شاید فکر میکردم باید از یک سیارهی دیگر بیاید حالا به چه امیدی زندگی کنم همسن و سالهای من همه مادربزرگ شدهاند، هنوز دیر نشده حتماً نباید بچهدار بشوی کلی مرد مجرد وجوددارد یکیش را با قربان قدت بروم یکدل نه صد دل عاشقتم و اینجور حرفها خر کن هم تو از تنهایی درمیآیی هم آن یارو بچه چه است دیگر مد نیست فقط دردسر است،
، بابایم معلم بود ما توی ده زندگی میکردیم همینکه از مدرسه میآمد یک راست میرفت سراغ بُزها ما یک گله بُز و گوسفند داشتیم چوپانمان که خودش هم کنار گله یک گوشهی طویله زندگی میکرد آنها را روزها به چراگاه میبرد دو تا از بزها حامله بودند بابا که بزها را بیشتر از بچههایش دوست داشت به من و برادرم سپرد که بزهای باردار را خیلی مواظبشان باشیم ما هم آنها را یک روز با خودمان به باغ انگور بردیم بچهها آمدند و گفتند بیایید فوتبالبازی کنیم آخآخآخ بدترین خاطره زندگی من همین روز است آنقدر سرگرم بازی بودیم که بُزها توی تاک تلف شدند شب آمدیم خانه و زودی رفتیم تو تختخواب و خودمان را زدیم به خواب به مادرم گفتیم که بزها را دادیم به چوپان میدانست دروغ داریم میگوییم بابا وقتی آمد طبق معمول رفت سراغ بُزهایش بعد مثل عزراییل آمد سراغمان دست و پایمان را بست و دو روز انداختمان توی اتاقی که اتاق مهمان به آن میگفتیم نمیدانی چه جوری لتوپارمان کرد وقتی همسایهها آزادمان کردند از خانه فرارکردیم،
، زنم عشق محال من بود خالهام توی شهر زندگی میکرد شوهرش بازاری و مغازهدار موفقی بود سالی چندبار میآمدند پیش ما برای دید و بازدید دخترخالهام را خیلی دوست داشتم او خودش فهمیده بود ولی جوری وانمود میکرد که انگار متوجه نیست میدانستم پدرش او را هرگز به من نمیداد وقتی دیپلم گرفت همراه برادرش رفت خارج نمیدانی چقدر زجرکشیدم تصمیم گرفتم هر جوری شده من هم بروم خارج و مثل آنها تحصیل کنم تا از طرفی مقام و کلاسم مثل آنها بشود از طرف دیگر شوهرخالهام دخترش را به من آقای مهندس بدهد مگر میشد پول جورکرد تصمیم داشتم یک کلیهام را توی بازار سیاه بفروشم و خرج تحصیلم کنم ولی نتوانستم خریدار خوب پیداکنم چند سال افتادم توی کار شبانهروزی سرت را دردنیاورم بالاخره آمدم خارج دخترخالهام توی کشوری دیگر بود ولی تلفنی با هم تماس داشتیم یکبار حتی رفتم پیشش آنوقت نامزد خارجی داشت جلوی حسودی خودم را گرفتم و با خودم گفتم تو عاشقش هستی یعنی که سعادت و خوشبختی او را میخواهی خوب حالا سعادت او در بودن و زندگی کردن با یک مرد دیگر است پذیرفتم که او را تنها توی دلم دوست بدارم به او گفتم چنانچه برای ازدواج و تشکیل خانواده به پول احتیاج دارد میتوانم مبلغی به او هدیه کنم گفت نه نمیخواهد وقتی درسم تمام شد یکبار به من تلفن کرد و گریهکنان گفت که از نامزدش جداشده رفتم پیشش و جریان عاشقی خودم را برایش تعریف کردم گفت میدانستم ولی مطمئن نبودم به او گفتم آنقدر که من توی عمرم به تو فکر کردم اگر به خدا فکر میکردم پیغمبر میشدم او هم عاشق من شد چه جوری هم گفت وضع مالی بابایش چشمهایش را کورکرده بوده و به او امکان نداده قدر عشق مرا بداند گفت ثروت و پول کثیف است و آدم را نابینا میکند گفت بیا با هم برویم توی کوهستان یا توی یک روستای دورافتاده یا بین مردم فقیر و گرسنهی هندوستان زندگی کنیم زودی ازدواج کردیم هرچه داشتم برایش خرج کردم هنوز چند روزی بیشتر از جشن عروسی ما نمیگذشت که دیدیم چیزی برای همدیگر نداریم میدانی چه است تا چندی پیش معنی زندگی در عشق به او خلاصه میشد زندگی بدون او تعریف نداشت حالا حسابی گیجم نمیتوانم باورکنم که زندگی بدون او بتواند معنیی داشته باشد شاید باید سالها بگذرد نمیدانم چه چیزی میتواند در دل آدم جانشین عشق بشود باورمیکنی بعضی شبها خواب میبینم که او را مثل همان روزهای نوجوانیام دوست دارم شاید بخندی ولی من چشمهایم را شبها روی هم میگذارم تا حس عاشقبودن را خواب ببینم،
، دوره زمانه خیلی عوض شده هیچی این روزها دل آدم را خوش نمیکند، میدانی چه است هر چیزی وقت خودش را دارد آدم وقتی به چیزی دل می بندد و سر موقع به دستش نمیآورد بعدها مسلماً دیگر چنگی به دلش نمیزند، همهی این گرفتاریها از این است که عاشق نیستیم اگر عشق توی زندگی باشد دیگر بیماری روانی وجود ندارد، خود عشق هم یعنی بیماری روانی بدتر از آن چه میخواهی، تو خیلی منفیبافی، حالا اگر آدمی وجود داشته باشد که نتواند عاشق بشود گناهش چیست، میدانید جریان از چه قرار است آدم زمانی عاشق کسی میشود که او را نشناسد حالا آمد عاشق شد بعد از مدتی او را میشناسد و میبیند آنکس که تصور میکرد باید باشد نیست یعنی ما وقتی عاشق کسی هستیم در واقع عاشق خود او نیستیم بلکه عاشق تصورمان از او هستیم، چرا دارید خودتان را عذاب میدهید باید به یک روانشناس خوب و مجرب مراجعهکرد این روزها بدون روانشناس نمیشود زندگی روزمره را پیش برد روانشناس من میگوید که خود او هم دو هفته در میان یک جلسه باید به همکارش مراجعه کند، توجه توجه علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام خطر یا وضعیت، آلو آلو آلو،
، یادش بخیر یک زمانی بود که آدم وقتی مشکلی داشت توی دلش به خدایش مراجعه میکرد و از او حاجت میخواست حالا باید پیش دکتر رفت و به دوا و دارو پناه برد، آره والله چقدر با خدا حال میکردم مونسم بود هر جا میرفتم سایهاش را بالای سرم میدیدم یکهو گُهگیجه گرفتم نمیدانم چطور شد که حتی از شنیدن اسمش هم بدم آمد و پناه بردم به این سگمصب که اگر یک روز به من نرسد خمارِ خمارم، من وقتی از زبان کسی کلمهی خدا را میشنوم شش دانگ حواسم جمع میشود تا سرم کلاه نرود،
، هیهات هیهات بیدینی گناه بیدینان نیست بلکه گناه کبیره مؤمنان است چونکه اینها با تصور غلط و اغراقآمیزی که از خدا در ذهن دیگران بوجود آوردهاند موجب بیدینی آنها شدهاند، بیدینی معنیاش بیخدایی نیست خدا در درون هر انسان در درون هر موجود زنده از گل و گیاه گرفته تا حیوانات بخودی خود وجود دارد، بله بله من هم مثل شما فکر میکنم، یک عده کلَاش بعنوان روحانی و خداشناس یا مبلغ دین خودشان را به خدا نزدیکتر از دیگران جا زدهاند و به این وسیله برای رسیدن به قدرت یا ثروت از خدا چون یک کالا استفاده میکنند، من برای اعتقاد به خدا به ملا و روحانی و هیچ رابطی احتیاج ندارم، هیچ مؤمن واقعی به واسطه یا رابط بین خودش و خدایش احتیاج ندارد،
، تقصیر زیر سر تلویزیون است آدم وقتی جلویش مینشیند نمیفهمد چهجوری وقتش میگذرد آنقدر داستان و حوادث خیالی و ساختگی میبیند که به آنها عادت میکند از زندگی خودش بدش میآید و هیچ خدایی را نمیتواند بنده باشد، هه زندگی را ببین چقدر بیمعنا شده خدا لعنت کند همهی آنهایی را که اعتقاد به خدا را توی دل مردم کور کردند، چرت نگو خدا خودش اگر عرضه داشت ما را اسیر ملا و منبر و شارلاتان نمیکرد، این به خدا چه ربطی دارد شارلاتانها برای حکومت کردن از خدا و مذهب سوءاستفاده میکنند میدانی چه است هر کس که سیاست را با خدا و مذهب قاطی کند ذاتاً عوامفریب و جانی و فاشیست است، راست میگویی به نظر من دو چیز کاملاً خصوصی است و به کسی ربط ندارد یکی مسائل جنسی یکی هم رابطهی آدم با خدایش،
، نچنچنچ فقط اینها نیست یک علت اساسی را شما فراموش کردهاید انسان از زمانی که عقلش را کار گرفت و به دانش و تکنیک دست یافت شروع کرد به جدا شدن از خدا، بابا این حرفها را بریزید دور چه کار به کار خدا و شارلاتان و ملا دارید زندگیتان را بکنید، شغل شما چی است، جنپرانی، حتماً بوسیله نرمافزار نه، با یک شغل متآسفانه نمیشود امروز امرارمعاش کرد، بلاخ کاف و سین کشی درآمدش حرف ندارد آدم زود صاحب ساختمان و ماشینهای آنجوری میشود،
، تو اسمت چی است دختری که به گل میمانی، اِلِنا، کجا به دنیا آمدی اِلِنا، کیّف اُکراین، خدای من اینروزها اسم همهی دختران قشنگی که از اُکراین و دور و برهایش میآیند اِلِناست اوه چه چشمهایی گردنت چرا کبود شده دختر کسی کتکتزده وای باید بروی پیش دکتر، بگذار مرا به حال خود یارو سادیست ترا خدا چشمها زیبا نگو همه مردها همین چشمها زیبا بلد از این رمانتیک وقوقوق جا فقط جا من دنبال چرا تو مرا اینجوری نگاهکردن هی با تو اوووو یسوس خِرستوس اِتا کاکوی موشینا، داشتم به این فکر میکردم که اسم همهی گلهای لگدمالشده دنیا اِلِناست، سِلیوزا نهباور بهجز پدر هیچ مردی از چشم سِلیوزا بیاید تا حال من ندیدن هاااا ترا شناخت رمانتیک واقعی مثل تو من داشت توی شهر ما شعر گفت شکم گرسنه شعر گفت کسی کتاب نکرد میرود پاپیروس پاپیروس شعر دیوار چسباندن من پول احتیاج شعر نه پول پول مالادشایا سیسترا کوچک خواهر ماما هر دو بالنییه هر دو بیمار باید اُپراتسیا اُپراتسیا عاعععمل ماما ماما عمل اُپراتسیا شاید حالا اومِرلی مردن برادر زمستان خیابان زامیوُرزلی یخمردن گرسنه حالا زمین زیر زمین زیر تو فهمید اقامت تقلب سگها دنبال من اوووه یسوسخِریستوس، مسافرین محترم ما هماکنون در آسمان جزایر قناری هستیم در سمت راست جزیرهی،
، تاکسی تاکسی سلام روانخانه لطفاً تمام پولم همین است کم و زیادش مال خودتان اگر بیشتر داشتم میرفتم گورستان یک قبر برای خودم میخریدم، متأسفم این شهر روانخانه ندارد، چی تمام کشور روانخانه است در هر اداره را بزنی میگویند برو توی نوبت، ببخشید شما مقصدتان ادارهی بخصوصی است، مگر زبانم را نمیفهمی آقا روانخانه روانخانه چندبار بگویم ر وان خا نه، آدرس خانهتان کجاست، آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی، بیایید دستجمعی خودکشی کنیم، یکذره ضدجهودی حرف بزنید آدم فکر میکند خدای ناکرده شما هم جزو قوم برگزیده موسی هستید که دیگر نه با عصا و شلاق و سرنیزه و مسلسل بلکه با هلیکوپترهای جنگی به جان مردم میافتد و بچههای کوچک را توی گهواره ترور میکند تا آنها بعداً تروریست نشوند، آره یکخورده از فلسطینیها و اسرائیلیها بگویید که هر روز گوشت تن همدیگر را به فرمان پیامبران متقلبشان حریصانه میبلعند، خفه شو بیدین، شما از تاریخ ادیان کاملاً بیاطلاعید مسلمانها بر خلاف حالا چه در دوران جنگهای صلیبی و چه ماقبل و بعد از آن تنها حامیان قوم یهود بودند و از آنها در برابر مسیحیان که آنها را مسبب به صلیب کشیده شدن مسیح میدانستند همواره پشتیبانی کردند،
، خدایا بیا و ما را از شر پیامبرانی که فرستادی خلاص کن توی دجلهوفرات قرنهاست که خون فرزندان آدم جاریاست، عزیز من اینهمه مزاحم خدا نشو بیچاره برای یک مدتی رفته رم مرخصی، نمیدانم چرا یک مغز متفکر و دانشمند پیدا نمیشود تا مواد شیمیایی کشندهای کشف کند که با آن این زورگوها را با تمام مملکت و ایل و تبارشان دستجمعی به درک واصل کند تا ستم و کشت و کشتار برای همیشه از روی زمین ناپدید شود،
، نگران نباش آن روز دارد کمکم میرسد ولی تصورش را بکن آدمهایی که تو خیلی دوستشان داری هم قربانی چنین فاجعهای میشوند، آیا آنچه را که ایشان در شهرهای یهودا و کوچههای اورشلیم میکنند نمیبینی پسران سنگ پرتاب میکنند پدران بمب به پیکر میبندند و زنان فرزندانی عاصی و انتقامجو میزایند اما تو ای قوم یهود که مکانهای بلند خود را در توفت در وادی حنوم بنا کردهای و با ماهواره و جنگافزارهایی پیچیده به سلاخی و ریشهکنی این پسران عاصی و معصوم و سنگانداز میپردازی بدان که من شما را بدین شقاوت امر نکرده بودم من یهوه خدای شما هستم تمام جماعت بنی اسراییل را خطاب کرده به ایشان بگویید من نیز در غضب عمل خواهم کرد و چشمم شفقت نخواهد دید و شما و ایشان را مورد نفرین و دهشت و لعنت و عار خواهم گرداند لیکن همه ملتها سرانجام به ملکوت من ایمان خواهند آورد و شمشیرهای خویش را برای گاوآهن و نیزهها را برای ارهها خواهند شکست و امتی بر امتی شمشیر نخواهد کشید و بار دیگر جنگ را نخواهند آموخت، هللهلویا هللهلویا، Halleluja Halleluja Halleluja ، ای پدر ما که در آسمانی نام تو مقدس باد ملکوت تو بیاید ارادهی تو چنان که در آسمان است بر زمین نیز کرده شود نان کفاف ما را امروز به ما بده و قرضهای ما را ببخش چنانکه ما نیز قرضداران خود را میبخشیم و ما را در آزمایش میاور بلکه از شریر ما رهایی ده زیرا که ملکوت و قوت و جلال تا ابد از آن توست آمین، هاره کریشنا هاره،
بدانید که زندگانی دنیا بازی است و بیهودگی و زینت است و تفاخر میان شما و افزونکردن است در خواستهها و فرزندان چون بارانی است که رویدینهای آن به شگفت آورد برزگران را پس خشک گردد و آن را زرد شده بینید سپس شکسته گردد و در آخرت عذابی سخت است و آمرزش و خوشنودی خداست و زندگانی دنیا جز متاع فریب نیست، بله بله دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچتر از هیچ تو بر هیچ مپیچ، ادعو علی سبیل ربک بالحکمه و موعظه الحسنه، اشداء علی کفار و رحماء بینهم، لیکن مشرکین و منفافقین را صد تا صد تا و هزار تا هزار تا بکشید و در گورهای دستجمعی بیندازید تا اسلام عزیر، تکبیر، الله اکبر دجال رهبر، هایل هیتلر هایل، Quo mon cher Monsieur ،
، آلو آلو آنجا چه خبر است آلو آلو آلو ، اول کیومرث بود نه اول جمشید بود نه معلوم نیست اول کی بود ولی بدون شک اول کلمه نبود بلکه دریای فراخکرت بود و گیاه ریواس جمشید کشاورزی را اختراع کرد اهورامزدا از او خوشش آمد و گفت بیا شاه شو جمشید اول نپذیرفت ولی با اصرار اهورامزدا قبول کرد به شرطی که روی زمین بیماری و مرگ و میر به هیچوجه وجود نداشته باشد اهورامزدا پذیرفت جمشید هفتصد سال پادشاهی کرد شیطان به سراغش رفت و فریبش داد و اهورامزدا او را که مغرور شده بود به مرگ محکوم کرد اسم پدر ضحاک مرداس بود ضحاک یک روز کمتر از هزارسال پادشاهی کرد شیطان به شکل طبیب به سراغش رفت و شانههایش را بوسید کاوه آهنگر ضحاک را مغلوب کرد فریدون سه پسر داشت ایرج را سلیم و تور کشتند منوچهر پسر ایرج، سلام استاد حالتان خوب است، کیقباد به کمک رستم پهلوان پسرکش صد سال پادشاهیکرد ، ای ایران ای مرز پر گهر ای خاکت سرچشمه هنر، توجه توجه علامتی که هم اکنون میشنوید،
، اوج توان عقل آدمی احراز معرفت به این تقین است که درک هستی میسر نیست، ساعت پنجِ صبح از خانه میزنم بیرون شب ساعت یکربع به یازده میرسم خانه خانم و بچههایم شامشان را خیلی وقت است که خوردهاند و دارند تلویزیون تماشا میکنند ظرفهای آشپزخانه را میشویم اگر غذایی باقی ماندهباشد میخورم و چند دقیقه با خانواده اختلاط میکنم همین که سرم را میگذارم روی بالش خوابم میبرد با همهی اینها میخوانم مینویسم میخوانم مینویسم من مطمئنم نوشتههایم برای رشد فرهنگی کشور مفید واقع خواهد شد اما کاش یک شغلی داشتم که یکجوری سر و کارم با کتاب بود توی زندگی هرگز شانس نیاوردهام حتی توی خانه نمیتوانم از نوشتههایم حرف بزنم مسخرهام میکنند ولی چه کنم من از پدرم یاد گرفتم پدر خوبی باشم،
، مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازهتر کن، موبایلهایتان را لطفاً خاموش کنید، دوستم دارد دوستم ندارد دوستم دارد دوستم ندارد دوستم دارد خداجان آخر چند تا گل پرپر بکنم همیشه یکبار دوستم دارد یکبار دوستم ندارد به این که نمیگویند عاشقی چرا آدمها یکبار دوست دارند یکبار دوست ندارند ولی ولی چشمهایش که نمیتوانند دروغ بگویند به خدا دوستم دارد نه شاید هم دوستم ندارد اگر میدانستم تو دلش چه میگذرد هرچه از تو خواستم به من ندادهای عیبی ندارد خداجان بیا اینبار خدایی کن و بگذار دوستم داشتهباشد به جان خودم بعداً همیشه به تو اعتقاد پیدا میکنم آخ ای دوست دارم بچهدار بشوم دوست دارم بچههایم همه به شکل ماه خودش بشوند خداجان چقدر من این آدم را دوست دارم دوستم دارد دوستم ندارد دوستم دارد، Heinrich mir graust vor dir ، دنیا را عاشق میکنم فقط به خاطر تو غرق شقایق میکنم فقط، کبوتر نامهبر خوش اومدی از سفر بگو،
، زنان سراسر جهان متحد شوید، خوشگل من قربان چشمهایت بروم دیگر چی شده، من یک زنم آزاد به دنیا آمدم میخواهم آزاد باشم، خوب آزاد باش کی جلویت را گرفته بیا اصلاً این آزادی من هم مال خودت نخواستمش، آزادی ترا نمیخواهم میدانی چه است شما مردها یکطرف هستید ما زنها یکطرف دیگر ماها نمیتوانیم همدیگر را بفهمیم تا حالا دنیا دست شماها بوده ببین چه به گُهاش کشیدهاید،
، فهمینیسم یعنی میومیوی گربه خانمجان کجای کاری تو، گُه بخور بیشعور اقتدارطلب مردسالار، بیا این گُهی که اسمش زندگی است را با همدیگر یک کاریش بکنیم عزیزم گول جاروجنجال را نخور نگاه کن هرچه تو بگویی من میگویم چشم ولی کنسرنها مگر میتوانند بدون عکس لختی زن جنسهایشان را آب کنند فکر اقتصاد دنیا را کردهای والاستریت یک شبه کنفیکون میشود، گل گل خانم گل برای آقایتان بخرید شما را به خدا از من گل بخرید یک شاخه فقط یک شاخه خوب اقلاً پولش را بدهید نه بیایید آدامس بهتان بدهم، گل گل، آدامس، گل شیشهی ماشین را بکشید پایین، نمیخواهم برو، ووی نگاهش کن مثل سگ گرگرفته دارد میغرد، هاوهاوهاووو برو نمیخواهم برو برو هاووهاو برو هاو برو هاوهاو برووو، Fare una vita da cane، وای چه دندانهایی دارد، آقا گل خانم گل بیایید از من گل بخرید این رفیقم لوس است ولی من خوبم گلهای من هم خیلی خوبند، بیایید مجانی خانم گل آقا گل،
، خدای من بچههای به این نازنینی ببین به چه روزی افتادهاند، پای خدا را بیخود به میان نیاور برو سراغ پدر مادرهایشان، مادرهایشان که تقصیرندارند مردها زورکی مردیشان را چپاندند تو، توی همین خیال باش دولت گفت بند تنبانها را شل کنید سرباز لازم است، بدوییم بچهها آن یکی ماشین، گل خانم برای آقایتان گل بخرید، مامان اینها چی میخواهند، هیچی عزیرم محلشان نگذار، نچنچنچ مملکت را ببین به چه جهنمی تبدیل شده همه جا پر از معتاد و عملی است، کار آخوندهاست دیدند دیگر با قرآن و روضه و یاحسین یاحسین نمیشود مردم ناراضی را کنترل کرد و حکومت دارد از دستشان درمیرود تریاک و هروئین را ریختند توی دست مردم تا قسمت بزرگی از جامعه خصوصاً جوانان ما معتاد و بیاراده بشوند،
، معلم اخلاق نمیخواهم خودم میدانم خوب و بد یعنی چه مادرم برای خرج تحصیل من و داداشم میرفت زیر مردهایی مثل بابای تو میخوابید وقتی دید که درآمدش کفاف نمیکند و من هم اجباراً همکارش شدهام دوا خورد و مرد، من دیگر سراغ هیچ فاحشهای نمیروم، چرا بهت خوب حال نداد، خدا هیچکس را به این روز نیندازد یک چیزی من میگویم تو میشنوی پسر خوشگلی این زن را نبین وای وای وای وای، تعریف کن ببینم چه شده، باورت نمیشود اینجایش اثر یک زخم بود به این هوا اول نگفت وقتی اصرار کردم گریهکنان گفت که یک کلیهاش را فروخته تا، جان تو قیمتم بالا نیست خرج دارم نخواه برایت بگویم چه خرجی، خدایا بیامرز مرا و والدینم را و رحم کن بر آنها همانطور که در کودکی به من رحم کردند و به حسنات آنها پاداش بده و گناهانشان را ببخش،
، چرا مدرسه نمیآیی، دارم میروم مسافرت، با این حال مریض بابایت میخواهی بروی مسافرت، دهانت قرص است اگر برایت بگویم کجا دارم میروم، ای وا چه داری میگویی من و تو که از این حرفها نداریم، مادرم یک حاجی را پیدا کرده که ترتیبش را داده بروم دوبی آنجا باید یک شب پیش یک شیخ باشم و چند میلیون بگیرم بعد برمیگردم بابایم را میبریم بیمارستان عملش بکنند، برارم خیلیه سیصد هزاران نگوتم دوستم کیه نترس برارم دایه دایه وقت جنگه وقت دوستی با فشنگه،
، پول پول پول پول دارم دیوانه میشوم هیچ چیز با ارزش دیگری جز پول توی این دنیا نیست، پول برق را میدهی پول گاز میماند پول گاز را میدهی کرایه خانه میماند آدم تا کی میتواند جلوی بچهاش آب و نان بگذارد، چند بار خواستم خودم را بکشم ولی موفق نشدم، مهدی بیا مهدی بیا، توجه توجه علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام رفع خطر یا وضعیت سبز جمهوری اسلامی است پناهگاه خود را ترک و دختران و زنان جوانتان را به دست فقهها و آقازادههایشان بسپارید تا برای شرف و ناموستان فاتحه خوانده شود، خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا، حزب فقط حزبآلله رهبر فقط روحالله، جنگ جنگ تا، مهدی بیا،
هایهایهایهایهای، گریهنکن گریهنکن درست میشود، هایهایهایهای، بابا گریهنکن اشک ما را هم درآوردهای بس است یکجوری درست میشود، هایهایهایهای دیگر درست بشو نیست فقط همین دین و ایمان برای ما باقیماندهبود ببین چه کارش کردهاند تا قرنها مردم از شنیدن اسم خدا و پیغمبر چندششان میشود هایهایهایهای، ربنا آتنا فیالدنیا حسنه و فی الاخرهالحسنه، یا مقلب القلوب،
، خوش به حالت که شوهر خوبی گیرت آمد و از این گورستان دررفتی تو را به خدا تو را به دوستیمان تو را به بچهی عزیزی که توی شکم داری یکنفر را برایم پیدا کن تا با من ازدواج کند و من را از این زندگی نکبتبار نجات بدهد کور کچل هر چقدر پیر و علیل هم باشد برایم فرقی نمیکند نمیدانی اینجا چه خبر است یک مرد درست و حسابی پیدا نمیشود همه یا معتادند یا کلاَش و جیببر حرفهای ، تو چرا زن نمیگیری، اول یک دختر سالم نشانم بده تا ازدواج کنم همهشان کاسبی کرده و دوخته شدهاند، دوستم نداشتی دوستم نداشتی بیانصاف دوستم نداشتی خودخواه یکذره هم دوستم نداشتی اگر دوستم داشتی حداقل به خاطر من میماندی و خودکشی نمیکردی حالا من بدون تو تنها چه کار کنم،
، پسرم بیست سالش بود گفت بابا میبینی که توی این مملکت هیچ آیندهای ندارم من و رفیقم میخواهیم برویم اروپا درس بخوانیم دیدم مغزش خوب کار میکند پسره دوستش هم خیلی اعجوبه بود توی درس گفتم بروید بچهها خدا پشت و پناهتان دار و ندارمان را دادیم به قاچاقچی آیآیآیآی هر دو نفرشان با خیلیهای دیگر بین راه تلفشدند مادرش سالهاست که اتاقش را دستنخورده گذاشته همین یکدانه پسر را داشتم کاش نمیگذاشتم برود اروپا بیپسر بشوید الهی شماهایی که مملکت را به این روز سیاه نشاندهاید پسرهایت دربدر بشوند اروپایی که نمیدانم کجای دنیایی و به دل جوانهای مردم وسوسه میاندازی بیایند به سویت، خدا دلت را صبر بدهد ولی هر کس پایش به اروپا و امریکا رسیده آ نانش توی روغن است دانشگاه برای هر کسی که استعداد درس خواندن داشته باشد تا سر پیری رایگان است مریض بشوی دوا و درمان مجانی در اختیارت قرار میگیرد متوسط عمر آدم آنجا صد سال است وقتی مردی احتیاج نیست پول قبر و کفن و دفن بدهی باورکردنی نیست،
، چرا من باورت میکنم یکی که فامیلش دارد آنجا زندگی میکند هم برایم همین چیزها را تعریف کرده من اگر دست و بالم باز بود آ نه تنها دو تا پسرهایم را بلکه یکی و یک دانه دخترم را هم میگذاشتم از این خرابشده در برود، بس کن بابا بس کن خدایا این دیگر چه بلایی است که سر ما بندههای ناشکرت آوردهای همه میخواهند از آب و خاک آبااجدادیشان دل بکنند بروند بیریشه و بیهویت و آواره بشوند خدایا پس کی میماند اینجا را آباد کند سرنوشت نسلهای بعدیمان چه میشود، تو دیگر کلاهت چقدر پس معرکه است بندهخدا نسلهای بعدی کجا بود هیچکس در فکر دو ساعت بعدش نیست حالا چه برسد به فردا و نسلهای بعدی مگر نمیبینی که پدر به پسر رحم نمیکند،
، ای پرچمدار ستمکشان دشمن را بر خاک خون نشان، دکتر علی شریعتی معلم شهید ما راه او راه ما، صمد بهرنگی معلم شهید، ایران را سراسر سیاهکل میکنیم، بگو مرگ بر شاه، بگو، نه شرقی نه غربی جمهوری دجالی، من توی دهن این ملت میزنم من یک ملت دیگر تعیین میکنم، آلو آلو کی آنجاست آلو آلو آلو چرا جواب نمیدهید آلو آلو صدایم را میشنوید آلو آلو، بابا اینقدر دجال نگو مردم فکر میکنند که تو مجاهد رجوی همان پسرعموی صدام تکریتی را میگویم هستی خمینی کم بود حالا رجوی هم رویش سگ زرد برادر شغال است، شما حرف خمینی را غلط بیان کردید او گفته بود من توی دهن این دولت میزنم من یک دولت دیگر، نقل به معنی کردم بابا نقل به معنی آن کفتار چنان توی دهان ملت زد که از یک ملت نجیب و ثروتمند یک ملت زبون و بیغیرت و موزی و گداصفت بوجود آمده، بله بله عاقبت یک ملت با ایمان که کارش اطاعت از خدا و رسول و جانشینانش است به همین نظام فاسد که نامش را نظام اسلامی گذاشتهاند ختم میشود، خدای من چرا گذاشتیم یکی برای ما تعیین تکلیف کند چرا اطاعت کردیم چرا رأی دادیم چرا سکوت کردیم چرا ، نچنچنچ کدام آدم سالم کسی را رهبر خود میکند و دنبالش راه میافتد، از ماست که بر ماست،
، همه چیزم درست بود سی و سه روز توی مادرید بودم برایم هم شناسنامه و هم پاسپورت فرانسوی جورکردهبودند باورتان نمیشود خود من هم اول باورم نمیشد وقتی به عکسم توی پاسپورت نگاهکردم خیالکردم که واقعاً خارجی شدهام اسمم شدهبود Alain Dupont اصلاً بین من و این آلن فرانسوی هیچ فرقی وجود نداشت خدایا چرا نگذاشتی توی فرانسه به دنیا بیایم چرا عربها و آخوندها را فرستادی تا ایران را به گند بکشند بیانصاف لااقل میگذاشتی مستعمرهی فرانسه بشویم آنوقت وضع و حالمان بهتر بود به خدا سر تان را درد نیاورم برای پرواز به تورنتو مجبور بودم اول به میلان پرواز کنم بعد از آنجا سوار هواپیمای مسیر تورنتو بشوم توی فرودگاه مادرید هیچ اتفاقی نیفتاد رسیدیم میلان باورم شده بود که دیگر خرم از پُل گذشته مدتی منتظر پرواز ماندم تا که وقتش رسید رفتم توی صف تا بلیطم را نشان بدهم و بوردینگکارت بگیرم گرفتم خانمی که بوردینگکارت را به من دادهبود به فرانسوی چیزی گفت نفهمیدم به انگلیسی گفتم که پدرم فرانسوی و مادرم اسپانیای است جنده انگار اسپانیایی هم بلد بود باز چیزی گفت گفتم آی کانت آندرستاند یو وات دو یو مین مم گفت ویت پلیز داشتم به چشمهای خوشگل و شادش نگاه میکردم که مأمورین فرودگاه آمدند شاشیدم توی این شانس،
، من هم نتوانستم پناهندگی بگیرم واسه همین دپورت شدم بیخیال راستش را بخواهی زندگی توی خارج آش چنان دهان سوزی که دیگران میگویند هم نیست چیزهایی که من قبل از به خارج رفتن شنیده بودم با آنچه که با چشمهای خودم آنجا دیدم از زمین تا آسمان تفاوت داشت درست است که آنجا از مأمور منکرات و نیروهای ویژهی چاقو و چماق خبری نیست و مردم از حق و حقوق اجتماعی در سطح بالایی برخوردارند و دولت مجری این حقوق است ولی وضعیت خارجیها یعنی آنهایی که با هزار درد و سر بالاخره اقامت و حق زندگی در آنجا را گرفتهاند تأسفبار است همه از تنهایی و افسردگی گُهگیجه گرفتهاند و منتظرند اوضاع کشور عوض بشود و برگردند ایران،
، من از اینجا فرار بکن نیستم تنها راه درست شدن وضع مملکت را در این میبینم که هر فرد این جامعهی طاعون آخوندیگرفته همت کند و بخواهد سرنوشت خودش را در دست خودش بگیرد من خودم اینجوریم برای عقیدهی دیگران احترام قایلم مخل آزادی و آرامش و سعادت هیچ بنی بشری نیستم اما هر کس که بخواهد از طریق عرف اخلاق دین قانون خدا پیامبر یا به هر طریق دیگر کلاه سرم بگذارد و خواستها و آرزوهای به حق مرا سرکوب بکند یا برایش قید و شرطی قایل شود بدون رودرواسی میشاشم به خودش و ابا و اجداد و اعتقاداتش تو هم ننه من غریبم و مظلومبازی در نیاور بدون آنکه احساس گناه کنی و عذاب وجدان بکشی بشاش به زندگی همهی آنهایی که مخل سعادت تو هستند، آهای بچهها بیایید بشاشیم، سسس مؤدب باش پسر، میبینید صد بار نگفتم که این جوانها را نباید آزاد گذاشت یک ذره اینها را به حال خودشان بگذاری، بدهیدش دست من مؤمن و سربراهش میکنم حاجی، هیچی هم نیستی همین روزهاست که خلع سلاح بشی و بیفتی به گُهخوری که من مأمور بودم و معذور از این گذشته یک ساعت آزادانه زندگی کردن بهتر است به هزار و چهارصد و چندی سال با شما انگلها، ببخشید دستشویی کجاست، دستشویی، دستشویی، جمهوری اسلامی،
، خانمها و آقایان محترم به فرودگاه مهرآباد خوش آمدید، اصلاً دیگر کاری به کار کسی ندارند توی فرودگاه از من پرسید چرا پناهنده شدم گفتم میخواستم درس بخوانم ولی اقامت نداشتم مجبور شدم وکیل بگیرم و بگویم که سیاسی هستم الان سالهاست درسم تمام شده میخواهم برگردم به مملکتم گفت چه کاره هستم گفتم تاکسیرانم گفت مهندس شدی و داری توی خارج تاکسی میرانی گفتم برادر مهندس که سهل است دکترها و پرفسووها هم توی اروپا تاکسی میرانند یا که دارند پیتزا میفروشند کار که عار نیست وقتی فهمید سرم توی کار خودم است و با سیاست کاری ندارم دوستانه از من پرسید با چند میلیون میشود توی اروپا زندگی راحتی داشت بعد پرسید وضع پناهندگی حالا چطور است گفتم خیلی خراب چطور مگر گفت پسر برادرش چند هفته قبل تقاضای پناهندگی داده نمیشود زحمت بکشی یک دعوتنامه برایم جور کنی محبت شما را بیجواب نمیگذارم حدود سی و دو سه سالش بود یک دست نداشت حتماً توی جبهه از دستش دادهبود با خودم گفتم زکی این هم از مأمور اطلاعاتشان مثل اینکه بدجوری در فکر فرارند جان تو دو سه سال بیشتر طول نمیکشد این رژیم کارش تمام است،
، نه اینجوری نیست تا زمانی که انگلیسیها نخواهند این رژیم از بین نمیرود از زمان مشروطه گرفته تا حالا دست آخوندهای شیاد از آستین شغالهای انگلیسی بیرون میآید، توی فرودگاه کاری به کارم نداشتند ولی وقتی رفتم خانه زنگ زدند و گفتند که دوست دارند با من صحبت کنند محلش را گذاشتند من انتخاب بکنم رفتیم توی یک رستوران سؤال و جواب معمولی و آخر سر گفتند که به ایرانیهای دیگر بگویم که برگردند به کشورشان اوضاع حالا خیلی فرق کرده،
، ویلا با ژیلا ویلا با ژیلا به قیمت مناسب، ویسکی کنیاک همه جور مواد برو آقا برو آقا مشتری نیستی برو مزاحم نشو لطفاً، رژیم مردم را گذاشته به حال خودشان از امریکاییها و اروپاییها یادگرفتهاند که چه جوری با آنها معامله بکنند هر کس هر چی میخواهد میتواند بگوید ولی هیچ چیز تغییر نمیکند، مردم و رژیم یکجوری زبان هم را میفهمند و با هم کنار میآیند، دقیقاً مگر این رژیم از یک سیارهی دیگر آمده، بله همین مردمند که رژیم را بوجود آوردند در وجود هر ایرانی یک آخوند یک رجاله یک دجال خوابیده در وجود همه مان حتی در وجود خودم، این حرف صحیح نیست مردم بیچاره در برابر یک نظام قهار و آدمکش چه کار میتوانند بکنند،
دیگر هیچ ملتی به زبونی ملت ما نیست ما در طول تاریخ یا داشتیم چرتمیزدیم یا اینکه شکستخورده و زبون به بالادستیهایمان سواری میدادیم، شما چه دارید میگویید مثل اینکه از تاریخ و فرهنگ غنی کشورمان هیچ اطلاعی ندارید تمام کشورهای متمدن دنیا متفقالقولند که پزشکی جدید بر اساس تعالیم ابوعلی سینا بنا شده فیزیک با نام خیام و شعر و ادب با حافظ و مولانا آراسته است همین چندی پیش آثار مولانا در تیراژهای میلیونی توی امریکا منتشر شده، بله بله امریکاییها خیلی ترقی کردهاند آنها دیگر از نفت و خونریزی و جنگ و غارت دستکشیدهاند و با غزلیات شمس مدیتیشن میکنند، تو باز هم شوخیت گرفته جدی میگویم نه تنها امریکاییها بلکه اروپاییها و دز تمام دنیا حافظ و مولانا را میشناسند روی در ورودی سازمان ملل سالهاست شعر سعدی نوشته شده که میگوید بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند، بله هنر نزد ایرانیان است و بس، اَخخخ کافی است بابا دلتان را با یک چیز دیگر خوش کنید گیرم آنها یک کارهای بودند حالا چه کجای کاریم ما، چرت میزنیم منتظر شب جمعهایم، بله منتظر یک سوشیانت یک امام زمان یک مسیح،
، ما در عرصهی تاریخ همیشه ملتی بودهایم که روح ما با آسمان و ستارگان و عوالم خیال محظوظ میشده میگویند در ایران باستان پهلوانان و سربازان ما شبها در حالیکه به ستارگان نگاه میکردند و با معشوقههایشان در عالم خیال لاس میزدند راهی نبردگاه میشدند زمینی و این دنیاییترین ایرانی وقتی شکست و ناکامی غافلگیرش میکند میگوید مال دنیا برایم بیاهمیت است من خاکیام درویشم عارفم، شما دیگر چقدر خودکمبینید این خودش یک نوع بیماری است خدا را شکر که اکثر ما ایرانیها دچارش نیستیم، عجیب است این روزها هر احمقی برای اینکه مدرن و مترقی جلوه کند میافتد به فحش و فحشکشی به جان فرهنگ و آداب و رسوم ایرانی کسی نیست به اینها بگویید شما خودتان،
، همهی ملتها در برحهای از تاریخ خود با بحرانهای فرهنگی مواجه بودهاند تنها با درایت و دوراندیشی و صبر میتوان از بحران ملی و فرهنگی سرافراز بیرون آمد نه با خودزنی و خودانکاری و هرجومرجطلبی بیایید مثل همهی ملتهای متمدن دنیا نکات مثبت فرهنگمان را حفظ کنیم و توسعهاش دهیم نکات منفی و عقبماندهاش را به بحث و انتقاد بگیریم اعتلای فرهنگی یک شبه امکان پذیر نیست، کل فرهنگ ایران اسلامی گندیده است باید زیر خاکش کرد و رویش آهک ریخت تا سراسر کشور ضدعفونی بشود، عاتهئیزم یا بیخدایی ضد دموکراسی است اسلام یکی از ارکان جامعهی ایران است، بله تعداد انگشتشماری غربزده فکر میکنند که میتوانند کلامآلله را از مردم بگیرند و بهشان کوکاکولا بدهند،
، بعد از حملهی اعراب این بلا سرمان آمد اگر اسلام و اعراب نبودند ما هنوز هم سرآمد ملتهای دیگر بودیم شما کدام کشور مسلمان را میشناسید که مردمش در رفاء و تمدن زندگی کنند، چرا راه دور میرویم و همیشه دیگران را مقصر میگیریم چرا اقرار نمیکنیم که ملتی هستیم تنبل و بیعرضه و غریبهدوست میگویند وقتی افغانها به ایران حمله کردند تعداد سپاهیانشان فقط هشت هزار نفر بود برعکس سپاه ما صد و بیست هزار نفر مملکت را دو دستی پیشکش کردند از این بدتر برخورد ما با عربهاست مملکت را مفتی مفتی به دوازده تا عرب،
، بله بله متأسفانه وقایع تاریخی گواه صحت ادعای شماست خیلی ببخشید از اینکه جسارت میکنم قصدم به هیچ وجه جریحهدارکردن حس وطندوستی کسی نیست در اسناد تاریخی آمده است که وقتی اسکندر مقدونی کشورمان را تسخیر کرد ایرانیها سرش تاج گذاشتند و او را شاهنشاه و فرستادهی خدا خواندند مردم مشرقزمین خصوصاً ایرانیها عادتی ذاتی و تاریخی به نظام دینی دارند و نیاز مبرم روحیشان این است که یک نفر را در رأس هرم قدرت بنام فرستاده یا جانشین پروردگار ببینند، مردم ما همیشه از دستگاه حکومتی کشور عاصی و بیزار بودهاند به همین خاطر هر بار که قدرت بیگانهای با شعارهای آزادی و نوعدوستی به سویشان آمد از روی استیصال به آنها پناه بردهاند به این امید که از دست حکومت خودکامه خودی نجات یابند این نکته بیانگر این است که مردم ایران در واقع امر خودبین و تنگنظر و دگم اندیش و غریبهکش نیستند برعکس گشادهنظر و نوعدوست و مهماننوازند آنها از غریبه همان انتظاری را دارند که اگر خود در توانشان بود برای دیگران میکردند مثل کورش که در قلمروی پهناور شاهنشاهی خود همه ادیان را آزاد گذاشت بویژه اقلیت ناچیز قوم یهود را زیر پناه خود گرفت،
، داستانسرایی تاریخی نکنید لطفاً پیشنیان ما بهتر از ملتهای دیگر نبودند اگر کورش مردمداری میکرد حتماً دلیل خاصی داشت بر عکس او خشایارشاه پسر داریوش بزرگ وقتی آتن را به تصرف خود در آورد پرستشگاههای آکروپولیس را با خاک یکسان کرد اگر یک ذره درایت در مغز خر این پادشاه ابله بود به راحتی میتوانست در قلوب مردم یونان که از جباران خود به ستوه آمده و ناراضی بودند و در بحران فرهنگی مهیبی بسر میبردند جای پیدا کند و آنها را به کیش خود رهنمون سازد و فرهنگ به اصطلاح غنی پارسی را عالمگیر کند،
، به راههای دور نروید لطفاً بخشی از این حرفها درست است هگل میگوید که دروازهی بشریت بوسیلهی فرهنگ ایرانی گشودهشده گوته شیفتهی حافظ ما بود نیچه فیلسوف هنوز کاملاً فهمیده نشدهی آلمانی نام اثر معروفش را از روی نام زرتشت پیامبر ایرانی گرفت همهی اینها درست است اما به دلایلی مختلف ما نتوانستیم همپای دیگر فرهنگها قدم برداریم دیگران از ما کمتر بودند ولی استعداد و موقعیتداشتند بنابراین رشد کردند امروزه واقعاً مسخره است اگر کسی ادعاکند که دستاوردی در عرصهی علم یا هنر مال کشور یا ملت بخصوصی است عوض خودزنی و پریشانی سعیکنیم خودمان را با دنیای جدید وفقبدهیم یاد بگیریم و پیوسته در جستجوی تازگی و تحول باشیم،
، درست میگویید ضمن تأیید حرفهای شما مایلم به یک نکتهی بسیار ظریف و مهمی اشاره کنم همیشه نظامهای سیاسی موجود در سرزمین ما از شاهان بزرگ گرفته تا جنبش مشروطه و همین خمینی و جمهوری اسلامیش حکومت را یک ودیعهی الهی میدانستند در پی این اعتقاد خود را منجی مردم میپنداشتند و میخواستند آنها را بهسوی رستگاری هدایتکنند این انعکاس هستیشناختی سنتی است متأسفانه هنوز هم بسیاری از اندیشمندان ما مدعی رستگاری مردمند قبل از هر چیز از این طرز تفکر باید فاصله گرفت باید به فردیت یعنی به آزادی و اختیار فرد در زندگی خصوصی و اجتماعیش باوردداشت به حقوق اولیهاش احترام گذاشت یعنی به هستیشناسی مدرن دست پیداکرد بنابراین دولت و نظام اجتماعی نه برای رستگاری مردم بلکه برای تأمین رفاه و بهزیستی آنان باید تلاشکند،
، مگر دولتی توی دنیا وجود دارد که دلش برای ملت بسوزد و برای رفاه آنها ، چوپانی در راهست حتماً اسبها از زمینلرزه قبل از وقوعش خبردارند حالا تو تو تو با تو هستم بیشعور درخت وقتی میافتد تو در خودت واقعاً نمیلرزی آدم بالغ هرچه از بین میرود ایرادی ندارد بیعاری این روزها ژنتیک شده ولی بچهها بچهها آیآیآی تو نمیلرزی ها جداً نمیلرزی وقتی که من سکوت کنم و خیش را به تو بدهم تو با آدم در باغ عدن چه میکنی تو تو تویی که شخمزدن نمیدانی خویش را در باغ آیا باور میکنی وقتی جملهام بینقطه راه میرود تو من او ما اینها و آنها همه در هم تکرار میشویم، نقطهات را بگذار حرّاف مخ ما را خوردی بگذار ببینیم اخبار چه میگوید اوضاع دنیا این روزها خیلی تخمی،
، خدا اموات جرج بوش دوم پادشاه امریکا را بیامرزد بیچاره جان صدها سرباز امریکایی را فدای آزادی مردم ستمدیده عراق کرد، راست میگویی باورکردنی نیست ما در جنگ خمینی و صدام چقدر کشته دادیم و چقدر فریاد زدیم مهدی بیا مهدی بیا برای فتح کربلا خدا نخواست و حضرت مهدی علیهالسلام نتوانست بیاید ولی بوش آمد و راه کربلا را برای همهی شیعیان باز کرد، ببخشید نظام حکومتی امریکا سلطنتی نیست پادشاهی به نام، ول کن بابا صدایش را در نیاور طرف یک چیزی گفته دیگر،
، خدایا رامبوهای امریکا را برای آزادی ملت مسلمان ما بفرست، این دیگر چه فکری است که به کلهات زده میفهمی چه داری میگویی امریکا بیاید به خاک و ناموس ما تجاوز کند، تجاوز نه عزیز من کمک کمک به ملتی که اسیر فقههای خونآشام است، امریکاییها خودشان خونخوارتر از این فقهها هستند، به جهنم که خونخوارترند بگذار اول این جلادهای خودی را سر به نیست کنیم امریکاییها که رسوای عالمند به راحتی میشود آنها را روانه کشورشان کرد ولی این رژیم تف سر بالا است ریشه در آب و خاک و فرهنگ خودمان دارد به این زودیها نمیشود از شرشان خلاص شد، من اصلاً مذهبی نیستم ضد آخوندها هم هستم ولی اگر سربازهای امریکایی یک روز به کشور ما حمله کنند در برابرشان تا آخرین قطره خونم میایستم، یا مقلب القلوب والابصار یا مدبراللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال،
، چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم، خفه شو بابا ایران سالهاست که وجود خارجی ندارد تنها چیزی که از آن ماندهاست آخوند و کشت و کشتار ملی و جنگطلبی، امریکاییها عاشق نفت ما هستند اگر وارد خاک ما شدند منظورشان کمک به ما نیست بلکه، بابا مردهشو این نفت لعنتی را ببرد کی نفت مال ملت بود حالا چه فرق میکند که کی میخواهد نفت ما را غارت کند بگذار از این آخوندها که خون ملت را توی شیشه کردهاند نجات پیدا کنیم بعد، ای پدر ما که در آسمانی نام تو مقدس باد ملکوت تو بیاید ارادهی تو چنان که در آسمان است بر زمین نیز کرده شود نان کفاف ما را امروز به ما بده و قرضهای ما را ببخش چنانکه ما نیز قرضداران خود را میبخشیم و ما را در آزمایش میاور، مبلغ مسیحی بدجنس، چرت و پرت دارد میگوید، آره جان تو خوب گفتی این یارو ما را دست انداخته، امشو دوشوه عزیزکم نمکردم ماچه داغی یه ماچه عزیرکم له دهلم درناچه، راه حل همهی مشکلات فقط گفتار نیک پندار نیک و کردار نیک است، گهجهلر فیکریندن یاتا بیلمیرم بو فیکری باشمدان آتا بیلمیرم، پرده از رویت کشیدم سوی خود بازت کشیدم تا نشستی، تی دیله بتابه به بشیم بخانه ایتا کاری نبه تی مار ندانه اگر تی مار تره بیدینه می همراه تره بیرون کنه از خوشه خانه کورا شیم عزیز، بنفشه گل بیرون بمو بیاد باور تی عهده بگفته بی وقت بهار آیم تی ور با خنده گلبارانه سبزانِ سر قاصد ببو بنفشه فصل بهار بمو بیه می دل ببسته زنده،
، قاطی دارد بابا، نه خودش را زده به آن راه، من آدم قاطی خیلی دیدم ولی داستان قاطی این اولیش است، تازه چه دیدهای داداش این که از خوبخوبهایش است این روزها تا دلت بخواهد چرتنویس پیدا میشود، کی قاطی نکرده تمام دنیا این روزها قاطی است یادش بخیر دوره و زمانهی پدربزرگهایمان، صد رحمت به وزارت ارشاد و دستگاه سانسور ملاها به این جوجه نویسندهها اگر فرصتبدهی فرهنگ و ادبیات غنی ما را به گُه میکشند، اینجوری حرف نزنید آدم اگر از سابقهی مبارزاتی شما بر علیه رژیم اطلاع نداشته باشد فکر میکند شما از آنها هستید بگذارید هر چه دلش میخواهد بگوید کی به حرفش گوش میدهد همکاران ما در مجلات و مطبوعات با هوشیاری سعی میکنند نگذارند پای این جور نویسندگان و شاعران وارد عرصهی ادبیات بشود،
، من با شما موافق نیستم کارکردن با زبان و نوآوری ادبی جای خود دارد ولی بازی بیجا و خستهکننده با کلمات یا مسخرهکردن و به عرعرآوردن عالم و عارف عمل زننده و زشتی است، اشکال در دستور زبان ماست باید تغییرش داد و قواعد واحدی برایش تعیین کرد تا هر کس به دلخواه خود،
، استعدادهای ادبی و هنری جوانی که در دهه شصت به دلیل نابسامانیهای اجتماعی سیاسی از کشور خارج شده بودند به دلیل عدم آشنایی کافی با گنجینههای ادبیات فارسی زود نه تنها مرعوب و مقهور بلکه شیفتهی اندیشهها و ادبیات کشورهایی مهمان شدهاند تعداد انگشتشماری از آنها توانستند در اقلیم فرهنگی جدید راه بیابند و کاملاً حل و ادغام شوند بخش بسیار وسیعی اما از ایران رانده و از اروپا درمانده به انسانهای ناهنجار و پرخاشگری تبدیل شدهاند، هههههههه، آقا فین دماغت را بگیر دارد سرازیز میشود، اوههه دلقکها دارند آنالیز میکنند، سس بابا ایشان از اساتید بزرگ، که هیچ مرز و معیاری نمیشناسند مثلاً خانم هنرپیشهای در یک اجلاس عمومی لخت میشود و میگوید اینجوری میخواستم اذهان عمومی را به ستم مضاعفی که به زنان ایرانی روا میشود جلب کنم، مییاوو مییاووو این یارو جزو ارتجاع ادبی است کسی به او،
، خانم شاعری در سوگ محقق اعدامی کشورش میگوید که ای کاش با او خوابیدهبودم جوان نویسندهای هر چند سال در میان مجموعه داستانی با هزینه خودش بیرون می آورد و مجانی بین هموطنان مقیم خارج پخش میکند و اینجوری اعتبار کتاب و نویسنده را زیر سؤال میبرد جوان شاعر دیگری چند صفحه کاغذ را سیاه میکند و این صفحات را توی یک پلاستیک میریزد و به فروشگاههای ایرانی میدهد تا همراه سایر کالاهای وطنیاش اشعار او را هم عرضهکنند توی این صفحات چه نوشتهشده هیچی فقط ناهنجاریهای جنسی و روحی و روان،E pur si muove این حرف گالیله کسی یادش میاید، نچنچنچ حرمت قلمی گفتهاند، مجال نده دمش را قیچی کن وگرنه،
، هذیانهای بیهودگیتان را به هنرمندی هنر مینامید چندانکه ابزاری در گیرهی ابزاری دیگر جا خوش کند حرف را و جمله را و مطلب را به تصنع می سازید آنگاه فریاد و فغانتان بر میشود که من نابغه را دنیای نابینا نادیده بگرفتهاست راستی بینایی چیست وقتی که بیحسی با سکوت دامن میگسترد دلم بر شمایان شما خوبان و محبوبان مظلوم و خیالباف آه چه بیدریغ میسوزد کاش جهانتان را بامی بود و مرا نیز توانا دستی تا تان بر بلندترین بامها بنشانم تا پر شوید از غروری مضحک پر شوید و گرنه بر پستی سیال پشتسر که هیچ بر سطح بیبامیتان وقوف یابید و آدمیزاد را اندیشه کنید که چه جانور خیالپردازیست هم در دوستی و هم در دشمنی،
، منظورش چه است، سس مثل اینکه پیامبری دارد ظهور میکند، یا امام زمان این بندهی گناهکار را زیر چترت بگیر،
، شمایان بَراید نه بیگمان بَرتر و برترینِ برترینانید اگر دانش بر این برتریتان آرامش تواند بخشید اما کسی که دستکم ماغکشیدن نتواند و چریدن در صحرای خوشباوری دیگرانش عادت نیست به درستی مییابد که ابَربر بربریست مطلق و شما جانوران دوستداشتنی و کوچک که نام آدمیزاد را بنوشته بهروی کاغذی خردتر از خردک با خود یدک میکشید در جستجوی کدام برتری پیشینیانتان را مکرر کرده و چنین به حماقت پیر گشتهاید آه خدای را به جوانیهای بیجوابتان چه بیامان پدرانه بایدم گریست چرا که همه جوانیام نصیب پیری شمایان شد شمایان شما برترینان به گاه مرگ برایم برگی نیلوفر به هدیه آورید تا که بیتریتان را بپوشانم شاید که ابر خیال و وهمتان از هم شد و شما با پاهای خویش به روی خاک پدرهاتان به راه افتادید و پستی را بخاطر بسپردید بخاطر بسپردید که آدمی هرگز ابَر نیست و بر نیست و برتر نیست مگر در بربریتی که آنکش دچاریم، کافی است دیگر کافی است دارم کلهپا میشوم باید یکی دو ساعت بشینم در موردش فکر کنم ،
، اصلاً احتیاج به تأمل نیست یکی دارد در مورد برتری و گنددماغی موعضه میکند، ساکت باش من هم باید یکخورده در آرامش فکر کنم، چطور شروع شد یادش نیست ولی گمان میکند که همه چیز با همین چطور شروع شد تا اینکه بالاخره کارش به اینجا رسید که با کت و بالی بسته تنها جلو خودش بنشیند و بپرسد چطور خاتمه پیدا میکند، کلک خودم را باید بکنم دیگر نمیشود این زندگی را تحملش کرد بایستی یک راهی پیدا کنم برای راحت مردن،
، فرهنگ ما روز به روز دارد پوسیدهتر میشود خدایا به فردوسی رحمکن نگذار زحماتش به هدر برود، با این طرز تفکرتان خجالت نمیکشید این بیچارههای گریخته از اجحافات نظام قرونوسطایی جمهوری ضدایرانی با گذشت سالها اقامت در خارج هنوز عاشق آب و خاک خودشانند و به زبان اجدادشان مینویسند تا زبان فارسی و فرهنگ تجاوزشدهی ما از یاد نرود عوض قدردانی از زحمات و فداکاری آنان ببینید چطور دارید حکم قتلشان را میدهید، حق با شماست اینها فرزندان واقعی ایران و پویندگان راه فردوسی و حافظند، به خدا خود فردوسی هم اگر حالا زنده بود هیچکس تحویلش نمیگرفت این حضراتی هم که اسم و رسم حافظ و سعدی و فردوسی و مولانا را پیراهن عثمان کردهاند هدفشان احترام به آنها نیست بلکه میخواهند خودشان را به آنها وصلکنند و بگویند که بله ما قیم آنهاییم و ولیفقیه فرهنگ و ادبیاتیم،
، من خواهرم را بیست و دو سال است ندیدهام توی ایران معلم بود و سرش با شعر و اینجور فعالیتها گرم بود در جریان انقلاب فرهنگی اخراج شد و فرارکرد رفت خارج بیچاره نه تشکیل خانواده توانست بدهد و نه کسی از کار و فعالیتش تا حالا قدردانی کرده حالا تنها توی آن گوشهی دنیا افتاده و میگوید نمیخواهم با هیچ کسی رابطه داشته باشم، هنرمندهای مقیم خارج را باید دورشان خط کشید حداقل این اسم و رسمدارهایشان را باید کاملاً فراموشکرد،
، از یکی شنیدم خیلی عقبمانده و خودبزرگبین و خودخواهند یارو میگفت با یک تعدادشان نان و نمک میخورد اینها یکروزنامه یا یک ماهنامه و همچون چیزی به فارسی در خارج چاپ میکنند طرف اهل ذوق است و چند تا کتاب بیرون آورده میگفت باورکردنی نیست از او توی این مجله چیزی چاپ نمیکنند که هیچ حتی در صفحهای که اسم کتابهای منتشرشده را مینویسند نامی از کتابهایش نمیبرند چون با آنها همفکر و همسلیقه نیست، بابا هنرمندهای ما همهشان همینند خود این آشنایت هم اگر موقعیتی گیرش بیاید همین کار را میکند، خاک تو سر ما که با انکار دیگری میخواهیم محقبودنمان را ثابت کنیم، همهی ما یکخورده فالانژ و انحصارطلبیم چون یا در دورهی خدابیامرز شاه رفتیم مدرسه یا دورهی خمینی و اکبرشاه و علیشاه کتابهای آموزشی مدارس در هر دو دوره بوسیلهی روحانیون و اندیشمندان مسلمان تدوین شده باورتان،
، کاش میتوانستیم باور کنیم که همهی ما حلقههای یک زنجیریم و تنها با هم مفهوم خواهیم داشت کاش از طبیعت یاد میگرفتیم که با یک گل بهار نمیشود که زیبایی تنها در گلسرخ نیست که گیاهان دیگر حتی علفهای هرز هم جزوی جدایی ناپذیر از، هنوز خیلی وقتداری وقت را گول بزنی،Halt die Klappe Arschloch ، خودت خودت را داری قال میگذاری، اگر نمیتوانی راه بروی راهها را بیهوده ندان، نمیدانم چه شده همه به من پشت کردهاند حتی مرگ، بمیر بمیر پرپر بزن بمیر، ایشان دارند رسالهی دکتراشان را در مورد تنهایی آدمها در عصر گوجهفرنگیهای تجاوزشده مینویسند، تنهایی مردن هم مثل تنهایی زندگی کردن ملالآور و غمانگیز است کی دوست دارد با هم خودکشی کنیم،
،Oh Augenblick verweile doch Du bist so schön ، باید دور شهر را دیوار کشید باد دارد با خودش بیهودگی میپراکند، باید به خدا یا به خدایان تازهای پناه ببریم خدای عیسی و موسی و محمد نتوانستند از پس، هاره هاره هاره هاره کریشنا هاره، با مردهها وداع کنید و آنها را به حال خودشان بگذارید خودتان هم بچسبید به زندگیتان، مذاهب سراسر دنیا متحد شوید تا خدا را از تنهایی در آورید، Halleluja Halleluja، ای پدر ما که در آسمانی نام تو مقدس باد ملکوت تو، یا مقلب القلوب والابصار یا مدبراللیل، باید برای زندگی بمیری یا که برای مرگ زندگی کنی چیزی هست چیزی مثل باید مثل زندگی مثل مرگ، همه چیز درگذر و فرار است هیچ چیز جاودانه نیست، هدف را فراموش کن راه را بجو راه، دریا سرش را زیر آسمان کبود خمکرده و در خود فرورفته تو هم سرت را بینداز پایین، هیچ راهی نمانده از ترس نامیدی باید امیدوارباشی، اوه الحاد مقدس به دادم برس، باید به قدمزدن بیندیشی شاید که هنگام اندیشیدن قدم بزنی، یک چیزی را گم کردهام نمیدانم چه است یک چیزی را گم کردهام خدای من یک چیزی را گم کردهام یک چیزی، منظور شما چه چیزی است، حتماً بنگ کشیده یا اینکه از این قرصهای خطرناک شیمیایی انداخته بالا، و آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی خود خواندی و غیر یکی خود خواندی لاغیر یکی نه خود خواندی و نه غیر و آن خط سوم منم،
، بیمروت چرا تنهایمان گذاشتهای یا من را بکش تا از اینهمه ستم و جنایتی که به نام تو هر دم اتفاق میافتد خلاص بشوم یا اینکه بیا پایین ببین که به خاطر تو دنیا را به چه سلاخخانهای تبدیل کردهاند کوری مگر بیمروت ندیدی بیچارهها چطور خودشان را از آن بالای آسمانخراش پرتکردند پایین چطور دلت آمد بنشینی و تماشا کنی حالا هم سر میبرند با کارد سر میبرند به نام تو آره بدکردار به نام تو عالم و آشکار جلو دوربین فیلمبرداری سر میبرند حالا گیرم که آنها از طرف تو نیستند این طرفیهایش را بیا تماشاکن به اسرای جنگیشان تجاوز میکنند، چی داری کفر میگویی صد بار نگفتم این سگمصب را نخور، دهانت را ببند زن توی کار من و خدا دخالت نکن آره میگفتم دادش تو که باحال بودی تو که با ما بودی تو که دوست پدر حامی و آقای همهی ما بودی چرا چشمهایت را بستهای و ما را تنها گذاشتهای ها بیمروت چرا نمیبینی این طرفیهایش از یک قاره دیگر هواپیماهایشان را میفرستند شهرها و خانهها و آدمهای بیگناه را توی یک قاره دیگر بمبباران میکنند میگویند که میخواهیم مردم را از شر شیطان نجات بدهیم ندیدی ها ندیدی چقدر بچهی معصوم زیر آوار ماند ها بیمروت نکند پیر شدهای و چشمهایت دیگر نمیبیند، اینقدر کفر نگو دیوانه این الکل سلولهای مغزت را،
، بمب بمب، چرا امروز اینقدر زود برگشتی خانه عزیزم، مدرسه تعطیل شده مامان، برای چی، میگویند بمب گذاشتهاند مامان میرویم با هم سینما میگویند یک فیلم خارجکی آوردهاند، چه فیلمی، اسمش را نمیدانیم ولی خیلی خوب است توی فیلم نشان میدهند که عراقیها رفتند مردم امریکا را نجات بدهند، بابا مخ ما را خوردی نمیشود بیزحمت اینجا یک نقطه بگذاری، ادامه بده ادامه بده شیوهی تازه و جالبی است خواننده را وادار به فکرکردن میکند امروزه داستانهای معمولی عموماً خواننده را در پایان به دنبال ماجرا ترغیب نمیکنند اما اینجور نوشتن از همان بدو شروع خواننده را با یک دنیای غیر قابل تصور مواجه میکند به این ترتیب خوانندهی کنجکاو با داستان همراه میشود طوریکه خود به خود خودش به حرف میآید، برو بابا تو هم با این کنجکاویات داری لیچار بارمیکنی کجای داستان دنیای غیر قابل تصور بود، اصلاً کجای این مطلب به داستان شباهت دارد،
، در داستان هیچ چیزی بیهوده مطرح نمیشود مثلاً اگر تفنگی روی دیوار آویزان بود یک جای داستان این تفنگ باید شلیک بشود، اسم تفنگ را به زبان نیاورید شما را بعنوان تروریست میگیرند، اینجا چه خبر است لطفاً یکنفر Status quo بدهد، ای پدر ما که در آسمانی نام تو مقدس باد ملکوت تو بیاید ارادهی تو چنان که در آسمان، آی لیلی جان لیلی میجان جانان لیلی لیلیجان تره من دوستدارم از دیل و از جان لیلی، آی رلیق آی رلیق امان آی رلیق هربیر دردن اولور یامان آی رلیق،
، ایشان در بکار بردن کلمات کم میآورند، نه کلمه و دستورزبان و نثرش کم و کسری ندارد مشکل اینجاست که موضوع خوبی گیر نمیآورد همهاش تو عالم خیال بهسر میبرد بههمین خاطر بیسر و ته است، اینجا دنیای واقعی نیست بلکه تفسیری از دنیای واقعیاست تفسیری تلخ از آدمی که دنیا را اینطوری میبیند بهتر است بردبار باشیم و این تفسیر تلخ و جهنمی را، تو هم حرفی بزن خوب چرا رفتی توی فکر، دارم فکر میکنم که چرا یکی اینطوری مینویسد آیا میخواهد عنوان کند که نوشتن یعنی بیان ناتوانی بیان،
، این دیگر خیلی بغرنج شد، فکر میکنم این تزی است که مطرح میشود سادهانگاری است اگر تصور کنیم که نویسنده بیسلیقه است یا قاطیکرده یا قصد بیحرمتی به ادبیات منظورش بوده برعکس با درهم ریختن دهها مطلب و داستانهای گفتاری زندگی روزمره مرز قوانین نوشتار و سبکهای روایت را به قصد مغشوش میکند و به خواننده میرساند که بیان دنیایی که حتی تو خواننده با آن روبرویی امکانپذیر نیست ادبیات بهتر بگویم هنر از همینجا از همین ناتوانی آغازمیشود در واقع این کار چندان تازهای نیست بسیاری از نویسندگان دنیا قبلاً به نحوی در این عرصه قدم برداشتهاند، دارد از آنها کپی میکند متقلب، وحشتناک است چنین تزی واقعاً وحشتناک است ببینم شما با این یارو فامیل هستید که اینهمه طرفش را گرفتهاید، ببخشید اگر جسارت کردم من اصلاً نمیخواستم نظر بدهم این دوست ما از من خواستند،
، بابا ترا خدا یکخورده دیگران را مراعاتکن حتماً باید تو یکی از همه ایراد بگیری، هی راست میگوید والله نکند شغلت را عوض کردهای، حق با شماست همیشه وقتی سبک یا اندیشهی تازهای عرضه میشود غیرمعمولی به نظر میرسد این مطلب اینجا هم صادق است آدم نمیداند دارد داستان میخواند یا که مطلبی انتقادی در کل فاقد نظم است این بینظمی اتفاقاً آگاهانه و کاملاً بجاست و آدمی را به یاد بینظمی دنیای امروز میاندازد، بله بله به این میگویند اگر بشود داستانش نامید داستان یا متن چند بُعدی، آها در چرت بودن ابعاد متنوعی دارد، طرف بنگ کشیده و دارد هذیان میگوید،
، چرا داری در مورد یک نویسنده این قدر سخت قضاوت میکنی ببین یارو به من و تو خواننده حتی حقداده بیاییم داخل داستانش و در مورد کارش نظر بدهیم فکر نمیکنی ما اینجا با یک مشکل بزرگ خواندن و نوشتن طرفیم، همکار عزیز همینجوری پیش برو فعلاً که نوشتن فقط به خاطر این است که نویسندههای دیگر را با سبکات غافلگیرکنی، من دارم داخل دو ویرگول خالیی که به قول خودتان برای من خواننده منظور کردهاید مینویسم سؤالم از شما این است که شما با بیان اینهمه مطالب در هم و سرگیجهآور چه هدفی را دنبال میکنید، مشکل نه مشکل نه اصلاً هیچ مشکل چندان پیچیدهای در کار نیست من میتوانم این مطلب را خیلی دقیق تحلیل کنم ببینید اینجا ما با هیچ نویسندهای طرف نیستیم بیشتر از این طرف ما خودمان هستیم ما خوانندهها، درست میگویی بنابراین یارو ما را دست انداخته، گوش بده ببین چه دارد میگوید اینجا ضمیر ناخودآگاه ماست به جان تو انگار یکی از فکرهای من کپی برداشته خود تو چقدر با من در مورد همین چیزها آه و ناله کردی،
، راستش را اگر بخواهی من بر عکس تو از همان اولین کلمه این حس را داشتم که یکی به دنیای من خواننده دارد تجاوز میکند، فکر نمیکنی دنیایی که نویسنده بتواند با متنش به آن تجاوز کند دنیای پوچ و مسخرهای است، کاری به کار مسخره بودنش ندارم ولی کسی هرگز کتابی را به دست نمیگیرد که در آن روی ناتوانی و نادانی و حماقتش انگشت گذاشته شود این یعنی چرکینکردن زخم درون آدم من کتاب میخوانم تا زندگی برایم قابل تحمل شود نه اینکه حالم را از ادامهی زندگی بهم بزند، همین را کم داشتیم که نویسنده هم خوانندهاش را دستبیندازد بیشرمی است به خدا، نه نه منصف باشیم باید باید بیشتر توضیح بدهم ببینید موضوع یک خواب است یا چیزی مثل خواب، بیدار شو آقا بیدار شو ما را به جان هم نینداز، بگذار بیچاره بخوابد دکتر میگوید که خواب علاج همهی بیماریهاست میگوید قبل از خواب به چیزهای خوب فکر کنم تا عمیق بخوابم و اینجوری حالم خوب بشود، من یکی که وقتی میخوابم دیگر نمیخواهم هرگز بیدار بشوم،
، اوه نمیدانستم بخواب آقاجان تا دلت میخواهد بخواب ما یکزمانی بچههای خوبی بودیم دعوا نمیکنیم، برویم توی خوابش و حالش را جا بیاوریم، ولشکن بابا من میشناسمش بیآزار است، ببخشید اینجا کلاس آموزش خواب است، کاپوت داری با خودت من بدون کاپوت نمیخوابم چون ایدز و هزار جور درد و مرض، اجازه بدهید حرفم را ادامه بدهم چیزی مثل خواب که چیز نیست یعنی یعنی چهجوری بگویم یکی یا نویسنده بجای یکی دیگر دنیایش را که مثل خوابی در هم و قروقاطی است روی کاغذ میآورد و به شیوهی مثلاً خرافی میخواهد به دست دیگران برساند،
، آیآیآیآی بدبخت نویسندهای که خواننده نداشته باشد، آفرین روی خوب نکتهای دستگذاشتهای تا فراموشم نشده بگذار بگویم که متوسلشدن به شیوهی خرافی رونویسی مکرر و پخش آن بین دیگران به شکل فردی اعتراض یا اشاره به ناتوانی شاعر یا نویسندهی فاصلهگرفته از جنجالهای اجتماعی در برابر مافیای مطبوعات و انتشارات است این نکته در آن قسمت که به رسواکردن ناشران و روزنامهها میپردازد به خوبی مشخص است بفرما ادامه بده، تا اینجا نگارش کاملاً عادی است بعد، باباجان ولکن نمیخواهد کل ماجرا را دوباره تعریف کنی برو کار یکی که مشهور است را تجزیه تحلیل کن تا چیزی به تو بماسد، اجازه بده حرفش را بزند، ببخشید از اینکه وارد دو ویرگول شما شدهام این قسمت تحلیل و تفسیر متن خیلی بیمزه و سبک است ، بله بعد یک نفر که نه مهم است و نه لازم است بدانیم مرد است یا زن، خواهش میکنم غلو نکن مسلم است که یارو مرد است، مهم نیست او میآید و در ابتدا تقریباً به شکل روانی توضیح میدهد که دنیای دوروبرش را جهنمی میبیند و برای نشان دادن این دنیا مجبور است بسیاری از قوانین نوشتن را کنار بگذارد و یک جملهی بلند بگوید ناگفته پیدا است که او تأکید دارد میخواهد نه خودش بلکه به جای دیگران باشد یکی که به راحتی به شکل و زبان شخصیتهایی متفاوت هویدا میشود و از زاویهی دید آنها به سخن میآید، جالب است من هم حدسش را میزدم،
، نگفتم چرت نیست تو هر چیزی را که با مزاجت سازگار نباشد چرت میدانی، چرت هست خانم باورکن، ادامه بده، تا اینجا ایراد عمدهی نثر این است که فاقد نشانههای معمول و قراردادی نوشتن است یعنی غلط نویسی هنوز کاملاً شروع نشده و ایراد از همین ایراد شروع میشود در این قسمت ما توجهمان بیشتر متمرکز غلطهای نوشتاری است ولی ناگهان درمییابیم که راوی یا کسی که دنیایش جهنمی است به سرعت به آنچه که در ابتدا خودش به عنوان قصد یا انتنشن روایتش عنوان کردهبود جامهی عمل میپوشاند و ما را به قول دوستمان بین آدمها و شخصیتهای متفاوت زندگی روزانه قال میگذارد جالب اینجاست که هر وقت لازم دانست با گذاشتن علامت ویرگول بین شخصیتها دیالوگ میآورد یا دوباره خودش به روایتش میپردازد نکتهی بسیار قابل توجهی دیگر اینکه تنها خود راوی در روایتهای مغشوشش گاهی مرتکب غلطهای املایی میشود دستکم تا آنجا که من توجه کردهام، هههههه بیچاره اثلاً متوجه نیست که من مثل سایهی طرف غلط می، این یعنی زیر پا گذاشتن دستور زبان و همهی قوانین نوشتن،
، درست است یعنی بیاحترامی به همهی بزرگان نثر، هاوهاوهاوهاوهاوهاوو، ساکت باش سگ، گاز بگیر گاز بگیر تیکهتیکهاش کن، هاوهاووهاو، Il suo cane non fa che abbaiare tutta la Notte ، اینقدر سواد زبان خارجی تان را به رخمان نکشید شما هم تمام وقت دارید فقط پارس میکنید، خوب ترجمهاش نکردی یعنی سگ شما تمام شب بجز پارس کردن کاری نمی کند، دست بردار برای یک نویسنده مفلوک گمنام بیهوده جوسازی نکن میگیرند میبرندش دانشگاه حالش را جا میآورند، بگذار ببرندش جهود است این مادر، حالا دیگر بایستی رفت توی خوابش و غلط قُلوت را زیادتر کرد تا آنالیس فامیلش کاملاً خلط از آب درآید، راست میگوید چنین تازهکارهایی را محل نگذار خودشان مثل عقرب ترتیب خودشان را میدهند اگر میخواهی توی مطبوعات ترا جدی بگیرند برو به پر و پای بزرگ بزرگها و مشهورهایش بپیچ،
، دوستان زیر گوش هم پچپچ نکنید اگر نظری دارید بگویید تا همهیما بشنویم، فرم این کار جالب است اما زمانی میتوانست با ارزش باشد که افکار و اندیشهها با تیپها تطابق داشتند و کاملاً طبیعی بنظر میرسیدند متأسفانه اینجا ضد آن صادق است، این مطلب ساختار ندارد بهتر بود کاملاً آشکار به تصادم ذهن سنتی ایرانی با ذهن رشد یافته و مدرن اروپایی پرداخته میشد مثل بوف کور هدایت، گوش به این لاطایلات نده روایت جریان سیال ذهن به ذهن من ایرانی مهاجر آواره چرا نه شاید راه درمان همین، ارادهی تو چنان که در آسمان است بر زمین نیز کرده شود نان کفاف ما را امروز به ما بده و قرضهای ما را ببخش چنان که ما نیز قرضداران خود را میبخشیم و ما را در آزمایش میاور بلکه،
، هنرمند هنگام آفرینش بدون قاعده کارمیکند سنجش کار او با قواعد موجود و حاکم کاری بیهوده است آفرینش هنری در واقع یک حادثه است همهی تلاش هنرمند در جهت بیان تفسیرناپذیریها و قواعدی است که بعد از اتمام روند حادثه هویدا میشود، به خدا این حرفهای اتوکشیده را از کتاب یکی از فیلثوفان ترجمه کرده و دارد به خورد ما میدهد خدای من ما چغدر بیچارهایم همهچیز ما مونتاژ و واردشده از خارج است حتی تئوریهای ادبیمان، بیمروت چرا نمیگویی که این حرفها مال یک فیلسوف اروپایی است آخر با این آکروباتبازی فلسفی چه افتخاری نصیبت میشود، چی داری پچپچ میکنی بلندتر بگو همه بشنوند، کی من هیچی داشتم با خودم حرف میزدم، راست میگوید بابا نویسندههای بیزبان که خودشان خود به خود به نوشتن نفرین شدهاند و بجز عدهی انگشتشماری از آنها بقیه زندگیشان بر باد است دست از شانتاژ بردار، ببینید چطوری دارد به من تهمت میزند تو فکر میکنی کی هستی فکر میکنی از هنر و ادبیات چقدر می فهمی من دارم شانتاژ میکنم یا خودت که سر تا پا شانتاژیستی،
، فیصله بدهید بابا، راست میگوید کسی که اهل فن نیست باید ساکت سر جایش بنشیند و بیهوده اظهارنظر نکند، من آزادم در هر موردی که ضرورت بدانم نظر بدهم این به اهل فن بودن چه ربطی دارد مگر من مدعی شدم که اهل فنم، گُه میخوری در مورد من قضاوت میکنی، آقایان آقایان حداقل در حضور خانمها و خوانندهها عفت کلام را حفظ کنید، خانم اسم تو عفت است یا عفی، سس ولش کن این افعی را اهل حال نیست، امشب را میتوانیم با هم باشیم به شرطی که فقط امشب و بس، من حتی یک دقیقه با تو، استاد گرامی این قدر از دستم عصبانی نباشید من قصدم توهین به شما نیست برایم خیلی جالب است بدانم شما با کدام منطق به کدام دلیل میتوانید خودتان را قانع کنید که از هنر و ادبیات خیلی میدانید و صاحب نظرید بنابراین دیگران نادانند و یا کم میدانند و باید در برابر شما سکوت کنند داناترین دانشمندان عنوان میکردند که نادانند شما که متأسفانه دنیا به منزلت نبوغتان هنوز پینبرده چه چیزی برای گفتن دارید فکر میکنید چند تا گوش خر گیرآوردهاید که میخواهید پرش کنید،
، من پاسخی برای ایشان ندارم به قول عام جواب ابلهان خواموشیاست، خیلی لطف میکنید جناب استاد من هم وظیفهی خود میدانم در برابرتان سکوت کنم، یقهاش را بگیر بخوابان زیر گوشش مادرکو، بدبختی جوامعی مثل جامعهی ما وجود روشنفکران کممایه است که خود را بحرالعلوم میدانند و با ابرام و پافشاری روی مواضع کهنه و سنتیشان مانع رشد اندیشههای جوان میگردند، داخل این ویرگول مسخرهتان فقط یک کلمه میخواهم بگویم فرق شما با سایر روشنفکران ایرانی این است که شما نه تنها افکارتان مثل آنها التقاطی است بلکه خواب شما هم افتضاح و التقاطی و مشمئزکننده است ، مردیکه گُه قیافهاش صنار نمیارزد ولی دارد، بیاییم بگوییم که یارو حسابی قاطی است و جروبحث را خاتمه بدهیم، ها وایستید ببینیم چه دارد میگوید قاطیها به حقیقت خیلی نزدیکند، حقیقت دیگر چه است، بزن رویش را کم کن، فحش را توی دلت نگهندار ثرتان میشود طو را میکشد،
، فحش بده خیتش کن تا دیگر جرأت، اینجا روی همین زمین در این یا آن گوشه از این سیاره همیشه یکی بود یکی هست یکی حتی با نام و دغدغه و شادکامی ما میآید یکی که فکر میکند بافتهای جداتافته است ولی غمش به اندازهی غم ماست نیازهایش به نیازهای همهی میمونها شباهتدارد غرورش کاملاً انسانی است بالا میرود پایین میآید عاشق میشود کینه میورزد به جنگ میرود صلح میکند میکشد کشته میشود میزاید زاده میشود، هی عمو دهانت را ببند کی گفته من همان هستم که پدرم بود، راست میگوید یعنی هیچ فرقی بین من و آدمی که دو سه قرن پیش زندگی میکرد نیست،
، جالب است یعنی بین من و آقای رئیسجمهور تفاوتی وجود ندارد، میشود این را یکجوری پذیرفت اما بین زن و مرد که حتماً کلی تفاوت وجود دارد، آره جان تو فرق بین ما این است که تو احمقتر از من هستی و فقط به یک چیز فکر میکنی، زن زلزله بگیری اگر پدر من و تو هم هی به همین ثوراق فکر نمیکردند فکر میکنی ما حالا اینجا بودیم، تو یکی خفه شو آغاجان، خیلی ممنون سرکار خانم میفرمایی هر دوتایمان نتوانستیم متوجه منظورش بشویم،
، سس Das Ewig_Weibliche zieht uns hinnan ، تصور شما وحشتناک است واقعاً شما معتقدید که همهی آدمها مثل همند اگر اینجور بود جامعهی بشری به هیچ دستاوردی در عرصهی علم دانش تکنیک نمیرسید، شاید منظورش اینهمانی و هماناینی و یا یک چیزی مثل تناسخ باشد، اگر بچهها تو مدرسه اینجور چیزها را بخوانند آش نسلهای دیگر پختهاست، کجای کاری تو بچهی من بدتر از او حرف میزند دنیا دارد به آخر میرسد، مشکل ما این است که هر گُهکاری را هنر معرفی میکنند، این برخورد تند تو فکر میکنم به اینخاطر است که بسیاری از افکار و اسرار مگوی خودت را اینجا آنهم به این شکل آشکار و بیشیلهپیله داری میبینی طرف هر که هست کار خودش را بلد است دوستان اینجا ناخودآگاه جمعی ماست تا زمانی که از این افکار از این ناخودگاه از این دیو درونمان نگریختیم نمیتوانیم آدمهای مدرن و آزادهای باشیم،
، بله ایشان راست میگویند اگر بچهی تو حرفهایی میزند که نمیفهمی این دلیل بر آن نیست که بچهات اشتباه میکند ما خودمان زمانی بچه بودیم خداشاهدی چقدر با دنیای اولیاءمان مشکل داشتیم چرا حالا خودمان درست همان برخوردی را با بچههایمان میکنیم که قبلاً از پدر و مادرمان انتظارش را نداشتیم، عجیب است شب و روز فرهنگ و تمدن دنیا را بوسیلهی تلویزیون توی اتاقمان تجربه میکنیم ولی باز هم در برخورد با کوچکترین پدیدهای که برایمان کمی غریب بهنظر میرسد اینجوری علمشنگه راهمیاندازیم، آیآیی مدرنیته را سالهاست نفسمیکشیم ولی همچنان اسیر دیو درونمان که سنتاست هستیم افسونزدهایم آقا افسون زده، بله اشباح شدهایم به خدا از اخبار و اطلاعات بیهوده اشباع شدهایم، گنجشککِ اشی مشی بالا بوم ما مشین، Yani sen elmayi seviyorsun diye elmanin de seni sewmesi sart mi ،
، منظورش چی است، چه میدانم اگر میدانستم میشدم مثل خودش، یک سبک یک شیوه چه میدانم یک ایدهئولوژی متدولوژی ترمنولوژی چیزی شبیه اینجور چیزهاست که به آن پسمدرن یا پیشمدرن شاید هم پیشپسمدرن میگویند، حتماً پسامدرن منظورت است، ها یک همچون چیزی، نه بابا َپُستمدرن، چی، من هم نفهمیدم، ساکت لطفاً بیاییم به نوبت پستمدرن را تعریف کنیم، خیلی خوب است به شرطی که با کلمات قلنبهسلنبلهی عربی تعریف نشود، تا آنجا که من توانستم بفهمم یعنی که همهی تعریفهایی که ما تا حال از مفاهیمی چون عشق زندگی فلسفه شعر داستان هنر ادبیات آب هوا دوست دشمن شنیدهایم نارسا و کهنه و بسیاری اوقات اشتباهاست، یعنی ساختمان پستی که مدرن ساخته شود فقط با شیشه، نه یعنی سازمان یا دستگاهی که در آن خردورزی و عقلباوری نباشد، بله یعنی عقلی که عقل را در توضیح انسان و طببعت و زندگی ناتوان قلمداد کند در ابتدا باور مذهبی مدعی بود که انسان قادر به شناخت و توضیح عالم و آدم نیست بنابراین باید مطیع تعالم مذهبی باشد یعنی به قیم احتیاج دارد، قلط کردند مادرغهبهها اینجوری میخواستند مال مردم را بالا بکشند،
، بله بله اینها یک زمانی توی اروپا جا و زمین داخل بهشت به مردم میفروختند همین روحانیت، ora pro nobis، یکییکی لطفاً اجازه بدهیم ایشان حرفشان را تمامکنند، بعدها فلاسفه عنوان کردند که انسان قیم نمیخواهد و خودش میتواند بیندیشد به این ترتیب خردباوری رواج پیداکرد جملهی معروفی است که میگوید من میاندیشم پس هستم جدیداً یعنی از یکی دو قرن اخیر تعدادی از فلاسفه به انتقاد از خردباوری، ببخشید اینجا مدرسهاکابر مدرنیته است، یاالله یاالله بفرمایید تو بفرمایید خانهی خودتان است، سلام علیکم، سلام علیکم مخلصم، هه این یارو را باش تازه حالا میخواهد به قطاری که از چند قرن پیش با سرعت سرسامآوری در راهست برسد، برخورد انتقادی با مدرنیته یا به قول ایشان با خردباوری در کشوری مثل ایران یک برخورد ارتجاعی و در همسویی با بنیادگرایان مذهبی است برعکس این نحلهی فکری در کشورهای اروپایی جریان فکری درستی است من در اروپا خودم را پستمدرن احساس میکنم ولی در ایران نمیخواهم پست مدرن باشم بلکه به مدرنیته اعتقاد دارم چون مخالف دخالت مذهب و روحانیون در سیاست هستم، یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبراللیل والنهار، آلو آلو آلو صدایم را میشنوید آلو آلو،
، بله بله انتقاد از مدرنیته یا نشاندادن ضعفها و ناهنجاریهای آن ما را با محافظهکاران مذهبی همثو میکند، شما خیلی دور دارید میروید انتقاد از خردباوری یا نشاندادن ناتوانیهای مدرنیته به هیچوجه با سنت و شریعتهای مذهبی همخوانی ندارد بلکه برعکس شریعت شدن خرد ناب فاجعهآمیز بودن اندیشهی ظهور ابرانسان در یک کلام فاشیستی شدن تکنولوژی محصول خرد ناب را گوشزد میکند، پستمدرن یعنی امروزی بودن روح زمان بودن جرأت آموختن داشتن، خفه، یعنی مطلق نیندیشیدن قضاوتنکردن حقیقت را در نزد همگان دیدن، اسطوره زدایی، ببخشید این چیزهایی که شما میگویید توی کدام مغازه فروخته میشود ،
، یعنی سرعت سرسامآور اتفاقات، مادرغهبه این حرفها را از کجا غورت داده، ها خوب گفتی یعنی تندتند و سرپایی غذاخوردن عشقورزیدن لذتبردن دوستیکردن، یعنی چندبُعدی بودن، آره جان تو مثل خودت، برو بابا تو هم، شلوغش نکیند لطفاً، پستمدرن ابتدا در نقد سبک نقاشی امپرسیونیستی مطرح شد بعدها در معماری این اصطلاح جاافتاد فیلسوفی آن را با پساصنعتیشدن معنیکرده، یعنی اعتراض به ناتوانی سیستمهای حاکم اجتماعی، خیلی بیشتر از این یعنی همواره آوانگارد یا پیشرو بودن بهتر بگویم تغییر مدام انقلاب مدام، وووخ فراموشش کنیم انقلاب را، یعنی پایان تاریخ، آخ جان درس تاریخ تمام شد، خانم سلام اینجا مدرنیته درس میدهند، نه جانم کلاس مدرنیته فکر میکنم کلاس بغلی باشد اینجا ما داریم پستمدرنیسم میخوانیم،
، بله این کلمهی انغلاب را به زبان نیاورید خیلیها به آن حثاثیت دارند، پستمدرن یعنی ساختمانی به نام پیتزاایتالیا در واقع بناهایی که نه به شکل چهارگوش و معمولی بلکه از کجیهای متنوع و ابتکاری برخوردار باشند این گونه معماری برخلاف هنر مدرن که تنها برای بخش برجسته و اِلیت جامعه بود همه اقشار اجتماع را مخاطب قرار میدهد خلاصه اینکه پستمدرن یعنی عدم یگانگی یا یگانگی انواع گوناگون در کل، کافی است،
، نه اجازه بدهید من هم چیزی بگویم اول باید بدانیم مدرن یعنی چه یعنی سیستم عقلی که با قیچی عمل میکند پستمدرن برعکس سیستمی است که در آن قیچی یا سانسور چیزی بیهوده و اضافی است با اینهمه اندیشه یا ایدهئولوژی تنها بوسیلهی قدرتهای عظیم و عجیب و نامریی تبلیغاتی در جامعه رواج داده میشود، این حرف مفت و مسخره و مارکسیستی است پستمدرن یعنی فرامرزیبودن علم ایده انسان اقتصاد، ها درست میگویی به اضافهی همهجانبهنگری، میفرمایید سیستمهای تبهکار و مافیایی به این وسیله انترناسیونال و فرامرزی شدهاند، صدایم را نباید بلند کنم این احمق با این همه اتفاقاتی که در دنیا میافتد باز به عقل سلیم خودش هم شک دارد، بله در جهان جهانی شده مافیا هم جهانی است، برو بابا تو فقط یک طرف سکه را میتوانی ببینی دائم چپی چپول، یعنی تولید سرسامآور خیال هوس اندیشه احساس کالا، یعنی که هویت انسان با بیت و بایت اندازهگیری شود، نه یعنی امید به آینده، آفرین امید به آینده چیز خوبی است، اشتباه است پستمدرن یعنی ندانی چه درست است چه نادرست، من هم همین نظر را دارم یعنی مُخ آدم را جوری کاربگیرند که غافل درست چیزی را که اصلاً نمیخواهی بگویی میخواهم، کافی است لطفاً کم و بیش همهی تعریفها از پستمدرن درست است، نه درست نیست، چرا هست،
، ببخشید من باید چیزی را به این تعاریف اضافه کنم پسامدرن یعنی برادر اِلِنا که یخکرد و مرد خود اِلِنا که اجازهی اقامت ندارد، آن پستسوسیالیسم است جانم راستی حال مادر و خواهرکوچکش چطور است، با این وضع بد اقتصادی کشورش حتماً تا حالا صدبار تلف شدهاند، از مادر و خواهرش لطفاً صحبت نکنید آنها آخرین امیدهای دخترک هستند که او را زنده نگهمیدارند، برخیز ای داغ لعنت خورده دنیای فقر و بندگی، هاها اِلِنا ذبان بلد نیست، چی، اِلِنا وطن ندارد، خاک تو سر روحانی و رئیسجمهور و روشنفکر مملکتش، چی، اِلِنا همه جایش پاره است،
، چی، اِلِنا وکیل ندارد، خفهخون مردهای زنخوار اِلِناهای سراسر جهان متحد شوید، بع سرکار خانم دوباره احساساتی شد، نچنچ این برای زیبایاش اصلاً خوب نیست، راست میگوید خودت را کنترل کن فریاد نزن صورتت چروک برمیدارد، find the length of her foot ، خانمها موقع عادت ماهانهشان شورشی و عصبی میشوند بگذار، جریان اِلِنا بعنوان یک استثناء تأسفبار است اما اگر دختران زیادی به سرنوشت او دچار شدهباشند دنیای ما وحشتناک است، چرا راه دور میروید خیابانهای شهر خودمان پر از دخترهای نابالغ خیابانی است دختربچه دوازده سیزده ساله برای یک جفت کفش یا یک مانتوی اسلامی با فروشنده میرود پشت پستو کار به آنجا کشیده که پسربچهها هم خودشان را برای یک ساندویچ،
، آلو آلو آلو چرا حرف نمیزنید، هر مردی از مردبودن خودش باید شرمنده باشد وووخ مشمئزکننده است، چرا من از مردبودنم شرمندهباشم خوب خودشان میخواهند وگرنه نروند خودفروشی، خفه شو خوک، خودت خفه شو ماذر فاکر فاکیو، احمق چرا انگلیسی حرف میزنی، بگذار انگلیسی فحش بدهد بابا کلاسش بالاتر است اگر به عربی فحش بدهد همه فکرمیکنند دارد قرآن میخواند، با شما بدبینهای عیبجو که نمیشود به زبان آدمها صحبت کرد، یعنی زبان انگلیسی زبان آدمها نیست، خوب دقتکردی آفرین زبان استعمار قدیم و جدید زبان دزدان و جانیان ابرقدرت جهانی است، زبان خانهی فرهنگهاست آن را با استعمار و قدرت و بمب قاطی نکنید،
، راست میگوید انگلیسی زبان کامپیوتر هم است اگر زبان انگلیسی نبود، نه اینطوری نه بیاییم به ذهنمان زنگ تفریحی بدهیم، خوب است، چی خوب است، هیچی، چه شده باز کسی مسئله دارد، این میگوید هیچی خوب است هیچی که چیزی نیست حالا چیزی که نیست چطور میتواند خوب باشد، از خصوصیات حیوانی آدمی این است که پیوسته چیزی را که هست بد میداند و چیزی را که نیست خوب، فیصله بدهیم فیلسوف مگر نمیبینی حوصلهی همه سرآمده، نه ما از اول هم با هم مسئله نداشتیم، آره راست میگوید مسئلهای بین ما در کار نبود، ولی انگار یکی خواست آرامش ما را بهم بزند، به خدا من اثلن نمیخاستم بروم توی خواب کسی و حرف بزنم این یارو از من ثوءاصتفاده کرد و هر چی را که نمیخواستم بگویم گفتم، آره یکی ماها را به حرف آورد، حرف، حرف، یکی، کی، یکی، اتفاق، اتفاق، آرامش، چی، هستی، کدام، همین زندگی، تو به این میگویی زندگی، بله در این جهنم من که همیشه از نهگویان بودهام حالا بهتر است دهانم را ببندم چرا که بیگمان کسی در جایی دیگر با زبان و فرمی گویاتر خوابم را خواب خواهد دید و خیالش را بال خواهد داد و خوشتر خواهد آغازید پس پیش از آنکه راهزنی از راه برسد کسی از سواد جیبش نقطهای بردارد و به رهن اینجا بگذارد همینجا چهلبار چهل نقطه یعنی .... ضربدر ده منهای یک.