iran-emrooz.net | Sat, 18.02.2006, 6:55
ردٌِ پایِ شهرزاد....
ايرج عالیپور
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
شنبه ٢٩ بهمن ١٣٨٤
«از همين قبيل است افسانههايی كه از ايران به خارج رفته و پس از تغييرات كم و بيش به شكل تازهای در آمده مانند كتاب " الف ليلة و ليله" كه همان "هزار افسان" زمان ساسانيان بوده و از پهلوی به عربی ترجمه شده و عربها در آن دخل و تصرف زياد كردهاند»
«ديباچهی نيرنگستان/ صادق هدايت»
روانشاد دكتراحمد تفضلی در كتاب ارزشمند خود در بارهی ريشهی هزارويكشب، يعنی كتابِ ناپديد شدهیِ «هزارافسان» آورده است : مهمترين مجموعهی داستانهای ايرانی ظاهراً كتاب هزارافسان بوده است كه ابننديم در بارهی آن چنين مینويسد: اولين كتابی كه در اين مورد (= داستان) تأليف شده، كتاب هزار افسان، به معنییِ «الف خرافه» است و سبب تأليفش اين بوده كه يكی از پادشاهان ايشان (= ايرانيان) هرگاه زنی میگرفت، يك شب با او به سر میبرد و فردای آن روز او را میكشت. اتفاقاً با دختری از شاهزادگان به نام شهرزاد، كه خردمند و باهوش بود، ازدواج كرد و چون بدو دست يافت، آن دختر زبان به داستانسرايی گشود و سخن را به پايانِ شب كشانيد، به اين منظور كه پادشاه او را برای دومين شب نگاه دارد و باقیی افسانه را از وی بشنود. هزار شب به همينگونه سپری شد و....«تاريخ ادبيات ايران پيش از اسلام/ دكتر احمد تفضلی.ص٢٩٧»
كتاب هزارافسان تا چند سدهی نخست پس از يورش تازيان وجود داشته و در همان دوره (سدهی سوم هجری) به عربی گردانيده شده است. داستان بنيادين هزارويكشب كه بر تمام كتاب سايه افكنده و در پايان هر شب كه قصه ناتمام میماند با كلام ِ جادويیی «آن گاه بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست....» موقعيتِ تراژيك و هراسناك قصٌه گو را فراياد میآورد، از سوی مسعودی تاريخنگار سدهی سوم و چهارم هجری نيز مورد اشاره قرار گرفته. گذشته از اينها دليلهای ديگر بر ايرانی بودن خاستگاه اين قصه ها وجود دارد كه نمیتوان آنها را ناديده گرفت – اين كه يكی از گردانندگان اين كتاب از عربی به زبانهای اروپايی آن را «شبهای عربی» ناميده، و يا برخی از پژوهشگرانِ اروپايی خاستگاه هزارويك شب را «سرزمينهای عربی» به شمار آوردهاند، دچار يك اشتباه بزرگ و سطحی نگرانه شدهاند. نخستين يادآوری در اين زمينه به نام شهرزاد باز می گردد. نامی جادويی و پر رمز و راز، نامی كه در جايگاه خود قرار گرفته و با هيچ نام ديگر جايگزين نمیشود. نامی ايرانی و شكلگرفته و پديدار شده در متن فرهنگ و تمدن كهن ايرانزمين. نامی كه در يك فرهنگ قبيلهایی بیساختار و گسسته نمیتوانسته علت وجودی و پيدايی داشته باشد.نامی كه در فرهنگ شفاهیی مردم منطقه چندان دير آشنا بوده كه تغيير آن به ذهن هيچ ديوانهای نيز راه نمیيافته. رهيافتِ اساسیتر در اين زمينه – گذشته از شيوههای داستانگويیی «داستان در داستان» كه در ايران و هند رواج داشته و يا شكل و شمايل و رنگآميزییِ قصهها كه با صحراهای سوزان نمی توانسته سنخيت داشته باشد- به بررسییِ وضعيتِ زن در اسطورهها و جغرافيایِ فرهنگییِ ايرانی و تازی پيوند پيدا میكند، كه در اين زمينه بهسادگی میتوان نوشت كه زنی به نام شهرزاد در عصر باستان و آن هم در شبهجزيرهی عربستان – و در بینظمیها و آشفتهگیها و گسيختهگیهای ابتدايیترين ساختارهای پر كشمكش قبيله ای- نمی توانسته وجود داشته باشد، يعنی پيش زمينه ی اسطورهای و اجتماعی برای چنين پيدايشی وجود نداشته. اگرچه اين قصهها در گشت و گذار و جا به جا شدن و از زبانی به زبانی واگشتن، قصههايی از همهی ملتهای همجوار گذشته و همزمان از ميانرودانی و تازی و مصری و غيره بر آنها افزوده شده و در برخی جاها شكل و شمايلِ آن دگرگون شده و با ايجاد تغيير در زمان و مكان و نامها و رويكرد به عنصرهای داستانی به شكل فضاهای عربی – به ويژه عربيتِ عصر خليفهگان عباسی- جا پرداخته، اما تغييردهندگان نتوانستهاند نام پر آوازهی شهرزاد- كه نماد و نشانهی خويشكارییِ دئنای مزدايی، دختِ سپنت آرميتی كه ايزد و فرشتهی زمين است- را تغيير بدهند. نتوانستهاند و از روی احتياط نخواستهاند!
و اين «نخواستن از روی احتياط» هم زمينهای اجتماعی داشته است. كتاب هزارو يك شب و شخصيت اسطورهایی ِ شهرزاد از يك سو كشش و جاذبهی بسيار برای ذهن عربی داشته و از سوی ديگر رانش و دافعه ايجاد میكرده و لازم بوده كه بيگانهگی و غرابتش برجا بماند، تا زنِ جامعهی عربی دانسته باشد و بر جای خود بنشيند كه اين اندازه جسارت و بیپروايی و گام نهادن در عرصهی فرهنگ و انديشه و نيز سياست و آهنگِ دگرگون كردنِ رایِ بزرگان كاری زيبندهی زنانِ نيست. اگر در قصه چنين چيزی روايت می شود، آن زن از نوع عجم و بيگانه بوده است. از ديگر سو اگر در دوران جاهلی برخی از شاعران عرب به افسانهها و اسطورههای ايرانی علاقه نشان میدادند و آنها را بر اسطورهها و قصههای سامی برتر میدانستند، در آن دوران امكان و انگيزهای برای تغيير دادن و به شكل و شمايل عربی در آوردن اسطورههای ايرانی وجود نداشته، اما به موازات شكلگيرییِ خلافت اموی و عباسی و تمركزگرايی در ثروت و قدرت و پديدار شدن شهر – به مفهوم نشانهای از تمدن – و پيدا شدن و شدت گرفتنِ انگيزههای برتری طلبانهی قومیست كه دستاوردهای فرهنگ ايرانی – آن چه هنوز پس از يورش تازيان برجا مانده بود- در سايهی قدرت كور يا از ميان میروند و چندينباره جمع آوری وبه آتش كشيده میشوند، يا رنگ و لعاب عربی بر آنها كشيده میشود و از اينگونه است فلسفهی ايرانی/ يونانی، هنرهای ايرانی ، موسيقی و معماریی ايرانی و حتا ادبيات شفاهی و فولكلوريك ايرانی و.... گويا تاريخ نيز لازم بوده كه گم و گور و كژ و كوژ بشود و يا به لوش و لجن آميخته گردد. و در اين بازییِ كور و ابلهانه ....
قصههای هزارويكشب هزارتويی وهمانگيز است كه از نخستين حماسهی بشری (گيلگامش، كه رد آن را در حكايت زيبای حاسب كريم الدين كه به حكايت بلوقيا و حكايت جانشاه و شمسه وصل می شود و بازمیگردد به ادامهی حكايت بلوقيا و حاسب كريم الدين ، میتوان دريافت) تا داستانهای پادشاهان ايرانی و پيامبران قوم يهود (يا نشانه هايی از آنها) تا داستانهايی به زبان حيوانات (كه رد اخوانالصفا و پيشينهی هندی و ايرانیی اينگونه در آنها آشكار است) و نيز داستانهايی مربوط به عارفان و صوفيان ايرانی و انيرانی و جن و غول و پری، شاه و گدا، عاشق و معشوق ، حيلتباز و جدايی افكن ، دروغگو و نقشباز حرفهای و ماهر، اصيل و شريف و بیاصل و پستنهاد، نيز صاحبانِ حرفههای رنگارنگ و گوناگونی كه در جامعههای روستايی و شهریی آن روزگار وجودشان الزامی بوده را در بر میگيرد. و از آن جا كه متن «هزارافسان» - كه از چگونه گیاش آگاهیی چندانی نداريم- يا صورت ديگرگون شدهاش «هزارويكشب» در شمار متنهای اثرگذار بر فرهنگ و ادبيات و هنر بوده است، چندان دور از گمان نيست كه متن گردانده شده به زبان عربی، عربها را با گونهای قصهپردازی آشنا كرده كه به اين سبك و سياق قصههای ابداعی و تركيبیی تازه ای را نيز به وجود آورده و به آن افزوده باشند زيرا كه نه فقط شرح قصرها و باغها و زندگیی اشرافیی سركردگان دوران خلافت عباسی، كه فساد و سياهكاری و انحطاط درونیی آن جامعه نيز در برخی از قصههای كتاب به تصوير كشيده شده است. ناسازگاری و تنگنظری و ستيز با انديشهها و باورهای ديگر و تأكيد بيش از اندازه بر درست بودن رسمهای جامعهی عربییِ آن روزگار و ايرانیستيزییِ بيرون از اندازه – كه شايد پاسخی به خيزشها و جنبشهای سياسی و فرهنگیی استقلالخواه ايرانی و چالشهای پرشور شعوبيه بوده است- تصويرهای تكرارشونده و خامدستانه برساختهایست كه فساد و هراس خوردگیی دستگاه خلافت را ازفراسوی سدهها بر آفتاب میاندازد. فساد و انحطاط اجتماعی و گسترشِ آن در ميان تيپهای گوناگون جامعه و شارلاتانبازیهای شگفتانگيز و حيرتآوری كه در يك جامعهی واپسمانده در سايهی حكومتهای يكسونگر و سركوبگرِ دينی پديدار میشوند، سرگذشتِ شخصيتهای فقير و درماندهای كه يك شبه صاحب دم و دستگاه و ثروتهای افسانهای میشوند و يا ثروتمندانی كه به سرعت به خاك سياه فقر و فلاكت می نشينند از يك سو تصويری از اقتصادِ سياه و انگلوار آن جامعه را نشان میدهد و از سوی ديگر بازتابیست از آرزوهای بيشترينهی مردمی كه اهريمنِ فقر و تهیدستی و بيدادگری همهی هستیشان را به تاراج برده.... شايد يكی از سويههایِ پنهان و ناگفتهماندهی رويكرد غربيان به اين كتاب، تجربه و آزمون همسانِ آنها در دورانِ سدههای ميانه و حكومتِ دستگاهِ كليسا نيز باشد.
صادق هدايت كه از پايهگذاران پژوهش در فرهنگ عاميانه به شمار میآيد - در اين زمينه علی اكبر دهخدا نيز جايگاه خود را دارد- در ديباچهی كتاب نيرنگستان به درهمآميزیی باورهای عاميانهی ايران با نامها و شخصيتهای تازی اشارههای ارزشمند و درخور درنگی دارد كه در اين زمينه مینويسد: ( اينگونه دخل و تصرفها زياد است كه افسانه ها و يادگارهای تاريخیی ايران را منحرف كرده رنگ و روی اجنبی به آن بستهاند. مثل نسبت قبر مادر سليمان به قبر كوروش در مرغاب و دادن لقب ديوبند به سليمان در صورتی كه از همهی قراينی كه در دست است تهمورث مشهور به ديو بند بوده و نسبت اين قدرت به سليمان يهودی جعلی و مغلطهی محض میباشد. در نسخهی خطیی ابصال و سلامان ( سلامان و ابسال!) مینويسد: «سليمانابنداوود از انبيای بنی اسرائيل بود. بعد از موسا و قبل از عيسا نه در تورات و نه در انجيل خبری از ديو و از انگشتر نيست، سليمان لغت فرس است كه سلامان خوانند، اين است كه جمشيد را سليمان فهميدهاند و مورخين آن اساس كه نسبت به سليمان نوشته اند از جمشيد بوده است. حضرت سليمان صاحب تأليف و تصنيف است و چند كتاب از احكام او در دست يهود و نصارا و اسلام میباشد. اينگونه اخبار نه در كتب خود او و نه در تواريخ يهود و نصارا نيست چون اسم پسر جم سلامان بوده است.» در تاريخ طبرستان مینويسد:«در اخبار اصحاب احاديث چنان است كه صخرهی جنی صاحب انگشتریی سليمان نبی چون حضرت سليمان او را بگرفت و آن جا – در كوه دماوند- محبوس كرد.» صاحب عجايب المخلوقات همين خبر را تكرار میكند، در صورتی كه مطابق همه ی اسناد و روايتی كه از قديم مانده فريدون ضحاك را در دماوند محبوس كرده. معلوم نيست به تحريك و اختراع چه كسی سليمان قائم مقام و جانشين همهی اسمها و افسانههای ايرانی میشود و به اين اصرار كوشش كردهاند تا يادگارهای پيشين را از خاطر مردم محو بكنند.) – ديباچهی كتاب نيرنگستان/ صادق هدايت- و از همينگونه است افسانهی «آب حيات» و خضر و اسكندر و تصويرهای گوناگون اسكندر در فرهنگ عاميانه و ادب پارسی....
با اين حال در هزارو يك شب اكنونی نيز شكل و شمايل و درونمايههایِ ايرانییِ كتاب برجا مانده، زيرا نبرد تاريكی و روشنايی – شب را در پرتو خرد و قصه و افسانه و بازگويی یِ سرگذشتِ انسانِ در چنبر تقدير به روز آوردن، يعنی زمان را بی هوده نگذراندن- و رويارويیی تقديرستيزانهی زيبايییِ زنانه با قدرت كور سياسی و مرد سالارانه، و رام كردنِ هنرمندانهی قدرت و پيروزییِ زيبايی بر قدرت و برگذشتن زيبايی و رها شدن از حصار تنگ و تاريك و محدودهی زمان و مكان، درونمايههايی ايرانی هستند. و هم چنين است بازنگری و كاوش در ادبيات فولكلور يا گويشیی منطقههای گوناگون ايران – كه همين جا بايد آفرين گفت بر تلاش خستهگیناپذير و بیامكان و بی مزد و منت كوشندگانی كه اين روايتها را گردآوری میكنند و در آستانهی برافتادن و به پايانِ راه رسيدنِ قصهگويان و راويان كهن و سينه به سينه، افسانههای زيبا و ماندگار گويشی را از نيستی و نابودی می رهانند- كه در بسياری از آنها هم شيوهی «داستان در داستان» ديده میشود و هم همانندیهايی با داستان های هزارويكشب . بنابر اين شيوهی داستان در داستان را میتوان يك شيوهی كهن ايرانی و پر كشش گويشی به شمار آورد كه با توجه به همانندی و همريشهگیی اسطورههای ايرانی و هندی ، در هند هم رواج داشته است. ديرينهگییِ اين قصهها – به رغم نو شدگی و به رنگ زمانه در آمدن برخی از آنها در دورانهای گوناگون – گاه به عصر اسطورهباوری و شكلگيریی زبان و بيان در نخستين انديشههای بشری باز میگردد. همانندی و هم پهلويیی برخی از اين قصهها چه از درگاه درون مايهگی ، گوهر و يا شكلهای بيان به آن نگريسته شود، با قصههای هزارويكشب شايد از آن روست كه خاستگاه «هزار افسان» نيز گويشی و بسيار كهن بوده است. با رويكرد به گستردگی و ريشهدار بودن داستانهای گويشی در ايرانزمين، نيز میتوان دريافت كه دهگانِ پارسی و حماسهسرای بزرگ ايران از يك سو ، و فخرالدين اسعد گرگانی به سانی ديگر و شاعران و گويندگان عارف مسلك ايرانی مانند سنايی و عطار و مولانا و شمس تبريزی (كه بازتاب قصهها و گفتارهايش را در شعر مولانا میبينيم و معلوم نيست كه بقيه يا بيشترينهی قصههايی كه مولانا در شعرش باز می گويد از حافظه و زبان شمس نتراويده باشد) و نظامی گنجوی و .... ميراث گرانبار گوسان پارتی و قصه گويان حرفهای و غير حرفهای را به آيندگان منتقل كردهاند.
بهرام بيضايی در اثر پژوهشی و ارزشمند خود به نام «ريشهيابییِ درختِ كهن» دريچهای درخورِ درنگ و بازانديشی بر هزارويكشب میگشايد كه در واكاویی اسطورههای هندی و ايرانی، همريشهگیی داستان بنيادين هزارويكشب با اسطورهی ضحاك ماردوش را بازمینمايد. حرفوسخنی كه در نوع خود تازه و در خور بازانديشیست. تا جايی كه دريافته شده اسطورههای ايرانی بازتابهای گوناگون و چنداچندی در زبان قصهگويان رسمی و غيررسمی و به فراخور حالوهوای جغرافيايی و رنگارنگییِ فرهنگهای بومی و منطقهای داشتهاند. روايتهای گوناگون از داستانهای حماسی در گويشِ نقالانِ شيرينسخن و گاه آميزههای تردستانهای كه سخن را در روايت شفاهی در چشم و گوش مردم رساتر و آشناتر مینمايد جملهگی به اين علت نيست كه دستی در روايت فردوسی برده باشند، هرچند در برخی روايتها چنين دست بردنها و افزود و كاستهايی كه سخن را در روايت شفاهی روانتر و گرمتر میكند و با حركتهای نمايشی هماهنگتر، ديده میشود اما اين را نيز ناديده نمیتوان انگاشت كه برداشت از سرچشمهها – كه همان اسطورهها باشند- پيش از روايت فردوسی نيز گوناگون بوده و چندان دور از گمان نيست كه برخی از اين دگرگونیها به سرچشمهها و دگرگونی در برداشتهای نخستين واگشت داده شوند. از همين روست كه اسطورهی آژیدهاك در اوستا چيزیست و در شاهنامهی فردوسی چيزی ديگر، هرچند درونمايه و گوهر يكی باشد. بر همين پايه میتوان انگاشت كه اين سخن در پژوهشِ ياد شده درست مینمايد كه داستان بنيادين هزارويكشب همان داستان آژیدهاك يا اسطورهی ضحاك و يا روايت ديگری از اين اسطوره است. اين همانندی يا همريشهگی هنگامی نمايانتر میشود كه دريابيم اسطورهی ضحاك نيز به گونهای بسيار نامرئی و پنهان دارای يك داستان بنيادين و شيوهی روايتیی «داستان در داستان» است [فرمانروای بيدادگری بود كه هزارسال! بزيست و برای تسكين بيماریاش (آن مارها را نماد و نشانهی بيماری ، قدرت كور، افزونخواهی و خشكسالی و آز فراوان و خواستِ تصاحبِ بیكموكاستِ آينده – فرزندكشی؟- میتوان به شمار آورد) هرشب دو جوان را به جلاد و خواليگر میسپردند و ....] كه اين داستان در بخشهای ميانیی روايت آورده شده اما بر همهی آن رويدادها سايه افكنده. اين ويژگی در داستان «رستم و سهراب» يا «رستم و اسفنديار» يا «بيژن و منيژه» ديده نمیشود.
متن عربیی هزارويك شب (الف ليلة و ليله ) در سدهی هجدهم ميلادی به زبان فرانسه گردانيده شد كه پس از آن گردانيدههای ديگری نيز به ديگر زبانهای اروپايی انجام گرفته كه اين ترجمهها اثرهای تعيين كنندهای بر رويكردهای ادبی در مغرب زمين گذاشته است. اما اثرگذاریی هزارويكشب درقلمروهای پردامنه و گستردهی ادبی ( مانند پژوهش ادبی، پيدايش ساختارها و اثرهای ارزشمند داستانی، رويكرد به ارزشهای ادب فولكلوريك و ....) محدود نمیشود. اثرگذاریی هزارويكشب بر هنرهای نمايشی و موسيقی نيز راه يافته است. و اين به دليل ويژگیهای گستردهایست كه در متن هزارويكشب وجود دارد و يكی از آن ها گفتوگوی بیوقفه و فرازمانی ميان فرهنگهای گوناگون بشریست . گفتوگوهای برونفرهنگی و درونفرهنگی و اثرگذاری و اثر پذيرییِ كيمياگرانه، ديگرگون شونده و ديگرگون كننده بر مبنای حركت در گذر زمان و مكان و گاه عبور از خطٌِ زمان و مكان....و در برگيرندهی انسان و جهان.... انگار افسون سخن شهرزاد در برخی جاها بر سختگيران و كژانديشان و كوژباوران خشك و بهانهگير و ....درنگ میكند و به نرمی می گويد بگذاريد بگذرم من . آنگونه كه زمان میچرخد و میگذرد. قصه است اين. و شهرزاد قصه گويم من. اين جا را نديده بگيريد.
متن عربیی هزارويكشب ( الف ليلة و ليله) در دوران قاجار و در سال ١٢٦١ هجری قمری به دست عبدالطيف تسوجی درتبريز به پارسی گردانيده شده و شعرهای آن را سروش اصفهانی از ديوانهای شاعران ايرانی و مناسب با فضای قصهها برگزيده و برخی را نيز خود سروده است. اين متن در همان دوران و در تبريز به چاپ سنگی رسيده، و پس از آن در چاپهای ديگر ( از چاپ كلالهی خاور به اين سو) سايه ی تاريك سانسور و حذف و تعليق بر آن فرو افتاده.....و متن آن در اين سالها دچار دست خوردگی و حذف برخی از قصهها در چاپهای بازاری و فرصتطلبانهای شده كه به زعم خود بخشهای غيراخلاقیاش را حذف كردهاند. حال آنكه از چنين صلاحيت و شناختی برخوردار نبودهاند و حال آن كه بر مبنای آن معيارها بخشهايی از متنهای مقدس نيز بايد سانسور و حذف بشود. سخن در پيرامون ردهبندیی برخی از كتابها برای كودك و نوجوان چيزیست و درهم ريختن و آشفتن يك متن، چندان كه شبها و فصلهای متن نيز جا به جا و در حقيقت بیجا شوند و انتشار آن به صورت يك چاپ كيلويی، بازاری، بدريخت و پر غلط و باقيمت گزاف، در دورانی كه هزارويكشب چاپ نمیشد چيزی و حرفوسخنی ديگر....( اشاره به چاپ هزارويكشب به كوشش بهرام افراسيابی) آنسان كه نوشته شد هزارويكشب و شخصيت اثيری/اسطورهای یِ شهرزاد زمينههای پژوهش رانيز برانگيخته است و كتابهای ارزشمندی پيرامون هزارويكشب نگاشته شده از جمله پژوهشِ گرانقدر و شناخته شدهایست بهنام <افسون شهرزاد> به قلم پژوهشٰگرِ فرهيختهیِ معاصر كه اين نوشته را با سطرهايی از آن به پايان میبرم : بدينگونه اميد میرود كه شهرزاد عمری دراز يابد، چون هر شب شوری میآفريندو به شكرانهی آن، روزی بيشتر زنده میماند. قاعدهیِ بازی هرشب يكی است و آن اين است كه اعتبار زندگییِ آدمی برابر با ارزشِ آنی شگفتی است. ميان سوگند مرگبار شهريار و دختران هراسان شهر، شهرزاد سپر حادثات است و تنها سلاحش، سحر قصههای اوست. اين قصهها گرانبهاست زيرا هر شب جان كسی را میخرد. «افسون شهرزاد/پژوهشی در هزارافسان/جلال ستاری/ص١٩٣»
ايرج عالیپور
بهمن/٨٤