iran-emrooz.net | Tue, 07.02.2006, 20:37
سياوش کسرايی ـ شاعر مغبون
جلال سرفراز
|
سهشنبه ١٨ بهمن ١٣٨٤
ياد آر از آن زمرد دلتنگ
آن نازنين گياه
آن ساق سبز خم شده بر خويش زير سنگ
آن را که برنيامده پژمرد
آن را که باد برگ و برش برد
ياد آر ای بهار!
ده سال پيش، در هفتم فوريهی ٩٦ ، قلب سياوش کسرايی، شاعر آرش کمانگير، در بيمارستانی در وين از تپش باز ايستاد.
چه روزهای تلخ و غمانگيزی بود آن روزها. صدها نفر از گوشه و کنار دنيا برای بدرود با سياوش در وين گرد آمدند.
به احترامش سخن گفتند، سوگنامه نوشتند، شعرهايش را خواندند. در تهران نيز برای بزرگداشتش مراسمی برگزار شد، که به هجوم اصحاب فشار انجاميد.
پيش از مرگ از نزديکانش خواسته بود تا جسدش را به خاک وطن برسانند. ارباب استبداد اما اجازه ندادند. حتی با جسد کسرايی نمیتوانستند کنار بيايند.
کسرايی فقط شاعر نامداری نبود. بلکه صدای رسا و سمبل آرزوهای دو نسل از انسانهای پاکباختهيی بود که در افت و خيزهایشان گوشههايی از تاريخ معاصر ايران را تا اين روز و روزگار رقم زدند.
شعر کسرايی رنگين از خون کسانی است که بخاطر آزادی در برابر جوخههای تيرباران قرار گرفتند.
من شاخهيی ز جنگل سروم
از ضربهی تبر
بر پيکر سلالهی من يادگارهاست
با من مگو سخن ز شکستن
هرگز شکستگی به بر ما شگفت نيست
بر ما عجب شکفتگی اندر بهارهاست
صد بار اگر به خاک کشندم
صد بار اگر که استخوان شکنندم
گاه نياز باز
آن هيمهام که شعله برانگيزد
آن ريشهام که جنگل از آن خيزد
بسيارند کسانی که شعر و شخصيت کسرايی را در گرايش به جريان سياسی معينی در حوزهی چپ برانداز میکنند. این درست است. من اما بر آنم که شعرکسرايی در چنین کالبد تنگی نمیگنجيد، ولی فراتر ازاین "حوزه" مخاطبان بسیاری داشت.
اگر کسرايی را با شعرش بشناسيم و محک بزنيم، از ديد سياسی اجتماعی بی ترديد با چشم اندازهای گسترده تری روبرو میشويم. در واقع آرزوهای او آرزوهای برنيامدهی بخش وسيعی از روشنفکران آزادی انديش و تودههای عدالت خواه را در بر میگرفت و میگيرد.
آزادی
در من چرا زبان نگشودی
با من چرا نيامدی ننشستی در اين سرا؟
آخر چرا چرا
آن بذر سبز را به دفترم نفشاندی؟
ای خوشنوا چرا
يکبار سر ندادی آوازی
در بزم تلخ ما؟...
کسرايی سياستمدار مینمود. اما سياستمدار نبود. نمیتوانست باشد. او انسانی بود آرمانی. با سياست و مسائل سياسی رابطهيی حسی و عاطفی داشت. نه بيشتر و نه کمتر. در يکی دو مرحله از زندگی مستقيما به سياست رو کرد، و سرخورد. او در عمل دريافت که استعداد چنين کاری را ندارد. سياستمدار در لحظه زندگی میکند، اما شاعر در هميشه. درک او از آزادی در چارچوب منافع اين وآن خلاصه نمیشود. کسرايی در بيست و پنج سالگی، يعنی در اوج جوانی، در پس خاکستر نسل خود، به رويای شاعری دل میبندد که"گلوی نغمههای درد را خواهد فشرد".
پس از من شاعری آيد
که رنگی تازه دارد رنگدان او
زدايد صورت خاکستر از کانون آتشهای گرم خاطر فردا
زند بر نقش خونين ستم رنگ فراموشی
در اين چارچوب میبينيم که کلمه رزم ابزار کسرايی است، نه دستمايهی برخی بازیها و زبان بازیها.زبان او زبان اعتراض همگان است، همانطور که ناصرخسرو، يا سيف فرغانی.
کسرايی از جنگ بيزار است. به مرگ دل نمیبندد. تنها و تنها زندگی را ستايش میکند.
باور نمیکند دل من مرگ خويش را
نه نه
من اين يقين را باور نمیکنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خيال مرگ دمی سر نمیکنم
زبان او زبان مردم، و آرزوی او آرزوی مردم است. بی دليل نيست که حتی برخی مخالفان کسرايی منظومهی آرش کمانگير را حماسهی ملی ناميدهاند.
در اين پنجاه سال اخير هزارها مقالهی سياسی نوشته، خوانده، و فراموش شده است. اما شعر کسرايی تا هنگامی که استبداد هست، تا هنگامی که آزادی و دمکراسی در جامعهی ما وجود خارجی ندارد، زنده و تپنده است. من برآنم که کارنامهی زندگی سياسی کسرايی را در شعرش بايد دنبال کرد. کافی است که "هوای آفتاب"، واپسين دفتر شعر او را، ورق بزنيم، و در ورای کلمات و تصاوير رنج غربت و معنای وطن را در سطر سطر آن جستجو کنيم.
کسرايی هنگام مرگ ٦٩ ساله بود. کار شعر را از دههی بيست، با نام مستعار: "کولی" آغاز کرد. از اواخر دههی چهل تا هنگام انقلاب نيز در نامهها و شبنامههای زيراکسی با نام "شبان بزرگ اميد" مینوشت.
وی در آغاز کار خيلی زود در زمرهی پيروان نيما درآمد، و از او چه بسيار نکتهها که در کار شعر و شاعری آموخت. کسرايی بعدها مقالات متعددی در معرفی و تحليل شعر نيما نوشت. در اين مقالات برخی شعرهای نيما، نه با ديد سياسی، که در چارچوب ديدگاههای زيبايیشناسانه مورد بررسی قرار گرفته است.
کسرايی در دههی سی در کنار شاملو و ابتهاج و نادرپور و اخوان از سرآمدان نسل خود بود. او توانست به زبانی دست يابد، که سطر سطر آن يادآور خود او بود، و کارش را از ديگران متمايز میکرد. وزن نيمايی و ديدگاههای سياسی اجتماعی مهمترين مشخصهی شعر او بود.
نسل ما در شعر کسرايی با ديدی بسته مینگرد. چرا که ذهنيت اين نسل با سياست گره خورده است. کارنامهی سياسی و شخصيت کسرايی نيز به چنين ديدی ميدان میدهد. نامها و مناسبتها و تقديم نامههايی نيز که بر تارک برخی از مشهورترين شعرهای او آمده است، چنين ذهنيتی را قویتر میکند. از اين زاويه میتوان کسرايی را شاعر مغبون ناميد. اما کافی است دو گامی از اين شرايط فاصله بگيريم. آنگاه بی ترديد اتفاق ديگری میافتد، و کشف ديگری صورت میپذيرد. جادوی شعر همين است.
دفترهای با دماوند خاموش، سنگ و شبنم، از قرق تا خروسخوان، تراشههای تبر، خون سياوش، به سرخی آتش به طعم دود، خانگی، آرش کمانگير، آوا، مهره سرخ، و هوای آفتاب کارنامهی شعری کسرايی را در بر میگيرند. ارزشهای ادبی و زيبايیشناسانهی شعر کسرايی، خود موضوع تاملها، يادداشتها و تحليل و تفسيرهای جداگانه است.
برلين ـ جلال سرفراز