iran-emrooz.net | Sun, 05.02.2006, 8:17
خطابهی صد و بیست و یکم
منصور کوشان
خطاب بهمسعود فیروزآبادی
چشمها خستهند
دیگر هیچ وسوسهای نیست
نه حتا ترسی:
چه عاشقانه میخواندیم
دستخطها را
خوانا و ناخوانا
سیاه، آبی و گاه که شعر شاعری بود پر قیاس، سبز
و یکی دوبار بهرنگ زعفران کهنه
با لایهای از زرد و قهوهای
همه از خون کلمههای جاری در آن
ما را داد و ستدی بود شگفت
از حروفچین و نسخهخوان و من تا
هر صفحه که میخواندیم بهشعر یا نثر
کتابت آوازی بود و آوازخوانی داشت
مشکل نه من نه ممیز نه خواننده
غنای متن بود و حفظ شیرازه
اکنون فارغ از هر حادثه
متن خالی از حرمت و معنای کشف و شهود
میگریزد از صف نامهای پر حضور
شگرد و معنا
جست و جوی حکمت هر کاتب
گمشده ست در غربت هر باطن
نه معرفتی ازغربت در غربت
نه شوق بازگشتی در کتابت هر خاطب.
از مجموعهی "خطابههای زمینی"