iran-emrooz.net | Thu, 19.01.2006, 11:51
به سیمین بهبهانی
امـــید
علی حصوری
|
ای چراغ روشن شبهای تیره روزگاران
جانشین ماه پر در شام ذهن شام تاران
ماه آنجا، مهر آنجا، زهرهء چنگی هم آنجا
گر تو باشی شمع سیمین پیش پای رهگذاران
بس مغول، بس ترک و تازی تاخت برما
همچنان اما بجا گنجینههای افتخاران
شیر زن شد مادر نامردمان یک دم ولیکن
نام نیکان تو رفته از دیاران تا دیاران
میخرم برجان چه داری از بلا و درد و زاری
تا بمانند آهوانت شاد و سرخوش در کناران
رهزن نادان نداند گنج را قیمت، زر اینجا
خیل یاران گرامی، ماهرویان ماهواران
شب که آید در دیارم داغ خورشید است گوئی
می کشد سنگین لهیب از سینههای داغداران
ور ز نادانی ربودند آهوان رام خانه
باش تا سمکوب گردند از تک و تاز شکاران
سجده بر زر هم نبخشد مدعی را خیر اینجا
کی شناسد خویشتن را کاردار نابکاران
ای زن ای کشتینشین رهروان سوی خورشید
جمله فرزند تو اند این خیل پاک جان نثاران
من یکی فرزند کوچک با تو میگویم بزرگا
گرگ بالان دیده کی ترسد ز سیلاب بهاران
دفتر و دیوان تو کافی است این دوران ما را
افتخاری بهتر از این؟ ای تو فخر روزگاران!
با زبان دل نشینت، گوهری یکدانه داری
گرچه می بینم نشانش هر کجا در کوی یاران
جان پولادین شعرت استوان آسمان شد
ورچه باشد چون حریری بر سر و دوش نگاران
زنده از آنم که آرامی نیابم جز به شعرت
ای به شعرت بهر ما زیباترین شکل شعاران
میروند اینها که بینی بازهم مانی تو برجا
همچو ریگ رنگ رنگ ژرفنای چشمه ساران
محتسب را بهترین یاد ار بود در شعر حافظ
مانده ورنهی گور و نامش لانهی مور است و ماران
کاش همچون برق در یک لحظه بر شعرت بتابم
لحظهای دیگر شوم یک تن زخیل جانسپاران
بهترین مردان تاریخ مرا خود میشناسی
کی سزد نامی نکوتر بهرشان جز سربداران؟