iran-emrooz.net | Fri, 13.01.2006, 16:57
به درختانی که هنوز هم ایستاده میمیرند
مدیحه پاکان خاکستری
جواد طالعی
گرچه بستت ره آشیانه
باورت کرد خواهد، زمانه
نان به خون دل آغشته خوردی
نامه اما به دشمن نبردی
راههای خطا بی شماران
رفتی، اما نه بر دوش یاران
آتشی ساختی از محبت
خود بسوزاندی، اما به غیرت
رنجها بردی از خویش و ناخویش
گاهگاهی هم از کیش و ناکیش
باز اما به پندار و کردار
پاسبان در خانه یار
شب نشستی، نه بیهوده اما،
در تکاپوی تنظیم فردا
دست و دل تنگ، اما نظر باز
دشمن مرثیه، اهل آواز
بیخ و بن خالی از کینه، اما
نه رجز خوان اهل تمنا
رفتی آرام و آرام کردی
در ره عاشقی پایمردی
هرچه بدتر گذشتت زمانه
سخت جان تر شدی زین میانه
اشکدانت پس پرده پنهان
شمعدانت سر کوی جانان
تاج خوارت تو را خوشتر آمد
زان کلاهی که مزدوری آرد
***
گرچه امروز قدرت ندانند
روزگاری به نامت بخوانند:
مرد یا زن، گنهکار یا پاک
هرکه بودی سرت سوی افلاک
یاد من دادی عاشق شدن را
شرح مجنون و وامق شدن را
سر به صحرا و دل در کف دوست
چشم در راه صبحی که نیکوست
صبح بیداری ی جویباران
از یخ دیرجوش زمستان
صبح پروانهها، صبح مستان
صبح رنگین و رقصان ایران!
لیبلار- بیست و یکم دی ١٣٨٤