iran-emrooz.net | Thu, 15.12.2005, 7:49
چتری دارم از باران ...
پيرايه يغمايی
پنجشنبه ٢٤ آذر ١٣٨٤
باران است اين باران است ، میکوبد بر در آری ...
با شيدايی میپرسد : در خوابی يا بيداری؟
من میگويم : بيدارم ، باز از يادش سرشارم
او میگويد : شيرين باد ، يادش در اين سرشاری
من میپرسم با آيا : باران میدانی او را ؟
او نامش را میگويد ، میگويم : آری ... آری ...
اينک باران از آغاز ، نامش را میگويد باز ،
میگويد ، وامیگويد ، در افسونی تکراری
من حيران، باران تردست، هر قطره ز او سرشار است
می شوراند هوشم را ، در فريادی رگباری
باران جادو در جادوست ، ديگر باران نه، اين اوست
اين اوست که میبارد عشق ، از اين گنبد زنگاری
او میبارد بر هر جا ، بر سر ، بر در ، بر دنيا
بر اين کلبهی درويشی ، بر آن پيچک ديواری
چتری دارم از باران ، پايی میکوبم با آن
با او ديداری دارم ، در خوابم يا بيداری ؟